اصل‌گرایی و گستره چطور همدیگر را کامل می‌کنند؟

عمیق شدن یا وسعت داشتن کدام بهتر است؟

اصل گرایی و گستره چطور همدیگر را کامل می‌کنند

دو کتاب اصل‌گرایی که خلاصه‌اش را در اپیزود ۳۸ پادکست بی‌پلاس و گستره که در اپیزود ۴۶ بی‌پلاس شنیدیم، موضوع‌هایی را مطرح می‌کنند که دست کم به یک تعبیر متضاد هم هستند. اینجا درباره‌ی تضاد این دو کتاب حرف زده‌ام.

نویسنده: عباس سیدین

اصل گرایی و گستره، عمق یا وسعت کدام مهم است؟

گرگ مک‌کیون نویسنده‌ی اصل‌گرایی می‌گوید که هم توان ما محدود است و هم زمانمان؛ پس ناچاریم دست به انتخاب بزنیم و مهم‌تر اینکه اگر خودمان انتخاب نکنیم دیگران برایمان انتخاب می‌کنند که چه‌کار کنیم. راهی که برای این انتخاب ارائه می‌کند این است که در حیطه‌های مختلف زندگی اصل‌گرا باشیم. اولویت‌مان را مشخص کنیم و چیزها و کارهای اضافی را کنار بگذاریم. البته منظورش این نیست که همه‌ی شبانه‌روز را وقف یک کار و یک چیز کنیم. توضیح می‌دهد که در زندگی شخصی، خانوادگی و کاری (يا به تعبیری اجتماعی)‌ در هر حیطه باید تعیین اولویت کنیم. 

از طرف دیگر دیوید اپستین در کتاب گستره نکات دیگری را تذکر می‌دهد: اولاً اینکه فهمیدن اینکه اولویت من مثلاً‌ در انتخاب مسیر کاری چیست به این راحتی نیست. من که خودم را تمام و کمال نمی‌شناسم. من که درست نمی‌دانم ترکیب ویژگی‌های شخصیتیم چطوری است و توانایی‌های شناختی و استعدادم با این ترکیب شخصیتی چطور هماهنگ شده. پس به زمان نیاز دارم که خودم را در محیط‌ها و کارهای مختلف بسنجم تا بفهمم چه کاری می‌خواهم انجام دهم. و بعد اینکه زیادی تخصصی شدن اصلاً دید ما را در حل مسائل محدود می‌کند و می‌تواند دردسر ایجاد کند.

البته حرف هر دو نویسنده خیلی مفصل‌تر از این چند خط است و طبیعتاً برای درک درست و کامل‌تر از مفاهیمی که مطرح می‌کنند باید با دقت بیشتری کتاب‌ها را مطالعه کرد. مثلاً نویسنده‌ی کتاب اصل‌گرایی این موضوع را در کار تیمی هم مطرح می‌کند که شاید جای سوال کمتری داشته باشد. 

برای خریدن کتاب‌ها به صفحه‌ی از کجا بخریم بروید.

با کنار هم گذاشتن این دو کتاب دو سوال برای من ایجاد می‌شود:

اول اینکه چطور اصل را از فرع تشخیص بدهم؟

دوم اینکه آیا اصل‌گرایی خودش ممکن نیست مانع من در تشخیص کار اصلی بشود؟

چطور اصل را از فرع تشخیص بدهم؟

همان‌طور که در خلاصه‌ کتاب اصل‌گرایی گفتیم نویسنده یک مرحله از فرآیند اصل‌گرایی را به بررسی و تشخیص اصل از فرع اختصاص می‌دهد که به نظر درست و معقول می‌رسد. اما مساله این است که برای تشخیص اصل از فرع می‌گوید به اولویت خودتان فکر کنید و گزینه‌های مختلف را با این اولویت مقایسه کنید. در واقع دارد مساله‌ی اصلی را حل‌شده فرض می‌کند. مساله‌ی اصلی این است که چطور اولویتم را تعیین کنم؟ (که بعد بر اساس آن اصل را از فرع تشخیص بدهم)

اینجاست که کتاب گستره می‌تواند سرنخی به ما بدهد. همان‌طور که در خلاصه‌ کتاب گستره هم گفتیم نویسنده می‌گوید -و مثال‌های خوبی هم می‌زند- که با عمل کردن است که می‌توانیم بفهمیم واقعاً به چه کار و زمینه‌ای گرایش داریم و اولویت‌های درونیمان چیست.

اغلب ما -تقریباً‌ همه- به یک بازه‌ی زمانی نسبتاً طولانی نیاز داریم تا مسیرهای مختلفی را امتحان کنیم. بخشی از این آزمون‌ها در فرآیند رشدمان و با کمک خانواده اتفاق می‌افتد. والدین معمولاً سعی می‌کنند تا فرزندانشان این کلاس موسیقی یا آن رشته‌ی ورزشی را دنبال کند و معمولاً هم ناراحتند که چرا بچه‌ها از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. اینها همه بخشی از آن فرآیند یادگیری است تا به نقطه‌ای برسیم که آن کار اصلی را پیدا کنیم و آن تصمیم مهم را بتوانیم بگیریم.

آیا ممکن نیست که اصل‌گرایی مانع تشخیص اصل‌ها شود؟

سوال دوم اما شاید مهم‌تر باشد. اینکه آیا ممکن نیست که اصل‌گرایی مانع تشخیص من در کار اصلی شود؟ یک جواب به این سوال به همان بخش قبلی برمی‌گردد؛ به اینکه ما برای شناخت خودمان و توانایی‌هایمان به زمان و آزمون کردن نیاز داریم. اما مساله‌ی مهم‌تر که به نظرم نقطه‌ی تقابل اصلی این دو کتاب است این است که نویسنده‌ی کتاب گستره این‌طور استدلال می‌کند که بعضی مسایل هستند که فقط با داشتن گستره‌ی وسیع می‌توان آنها را حل کرد، یا بهتر یا زودتر حل کرد. این یعنی ما نیاز داریم به حیطه‌های مختلف سرک بکشیم و صرفاً تمرکز کردن بر یک کار می‌تواند توانایی‌های ما را محدود کند. یکی از استادهای من می‌گفت «نمی‌شود که در یک موضوع متخصص باشید ولی از هیچ چیز دیگر هیچی ندانید.» 

مکمل یا متضاد؟

اینکه این دو کتاب ظاهراً در بعضی جنبه‌ها در نقطه‌ی مقابل هم قرار می‌گیرند، خودش نکته‌ی مهمی را به من کتاب‌خوان نشان می‌دهد. چیزی که در یادداشت چرا کتاب توسعه‌ فردی می‌خوانم و کتاب موفقیت نمی‌خوانم؟ در یک جمله به آن اشاره کرده بودم. اینکه من باید بتوانم و سعی کنم تا این اطلاعات و دانشی را که یک کتاب به من می‌دهد با دیگر جنبه‌های زندگیم و چیزهای دیگری که از دنیا می‌دانم در یک ساختار منسجم مرتبط کنم. برای همین به نظرم کتاب اصل گرایی و کتاب گستره می‌توانند مکمل هم باشند، و نه در تضاد و تقابل با هم.

بیشتر کنجکاوی کنیم
خلاصه کتاب اصل گرایی
اصل گرایی: لازم ولی ناکافی

خلاصه کتاب اصل‌گرایی را در اپیزود ۳۸ پادکست بی‌پلاس شنیدیم. نویسنده‌ کتاب آقای گرگ مک کیون می‌گوید هدف ما نباید بیشتر بخوانید

به چه کاری بچسبم چی رو رها کنم؟
به چه کاری بچسبم؟ چی رو رها کنم؟

ست گودین اولین روز از سال جدید میلادی یکی از اون حرف‌هایی رو در وبلاگش پست کرد که مثل خیلی بیشتر بخوانید

چطور برنامه ریزی کنیم
چطور برنامه‌ریزی کنیم؟

ما برای برنامه‌ریزی به راهنمایی نیاز داریم. نیر ایال در کتاب ذهن حواس جمع یادمون میده از ابزار و تکنیک‌هایی بیشتر بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *