این خانواده سلطنتی ششصد سال در مرکز تحولات سیاسی اروپا بودن. شهرتشون هم بیشتر ازاینکه از شمشیرزنی و جنگاوری و اینا بیاد، از دیپلماسیشون و از ازدواجهای استراتژیکشون مییاد و از این مییاد که قلمروشون رو بزرگ میکردن و گسترش میدادن بدون اینکه از قدرت نظامی استفاده کنن.و این خیلی حرفه برای خاندانی که اولین امپراتوریای رو در دنیا ساخت که خورشید توش غروب نمیکرد. تو این ویدئو داستان مهمترین امپراتوری تاریخ اروپا رو تعریف می کنم که خیلی برامون غریبه است. داستان خاندان هابسبورگ.
نویسنده: بهجت بندری، علی بندری
چرا وین باشکوهه
من وین رو که دفعهی اول دیدم خیلی تعجب کردم. شهر خیلی قشنگه خیلی باشکوهه خیلی غنیه از نظر تاریخی و فرهنگی و اینا و من نمیتونستم بفهمم چرا. چون شهرهای اینطوری رو انتظار داشتم که پایتخت قدرتهای بزرگ باشن. مثلا رم، پاریس، لندن و اینا پایتخت کشورهایی هستن که یا امروز خیلی قدرتمندن یا روزگاری بودن حداقل. اما از اتریش همچین تصویری نداشتم و نمیفهمیدم چرا چطوری شده که وین انقدر باشکوه شده. مثل خیلی چیزهای دیگه این هم البته برمیگشت به کم بودن اطلاعات من. در نتیجه رفتم یه مقدار تحقیق کردم. یه خرده خوندم و یه خرده دیدم از تاریخ اروپا بهتر شد بعد دوباره رفتم وین رو دیدم این بار نه به عنوان پایتخت کشور کوچک اتریش بلکه به عنوان شهری که 550 سال یعنی پنج قرن و نیم پایتخت امپراتوری بزرگی بوده که بر کلی از سرزمینهای اروپای مرکزی و شرقی حکومت میکرده. یه پادشاهی عظیم، قوی، هنردوست، سیاستمدار و البته پر از قصههای جالب هم برای دنبال کنندههای تاریخ هم برای اونایی که داستانای رسوایی سلطنتی و شایعات درباری و سلبریتیها رو دوست دارن. بالاخره شش قرن از وین حکومت کردن نمیشه چند تا گاسیپ از توش درنیاد. دربارهی خاندان هابسبورگ خیلی خیلی میشه صحبت کرد. خاندان هابسبورگ اتریش و امپراتوری اتریش و بعدا اتریش مجارستان رو هم داستانشونو میگیم، هم به قدرت رسیدنشون رو میگیم. چند تا از امپراتورای معروفترشونو میگیم. هم از اون داستانای حاشیهای چند تا رو آخر ویدئو تعریف میکنیم.
ویدیوی خاندان هابسبورگ رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
دودمان هابسبورگ
دودمان هابسبورگ اتریش بیش از ۶۰۰ سال در قدرت بودن. البته میگیم خاندان هابسبورگ اتریش ولی اصالتشون مال اتریش نیست. اصالتشون مال یه جاییه تو سوئیس امروز. و در دوران اوجش بر همچین وسعتی حکومت میکردن. بسیار وسیع و قدرتمند. پادشاهیای بودن کاتولیک مذهب که اولش شروع کوچکی داشتن. در واقع یه دوکی بودن تو ایالتی تو سوئیس امروز که اسمشون رو هم یعنی این نام خانوادگی رو از قلعهای توی این منطقه برداشته بودن. اسم قلعه بود Habichtsburg. دژ شاهین. اما قبل از اینکه از این خانواده شروع کنیم خوبه یه نگاهی بکنیم به اوضاع و احوالی که توش هابسبورگیها قدرت گرفتن و اومدن بالا.
چه زمانی در قدرت بودند؟
توی تاریخ فرانسه (تاریخ فرانسه از اول رو اینجا بخونین و ویدیوی تاریخ فرانسه رو اینجا ببینین) دیدیم که نوادگان شارلمانی قلمرو امپراتوری فرانک رو سه قسمت کرده بودن: فرانک غربی و شرقی و مرکزی. اونجا رفتیم سراغ تاریخ قسمت غربیش. اینجا اما یک کمی از شرقش باید بگیم. جایی که رسید به لویی، لویی ژرمنی. توی این منطقه دوک نشینهای مختلفی بود. ایالتهای مختلفی بود که هرکدوم چیزی شبیه فرمانداری داشت. و کنفدراسیونی از این ایالتها داشتن. امپراتوری مقدس روم رو میساختن. حکومتی بود که خیلی مرکزیت نداشت. دونه دونه اینا برای خودشون حکومت میکردن. ولی یه کلیتی توش بود. تو ویدئوی آلمانم گفتیم. یه مقداری پیچیده است. برای ما فهمش راحت نیست. ولی همینو بدونیم. کلشو بهش میگفتن امپراتوری مقدس روم. ولی هر کدوم یه حکومتی برای خودشون بودن. چند قرنی اوضاع همینطور بود و دعوای اصلی هم این بود که کدوم دوکنشین در این منطقه میتونه تأیید پاپ رو بگیره، رأی بقیه صاحب رأیها رو بگیره یا قدرتش اصلا به قدرت پاپ بچربه و خودش رو به عنوان امپراتور مقدس روم معرفی کنه. امپراتوری مقدس روم یه کنفدراسیونی بود تو اروپای مرکزی از سال ۸۰۰ تا ۱۸۰۰ تقریبا. از شارلمانی تا ناپلئون. شبکه سیاسی پیچیدهای بود که ده قرن تو آلمان و اتریش و سوئیس و هلند و لوکزامبورگ و چک و اسلواکی و مجارستان و بخشهایی از فرانسه و ایتالیا و لهستان امروز حکومت میکرد یه جورایی. چرا یه جورایی؟ چون شهریاران محلی یا همون پرینسها قدرتشون خیلی زیاد بود. اونها پادشاه منطقه خودشون بودن. در واقع اینطوری نبود که بگیم یه امپراتوری به همه اونا حکومت میکرد. چرا میگفتن امپراتوری مقدس روم بهش؟ چون اینا یه کلیتی کنفدراسیونی داشتن. نمیدونم واقعا حد اختیارشون چقدر بود. یه یکپارچگیای هم توشون بود. چرا بهش میگفتن روم؟ چون میخواستن یاد و خاطره امپراتوری روم رو زنده کنن که بزرگ و قوی بود. چرا میگفتن مقدس؟ چون مشروعیتشو از کلیسای واتیکان و تأیید پاپ میگرفت. یا حداقل ادعا میکردن که میگیرن. بعضی وقتا از اونجا بود و بعضی وقتام خیلی نبود. منهی این ما یه امپراتوری هستیم و ما مقدس هستیم و ما روم هستیم، اینا چیزایی بود که پایه اینو درست میکرد. از زمان شارلمانی دست به دست میشد در هر دورهای یکی زورش بیشتر از بقیه بود. انتخابی بود البته. یکی بود که رأی بقیه رو میتونست به دست بیاره و میشد امپراتور مقدس. همینطوری که اینا مشغول بودن، یه خاندانی در دوکنشینی تو سوییس پیشروی کرد اما نه به سمت روم و نه برای رسیدن به پاپ. اینا پدران بنیانگذار سلسلهی هابسبورگ بودن. ماجرا هم با رودلف اول Rudolf شروع شد نیمه دوم قرن ۱۳. اینا اول رفتن پادشاه بوهمیا (اوتاکار دوم Otokar ) رو شکست دادن. شروع کردن از اونطرف زمین گرفتن. مثلا بخش بزرگی از اتریش امروز رو گرفتن و پایه و اساس امپراتوری هابسبورگ تو سرزمینای مقدس روم از اینجاشروع شد. با گرفتن بوهمیا. پایتخت اولشونم اصلا پراگ بود یا شاید یکی از پایتختاشون قبل از اینکه بشه وین، پراگ بود.پس تو سرزمینای امپراتوری مقدس روم از یه دوکنشین تو سوئیس تو قرن 13 اینا شروع کردن به کم کم پیشروی کردن و توسعه دادن قلمروشون و قدرتشون زیاد شد. انتخاب شد پادشاهشون حالا به عنوان امپراتور مقدس روم. یه دلیل انتخاب شدنش هم این بود که دست کم گرفتنش هم خودشو هم خانوادهشو. فکر هم نمیکردن اصلا اونقدری از عمرش مونده باشه ولی خب نه تنها بیست سال حکومت کرد، بلکه شد شروع کننده سلسله قدرتمندی که بسیاری از پادشاهاشون بعدا شدن امپراتور مقدس روم.
هابسبورگ موازی با امپراتوری عثمانی
من اینا رو از این به بعد موازی عثمانی میبینم چون خیلی شروع کارشون دور از عثمانیها نیست. از نظر شکلشم گفتیم عثمانی بود شمشیر میزد از یه بیروکی شروع کرد. بعدا امپراتوری بیزانس رو شکست دادن کم کم اومدن جلو. شروعشون بیشباهت به هم نیست. در ادامه هم اینا همیشه شونه به شونه هم حرکت کردن اومدن جلو. اوج قدرتشون هم تقریبا هم زمان بود در قرن ۱۶ و حوزه نفوذی هم که سرش رقابت میکردن با هم اشتراک داشت اون وسط در اروپای مرکزی و اطراف مدیترانه. هر دو هم مذهب توشون نقش مهمی داشت. عثمانیها که مدتی خلیفه میدیدن خودشون رو. بقیه وقتها هم خیلی مسلمون سفتی بودن. یعنی ادعای اینکه ما خلافت عثمانی هستیم یا سلطنت عثمانی هستیم، داشتن. هابسبورگیها هم کاتولیکهای سفتی بودن. نزدیک به کلیسا و شمشیر کشیده در مقابل پروتستانها که اوجش شد جنگهای سی ساله. و ته ته قصهشونم با همدیگه دوشادوش هم تو جنگ جهانی اول به فنا رفتن.
انتقال سلطنت موروثی
سیستم انتقال سلطنت تو هابسبورگ البته موروثی بود. اما تو امپراتوری مقدس روم موروثی نبود. و برای همینم یه مدتی دست هابسبورگیا بود و یه مدتی دستشون نبود. حکومتشون رو داشتن ولی امپراتور مقدس روم نبودن ولی قوی همیشه بودن. وینی که دستشون بود اون موقع ایالت مهمی هم بود هم اقتصادی مهم بود و هم سیاسی. اقتصادیش بر میگشت بیشتر به دانوب که توش کشتیرانی بود و مسیر تجارتَ. سیاسیش هم به این دلیل بود که میشد مرز شرقی امپراتوری روم. مرز شرقی در مقابل امپراتوری بیزانس یا روم شرقی و بعدا هم عثمانی که اینا دشمن اصلی و قدرتهای بزرگ اون موقع هم بودن. خلاصه اینا یه مقداری زمین گرفتن و قدرتشون زیاد شد و امپراتور مقدس روم هم شدن ولی خوب قدرتشون بالا و پایین میشد مخصوصا تا دهههای آخر قرن 15 خیلی بالا و پایین میشد تا اینکه رسیدیم به ماکسیمیلیان اول
داستان هابسبورگ رو ما میخوایم اینطوری بگیم که یه سری کلیات گفتیم ولی اینطوری میخوایم مدلش رو درست کنیم که چند تا از امپراتورهای مهمش رو بگیم. به این شکل و به بهانه حرف زدن در مورد امپراتورهای مهم که بعضیاشون اسماشون و اتفاقات زمانشون برای ما آشناست و بعضیا هم آشنا میشیم باهاشون. اینطوری کل داستان رو یه مروری هم کرده باشیم. اولینشونمماکسیمیلیان اول که جزو پادشاهای مهم هابسبورگیها بود که تصمیمهایی که گرفت و کارهایی که کرد هم روی آینده و وضعیت این خاندان اثر گذاشت و قدرتمند و پرنفوذشون کرد هم گستردهتر و بیش از مرزهای امپراتوری هابسبورگ روی اروپای رنسانسی اثر گذاشت. چطوری؟
ازدواج کنیم
یه بخشیش با دیپلماسی و ازدواج و یه بخشی هم جنگ و درگیری.
هابسبورگیها کلا خیلی از این ازدواجیها بودن. ازدواج کنیم که رشد کنیم. شعار خانوادگیشون هم این بود که Let others wage wars: you, fortunate Austria, marry یعنی ای اتریش خوشبخت بذار بقیه بجنگن با همدیگه، تو ازدواج کن و برو جلو.
خانواده شراب برگندی
حرکت اول در این سبک رو هم همین ماکسیمیلیان زده بود.رفت با دختری از خاندان (Burgundy) ازدواج کرد که حاکم بودن بر سرزمینهای بزرگی در هلند و فرانسه امروز. خاندانی پرقدرت، پرنفوذ با وصل شدن به اینها هابسبورگیها رفتن تا لب دریای شمال. از این خاندان البته امروز اسمی باقی مونده. ولی نه در دنیای سیاست. منطقه هم در شراب برگندی هم در رنگ قرمز برگندی که تو فارسی گاهی بهش می گیم شرابی که رنگ انگوراشون بوده. خلاصه ازدواج کردن و بزرگ شدن و هم از فرانسه زمین گرفتن هم از کلیسا که اون هم نهاد زمین دار بزرگی بود، زمین گرفتن. خلاصه قدرتشون اینطوری کم کم زیاد شد.
همعصر شاه اسماعیل صفوی
خلاصه این ماکسیمیلیان اول که تقریبا میشه هم عصر شاه اسماعیل صفوی. هم جنگاور بود هم قوهی تخیل قویای هم داشتَ. خیالپرداز و هنرمند هم بود. تعریف میکرد صحنهها رو هنرمندهایی هم میشستن اینها رو طراحی میکردن رو چوب. تصویر هم داشته داستان زندگیش رو خلاصه با ابزار محددودی که اون موقع برای پروپاگاندا داشتن ثبت هم کردن.
ایشون خلاصه امپراتور مهمی شد. نهادهای مهمی درست کرد. سیستمی درست کرد که اختلافات بین قدرتهای داخلی امپراتوری نه با جنگ که با مراجعه به یه دادگاه داخلی حل بشه.
ازدواجهای دوباره
پسرش رو فرستاد ازدواج کرد با شاهدختی اسپانیایی. یکی از مهمترین ازدواجهای سلطنتی تو تاریخ اروپا هم هست که شد زمینه ساز شروع حکمرانی یه شاخه دیگه از خانان هابسبورگ بر اسپانیا و چون اونها دم دریا بودن و قدرتمند شدن و در عصر اکتشاف افتادن این ور اون ور دنیا به کشورگشایی. و اینطوری شد که هابسبورگ شد اولین امپراتوری که خورشید توش غروب نمیکرد. وقتی از آسیا تا پرو تا آمریکای جنوبی و قاره آمریکا مستعمره داشت
خلاصه وقتی تایملاین امپراتوری هابسبورگ رو میبینیم ماکسیمیلیان اول یکی از مهمترینهاست توشون. تو اول قرن ۱۶. بعد هم بچهها و نوههاش با خاندان سلطنتی انگلیس و اسپانیا و مجارستان ازدواج کردن و یا گسترش دادن سرزمین رو یا همپیمان شدن. یعنی در مقابل دشمن خارجی با اینا متحد شدن. دشمن خارجی کیه؟ کلا داریم در مورد امپراتوری هابسبورگ یا مقدس روم که صحبت میکنیم، اینا شرق و غربشون عثمانی و فرانسه هستن. حالا بعدا البته اینا با روسیه هم درگیر میشن وقتی که روسیه خیلی قدرتمند میشه. دعوا هم تا حدی سر این بود که کی قدرت اصلیه در اروپا. سر همین دعوا هم بود که اینا اصلا امپراتوی مقدس روم رو درست کردن که دو منبع مشروعیت قدرت رو به هم وصل کنن. یکی رفرنس تاریخی امپراتوی روم. یکی هم مشروعیتی که میخواستن از کلیسا بگیرن و البته همیشه نمیتونستن بتونن بشن قدرت مسلط کل قاره. بالاتر از فرانسه و اینورم جلوی عثمانی رو بتونن بگیرن و بالاتر از اینا بشه.
مارتین لوتر و جنبش اصلاحات مذهبی
اگر به سالهایی که ماکسیمیلیان حکومت میکرده نگاه کنیم میبینیم کار پیچیدهای داشت میکرد. ایشون بین 1493–1519 داشته حکومت میکرده. سال ۱۵۱۷ هم سالی میشه که لوتر جنبش اصلاح مذهبی یا همون پروتستان رو شروع میکنه رسما. توی همچین فضایی ماکسیمیلیان اول داره خودش رو به عنوان امپراتور مقدس روم جا میندازه و از کلیسای کاتولیک سعی میکنه مشروعیت بگیره و هم برای اینکه آشوبی به پا نشه در زمینهای تحت حکومتش سعی میکنه آزادی مذهبی برای فعالیت پروتستانها بذاره. مسیری که خیلی هابسبورگیهای بعد از ماکسیمیلیان نکردن و همین هم دامن زد به جنگهای مذهبی در اروپا.
رابطه امپراتوری هابسبورگ با هنر
یه چیز دیگری که در ماکسیمیلیان اول میبینیم و تا ۴۰۰ سال بعدش هم تا هابسبورگیها تا وقتی تو قدرت بودن این رو داشتن رابطهشون با هنره. گروه کر پسران رو همون موقع ایشون راه انداخت که هنوز هم هست و میخونه. تو ویدیوی وین ازش گفتیم. تا آخر امپراتوری هابسبورگ هم این رابطه قویشون رو با هنر میبینیم. هم شرکت در کار هنری، هم پشتیبانی از هنر، هم ترویج موسیقی، نقاشی و معماری.
بیایم رو تایملاین هابسبورگها و بیایم یه خرده جلوتر از اتفاقات مهمی که تو این دوره افتاده بگذریم تا برسیم به یک امپراتور مهم دیگه از هابسبورگها یعنی چارلز پنجم.
قدرتمندترین امپراتور تاریخ
چارلز پنجم کسیه که در زمان خودش قدرتمندترین آدم دنیا بود. احتمالا قدرتمندترین پادشاه هابسبورگهاست و حتی بعضیا میگن قدرتمندترین امپراتور تاریخ. عناوینش رو نگاه کنیم تو ویکیپدیاش واقعا تریلی نمیکشه. به جز امپراتوری مقدس روم، پادشاه سیسیلی و ناپل و مالت و اسپانیا وپرتغال هم بود. پشتیبان بزرگ هنر بود. فاتح شمال آفریقا بود. یعنی نه تنها تقریبا بر همه قاره اروپا حکمرانی میکرد بلکه از اون طرف رو دنیای جدید هم تقریبا به جز برزیل ادعا داره. در آسیا هم جای پا داشت تو فیلیپین و خلاصه همچین قدرت از کران تا به کرانی داره که بیشترش رو بدون جنگ و در واقع با ازدواج و وراثت و اینها به دست آورده بود. و رقیبش؟ عثمانی بود. شمال آفریقا رو از اونا گرفت در جنگهایی که داد نقاشیش رو هم کشیدن و الان تو موزه تاریخ هنر وین هم هست. تصاویری عظیم از سرهای بریده و بدنهای ورزیده. اینطوری هم کشیدنشون که میگن خودش تعریف میکرد نقاشه اسکچ میزد. پروپاگاندا البته دیگه. اون موقع داستان همینه. رسانه همینه. ابزار حاکم برای اینکه بگه من اینم و چنین کردم و چنان میکنم و اینا همین نقاشیهسات و همین هنره. و از این اون موقع ایشون استفاده کرده. داستانی رو داره میگه که شاه میخواد بگه نه دقیقا اونطوری که جنگ اتفاق افتاده. میگه ما رفتیم با تونسیها چه کردیم و با عثمانیها چه کردیم. واقعا هم نقاشیه که توش دقیق بشی از اون جنگهای قدیمه دیگه. جنگایی که اغلب باید تو چشم دشمن نگاه میکردی از فاصله نزدیک میکشتیش. نیزه در گردن. یکی یکی. فاصله قاتل و مقتول معمولا به اندازه یک دست. از اون جنگا. داده کشیدن یا حداقل نشون بده که ما اینطوری جنگیدیم و اینطوری میجنگیم و اینا.
ارث و میراث بزرگ
خودش از رو نقشه امروز نگاه کنیم اهل بلژیک بود در واقع و نوه ماکسیمیلیان اول. تو نوجوونی پادشاه شد. یادمونه ماکسیمیلیان پسرش رو با یه پرنسس اسپانیایی ازدواجونده بود، ایشون پسر همون زوج بود. واسه همین از چهار طرف ارث و میراث خیلی تپلی بهش برسید و شد امپراتور همه اروپا تقریبا. شد شارلمانی جدید اروپا که نه تنها سرزمینهای سنتی هابسبورگها و امپراتوری مقدس روم رو داشت بلکه اسپانیا هم سلطنتش رسید به ایشون. اسپانیا هم فقط اسپانیایی که ما امروز میشناسیم نبود. اون بود هلند و مستعمرههای اسپانیا در آمریکا و بخشهایی از ایتالیا هم جزوش بود.
الان کجای تاریخیم؟
آمریکا که میگیم خوبه یه مروری بکنیم که الان نیمهی اول قرن ۱۶ شده و هنوز ۱۰۰ سالی مونده تا انگلیس جا پاش رو در آمریکا محکم بکنه و اسپانیا الان ادعاش مالکیت تقریبا کل قاره آمریکاس. هرچند هنوز نمیدونن این قاره اندازهاش چقدره ولی بیشتر قاره آمریکای جنوبی و مرکزی و بخشی از شمال رو مدعیان که دارن. قبل از همه اینا چارلز پنجم پادشاه اتریش هم هست. اتریش هم البته فقط اتریش امروز نبودَ. مجارستان و بوهمیا و خیلی از زمینهای شرق اروپا هم دستشون بود. برای همین هم پادشاه بسیار قدرتمندی بود.
همهی اینها تقریبا راحت و بدون خون و خونریزی بهش رسید ولی برای نگهداریش خیلی چالش داشت.
چالشهای بسیار پادشاهی
با این گستردگی قلمرو در چهار قاره با این همه گروههای قومی زبانی مختلف و هم مرز با قدرتهایی مثل عثمانی و فرانسه که چشم هم داشتن به زمینهای هم مرزشون با امپراتوری هابسبورگ البته که چالش خیلی زیاد داره. یه خرده دقت کنیم داریم در مورد دنیایی صحبت میکنیم که مثلا تا آمریکا رفتن خودش کار هر کسی نیست. خودشم اونجا نرفته. آم خیلی اهل سفری هم بود. خیلی از جاهایی که جزو سرزمیناش بود، سرکشی کرد. خودش میگن خیلی از زبونها رو انگار حرف میزد. میگن میگفت من با خدا به اسپانیایی حرف میزنم با زنها ایتالیایی با مردها فرانسه حرف ميزنم و با اسبم آلمانی. یعنی هر زبانی برای کاری و جایی. ولی خب زبان دونستن کافی نیست طبعا. با فرهنگ مردم اسپانیایی وصل نبود و اون خودش مشکل ساز شد. یه سیستم یکپارچه نمیتونست درست کنه و نتونست. از اون طرف جریان اصلاحات مذهبی که زمان پدربزرگش شروع شده بود هم زمان ایشون داشت شدت میگرفت در آلمان و اینها که خودشون رو امپراتوری مقدس روم میدونستن باید یه کاری میکردن و موضعی هم میگرفتن. موضعی هم که گرفت اتفاقا خیلی دردسرساز شد. واقعه معروف Diet of Worms مربوط به ایشونه. جلسه ای که لوتر رو صدا کردن که اقا چیه فتنه کردی و بیا حرفاتو پس بگیر. اون هم گفت نه پس نمیگیرم اینها هم گفتن خب این دیگه خونش مباحه هرکی گیرش اورد میتونه بکشدش نوشتههاش هم ممنوعه. اون جلسه رو ایشون همین چارلزپنجم ترتیب داد که فتنه رو بخوابونه که البته نتونست و شکاف عمیقتر و جدیتر هم شد.
خلاصه هم دا خل درگیری داشت هم خارج با فرانسه و عثمانی. عثمانیای که در اوج اقتدارم هست. سلطان سلیم اومده و رفته. زمان سلطان سلیمانِ قانونیه.
اتحاد با ایران صفوی علیه عثمانی
یه تلاشهایی هم بود که هابسبورگها با ایران صفوی متحد بشن علیه عثمانی. اولین نامه رسمیای که دولت ایران صفوی به یک دولت اروپایی میفرسته به لاتین نوشته شده و نامه شاه اسماعیله به همین چارلز پنجم که توش زیراب سلطان عثمانی رو میزنه که این به حرفش اعتماد نیست و این میخواست با من ببنده که بیام بر شما بتازم ولی من دلم با شماست خلاصه بیا با هم بهش حمله کنیم. بعد هم میگه من پارسال هم نامه دادم یکی بیاره جواب ندادی و اینها فرصت از دست رفت. چارلز هم جواب میده بابا یه لبنانبه اومد اینجا گفت نامه از شاه ایران دارم. من دیدم نه مهری داره نه امضا. اصلا شک داشتم این چی میگه. بعد هم اینقدر دیگه خبری نشد من گفتن شما شاید مردی.
واقعیت هم اینه که اون موقعی که چارلز داشت این نامه رو مینوشت شاه اسماعیل دیگه مرده بود و خلاصه این همکاری و حمله مشترک نشد که بشه. سخت بود با امکانات اون روز ارتباط گرفتن بین پادشاه صفوی و هابسبورگیها چون اینا میخواستن علیه کسی توطئه کنن که عملا بینشون نشسته بود و راه رو بسته بود. فکر هم نکنیم دوره از اینها عثمانی اون موقع مجارستان رو هم گرفته و تلاش هم کرد دو بار که بره وین رو هم بگیره که نتونست. منتها بوداپست امروز و مجارستان و اینها رو همه رو گرفت تا ۱۵۰ سالی هم دست عثمانی بود. اینکه الان میبینیم تو بوداپست حمامهای ترکی هست این همه یادگار همون موقع است. اینکه قهوه اینقدر تو بوداپست و حتی وین محبوبه هم بیربط به این نیست. حالا تو یه ویدیوی داستان وین کاملترش رو گفتیم.
خاندان سلطنتی در آمریکا
این قصه سمت اروپاش بود. اون طرف دنیا در امریکا هم اینها هم دنبال گسترش مسیحیت بودن هم دنبال پول هستن و یه مقدارم موفقن تو این راه. ولی خیلی هم چالش و درگیری هست از این ثروت زیادی که داره از مستعمرات به دست مییاد و از معادن و از تجارت. طلا و نقره از دنیای جدید داره مییاد. سیستم بانکداری هلند و فلورانس ایتالیا و … . ایشون همزمان معادن طلا و نقره دنیای جدید رو داشت، سیستم بانکداری هلند و فلورانس ایتالیا رو داشت، قدرت نظامی اسپانیای اون روز رو هم داشت.
ورشکستگی امپراتوری
اما در نهایت به یه وضعیت ورشکستگی رسید امپراتوری. از جمله به خاطر جنگهای پی در پی با همسایههای شرقی و غربی یعنی عثمانی و فرانسه. از جمله به خاطر سرکوب پی در پی خیزشها در آلمان و اسپانیا و آمریکای جنوبی. همین چالشها و شرایط باعث شد که این امپراتوری خیلی قدرتمند با این پادشتهی خیلی وسیع که همهچی براش مهیا بود، خیلی موفق نباشه. قبل از مرگش بدون فشار خارجی و داخلی و اینا قدرت رو گذاشت کنار و رفت. بزرگوار نه اینهمه قدرت گرفتنش شبیه بقیه بود نه از قدرت کنار رفتنش.
حالا البته بعضیها میگن خیلی مریض بود یا میگن خسته بود. هرچی ولی تاریخ پره از مریضها و خستههایی که ول نمیکنن. ایشون ولی ول کرد. خودش رو بازنشسته کرد از قدرت و راهحل رو در این دید که دوپاره کنه قدرتش رو. اسپانیا و متعلقاتش یعنی هلند، ایتالیا و مستعمرات آمریکا رو داد پسرش و اتریش، آلمان و امپراتوری مقدس روم هم رسید به برادرش. خودش هم رفت یه صومعهای در اسپانیا و دیگه اونجا دوران بازنشستگی رو کلکسیون ساعت جمع میکرد و دو تا ساعت ساز داشت واسه خودش با اونها مشغول بود.
تجربهی موفقی نشد اداره سرزمینی انقدر بزرگ که هیچیشون توش شبیه هم نیست. سعی کردن کاتولیک رو بردن بکنن چسب مشترک اینها، نشد سعی کردن نظام یکپارچه مالیاتی درست کنن، نشد. عجیب هم نیست که یکی ۵۰۰ سال پیش میخواسته از پرو تا اتریش رو با یه سیستم یکپارچه اداره کنه و نتونسته دیگه.
نقش هنر در تعریف داستان قدرت
ولی اینجا هم باز یه جایی بود که هنر نقش مهمی پیدا کرد. اینا تونستن به کمک هنر روایتهای تاریخی بسازن که مثل چسب این تیکههای جدا رو بچسبونه و از طرف دیگه قدرت و شکوه امپراتوری رو در ذهنها جا بندازه. که همه بخوان در کنار این قدرت با شکوه بمونن. زیر پرچمش باشن. حالا جلوتر برمیگردیم به رابطه هابسبورگیها با هنر.
برگردیم باز رو تایملاین هابسبورگیها. بیایم یه خردهای جلوتر. راستی اگه تو عکسهاشون میبینین اینها یه شباهت ظاهری هم به هم دارن و چونههاشون جلوئه این هم دلیل داره حالا اخر ویدیو دربارهاش حرف میزنیم.
ماریا ترزا
یک شخصیت خیلی مهم و معروف دیگه در تاریخ دودمان هابسورگ ماریا ترزاست. ماریا ترزا maria theresa یکی دیگه از امپراتورهای مهم خاندان هابسبورگه که ۴۰ سال در قرن ۱۸ حکومت مهمی کرد از وین. از اون امپراتورهای هابسبورگه که اثر یه سری تصمیماش الان هم در جامعه اتریش هست. مثلا اینکه ایشون بود که گفت بچهها باید برن مدرسه. آموزش اجباری رو راه انداخت تو اتریش. کی؟ دویست سال بعد از چارلز پنجم. در نیمه قرن ۱۸. چارلز همزمان بود با اوایل صفویه. ماریا ترزا که میگیم دیگه رسیدیم به دوران نادر شاه در ایران.
باباش چارلز ششم میشد که پسر نداشت برای همین هم وقتی زنده بود یه حکمی صادر کرد که ماریا بشه جانشینش. مثلا میخواست اینطوری از جنگ و درگیری بعد از مرگش جلوگیری بکنه ولی خیلی این ایدهاش جواب نداد. همین هم شد که ترزا به محض اینکه قدرت اومد دستش دید باید با یه سری همسایهها بجنگه تا به رسمیت بشناسنش. همسایههای قدرتمندی مثل پروس با فردریک کبیر که از جنگهای جانشینیش اینها استفاده کرده بود هم جلو اومده بود هم قوی شده بود. واقعا همین مدرسه و اینا که میگیم، قبلا هم گفتیم تو پروس شروع شد. اتریشم البته از جاهایی بود که خیلی زود این ایده رو اجرا کردن. و طولانی هم جنگیدن با پروس و شکست هم خوردن از پروس فردریک کبیر که داشت میافتاد اون موقع در مسیر یک قدرت بزرگ شدن. ولی جایگاهش در داخل امپراتوری رو کم کم محکم کرد با یه تصویری که من مادر ملتم. من مادر ارتشم.
یک بار میگن بچه نوزادش رو زد زیر بغلش و رفت یه سخنرانی تاریخی کرد برای هیئت پادشاهی مجارها و گفت اره متحدین ما پشت کردن بهمون من امیدم به دلاوری و وفاداری شماست و اینطوری وفاداری اینها رو هم به دست بیاره. یا تقویت کرد. گفتن اصلا ما ارتش هم میفرستیم که کنار شما بجنگه به خصوص مقابل پروس و بهت این حق رو هم میدیم که ازمون مالیات بگیری. جان ما فدای تو و پسرت. خلاصه یه همچین ارتباطی شکل گرفت بین مجارها و ماریا ترزا.
هم در پس زدن مدعیان تاج و تخت موفق شد هم شورشها رو سرکوب کرد و بعد ۴۰ سال حکومت کرد.
اصلاحات اساسی ماریا
مشهوره دوره اش به اینکه یک سری اصلاحات اساسی و مهم اجتماعی انجام دادن و نهایتا هابسبورگ رو قدرتمندتر کرد. این هم شاید از نتایج غیرمستقیم این بود که اینا پنجه در پنجه پروس انداختن بود. دید که هم ارتش نیاز به بازسازی داره هم جامعه. دنبال برنامههایی رفت برای اصلاح ساختار اجتماعی برای ساختار سیاسی و اقتصادی که بتونه کارآمدترش بکنه. هم برای جامعه یه کارایی کردن. مثلا در زمینهی بهداشت عمومی، مثلا در نظام آموزشی که کارهای ماندگاری شد مثلا مدرسه رفتن اون موقع اجباری شد برای پسرها و دخترها. مدارس اجباری راه انداخت هم برای پسرها و هم دخترها. در واقع اولین شبکه مدارس دولتی رو تأسیس کرد و با جزئیات هم این کار رو کرد یعنی حتی روی برنامههای درسی و اینها هم نظارت داشت. مدرسه ابتدایی اجباری برای یه سطح درآمدی پایینتر رایگانش کرد. توحه داریم که داریم دربارهی دورهی نادر شاه و اینها صحبت می کنیم دیگه. بهداشت عمومی و نظام اموزشی در اتریش قرن ۱۸. مدرن کردن سیستم قضایی و مالی. دویست و پنحاه سال پیش. زیاد کردن مالیاتی که طبقات بالا میدادن که هم درآمد دولت رو زیاد کرد هم فشار روی دهقانها و مردم کم کرد. البته از رهبران روشن ضمیر و enlightened اصطلاحا نبود. تحت تاثیر اندیشههای روشنگری نبود. اونطوری که مثلا فردریک کبیر پروس یا کاترین کبیر روسیه یا در همین هابسبورگ پسرش ژوزف دوم بودن. ولی کارهای اصلاحی کرد. مثلا شکنجه رو آخرهای سلطنتش بود که رضایت داد که ممنوع یا حداقل محدود بشه. زمان پسرش دیگه شکنجه غیرقانونی شد
قدرت کلیسا رو محدود کرد. کاتولیک معتقدی بود هم در زندگی شخصی و هم باور داشت به اینکه مذهب عامل قدرته برای امپراتوریشون که هابسبورگها رو خدا انتخاب کرده برای حکومت. ولی یه مقداری از زمینهای کلیسا رو منتقل کرد به دولت. تعطیلات مذهبی رو کم کرد. برای ارتش یه سیستم نیروگیری و آموزش مرکزی و به روز درست کردن. خیلی برای من جالبه وقتی کارهای یک حکومت قرن هجدهمی رو مرور می کنم که تازه پیشروترین دولت اروپا نبوده. البته معروفم هست که رابطهی خوبی البته با پروتستانها و یهودیها نداره.
یهودیهایی که کم هم نیستن دیگه. وقتی میگیم هم مجارستان اون روز ترانسیلوانیا، بوهمیا، اینها در هابسبورگ بود یهودیهای اونجاها زیاد هم بودن به نسبت.
مشکلات اروپاییها با یهودیها
مشکلات اروپاییها مخصوصا اروپاییهای اون منطقه با یهودیا که اوجش حالا میبینیم بعدا در قرن نوزدهم و بیستم دیده میشه پیشینهداره و زودتر از اون شروع شده. حالا یه جایی یه فرصتی که بشه مناسبتر دربارهاش صحبت کرد، باید این کار رو بکنیم. بخش مهمی از تاریخ اروپاست اونم.
حمایت از موسیقیدانها
توی حمایت از هنرمندان و موسیقیدانان هم خیلی خوشنامه ایشون. موتزارت Mozart، هایدن Haydn و گلوک Gluck همه با حمایتهای ترزا تونستن فرصتی پیدا کنن برای بروز نبوغشون. حمایتش هم اینجوری نبود که مثلا فقط بیاد یه پولی بهشون بده. ازشون دعوت میکرد برای اجرا توی برنامههای خاندان سلطنتی و جشنها و اینطوری براشون مخاطب جلب میکرد. بهشون فرصت دیده شدن میداد. اون هم توی همچین ردهای. یا میرفت توی اپراهاشون شرکت میکرد و خیلی هم تشویق میکرد. نشانه شوالیه میداد. به گلوک نشان شوالیه داد. به موتزارت هم داد البته. موتزارتی که وقتی شش سالش بود با خواهر ده سالهاش ماریا آنا یه اجرای مشترکی کردن توی شونبرون Schönbrunn Palace,کاخ ترزا. کاخی که ماریا ترزا خودش در بزرگ کردنش و مهم کردنش و دکوریشنش و اینا خیلی نقش داشت. در شونبرون موتزارت شش ساله اجرا کرده بود و ترزا همونجا به خودش و خواهرش هدیه داده بود با لباس رسمی دربار هابسبورگ که لباس گران قیمت و ارزشمندی هم بود. اون رو هم بهش داده بود.
زوج سلطنتی
ماریا ترزا البته از امپراتورهای هابسبورگه که امپراتور مقدس روم نبود. برای اون پست شوهرش انتخاب شده بود چون انتخابی بود دیگه. با مانورهای سیاسی و پول دادن و چانهزنی و مذاکره موفق شد اون پست رو بگیره. زن و شوهر یکی امپراتور روم یکی امپراتور هابسبورگ. از اون زوج های سلطنتی هم بودن انگار که رابطه شون با هم خوب بوده.
نامههای عاشقانه و سیاسیشون به هم هست که افتخار می کنم که رای ها رو گرفتی امپراتور شدی و از این ور تو همه چیز منی و اینا. نامههای دو تا امپراتور بسیار پرنفوذ و پرقدرت که خیلی توی کارها طرف مشورت هم بودن. با هم اینا ۱۶ تا بچه درست کردن. شش تا در کودکی مردن ۱۰ تا به بزرگسالی رسیدن. یه پرتره خانوادگی خیلی معروفی ازشون هست. زوج امپراتور نشسته بر صندلیهای پادشاهی. مطمئن و شاهانه. نور هم رو صورتشونه که بیشتر بدرخشن. ماریا ترزا یه هوا بالاتره. بچهها هم بهش یه هوا نزدیکترن که نشون بده به هر حال موقعیت سیاسیشون رو. پشت سر نمای ورودی شونبرون کاخ تابستانیشونه که خارج از وینه. دو تا ابلیسک هم معلومه اون پشت. عقاب نماد پادشاهی هابسبورگ هم هست در تصویر. نقاشی قرن هفده کارش فقط نقاشی و تولید اثر هنری نیست. ابزار پروپاگاندا هم هست. باید ارزشهای خاندان رو شکوه امپراتوری رو هم نشون بده. از این نقاشیه نسخههای متفاوتی هست. البته تعداد بچهها توشون فرق میکنه. ولی اصل داستان یکیه. با هم نشونشون میده. حتی فیزیکی وصلن به هم که آره ما با همیم یکی هستیم. بسیار نقاشی جالبیه خلاصه که بگه ما اینیم. ثروت و شکوه و اقتدار و بزرگی هابسبورگ اینه. آدمای کهکی توی نقاشی هستن. توی یه نسخهاش ماری آنتوانت هم هست. ماری آنتوانت دختر کوچیکه این زوجه که مهمترین ازدواج خانوادگیشون رو هم ایشون کرد دیگه. یعنی میشه اینطوری گفت.
یه چیز خیلی مهم دیگه درباره ماریا ترزا نقش در ازدواجهای فرزندانشه که صحنهگردانش بوده. یادمونه ازدواجهای سیاسی چقدر برای هابسبورگها مهم بود؟ در اون دوره می گن ماریا ترزيا عروسک گردان ازدواجهای سیاسی هابسبورگی ها بود. همهاش دنبال این بود که از بچههاش و مخصوصا دخترهاش به عنوان سرمایه سیاسی استفاده کنه برای وصلت با خانواده های سلطنتی مخصوصا کاتولیک اروپا. فقط هم نه اینکه ازدواج کنن دیگه. کلا میخواست همه چی زندگی اینها رو کنترل کنه. یه فاز کنترل فریکی داره با اینها. از رفتار روزانهشون تا عبادت و نماز و دعاشون تا ازدواج و اینا میخواد رو همهاش نظارت کنه.
اینجا فرصت خوبیه که زوم اوت کنیم از هابسبورگها و از این لحظه مهم تاریخی بیایم قبل و بعدش رو با لنز کمی بازتر در اروپا ببینیم تا متوجه بشیم این چه نقطه عطف مهمیه.
تغییرات قدرت در صحنه اروپا
اول دوره ماریا ترزا گفتیم پروس با فردریک کبیر قدرتمند شد آمد از اینها زمینهایی رو گرفت. این تغییرات دامنهاش فقط در تغییر مرزها و موازنه قدرت هابسبورگ و پروس نبود. اروپا داشت برای تغییر صحنه قدرت آماده میشد. پروس داشت یک قدرت بزرگ اروپایی و جهانی میشد. دویست سال بود در قاره اروپا دعوای قدرت هابسبورگ و فرانسه مرکزی بود. ولی بعد از ۱۷۵۰ هر دوی اینها دیدن تهدیدی از اون طرف مرزشون براشون جدیتره تا تهدیدی که بین خودشونه. هابسبورگ از خوف پروس و فرانسه نگران انگلیس. اینا یه ایدههایی بینشون پیدا شد که شاید باید به هم نزدیک بشیم. حواسمون باشه اون جنگ جهانی صفرم که چند بار دربارهاش حرف زدیم در همین دوره است. جنگ بین فرانسه و انگلیس که جهانی شد و از امریکا تا هند و حتی محدودی در بندرعباس شعلههای آتیشش رفت. اینها به هم میخواستن نزدیک بشن و این دینامیک قدرت جدیدی میشد در اروپا و در دنیا البته. چون در نتیجه این جنگها مرزهای اروپایی خیلی جابه جا نشد ولی بریتانیا با پیروزیهاش در آمریکا و در شبه قاره هند بعد از این جنگ تبدیل به قدرت اول استعماری و دریایی دنیا شد. این هم در دوره ماریا ترزيا بود و اینو که بدونیم راحتتر میشه فهمید که چرا میخواست به فرانسه نزدیک بشه.
ازدواج ماری آنتوانت با فرانسه
البته این موضوع جزو اختلاف نظرهای ترزا و شوهرش هم بود. راه هابسبورگیها هم که مشخصه دیگه ازدواج بود.
اول یه پسرش رو فرستاد ازدواج کرد با یکی از بوربونهای فرانسه. بعد یه پسر دیگهاش. بعد هم مخصوصا بعد از اینکه شوهرش مرد سرعت رو بیشتر هم کرد و مهمترین ازدواج رو ترتیب داد بین کوچکترین دخترش، ماری آنتونی بود با پادشاه آینده فرانسه لوئی شونزدهم. ایشون همون ماری آنتوانت معروفه که ساکن ورسای شد و می گن وقتی شورش کردن در فرانسه گرسنگان گفت خب اگه نون ندارن مردم چرا کیک نمیخورن و آخرش هم گردنش در جریان انقلاب فرانسه رفت زیر گیوتین. کلی هم فیلم و داستان و تئاتر و اینها هست از زندگی پر از درامش.
مرگ شوهر البته خیلی هم ماریا ترزا رو اذیتش کرد. افسرده شد. برنامههای جشن و رقص و آواز رو تعطیل کرد برای مدت طولانی. خودش هم رخت سیاه رو در نیاورد و عزادار موند. موتزارت رو هم گفت لازم نکرده بیاد برنامه اجرا کنه.
خلاصه داستان ماریا ترزا
خلاصهاش اینکه اصلاحات زیادی کرد در نظام حکمرانی. حکومت رو موظف میدید که برای بهتر شدن وضع مردم کار بکنه و تونست به کمک مشاوران خوبی که داشت قدمهای بسیار مهمی برداره در بهتر کردن کیفیت زندگی مردم امپراتوری و قدرت امپراتوری هابسبورگ. موفق بود، نبود؟ احتمالا بستگی داره کجا بودن کی بودن چه زندگی داشتن. ولی شاید از اینکه در دوره ایشون تعداد شورش و نا آرامی در قلمرو هابسبورگ کم بوده به نسبت، بشه نتیجه گرفت که موفق بوده در اصلاحاتش.
این رو بعدا در قرن نوزده هم که هابسبورگها به مشکل میخورن میبینیم. اون موقع است که دوباره یاد و خاطره ماریا ترزا رو خیلی گرامی میدارن چون هم مادر ملت بود هم امپراتور قدرتمندی بود و تونست قدرت خاندان هابسبورگ رو در طول حکومت ۴۰ سالهاش زیاد کنه. الان هم در وین یه مجسمه یادبود با عظمتی ازش هست نشسته بین دو تا موزه دوقلوی تاریخ هنر و موزه تاریخ طبیعی و داره وین رو ۴۰۰ سال بعد از مرگش نگاه میکنه. جاهای دیگه هم در منطقه میشه مجسمه ها و یادبودش رو دید.
خیلی پادشاهی جالب و پر قصه و مهمی هستن واقعا و اگه این کلیات رو ازشون ندونیم فهمیدن تاریخ اروپا خیلی خیلی سخت میشه. برای همین فکر کنم خوبه یه بار اینطوری مروری نگاهشون کنیم بعدا که از هر کدوم این دورهها و اتفاقها حرفی خوندیم و دیدیم و شنیدیم یه کم بیشتر بفهمیم که چی به چیه.
انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی
جلوتر که بیایم در اواخر قرن ۱۸ در اروپا انقلاب فرانسه رو داریم و بعد هم ناپلئون و جنگهای ناپلئونی که نقشه قاره رو عوض کرد. از جمله اینکه بساط امپراتوری مقدس روم با جنگهای ناپلئون جمع شد و برچیده شد اما داستان خاندان هابسبورگ نه. البته قدرت امپراتوری مقدس روم و نفوذش بعد از پیمان وستفالی کم شده بود ولی کامل از بین نرفته بود و دو قرنی رو کمرنگ و کم اثر همچنان حضور داشت. حالا اول قرن نوزدهیم. نه تنها با انقلاب فرانسه و تبعاتش نظم و نظامش رو از دست داده اروپا، بلکه اصلا جدا از حملهی نظامی، به ایدهی نظامهای اشرافی و سلطنتی هم حمله شده بود. حتی بیشتر و پیشتر از جنگهای ناپلئون با انقلاب فرانسه. و یه بخشی از نیرویی که ناپلئون جمع میکرد پشت خودش با همین نگاه رهایی از نظامهای سلطنتی بود. یعنی با اتفاقات اون سالهای فرانسه فقط نقشه سیاسی اروپا نبود که عوض شد چیزهای مهمتر و بزرگتری هم به هم ریخت.
کنفرانس وین
در میدان جنگ که ناپلئون همه رو لوله کرد دیگه. تا نهایتا تونستن ائتلاف گستردهای درست کنن اروپاییا ناپلئون رو شکست بدن و بشینن در کنفرانس وین در پایتحت چند قرنه امپراتوری هابسبورگ که تکلیف اروپای بعد از ناپلئون رو مشخص کنن. چرا وین؟هم چون جغرافیایی وسط بود هم دیپلماتهاش ابتکار عمل داشتن هم اینکه نمادی از این بود که اره دیگه بی در و پیکری و آشوب تمام شد. برمیگردیم به همون نظم قدیم که وین پایتخت باشکوه امپراتوری هابسبورگ توش جایگاه مهمی داره. بعدش هم اینکه خب کیه که نخواد بره وین.
امپراتوری چندملیتی باقی موند
یه خروجی این جلسه این بود که هابسبورگیها امپراتوری چندملینتیشون جان به در برد. در حالیکه خیلیش رو ناپلئون گرفته بود ازشون.. بعد هم درسته که بلژیک امروز رو از دست دادن ولی سرزمینهایی گیرشون اومد مخصوصا تو ایتالیا و اروپای مرکزی و شرقی. بعد هم قدرت مهمی موندن تو اروپا با نقش مرکزی و حتی با اینکه پروس قدرت بزرگی شده بود در سرزمینهای آلمان امروز، اینها هم تونستن همچنان نقش مهمی اونجا داشته باشن.
البته همه مشکلاتشون رو حل نکرد طبعا. اومدن بعدش یه پیمانی بست با روسیه و پادشاه پروس. این اتحاد هم قرار بود از خاندانهای سلطنتی مقابل جنبشهای انقلابی دفاع کنه که باز ناموفق بود. حواسمون هست اینها همه ترسشون اینه که این وضعیتی که تو فرانسه به وجود اومد جمهوری و کنار زدن سلطنت و اینها به بقیه اروپا هم کشیده بشه. درسته که اینها تونسته بودن ناپلئون رو عقب بزنن ولی حرکتهای اعتراضی مقابل نظامهای سلطنتی ادامه داشت. حرکتی که با انقلاب فرانسه شروع شده بود و تهدیدی بود برای تمام خاندانهای سلطنتی در اروپا.
رشد زیاد ملیگرایی
این حرکتهای اعتراضی یه رنگ و بوی ملیتی هم گرفتن. در اروپای قرن نوزدهم نشنالیزم هم رشد زیادی کرد. ایدههای انقلاب فرانسه با جنگهای ناپلئونی به بقیه اروپا هم کم کم رفت. مخصوصا ایده ملیت، یک ملت بودن. دوره رمانتیسیسم هم هست. در هنر دورهایه که اندیشمندها و هنرمندها دارن از روح ملتشون حرف میزنن. روح ملت آلمان، روح ملت ایتالیا. در وسط قرن این ایدههای مختلف جرقه انقلابهای مختلفی رو زد در سرتاسر اروپا. سال ۱۸۴۸ سال انقلابهای عمدتا ناموفق. و در دهههای آخر قرن هم که دو تا نتیجهی بارزش شد تشکیل کشورهای آلمان و ایتالیا. مردم آلمان و ایتالیا حالا کشور خودشونو داشتن بعد از قرنها که کشوری نبودن حالا با هم میشن یک کشور و یک ملت.
صنعتی شدن و شهرنشینی
اتفاق دیگه ای که البته اون موقع داشت میافتاد این بود که انگلستان و بخشهایی از غرب آلمان داشتن صنعتی میشدن. این آخرش خوب بود ولی وقتی داشت اتفاق میافتاد تغییرات بزرگی داشت و به هم میریخت سیستم جامعه رو. آدمهای شهرنشین بیشتر میشدن. بخشهای بیشتری از جامعه حالا با پادشاهیهای مطلقه و خودکامه مشکل داشتن. آدمها شروع کردن به مفهوم ملیت فکر کردن. آدما مشکل اقتصادی دارن. تو امپراتوری چند ملیتی مثل هابسبورگ این مسأله خیلی بزرگتره. وقتی میگیم به ملیت فکر میکنن. هابسبورگها خیلی درگیر این انقلابها شدن. هم در خود اتریش هم با مجارها، چکها، ایتالیاییها و کرواتها که به ملیتشون فکر میکردن و دیگرانی که همهشون خودمختاری و استقلال بیشتر میخواستن از هابسبورگیا. بزرگترین مشکل ولی شاید مساله مردم آلمانی بود The german question . مردمان سرزمینی که دولت یکپارچه نداشتن الان داشتن پیشرفت هم میکردن و هم پروس و هم اتریش میخواستن که بیشترین اثرگذاری رو اونجا داشته باشن. ترکیب اینا با شرایط اقتصادی بدی که اون هم بخشیش به خاطر انقلاب صنعتی بود کار رو رسوند به انقلابهای سال 1848.
انقلابهای بهار ملتها
این انقلابهای ۱۸۴۸ که بهش بهار ملتها هم میگن،در امپراتوری هابسبورگ عموما نا موفق بود. هم اونایی که استقلال میخواستن سرکوب شدن هم اتریشیهایی که میخواستن پادشاهی مطلقه رو مشروطه کنن. در کوتاه مدت همه رو سرکوب کردن هابسبورگیها با کمک متحد اون موقع شون روسیه. اما با درایت پسنگر تاریخی اگر از امروز برگردیم بهش نگاه کنیم حالا که میدونیم در دهههای بعدش چه اتفاقی افتاده میفهمیم که خب بینتیجه نبوده دیگه. اون موقع سرکوب شد ولی فقط برای مدتی.
در خود اتریش یه نتیجهاش این بود که امپراتور عوض شد. رو تایم لاین هابسبورگیها ببینیم الان اینجاییم. امپراتور کسیه به نام فردیناند اول که معروفه که ضعیف بود و ابزار دست قدرتمندان دیگه بود و اینا. معروفه که میگن وقتی دید مردم انقلاب کردن تعجب کرده بود میگفت اجازه دارن مردم این کارا رو بکنن مگه؟ خلاص وضع این بزرگوار این بود در نتیجه اومدن گذاشتنش کنار. گفتن شما برو بازنشستگی دیگه. استراحت کن.
پادشاه رکورددار هابسبورگ
در پراگ برادرزاده ۱۸ ساله اش رو کردن پادشاه. فرانتس جوزف که ۶۸ سال امپراتور بود. و یکی از امپراتورهای مهم دیگه هابسبورگ. رکودداره از این نظر در هابسبورگ. دوران خیلی مهمی هم امپراتور بود و نتونست هم جلوی زوال امپراتوری رو بگیره نهایتا. البته قدرت مطلقه رو راضی شد کم کنه. قانون اساسی بنویسن. پارلمان تشکیل بدن. جالب هم هست از پارلمان متنفر بود و پا توش نذاشت. ولی در دورهی ایشون ساخته شد و گفت که اسمش رو همه جا بنویسن. امروز هم که نگاه میکنیم به ساختمون پارلمان امضای ایشون هست روی در و دیوار با اینکه هیچ وقت حاضر نشد پاش رو بذاره توی این پارلمان. جز این تغییرات ساختاری بخشهایی از قلمروی امپراتوری رو هم از دست داد. یه قسمتهایی رو در مقابل ایتالیا از دست داد و قسمتهای بیشتری رو هم در مقابل آلمان از دست داد که متحد شد زیر یک پرچم با پروس نهایتا.
امپراتوری اتریش – مجارستان
بعد از این جنگها در شرایطی که ضعیف هم شده بود مجبور شد به خواستهی مجارها که استقلال میخواستن هم تا حدی تن بده. هرچند استقلال بهشون نداد ولی شریکشون کرد در امپراتوری هابسبورگ. اسم مجارستان اومد کنار اسم اتریش در امپراتوری و شد امپراتوری اتریش-مجارستان سال 1867. فقط هم البته این نبود که مجارها اسمی بیان کنار اتریش اصلا شدن یک نظام پادشاهی یک نظام سلطنتی اما با دو دولت مجزا. مجارستان پارلمان خودش رو داشت دیگه پادشاه خودش رو سیستم حکومتی خودش رو حتی واحد پولشون رو جدا کردن از هم ولی ارتشش جزئی از ارتش امپراتوری اتریش مجارستان بود و در سیاست خارجی هم فرمون دست اتریش بود.
امپراتور کل امپراتوری هم البته فرانس جوزف امپراتور اتریش بود. یا امپراتور اتریش-مجارستان. گویا مجارها هم باهاش رابطهی خوبی داشتن و البته بقیهی گروههای ملی و قومی دیگه هم. چون آزادیهایی داده بود بهشون. ازش راضی بودن. حتی وضعیت پروتستانها و یهودیها هم در زمان فرانتس جوزف خیلی بهتر شده بود. اینکه چقدر مستبد بود چقدر نبود یه مقدار متفاوت میگن مورخها که احتمالا عجیب هم نیست برای کسی که نزدیک ۷۰ سال حکومت کرده. ۷۰ سال میشه فکر کن از زمان مصدق شاه شده باشه تا الان. خیلی طولانیه برای یه نفر واقعا. ولی یه چیزی رو موافق و مخالفش میگن که خیلی پرکار بود. برای یه پادشاه لااقل توی ذهن ما کمی عجیبه که امپراتور ساعت ۴ صبح مثلا پاشه و بره بشینه پشت میز کار. مشغول کار بشه. نه که فقط دستور بده و امر و نهی کنه واقعا کار میکرده. چیز میخونده تصمیم میگرفته آدم میدیده.
داستان شیطنتهای سیسی
حالا البته این استقلال گرفتن مجارستان داستانهای دیگری هم داره. جلوی پروس شکست خوردن. مسایل ملی گرایی و اینها هم بود ولی یه داستان دیگه هم بود که برمیگرده به زندگی خصوصی فرانتس جوزف و از اون داستانهاست که تا امروز هم سوژه گاسیپ و سریالها و داستانهای عامهپسند و پرطرفداره. ایشون یه همسری داشت به اسم الیزابت. معروف به سیسی اهل مونیخ در باواریا بود. البته دخترخاله فرانس جوزف هم بود. از همون موقع تا امروز داستانش با آب و تاب و آمیخته با افسانه هست بین همه که چه دختر قشنگی بود. حالا ۱۵ سالش بود موقع ازدواج. ولی چه شیرین و بازیگوش بود، چه کمر باریکی داشت، چه کمالاتی، چه ملاحتی، چه اهل ورزش بود، مردمدار بود، مهربون با خدمه، عاشق شوهرش و چی و چی. ولی بعد عروس جوان و محبوب با مادرشوهر ملکه مادرش که که اصلا امپراتور هم خودش بزرگ کرده بود میونهشون شکراب شد.
حواسمون به دنیا هم باشه اوضاع پادشاهیها متلاطمه. نگرانن که موج استقلالطلبی، جمهوریخواهی، مشروطهخواهی، ملیگرایی بیاد و بنیادشون رو بکنه. و خانم ملکه مادر مهمترین کار خودش رو این میدونه که از این امپراتوری این نهاد ۵۰۰ ساله مراقبت کنه. چطوری؟ مواظب باشه امپراتور خوب و درست تصمیم بگیره. سرش به کار و زندگیش باشه و دو حواسش به پرورش جانشین باشه. برای همین عروسی میخواد که بیاد پسری به دنیا بیاره. نه عروسی که بیاد اینجا بخواد پارتی کنه و اینها خوش بگذرونه و در بند آداب و رسوم دربار نباشه و با مردم باشه و … . خود فرانس جوزف هم که اول خیلی عاشق ودلباخته همین شیطونیاش شده بوده. کم کم سرش به کارهای دیگه گرم شد، رابطهشون سرد شد. سیسی شروع کرد بیشتر و بیشتر مسافرت رفتن. هرچی تو کاخ سختش بود بیرون بهش خوش میگذشت. بین مردم محبوب بود. نه فقط در وین بلکه مخصوصا بین مجارها هم خیلی محبوب بود. یه داستان پرپیچ و خم و درامی هم داره زندگیشون که لابهلای هزار و یک قصه و افسانه هم پیچیده شده. منتها به نظر میرسه سیسی پلی شد بین وین و بوداپست.اصلا رفته بود مجاری یاد گرفته بود، لباس مجاری میپوشید، بعد از این یکی شدن رفتن اونجا تاجگذاری کردن اصلا با فرانس جوزف. با رهبر جنبش استقلال مجارستان که بعدا شد اولین نخستوزیر مجارستان رابطهی بسیار نزدیک و دوستانهای داشت. همهی اینها باعث شده بود که مجارها تحسینش کنن و دوستش داشته باشن. هم هوش و شجاعتش رو تحسین میکردن. براشون نماد آزادی و پیشرفت هم بود. ضمن اینکه خیلی دنبال حقوق ملیتهای مختلف بود در امپراتوری مثلا دنبال حق و حقوق کرواتها، چکها، رومانیاییها و صربها بود و این اون نگاه همدلی رو هم که میگن فرانتس جوزف به اینها رو تشدید هم میکرد. اهل شعر و هنر بود خودش. روتین پوستش معروف بود اون موقع. همچنان موضوع جذابیه برای خیلی از کسایی که وین یا بوداپست میرن. فیلما و سریالای زیادی دربارهاش ساخته شده. سرنوشت تلخی هم داشت البته سیسی. بچههاش رو مادر شوهرش و خانمهای دربار بزرگ کردن. خودش هم روانی هم جسمی بیمار شده بود. یه بچهشون هم در جوانی از دست رفت. آخرش هم سال در1898 در ژنو سوییس ترور شد. یک آنارشیست ایتالیایی که با خاندان سلطنتی مشکل داشت اومد سیسی رو کشت. ولی خلاصه حضور ایشون در خاندان سلطنتی هابسبورگ اون دوره هم بیتاثیر نبوده در امتیازی که مجارها تونستن بگیرن از هابسبورگ.
از اون طرف مرگ سیسی برای همسرش فرانتس جوزف هم بسیار دردناک بود، اول پسرشون اون جور بعد هم سیسی این جور.
پرهزینهترین ترور تاریخ
تازه بعدتر هم فرانس جوزف برادرزادهاش که ولیعهد جدید بود رو باز در یک حمله تروریستی از دست داد. در حادثهای که البته برامون آشناست. بارها ازش حرف زدیم. این همون ترور مشهور سارایووه. شاید پرتبعات گلولهای که در طول تاریخ از طپانچهای شلیک شده. ترور فرانتس فردیناند در سارایوو که ترورش جرقهای برای شروع جنگ جهانی اول شد.
خود ترور هم الان که داستان هابسبورگها رو یک کم میدونیم یه مقدار روشنتره دیگه برامون. چون ایشون در سارایوو به دست ملیگرایان صرب ترور شد. گفتیم اینا ملیتهای مختلفی خوب بینشون بود. دیگه خیلی مشکلشون زیاد شده بود.
پایان فرانس جوزف
حالا اینکه وضع اینها در امپراتوری چطور بود و آیا بد بود خوب بود آیا به تحریک بریتانیا تقویت شدن یا نه حرکت کاملا داخلی بود، جزئیات پیچیدهتریه که الان موضوع ما نیست.
فرانس جوزف گفتیم نزدیک هفت دهه حکومت کرد. از دوران سخت و ناآرام میانه قرن نوزده رد شد. تلاشهای موفقی درمدرن کردن زیرساختهای امپراتوری مخصوصا با راهآهن داشت. در سیاست خارجی با آلمان و ایتالیا هم پیمان شد که بعدا البته دیدیم همین اتحاد نسخهشون رو پیچید و امپراتوری اتریش مجارستان هم در کنار امپراتوری روسیه در کنار امپراتوری آلمان و در کنار امپراتوری عثمانی، شدن امپراتوریهای دنیای قدیم که از پیج تاریخی جنگ جهانی اول رد نشدن و منحل شدن. فرانس جوزف ولی امپراتوری رو تونست حفظ کنه. خلاصه میتونیم بگیم از بین رفتنش رو نیم قرنی به تاخیر بندازه. این با نگاه مثبت و خطاپوشه. میتونیم هم بگیم جلوی اصلاحات اساسی رو گرفت. پارلمان و دموکراسی رو جدی نگرفت و زمینهساز سقوط شد.
پارلمان پیچیده با توصیف مارک تواین
پارلمانی که واقعا فکر بهش بکنیم متوجه میشیم چه جای عجیبی و چه دولت عجیبی بوده. این منطقههایی که اون موقع تو پارلمان نماینده داشت الان هر کدوم یه کشورن با پارلمان و مسأله خودشون. من یه تصویری از امپراتوری اتریش مجارستان دارم از یادداشتی که مارک تواین نوشته. نویسندهی آمریکایی که اخر قرن نوزده یه سفری کرد به اروپا و چیزهایی دید و نوشت که خوندنشون هم بامزه است الان هم دید خوبی میده بهمون از اون روزگار از چشم ایشون البته. مخصوصا وقتی درباره پارلمان اتریش حرف میزنه میگه این کلا آشوبه. اینقدر بین اینها تنش هست چون تو پارلمان از همه قومیتها یا ملیتهای توی امپراتوری هستن دیگه. بعد اینها نمایندههاشون هر کدوم به زبون خودشون هم حرف میزنن. یازده زبان در پارلمان صحبت میشه. توش به زبان سیاسی امروز بخوایم صحبت کنیم آلمانیها هستن، چکها هستن، اسلواکها هستن، رومانیاییها، کرواتها، ایتالیاییها، لهستانیها، اوکراینیها، اسلوونا، صربها و دیگران. با اختلافات زیاد و دستهبندیها و مانورهای سیاسی پارلمانی پیچیده. میگه مارک تواین که در یک نشست پارلمان نمایندهای از چکها دوازده ساعت یه بند صحبت کرد. میگه رکورد یه بند حرف زدن از زمان اختراع کلمه رو شکست که البته رکورد قبلی هم دست خودش بود. دو روز و یک شب اون جلسه طول کشید میگه. جلسه سی و سه ساعته بینتیجه. خیلی جزئیات جالب و مفیدی میگه. هم از اینا و هم از معماری داخلی پارلمان. صندلیها کی کجا میشینه، چطوری حرف میزنن، چی میگن از این حرفا. اگه علاقه و حوصله دارین پیشنهاد میکنم ببینینش خودشو یا یه چیزهاییش رو حداقل. تجربه جالبیه خوندنش.
دستاوردهای فرهنگی و هنری
ضمن اینکه از نظر فرهنگی هنری هم دوره فرانس جوزف دوره درخشانی شد. میگن اول قرنبیست خیلی پررونقه از نظر علم و هنر و معماری هم از نظر چیزهایی که ساختن و معماریها و رینگ اشتراسه و پروژههای شهرسازی عظیم هم محیط دانشگاهی. ادمهای مهمی که بودن تو صحنه هنری. تو ویدیوی وین دربارهاش حرف زدیم. اینا دستاورد این دوره است. و البته جز وین، بوداپست هم رونق زیادی گرفت اون موقع وقتی پایتخت دوم امپراتوری شد و آثار اون دوره رونق و شکوه هم همچنان بر چهره شهر پیداست.
بعد از جنگ جهانی اول
ولیاونموقع دیگه اسم این امپراتوری هابسبورگ نبود. شده بود اتریش مجارستان و با همین اسم هم وارد جنگ اول شد. بعد از جنگ اول دیگه اینا هر کدوم برای خودشون جدا شدن. شدن کشوری.چکها، اسلواکیها، لهستانیها، رومانیاییها، صربها، کرواتها، اسلوونیاییها و ایتالیاییها همه دنبال استقلال بودن. بعد از جنگ برای همین هم فقط اتریش موند دست هابسبورگ. البته اون هم برای مدت بسیار کوتاهی. بعدش امپراتور رفت به تبعید. اتریش هم جمهوری شد. اول به بقیه خاندان هم در ۱۹۱۹ گفتن یا بگین که هیچ ادعای سلطنت و پادشاهی و ادعای مالکیت بر زمینهای خاندان سلطنتی و اینها ندارین یا اگه نمیگین بفرمایین بیرون. و اینطوری کامل از صحنه سیاست حذف شدن. هر چند بعدا اینا دوباره برگشتن شروع کردن کار کردن. در دوران هیتلر علیه رژیم نازی فعالیت می کردن بعضیاشون. در جنگ شرکت کردن. جزئی از آریستوکراسی اروپایی خودشون رو نگه داشتن. بعد از مدتی اون ممنوعیت مالکیتشون هم برداشته شد. تونستن برگردن اتریش از دهه ۶۰.
آخرین فعال سیاسی خاندان سلطنتی هابسبورگ
جالب اینکه اون کسی که آخرین ولیعهدشون بود بعدا هم در سیاست فعال موند. حتی عضو پارلمان اروپا شد بعدا. در دوران جنگ سرد خیلی فعالیت میکرد برای ملتهای اروپای شرقی پشت پرده آهنین مونده کتاب نوشت و میگن از کسانی بود که این اروپای متحد رو معماری کردن طراحی کردن. تا ۲۰۱۱ هم زنده بود تا در ۹۸ سالگی از دنیا رفت. مراسم ختمش هم در کلیسای سنت استیون وین برگزار شد همونجایی که بسیاری از پادشاهان هابسبورگ مراسم ازدواج و ختمشون برگزار میشد. همه داستان پر فراز و نشیب خاندان هابسبورگ جالبه به نظرم. حتی داستان ایشون که اصلا هیچ وقت پادشاه هم نشد.
سه تا نکته جالب میخوام بگم درباره هابسبورگها و بعدم اون چیزی که در مورد چونهشون گفتم.
رابطه هابسبورگ با هنر
یکی رابطهشون با هنر. این هم مربوط به این قرنهای آخرشون نبود. از زمان رنسانس هم بود. در این دوره هم وین جایی بود که هنرمندها و دانشمندهای زیادی رو جذب می کرد. بسیاری از اینها حامی هنرمندان بودن. نقاشها مجسمهسازها، موسیقیدانها و نوازندهها و خوانندههای زیادی رو ازشون حمایت کردن. اینقدر زیادش رو در خانوادههای سلطنتی دیگه نمیبینیم واقعا. و این براشون فایدهی سیاسی هم داشت. چون میتونست ابزار پروپاگاندا باشه که اون تصویری رو که میخواد نشون بده. همین که هنر رو تبدیل بکنن به اون عامل وحدتبخش و هویتبخش درونی که این قلمروی متنوع رو به هم وصل میکنه و یکپارچهاش میکنه. حتی از اپرا استفاده میکردن به عنوان وسیلهای که بدوزه این امپراتوری رو به هم. مثلا یه بار ماریا ترزا یه سریال اپرایی سفارش داد به موتزارت برای مراسم تاجگذاری پسرش. اپراهایی سفارش میدادن که تو داستانش هابسبورگا قهرمانان بافضیلت و پارسایی هستن که از مسیحیت محتفظت میکنن و دنبال صلح و عدالتن. یه وقت در مقابل پروتستانها، یه وقت هم در برابر مسلمونهای عثمانی. وقتی وین در محاصره مسلمونها بود اپرایی ساختن که داستانش اینه که یه سیب طلایی بود که خدا میداد به قهرمان شایسته و کسی که تاییدش میکنه که خب توی این داستان هم خدا میدادش به لئوپولد.
در اوج قدرت اینطوری بودن حتی در روزگار زوال هم حامی هنر بودن تو بعضی ساختمونهای مهم وین تئاتر بورگ یا موزه تاریخ هنر یه سری نقاشی روی دیوار رو کلیمت کشیده. خلاصه هم از هنر حمایت می کردن و هم ازش استفاده می کردن و هم خودشون اهل هنر بودن یعنی واقعا دوست داشتن و کار هنری هم می کردن بعضیاشون. ماریا ترزا میخوند خودش. یا رودولف پسر لئوپولد پیانو و آهنگسازی بلد بود. معلمش هم بتهوون بود. از موتزارت حمایت میکردن. بتهوون یه پیشنهادی گرفته بود از برادر ناپلئون، که بره فرانسه و یه سمت بالایی هم بهش بدن در دربار فرانسه. بتهوون هم پذیرفت اولش ولی امپراتور اومد دو تا دیگه از اشراف وین رو هم راضی کرد که پولهاشون رو بذارن روی هم و حقوق بالاتری بدن به بتهوون تا بمونه توی اتریش. همین کار رو هم کردن و تونستن سه تایی یه مقرری قابل توجهی برای بتهوون بذارن که فقط بمونه وین. حالا هرچقدر هم کار کرد درآورد نوش جونش دیگه.
یک مجموعه از سرزمینها
نکته دوم جالبش برای من اینکه امپراتوری هابسبورگ یک واحد سیاسی یکپارچه نبود خیلی، بیشتر شبیه بود به مجموعهای از سرزمینهای خودمختار که افراد مختلفی از یک سلسله و خاندان واحد اداره میکردنشون. منحصر به فرد بودن امپراتوری هابسبورگ رو وقتی بهتر متوجه میشیم که مقایسهاش کنیم با امپراتوریهای دیگه مثل امپراتوریهای روم، عثمانی یا بریتانیا قبل از استعمار، متمرکزتر و متحدتر بودن اینا و یک سیستم حقوقی و مدیریت مشترک داشتن. هابسبورگیا اما نه. امپراتوری هابسبورگ بیشتر وقتها یک پادشاه یا یک رهبر نداشت. یک اصل و نسب خانوادگی مشترک وجود داشت در سرزمینهایی پراکنده.
تشخیص فک هابسبورگی
و نکتهی سوم و آخر. که یه تقلبی هم هست که شاید بتونین باهاش دیگران رو تحت تاثیر قرار بدین مثلا یه پرترهای از یک پادشاه اروپایی قرن ۱۵ ببینید رو هوا بزنین بگین این هابسبورگه.
گفتیم اینها خیلی ازدواجی بودن و تو خانواده سلطنتی بمونیم و اینها. این خب معنیش در دراز مدت میشه اینکه تنوع ژنتیکی توشون کم میشه دیگه. چقدر مگه خانواده سلطنتی دورشون بودن؟ اینها یک سری ویژگیهای فیزیکی و یه سری مشکلات جسمی توشون بیش از حد معمول بوده به خاطر اینکه هی تو هم ازدواج می گردن. از جمله معروفترینهاش فک هابسبورگیه. حالا البته میگن بعضیهاشون صورتشون شکلهای دیگری هم داشته که برای اینکه بپوشونن، ریش میذاشتن یا پرترهها رو خیلی قشنگتر از اونی که بودن میکشیدن. اما این چکن رو تقریبا هر جا تو پرتره های پادشاهی دیدیم میتونیم با احتمال بالایی بگیم که این فکر کنم از هابسبورگها باشه و اینطوری امتیاز این مرحله رو مال خود کنیم.
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم: