نویسنده: علی بندری
میخوایم قصه آلمان رو بگیم. در یک ساعت میخوایم تاریخ سرزمینی رو بگیم که الان به اسم آلمان میشناسیم. از اول اول اول تا ابتدای قرن بیستم.
آلمان کشوری که در طول یک قرن بعد از تاسیسش دوبار خیز برداشت اروپا رو بگیره هر دو بار زمین خورد. دو تا جنگ جهانی رو باخت ولی بعد دوباره سر بلند کرد و هنوز قرن تمام نشده یکی از ثروتمندترین کشورها و بزرگترین اقتصادهای دنیا شد. حیرتانگیزه واقعا. این ویدئو یک تصویر با لنز خیلی باز از سرزمینیه که امروز بهش میگیم آلمان Germany ،Deutschland ،Tyskland.
آلمان قبل از میلاد مسیح
داستان آلمان رو با سه تا رودخونه میگیم. یکی راین یکی دانوب یکی البه. این سه تا رودخونه به عنوان موانع و مرزهای طبیعی اثری روی این سرزمین گذاشتن که هنوز هم واضح و پابرجاست. ما راین رو از فیلم از کرخه تا راین ممکنه یادمون باشه. دانوب هم دانوب آبی ولی اسم البه رو کمتر شنیدیم.
۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح این طرف راین یعنی در زمان روم باستان یه گروهی از آدمها میگن شروع کردن یه سری حرفهایی رو یه جور جدیدی تلفظ کردن و اینطوری زبان های ژرمنیک به عنوان یه شاخه از زبانهای هندواروپایی جدا شدن. این گروه که در جایی بودن که شمال آلمان امروز میشه تا سالها هیچ ارتباطی با تمدنی که در جنوب و شرق اروپا بود و به مدیترانه میرسید نداشتن. وقتی هم که تماسشون با هم شروع شد حدود سال یکصد قبل از میلاد اینطوری بود که رومیها، همونها که جنوب بودن و غرب راین بودن، خودشون رو تمدن میدیدن اینهایی رو که شمال بودن هم مثل بقیه غیر رومی ها بربر میدیدن. منتها به این بربرها گفتن ژرمن.
داریم دربارهی کی حرف میزنیم؟ ۶۰ سال قبل از میلاد مسیح. اون موقع چه خبره در اروپا؟ قدرت اول اروپا اون موقع روم باستانه. یه مدت جمهوری روم بعد هم امپراتوری روم. اینجا از هم جداشون نمیکنیم. با ۱۶ میلیون جمعیت. همهی جنوب اروپا همهی ساحل مدیترانه تقریبا همهی ایتالیا بخشهایی از فرانسه، اسپانیا و از شرق تا تقریبا همه ترکیهی امروز تا مرز ایران، از جنوب کمی از شمال افریقا اینها همه در امپراتوری روم هستن. همهی این منطقه امپراتوری رومه. بخش متمدن اروپا هم همینه در واقع. بخشهایی از آلمان امروز هم در زمینهای اینهاست. بخشهاییش در اختیار گالیا.
ویدیوی تاریخ آلمان از اول رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای همین در اولین برخورد سال ۶۰ قبل از میلاد تو روم حرف این بود که با این وحشیهایی که میخوان پناه بیارن به سرزمین آباد و متمدن ما چه کنیم؟ مخصوصا کی؟ فرمانده بلند آوازه جمهوری روم و شخصیت موثری در تبدیل جمهوری به امپراتوری. ژولیوس سزار. در زمان ایشون که تقریبا همزمان با مسیح هم هست روم خیلی بزرگ بود اما یه بخشهایی از آلمان امروز و از اون طرف سمت شمال و شمال شرقی رو نتونسته بگیره ایشون که دشمن این ساکنین اولیه آلمان امروز هم بود. اتفاقا اولین کسی هم بود که به اینها گفت جرمن. یعنی گفت این وحشیهایی که اون طرف رود راین هستن اینها مردمان جرمنیا هستن. البته فرهنگی و انسان شناسی و اینها نبود تقسیم بندیش دیگه. جغرافیایی بود. از دید سزار جرمنها مردمانی بودن درشت، موها روشن، چشمها آبی، وحشی، دور از تمدن که شهر ندارن خدایانی دارن از خورشید و آتش و ماه و کلا خیلی اهل طبیعت و اینها. اسم خداهاشون آشناس برای ما امروز. هر روزی رو هم به نام یکی از این خداها اسم گذاشتن.Sunday روز خورشید متعلق بود به خدای خورشید. Monday روز ماه چون خدای ماه هم داشتن و همینطور تا اخر. کاملترش اینجاست.
بعد میگفت این مردمان جرمانیا همهاش درگیر شکار و جنگ تو رودخونه خودشون رو میشورن، لخت میگردن، خلاصه در مقایسه به رومیها نامتمدن هستن. حالا اینها رو میگه ولی خب ته قصه دعوای سیاسیه دیگه. یعنی جنگه. جولیوس سزار این طرف رودخونه راینه حایی که بهش میگن سرزمین gaul و این جرمنها اون طرف. سزار میخواد قلمرو اینها رو هم بگیره. گاول کجاست؟ اروپای غربی. رو نقشه امروز میشه فرانسه و لوکزامبورگ و بخشی از سویس و بخشی از شمال ایتالیا و هلند و بخشی از المان. حالا ما جزئیات این تاریخ رو نمیخوایم الان. چیزی که میخوایم اهمیت این رودخونه راینه. که شرقش میشد جرمانیا و غربش میشد سرزمین گل. و اینطوری در واقع جرمنی یا آلمان ملتیه که به دست دشمنش ژولیوس سزار اختراع شد. حرف دقیقی نیست البته ولی جالبه. اینها قصهی این سرزمینه تا قبل از میلاد مسیح. تا قبل از یک یک یک. بعدش چی شد؟
تاریخ آلمان بعد از یک یک یک
درگیری در دو طرف راین ادامه داشت مدتی. هی رومیها خواستن پیشروی کنن ولی جنگیدن تو جنگلهای متراکم با این جنگجوهای جرمانیک سخت بود. منتها پیشرویهای ریز میکردن به سمت شرق و شهرهایی مثل بن و ماینس و کلن و آخن تو همون دوره ساخته شدن. کم کم داشتن قاطی میشدن با هم. جرمنها داشتن به زندگی شهری به داد و ستد به این سطوح تمدن و همزیستی عادت میکردن. فرهنگ رومی نفوذ میکنه کم کم در جرمنها و از اون ور نیروها و سربازهای جرمن هم شروع میکنن مهم شدن در دستگاه رومیها. چون این جنگجوهای بیابانی از جوونهای سوسول شهری سربازهای بهتری هستن. برای همین وقتی رومیها مثلا میرن بریتانیا رو میگیرین بخش مهمی از سپاهشون همین جرمنها هستن.
هیچوقت البته همهی اون چیزی که ما امروز به اسم آلمان میشناسیم نیفتاد دست روم. یه مرزی ساختن اتفاقا یه زمانی در ادامه راین از یه جایی میره به سمت شرق و وصل میشه به دانوب و اون نشون میده مرز روم کجا بوده. یه جاهاییش دیوار یه جاهاییش مرز طبیعی. ولی اون نشون میده که رومها جنوب غربی المان رو داشتن همونطور که اینجا میبینیم. نکته خیلی جالب اینه که اگر این دیوار رو بندازیم رو نقشه امروز آلمان و اتریش میبینیم که خیلی از شهرهای مهم المان غربیی آینده یعنی همون آلمانی که بعدا صنعتی شد و پیشرفت کرد و همچنین شهرهای مهم اتریش اینها تو امپراتوری روم بودن. از کلن، بن، ماینز، فرانکفورت، اشتوتگارت، مونیخ و وین. این نکته رو من در این کتاب The shortest history of Germany خوندم و خیلی نکته جالبی بود برام. کلا یکی از منابع من برای این ویدئو همین کتاب بوده. خیلی خلاصه خیلی جذاب.
وقتی میگیم این شهرهای مهم امروز اونجا در روم بودن یعنی چی؟ یعنی تا سال ۱۰۰ میلادی مرغوبترین زمینهای جرمانیا دیگه افتاده بود دست رومیها. اونچه که دست جرمن ها بود از شمال به دریا از غرب به راین و از جنوب به دانوب محدود بود. سه تا مانع طبیعی.
دورهی مهاجرت بزرگ
در سالهای بعد از این روم ضعیف میشه. هم فشار جرمنها هست هم مشکلات داخلی و امپراتورهای ضعیف هم فشار از همسایه شرقی ایران ساسانی. اینجا امپراتوری روم دو بخش میشه. یکی روم شرقی به مرکزیت قسطنطنیه، استانبول، یکی هم روم غربی که این روم غربی ضعیف میشه قدرت بربرهای جرمنیک توش زیاد میشه. دورانیه که بهش مهاجرت بزرگ Migration period میگن barbarian invasions هم میگن.
این دورهایه که امپراتوری روم افتاد تو سراشیبی. از سال ۳۷۵ تا ۵۶۸ میلادی. نقشههای این مهاجرتها رو ببینیم معلومه که البته فقط مربوط به آلمانها نیست و خیلی پیچیده تر از اینهاست. صحبت یکی دو سال هم نیست دیگه. اتفاقی که دویست سال حداقل طول کشیده. این ۵۰۰ سال دوم روم باستان بعد از میلاد ۲۰۰ سالش روم بالا یوده ۳۰۰ سالش در حال افول. بعضیا میگن بیشتر. اما اهمیتش برای قصهی ما چیه؟ این تغییریه که در آلمانیهای حالا پراکنده در اروپا درست کرد. اینکه اینها الان دیگه در نیمه قرن ششم میلادی فقط بازو و پشت بازو نبودن. مسیحی شده بودن با سواد بودن و جذب جامعه رومی شده بودن همونطوری که رومی ها میخواستن اما دیگه اینها فازشون این نبود که اون امپراتوری رو تقویت کنن. الان دیگه میخواستن جاش رو بگیرن. عملا داشتن بیشتر اروپای غربی رو هم اداره میکردن.
برای همین هم وقتی این امپراتوری روم یعنی روم غربی جمع شد در قرن شش اون چه موند یه سری پادشاهی بود که بیشترش داشت به دست جرمنها اداره میشد. هر چند پادشاهیهای جرمانیک نبودن. یعنی اتحادی ارتباطی اون طوری با هم نداشتن. اما فرمانرواها همه آدمایی بودن که ریشهی جرمانیک داشتن.
چیزی که اینجا واسه من جالبه اینه که اصلا کانسپت جرمانیا چیزی نبود که خود اون مردم بهش اعتقاد داشته باشن. در چشم رومیها بود که اینها همه یکی بودن و جرمن بودن. بین خودشون اینها قبایل مختلف بودن انگلوساکسون، المانی، تیسک، حتی فرانکها بودن که هرکدوم ساز خودشون رو میزدن. حداقل تو اون دوره. انگلو ساکسونها اینها دو تا از قبایل جرمانیک بودن. یا همین آلمان که ما میگیم تو فارسی این بر میگرده به Alemanni که باز یه کنفدراسیونی از بعضی از این قبایل بود یا یه نظریه اینه که تیسک هم یکی از همین قبایل بوده برای همین در زبانهای اسکاندیناوی به آلمان میگن تیسکلاند. خود این اسمهای مختلف آلمان داستانیه که دقیق بشیم توش میشه یه خرده تاریخ المان رو باهاش فهمید. اینها همه اسم این قبایل مختلف جرمانیک بودن. فرانکها هم از جرمنها بودن دیگه لبه غربی مرز امپراتوری روم. اینها بودن که بعدها یه بخشی شون شد فرانسه. همین جنگاوران frankish فرانکها از قبایل جرمنها و بعدا وارد یه معاملهای شدن با اربابان کلیسا گفتن زور از ما پرستیژ کلیسایی از شما دست به دست هم دادن و اون ساختار قدرتی رو بنا کردن که به اسم قرون وسطی در اروپا میشناسیم. تو این دوره امپراتوریهای روم تازه بنا شدن این بار مرکزیتشون در غرب در آخن الان مثلا.
فهمیدین چی شد؟ یعنی ظرف ۷۰۰ سال چرخ روزگار چرخید و چرخید و روی صندلی ژولیوس سزاری که تقریبا مثل امپراتور روم بود میگفت این جرمن ها وحشی و بربر و چی هستن یک جرمن نشست شد امپراتور امپراتوری جدید روم. امپراتور روم جدید پایتختش رو هم گذاشت اصلا در آخن و شروع کرد فرمانروایی بر اروپای غربی. چیزی که خوندن تاریخ اروپا رو برای من ناآشنا سخت میکنه یکیش همینه که خلاقیت در اسم گذاری کم بوده. همه شون روم بودن یه جورایی.
منتها تو این منطقه همینطور جنگ و دعوا بود داخلی بین این حکومتهای محلی مختلف و تو این سالهای Dark Age قرون وسطی واقعا سایه جنگ از سر مردم در این منطقه دور نمیشد.
پدر اروپا و تقسیم ارث مهم
نیمه قرن نهم میلادی ۸۴۲ یه پادشاه قدرتمند فرانکها مرده بود، چارلز کبیر، کارل بزرگ شارلمان الان بهش پدر اروپا هم میگن یا دست کم پدر آلمان و فرانسه چون همه اروپای مرکزی و غربی رو جمع کرد زیر سلطه خودش. همچین هم همه رو مسیحی میکرد که مجازات سرباز زدن از غسل تعمید اعدام بود. به دست پاپ هم در روز کریسمس سال ۸۰۰ تاجگذاری کرد به عنوان امپراتور روم. امپراتوری رومی که البته دیگه وجود نداشت میخواستن احیاش کنن. بعد از ۳۰۰ سال. واسه همین یه عده اصلا میگن ایشون اولین امپراتور امپراتوری مقدس رومه که البته این مورد بحثه. حالا بهش بر میگردیم. منتها نکته اینه که میخواستن بگن این همون امپراتوری روم قدیمه دیگه. حالا بزرگتر و قویتر. کلا تا دلت بخواد در اروپا امپراتوری روم داشتیم. منتها اینها راه حلشون این بود که پاپ بشه رهبر معنوی شارلمانی هم بشه رهبر سیاسی. حالا حواسمون باشه اینها اون موقعی دارن این کارها رو میکنن که ما این طرف هم امپراتوری بیزانس رو هم داریم. امپراتوری روم شرقی بیزانس اونها میگن بابا روم چیه بازسازی میکنیم چیه. ما اصلا هستیم. وارث اون امپراتوری روم ماییم. در غرب فرو ریخت ما که در شرق سر جامونیم. نشستیم در قسطنطنیه اون روز و استانبول امروز بود. منتها حالا بین اینها و اونها الان اسلاوها هستن. بلغارها هستن. مستقیم با هم درگیر نشدن.
این آقای شارلمان خیلی قوی بود. اما یه اشکالی که خیلی قویها در تاریخ دارن اینه که بعدشون معمولا گرفتاری درست میشه. چون صندلیشون اینقدر بزرگ میشه دیگه کسی رو نمیشه اندازهاش پیدا کرد. ایشون که مرد و پسرش هم دوره ناموفقی داشت بعد سه تا از نوههاش اومدن که ما ترکش رو تقسیم کنن. این یک نقطه خیلی خیلی مهمه در تاریخ آلمان و اروپا.
اینها اومدن سرزمین فرانک رو تقسیم کنن بین خودشون به سه تا سرزمین فرانک باختری فرانک میانی و فرانک خاوری. فرانک باختری هم همونه که بعدا شد فرانسه امروز تقریبا. و فرانک میانی هم شد سرزمینهایی که بخش عمدهاش ایتالیای امروزه و سوئیس و لوکزامبورگ و هلند و بلژیک. و اما فرانک شرقی این شد سرزمینی که بعدا اسمش شد امپراتوری مقدس روم و بعدا هم آلمان امروز.
یه پرانتز باز کنیم. وقتی درباره جنگ جهانی اول حرف میزدیم از درگیری آلمان و فرانسه گفتیم. از زمینهایی در دو طرف مرزهای اون روزشون که هر دو روش ادعا داشتن. یک ریشه اون دعواها اینجاست. همین فرانک مرکزی. در طول این ویدیو و ویدئوهای دیگه تو کانال هم چند بار دیگه به این درگیری فرانسه و آلمان بر میگردیم. ریشهاش همینجاست. تو ویدئوی بیسمارک هم ازش گفتیم در واقع همین سه بخش شدن رو اگه خوب بهش نگاه کنیم خیلی از تاریخ اروپا رو توضیح میده. این بخش شرقی بعدا میشه امپراتوری آلمان. خیلی بعدتر. این بخش غربی هم میشه امپراتوری فرانسه. اون وسطیه هم یه چیزی بینابین. آخن توش هست، رم هست، شمال ایتالیا هست، هلند و بلژیک و لوکزامبورگ امروز هم هست. این تقسیم بندی تو یه معاهدهای انجام شد به نام معاهده verdun پرانتز بسته.
مرزش کجا بود این فرانک شرقی؟ گفتن از رود راین شروع میشه. فرانک خاوری شرق رود راین بود. منتها نمیگفت تا کجا. این شد مبدا درگیری با اسلاوها. شبیه همون درگیری جولیوس سزار با مردمان شرق راین رو حالا پادشاهان این آلمان جدید داشتن با مردمان شرق رود البه elbe. ضمن اینکه از طرف شمال هم وایکنیگها حمله میکردن بهشون همهاش از شمال شرقی هم صحرانشینان. کی؟ قرن دهم. از قرن ده میلادی سال ۹۱۱ آلمانها، که البته کسی بهشون نمیگفت اون موقع آلمانها ما الان میگیم، اینها تحت فشار بودن و مدام هم بین اینکه پادشاهشون موروثی باشه یا اینکه انتخابش کنن نوسان میکردن. چون اینها تو قبایل جرمانیک یه رسومی داشتن که پادشاه رو انتخاب میکردن. الان هم هر وقت میدیدن وارث تاج و تحت ضعیفه میگفتن ما باید یکی رو انتخاب کنیم از بین سران قبایل.
امپراتوری مقدس روم
تو این دورههاست که کم کم روی نقشه و از نظر جغرافیایی و نه سیاسی سر و کله چیزی شبیه آلمان امروز پیدا میشه. سرزمینی محصور بین دانوب و راین و البه با پادشاهی که باباش شاه نبوده. انتخاب میشده به دست روسای قبایل. این پادشاهی همونیه که با اتحاد محکم با پاپ تبدیل شد به امپراتوری مقدس روم و بعدتر هم که آلمان. واسه همین هم این واسه ما جالبتره اینجا. گفتن پادشاه آلمان و مشروعیت پاپ در رم اینها رو قاطی میکنیم با هم میشیم امپراتوری مقدس روم. یه نتیجه این این بود که امپراتور باید وقت و انرژی و توان زیادی میذاشت برای رم. اینقدر که عملا پایتخت نداشت. کاخ و اینهایی در آخن ساخته بودن ولی عملا پایتخت هرجایی بود که امپراتور بود. در حالیکه از سمت شرق تهدید اسلاوها رو داشت. نهایتا این تهدیدها رسید به جایی که اسلاوها پادشاهیهایی تشکیل دادن در شرق آلمان همه مسیحی ولی مستقل از اینها. Pole ها لهستان رو ساختن Magyar ها هانگری رو که ما به خاطر همون ماگیار بهشون میگیم مجارستان و بوهمیا هم که بعدها شد چک همون جا شکل گرفت. از اینجا دیگه المان مرز شرقی اروپا نبود. آلمان هل داده شد به وسط اروپا. یعنی مرزهای شرقی آلمان شد با یه سری پادشاهی که مسیحی بودن یعنی از دید اونها اروپایی حساب میشدن. پادشاهیهای بزرگی هم بودن نسبتا. بلغارستان و مجارستان و لهستان و اینها. این خودش پدیده جدیدی بود واسه اینها.
هزارهی اول بعد از میلاد در چنین شرایطی تمام شد. نقشه اروپا چنین چیزی بود. امپراتوری مقدس روم در وسط. یک سری پادشاهی مسیحی هم در اطرافش. حالا این بذرهایی که اینجا کاشته شده قراره تو هزاره دوم میوه بده و چه میوهای هم داد. حالا میبینیم دیگه.
چرا آلمان قدرت بزرگی نشد
امپراتوری مقدس روم یا آلمان بسته به اینکه شروعش رو کی بگیریم و پایانش رو کی بین پنج تا ده قرن حکومت کرد. اما دوران موثر و قدرتمندش بین قرن ده تا ۱۶ بود. از نزدیک سال هزار بعد از میلاد تا ۱۵۵۶. در تمام این پانصد سال سه تا نیروی اساسی داشتن بازی میکردن در سطح امپراتوری. کلیسا، امپراتور و اشراف. اشراف هم که میگیم نه اینکه فقط عمه شاه و عموی شاه و اینها. چون کلی خانواده و قبیله بودن که اینها دیدیم دیگه از چند صد سال قبل ادعا داشتن الان همه همچنان بازیگرهای مهمی بودن. کشمکش این سه نیروی مهم چند قرن ادامه داشت و در نتیجهاش نهاد پادشاهی اونجا هیچوقت مثل فرانسه محکم و قوی نشد. تعادلشون هی جا به جا میشد.
در آلمان به نظر میرسید همینطور تکه تکه خواهد موند قضیه. هیچوقت نمیتونن متحد بشن. حتی این حکومتهای محلی هرکدوم ارتش دارن پول خودشون رو دارن یه دورهای. حتی بعضی شهرها فرمون از اون دولتی که داره اداره میکنه منطقه شون رو از اون پادشاهی محلیشون نمیبرن و منافع خودشون رو دنبال میکنن. یعنی حتی اگر امپراتوری هم باشه بیشتر سمبلیکه تا اینکه نماد قدرت و یکپارچگی باشه. بی سیستم نبودها. بالاخره قرنها پابرجا موند. یعنی سیستمی داشت که داشت جواب میداد. اما خب پیچیده بود. واسه همین هم آلمان قدرت بزرگی نشد در اروپای اون موقع. برعکس فرانسه و انگلیس و بعدا اسپانیا. برای همین هم از قافله اینها عقب موند در آغاز عصر مدرن که اینها افتادن دور دنیا به مستعمره جمع کردن. و برای همین هم بعدا یهو خواست این عقب موندگی رو جبران کنه که اونطوری شد. حالا ولی عجله نکنیم. یکی یکی. ما هنوز خیلی مونده برسیم به اون دورهها. الان داریم میایم تا برسیم به قرن پونزده.
قرن ده تا پانزده در ایران و باقی دنیا چه خبره؟
باز قبل از اینکه برسیم به قرن پونزده یه کوچولو بگیم این طرف دنیا چه خبر بود تو این پانصد سال بین قرن ده تا پونزده.
در این پونصد سال تو ایران اتفاق مهم شاید امدن مغولها بود. نه فقط تو ایران بلکه کلا نصف دنیا دیگه. مغولها اومدن از خوارزمشاهیان تا خلافت عباسی همه رو جمع کردن. بعدش هم مدتی حکومت بازماندگان مغولها رو داشتیم و ایلخانان و مدتی هم ملوک الطوایفی یعنی هر کی یه گوشه واسه خودش تا اینکه سال ۱۵۰۰ اول قرن ۱۶ شاه اسماعیل آمد و صفویه شروع شد.
در مرزهای شرقی اروپا اما یه اتفاق مهم دیگر هم افتاد در قرن پونزده. ترکان عثمانی قسطنطنیه رو از امپراتوری بیزانس گرفتن و یک بار دیگه مسلمانها به نظر میرسید عزم اروپا دارن.
از اینجا اتفاقات مهمی میافته در این سرزمین آلمان. آلمانی که یادمونه همچنان تکه تکه است ولی از نظر اقتصادی قدرتمند و این قرنهای پونزده و شونزده قرنهای پایان قرون وسطی است. تغییرات بزرگ فلسفی فکری و بعد هم تکنولوژیکی در راهه. مثل اختراع ماشین چاپ در شهر ماینتس در میانه قرن پونزدهم. که از اون بع بعد دیگه ایدهها و فکرها و دانش و اینها طور دیگری در اروپا جابه جا میشد دیگه. و اینها نشانههای آغاز دوره رنسانسه.
اختراع ماشین چاپ و شکلگیری پروتستان
همین اختراع چاپ میشه مقدمهای یا تسهیلکنندهای برای بزرگترین انشعاب تاریخ مسیحیت در ۱۵۱۷. کشیشی به نام مارتین لوتر گفت این وضع کلیسا نمیشه کاسبی راه انداختین اصلاحاتی لازمه اعتراضی رو شروع کرد پروتستی رو که بعدا شد پایه مذهب جدیدی به نام پروتستان. لوتر به وضع کلیسا اعتراض داشت. به کاسبی کلیسا، به بیا اعتراف کن بهشت بخر، آمرزش بخر و اینها اعتراض کرد. حرکتی که هم مذهبی بود و هم خیلی زود سیاسی. چون یادمونه دیگه کشتی قدرت سه طرفه بود اون موقع. امپراتور بود، کلیسا بود، اشراف بودن.
جنگهای طولانی و ویرانکننده در آلمان
لوتر رو گفتن باید محاکمه شه. فرار کرد. در فرار انجیل رو به آلمانی ترجمه کرد. با کمک ماشین چاپ منتشرش کردن پخش شد در کل سرزمینهای المانی زبان. طبقات پایین همدل شدن با لوتر. جنگهای داخلی بین طبقات بالا و پایین جامعه شروع شد.
بعد هم این عامل دیگری شد که اون قدرت مرکزی نصفه نیمه امپراتوری مقدس روم هم به چالش کشیده بشه. یه نمونهاش اینکه مثلا جاکم پروس گفت من دیگه به پاپ اصلا جواب پس نمیدم. نه به قیصر نه پاپ. تمام.
این همونطوری که میدونیم در طی سالها و قرنهای بعد عملا در بقیه آلمان و بعد هم بقیه اروپا پخش شد و اینطوری شد که شمال اروپا عموما الان پروتستان هستن به استثنا بخشی از ایرلند که البته قصه پیچیده و خونبار اون رو هم باید چایی بگیم، شرق اروپا ارتدوکس و بقیه هم همچنان کاتولیک. حداقل از نظر رسمی و رو کاغذ. حالا چقدر مذهبی هستن یا نیستن موضوع دیگریه. اما از قرن شانزده تا حالا نقشه مذهبی اروپا تقریبا همین مونده. خطش هم می بینیم دیگه از وسط خود آلمان میگذره.
داستان امپراتوری مقدس روم پیچیده است واقعا. همون موقع هم درست معلوم نبوده کجا قدرت دست کیه برای ما چند قرن و یه قاره این طرف تر قطعا با یه ویدئو دیدن نمیتونیم سر در بیاریم ازش. اما بدونی که مثلا خاندان هابسبورگ در در قرن ۱۶ اینجا قدرت گرفتن. هی پشت هم کسانی از اینها شدن امپراتور مقدس روم. همین ها هم هستن که بعدا میشن اساس امپراتوری اتریش و بعدتر اتریش مجارستان که تا همین قرن بیستم هم دووم میاره.
یا در قرن ۱۷ این رو باید بدونیم که یک جنگهای ویرانگری بود در اونجا جنگهای سی ساله. قرن ۱۷ قرن فاجعهایه برای آلمان. اوج فاجعه هم تو همون جنگهای سی ساله است. جنگهایی بین پروتستانها و کاتولیکها. این جنگهای خیلی مهمیه. مذهبیه، یعنی اولش انگیزه مذهبی ولی بعدش دیگه دعوای قدرت بین دودمان هابسبورک و دودمان بوربن که در فرانسه بودن. شروع خیلی سینمایی هم داره که در تاریخ ثبته با عنوان رویداد پرتاب از پنجره پراگ. چون اینطوری شروع شد که نجیب زادگان پروتستان رفته بودن با نماینده پاپ ملاقات کنن معاملهشون نشد بزرگوار رو از پنجره پرت کردن پایین و این شد اغاز جنگهایی خیلی خیلی ویران گر. اول اینها بودن فقط بعد بقیه هم اومدن توش دیگه. از دانمارک تا انگلیس تا سوئد.
ریشهایتر که نگاه کنیم این جنگهای سی ساله بعضی ها میگن ادامه همون جنگهای قدیمی بود سر اینکه یک امپراتوری که مرکزش رم هست میتونه بر آلمان حکومت کنه یا نه؟ این بار این جنگ با پرچمهای مذهبی شروع شد. جنگهای فاجعهباری هم بود برای آلمانها. عملا بخش زیادیش رو هابسبورگها داشتن میجنگیدن با فرانسه. اما در خاک آلمان. سی سال جنگ پر تلفات. کسی کشاورزی نمیکرد چون معلوم نبود کی یک لشکری بیاد و همهاش رو غارت کنه در واقع همین آلمان شد یک بازنده بزرگی در اون جنگی که توش سربازی نداشت. چونکه بیشتر جنگها در همین سرزمین بود. میلیونها کشته جنگ و قحطی. نصف مردان آلمانی کشته شدن. نصف مردها. تو جامعه قرن هفدهمی قبل از صنعتی شدن که ماشین نمیتونه جای نیروی کار رو بگیره از زیر چنین تلفاتی نمیشه یکی دو ساله بیرون آمد. تو سالهای اخیر بعضیها جنگ سوریه رو با اون جنگ مقایسه میکردن هم از نظر ریشه مذهبی درگیری و هم از نظر اینکه قدرتهای دیگه توی یه زمین دیگه درگیر شدن هم از نظر ویران بار و طولانی بودن شاید. همینکه میلیونها نفر در جنگی کشته میشن که توش یادمون باشه خبری از بمب و هواپیما و اینها نیست دیگه. خیلی حرفه. با دست کشتن همدیگه رو. فکر کن. به نسبت جمعیت خیلی کشتهها زیاد بود. جنگیه مال چهارصد سال پیش ولی تا قبل از جنگهای جهانی مخربترین جنگ تاریخ اروپا بود. در جنگ دوم شوروی که خیلی تلفات داد احتمالا ۱۲٪ جمعیتش کشته شدن. اینجا ولی منابع یک چیزی میگن بین ۲۰ تا ۳۰ درصد جمعیت آلمان یا امپراتوری مقدس روم. ۶۵ سال طول کشید تا جمعیت برگشت به اون عدد قبل از جنگ. واسه همین هم دیگه این جنگها عملا تیر خلاص امپراتوری مقدس روم بود. اون هم در حالی که الان کشورهای رقیب اروپایی داشتن دنیا رو میگشتن و فتح میکردن. ما تو ویدیوهایی که دربارهی قرن ۱۶ و خلاصه تاریخ قرن ۱۷ ساختیم گفتیم هلندیها و پرتغالیها و انگلیسیها و اسپانیاییها تو این دوره خودشون رو رسونده بوندن به منابع تقریبا مجانی سرزمینهای جدید در کوتیشن و داشتن میدوشیدن چه دوشیدنی اون وقت تو همین دوره المان درگیر این چیزها بود. در واقع قرنها از تو و بیرون ضربه خورد خودش هم اساس منسجمی نداشت اینجا دیگه اینطوری شد که اون اختیارات محلی که هر کی داشت خیلی هم بیشتر شد.
وستفالیا قرارداد صلح برای اروپا
در میانهی این قرن هفده و در ۱۶۴۸ جنگهای سی ساله رو با صلح وستفالیا تمام کردن. و قرارداد صلحی بستن که شد پایه اروپای امروز. خیلی وقتها رهبران سیاسی دیدین اشاره میکنن به سیستم وستفالیایی امروز دنیا تا حد زیادی و الان هر وقت میخوان بگن یه جایی درگیری طولانی و فرسایشیه و یه توافق تاریخی لازمه که حدود رو مشخص کنه میگن یک وستفالیا لازم داریم. ما برای وستفالیا یه ویدئوی دیگه ساختیم اینجا ولی همین بسه که بدونیم در این پیمان سوئیس و هلند کامل مستقل شدن از امپراتوری مقدس روم. دیگه رسید به جایی که بعدا گفتن این امپراتوری مقدس روم نه امپراتوریه نه مقدس و نه رومی. شده بود کنفدراسیونی از هزاران دولت محلی واقعا هزارانها.
اما برگردیم سر داستان آلمان و قرن ۱۸.
آغاز سروری فرانسه و اوج قدرت پروس
از پس این جنگهای ویرانگر ۳۰ ساله بعضی از این قدرتهای محلی قویتر اومدن بیرون. از جمله اتریش و پراشا پروس. همین دو تا هم خلعی رو که درست شد در آلمان پر کردن کم کم.
و اینطوری آلمان و اروپا کم کم وارد قرن هجدهم شدن. قرنی که توش کماکان کشمکشهای این دولتهای محلی منطقهای اون وسط در دل آلمان، یا همون امپراتوری مقدس روم، ادامه داشت. هم با هم دیگه هم با پروس و روس و هلندیها و فرانسه و بقیه. ولی توش شاید مهمترین اتفاق آغاز دوران سروری فرانسه بود در اروپا، و در آلمان هم سر برآوردن پروس بود به عنوان قدرت برتر بین این همه قدرتهای قد و نیم قد محلی.
فرهنگ و هویت آلمانی
قرن هجدهم از نظر فرهنگی هم قرن مهمیه در آلمان. مخصوصا نیمه دومش. نیمه اولش یه مقدار مخصوصا بین نخبهها برتری با فرهنگ و زبان فرانسه است. مخصوصا در پروس. پروس البته به جز این فرانسه دوستی از همون موقع شهرت نظامی هم به هم زده بود. پروس اولش اینطوری نبود. عقب مونده به حساب میآمد بین این حکومتهای آلمانی. اما بعد از زمان فردریک کبیر ورق برگشت. خودش ژنرال قابلی بود. ارتش واقعا بزرگی داشت. میگفتن بقیه جاها اگه دولت یه ارتشی داره اینجا ارتشه که حالا یه دولتی هم داره. آلمانیها اون موقع به پروس به عنوان غریبه نگاه میکردن. بیشتر اصلا اینها رو شرق اروپایی میدیدن. منتها با این ارتش کم کم احترام رو هم به دست آوردن. مخصوصا وقتی جنگ برازندهای کردن با اتریشیها و با فرانسویها در جنگهای هفت ساله. و خب جالب هم هست چون این پادشاهی که داره احترام المانها رو به دست میاره اصلا مثلا نامهها و یادداشتهاش رو به فرانسه مینویسه. بعد هم پادشاه یه کشوریه که از نظر اینها خیلی هم آلمانی حساب نمیشه. خودش میخواد قدرت مسلط شمال آلمان باشه پایتختش هم همین برلینه تو قرن ۱۸ ولی ولی خب اینهای دیگه این رو نمیخوان. هرچند واقعا حتی وقتی میگیم کشور، داریم هنوز یه مقدار شلخته حرف میزنیم دیگه. حرف دقیقی نیست. ولی دقتش برای این کار ما کافیه فکر کنم.
این نقشه اون موقع رو نقشه ۱۸۰۰ رو با نقشه الان مقایسه کنین آلمان و لهستان رو خوردن انگار دو تا پادشاهی اتریش و پروس. که هیچ کدومشون مرکزشون تو آلمان امروز نیست. یعنی آلمانی به اون معنی حساب نمیشن. صحبت خیلی وقت پیش هم نیستها. صحبت کمتر از ۲۰۰ سال پیش. اوایل قرن ۱۹. تازه فقط آلمان هم نیست. لهستان رو هم روس و پروس بین خودشون دوتایی کشیده بودن بالا برای بیش از یک قرن.
قرن هفدهم و هجدهم رو در دنیای اندیشه بهش میگن آغاز روشنگری. ایدههایی مثل آزادی، پیشرفت، مدارا، بنیانهای علم امروزی، خردورزی و جدایی کلیسا از دولت که الان اساس جامعه غربی هستن اینها تو اون دوره ایدههای مسلط فضای فکری اروپا شدن. قرن هفده قرن دکارت بود. قرن نیوتون بود، و قرن ۱۸ دیگه اوجش بود با دیوید هیوم با آدام اسمیت با ژان ژاک روسو و اینها. اینها که گفتیم البته هیچکدوم در آلمان نبودن. فرانسوی و اسکاتلندی و انگلیسی بودن عموما. در آلمان پروسیها پیشتاز پذیرفتن ایده های عصر روشنگری شدن. ایدههایی که قدرت حاکم رو مقید و محدود میکرد ولی برای پیشرفت لازم بود. تغییر تو سیستم مالی کشور تو سیستم قضایی، آموزشی، اصلاحات اقتصادی اینها مثلا کارهایی بود که Saxony انجام داد.
از نظر فرهنگی هم این قرن ۱۸ قرنیه که گوته میآد. اصلا این دورهای شد برای ترویج زبان آلمانی. فرهنگ آلمانی که بالاخره از لوازم درست شدن اون هویت آلمانی بود که بعدا آمد به صحنه. قرن ۱۸ قرن باخ و موتزارت هم هست. و امانوئل کانت و هگل و البته دیگران.
پروس در طول این قرن گفتیم اوج گرفت و قدرت و قلمروش بیشتر و بزرگتر هم شد. در میانه قرن اتریش رو شکست داد و سرزمینش رو بزرگ کرد. هم اتریش رو هم روسیه رو هم ساکسونی رو.
ناپلئون و سقوط کامل امپراتوری مقدس روم
اما اینجا البته یه اتفاق مهم در اروپا افتاده دیگه. ما در نیمه دوم قرن ۱۸ هستیم. آمریکا مستقل شده از بریتانیا ۱۷۸۹ انقلاب فرانسه، پادشاهی جمع میشه. فرانسه میشه جمهوری و زنگ خطر برای پادشاهیهای اروپا به صدا در میاد. بعد هم که ناپلئون در فرانسه به قدرت میرسه. اول در فرانسه بعد هم قدرت و نفوذش در اروپا کم کم زیاد میشه. امپراتوری مقدس روم رو دیگه برای همیشه حذف میکنه از نقشه اروپا و آلمان دوباره این بار به خواست و اراده ناپلئون بر میگرده به دوران چند تکه بودن. باواریا و ساکسونی هر کدوم واسه خودشون استقلال پیدا میکنن. اما میاد یه چیزی میسازه از این دولتهای محلی تو آلمان به نام کنفدراسیون راین confederation of rhine باز هم نقش مهم رودخونه رو میبینیم، خودش هم در مقام امپراتور فرانسه میشه محافظش که این بشه سپر فرانسه جلوی حملههای احتمالی روس و اتریش و پروس. بعد هم خود پروس رو تبدیل میکنه به قدرت کوچکی که قبلا بود. برگرده پشت رودخانه البه.
باز هم داریم بر میگردیم به رودخانه و موانع طبیعی و نقشش در تعیین مرزها.
داستان ناپلئون بالاخره با واترلو تمام میشه. اتحادی از بریتانیاییها و هلندیها و همین آلمانیها و پروس و اینها ناپلئون رو شکست میدن در واترلو در بلژیک امروز در ۱۸۱۵.
کنفدراسیون صلح وین و انقلاب ناموفق
وقتی که داستان ناپلئون جمع شد و کنفرانس صلح وین برگزار شد این قدرتهای اروپایی همه دوست داشتن برگردن به روزهای خوش قبل از ناپلئون. برای آلمان ولی شدنی نبود امپراتوری مقدس روم جمع شده بود. جاش کنفدراسیون آمده بود. یک کنفدراسیونی هم بود این که ۳۸ تا عضو داشت. دو تاش اتریش و پروس که هر دو مناطقی خارج از مرزهای کنفدراسیون هم داشتن تازه. واقعا پیچیده بود. همین دو تا قدرت هم یه ۵۰ سالی کشتی گرفتن تو آلمان. دقت کنیم باز هم دو تا قدرت غیر آلمانی هستن در اصل که دارن سر اداره آلمان با هم کشتی میگیرن. بعد اون موقع ایدههای تازهای داره تو اروپا باب میشه از جمله ناسیونالیسم. ایده داغ و تازه روزگار اینه. اما این دو تا قدرت غیر آلمانی اتریش و پروس طبعا از این ناسیونالیسم آلمانی که تو مناطق تحت حکومتشون هست خوششون نمیاد. اینکه ما که ملیت و نژادمون یکیه باید کارمون دست خودمون باشه، نه اینکه یکی از بیرون بیاد بهمون حکومت کنه. این رو آلمانیها داشتن دنبال میکردن اما خب این قدرتها همچین چیزی به گوششون خوشایند نبود. واسه همین به مدتی اصلا هرگونه تظاهر به ملی گرایی و اینها تو آلمان ممنوع بود. آلمانیهایی که میخواستن کاری، شغلی، حرکتی بکنن محدودیت خیلی براشون تو سیاست و نظام و اینها زیاد بود. واسه همین خیلی زیاد جذب کارهای دانشگاهی شدن از زبان و تاریخ و الهیات و تا علم و دانش. کار و بحث سیاسی ممنوع بود ولی بعضیها میگن در سایه همین ممنوعیت بود که فلسفه رونق گرفت و از دل این دوره بعدها یکی مثل هگل درآمد. صحبت کی رو داریم میکنیم؟ قرن ۱۸.
گروهی از آلمانیهای لیبرال تو همین دوره از حکومت پلیسی اتریشی پروسی فرار کردن رفتن به بریتانیایی که هر کی میامد راه میداد. یا حتی به آمریکا که مقصد جدید آزادیخواهها شده بود. دورهی آغاز تسلط و رونق فرهنگ انگلوساکسون هم هست. فاز اینه که راه پیشرفت و ثروت و آزادی فردی و همه چی همین مدل انگلیسی و امریکاییه. بقیه دنیا هم دیر یا زود همین مدل رو دنبال خواهند کرد. این ها در ۱۸۴۸ منجر شد به یک انقلابی در آلمان. در مانهایم و بعد در برلین که الان میدان ۱۸ مارس به یاد همین تظاهرات هست که همون میدونیه که دیوار برلین هم از کنارش رد میشد و همینجا هم بود که ریگان گفت آقای گورباچف این دیوار رو خراب کن. منتها اتفاق اولی که این جا رو مهم کرد در همون ۱۸۴۸ بود. ۱۸۴۸ رو بهش میگن سال انقلابها در اروپا. در میانه قرن نوزدهم. زمان ناصرالدین شاه، زمان جنگهای تریاک.
این انقلاب البته شکست خورد. مثل انقلابهای دیگر اون سالها. یک آلمان متحد برای همه اونهایی که آلمانی صحبت میکنن با ارزشهای لیبرال دموکراسی و تمایلات ناسیونالیستی درست نشد. جامعه هنوز دهقانی بود اختلاف بینشون هنوز زیاد بود و از اون ور پروس و اتریش هم هرچند اول شل اومدن ولی بعد که روسیه اومد کمکشون شیر شدن. کنترل اوضاع رو گرفتن دستشون و انقلاب سرکوب شد. تو این دوره قرن ۱۹ اتریش و پروس دولتهای مسلط رقیب و البته در حال تقسیم مسالمت آمیز قدرتن در آلمان همچنان. روشنفکران و متفکرین آلمانی هم همچنان بعضیشون در حال فرار و پناهجویی در لندن. از جمله آقای کارل مارکس. کارل مارکس که پیاده شدن بعضی از ایدههاش رو بعدا در قرن بیستم در شوروی و چین و جاهای دیگه دیدیم متفکر بزرگ آلمانی قرن نوزده بود که اون دوره البته در انگلیس زندگی میکرد و کتابهای مهمش رو هم همونجا منتشر کرد.
امپراتوری آلمان به وجود آمد
نیمه اول قرن نوزده اینطوری گذشت اما در نیمه دوم، نیمه مربیان، شرایط عوض شد. فرانسه و بریتانیا با هم علیه روسیه متحد شدن در جنگهای کریمه و تزار روسیه رو که اون موقع نماد قدرت مطلقه شده بود در خاک خودش شکست دادن. و فاز انگلیسی دوستی تو آلمانها بیشتر و بیشتر هم شد. حالا میگیم تو آلمانیها طبعا منظور همه نیست دیگه. کسانی هم بودن که خوششون نمیاومد از این انگلیسی بازی یکی از مهمترینشون وکیلی به نام اتو فون بیسمارک.
بیسمارک از مهمترین آدمهای تاریخ آلمان و شاید اروپاست که ما براش یه ویدئوی جدا در کانال یوتیوب بیپلاس داریم. بیسمارک صدراعظم آهنین. از مهمترین سیاستمداران قرن ۱۹. اهل پروس. سیاستمداری جاه طلب. بیپروا. ایشون اومد که این کنفدراسیون باید جمع بشه. آلمان باید دور این هویت ملی آلمانی بشه یک کشور مستقل و رهبریش هم باید با پروس باشه. همین کار رو هم کرد. و در ۱۸۷۰ امپراتوری آلمان تشکیل شد. و اینطوری پادشاه پروس شد امپراتور آلمان. منتها نه امپراتوری که بر همه پادشاهان این ایالتها حکومت میکنه بلکه یکی از اونها که تو صف جلوی بقیهاشون قرار میگیره.
کلی هم دعوا داشتن که حالا این میشه Emperor of Germany یا The German Emperor . قشنگ بحث و مناظرهای که همچنان هم بین مورخین هست الان ولی واسه ما مهم نیست. اونچه که مهمه اینه که امپراتوری آلمان تاسیس شد.
پیچیده است واقعا. این ایالتها همچنان هر کدوم خیلی اختیار داشتن. منتها رسیدن به این ساختار شاهکاری بود که اسم بیسمارک رو در تاریخ اروپا ماندگار کرد. این البته اولین کار بزرگش بود. در کمتر از نه سال این شخصیت قوی جایگاهی پیدا کرد در آلمان که دیگه بیرقیب بود. هم در آلمان و هم در پروس. صدر اعظم آلمان بود. وزیر خارجه بود و عملا هر چه قدرت متمرکز در این ساختار هم بود دست بیسمارک بود.
اتفاق مهم بعد از اتحاد آلمان
اما اگر از اول ویدئو خوب دقت کرده باشیم الان متوجه میشیم که یه اتفاق مهمی افتاد. قصه اینه. من تا حالا فکر میکردم آلمان همیشه یه کشور بوده. بعد از جنگ جهانی شد دو کشور. آلمان شرقی و غربی و بعد هم که متحد شدن. یعنی اون دو پارگی یه برهه کوچکی بوده در تاریخ. اما بیشتر که خوندم دیدم واقعیت این نیست انگار. نه اینکه همیشه دوپاره بوده بلکه همیشه چند پاره بوده. همینطوری که دیدیم این طرف راین و اون طرف راین، این طرف البه و اون طرف البه، اینها مناطق مختلفی دیده میشدن همیشه. این جنوب و غرب آلمان همیشه جزو دنیای غرب دیده میشه و اروپای غربی. اتفاق مهمی که بعد از این اتحاد آلمان میافته اینه که این مردمان غربی میرن زیر پرچم یک حکومت شرقی. پروسی که الان قدرت رو در آلمان داره عملا از اون طرف البه آمده. تا مدتها اصلا بهش میگفتن پروشا جرمنی یا خیلیها کلا میگفتن پروس.
بعد از همون اول هم با اینکه ملت تازهایه ولی ثروتمنده. کلی از فرانسه غنیمت گرفته. بعد یه چیز دیگه هم هست. باز یکی مثل من اخبار رو نگاه میکردم تا حالا میگفتم مثلا دولتهای محلی چقدر استفلال دارن توی آلمان. ایالتها چقدر حق قانون گذاری دارن واسه خودشون. چرا نمیان اینها رو جمع کنن حکومت یکی بشه اینقدر استان به استان قانونها فرق نکنه. حکمرانی هم راحتتر میشه. اما خب الان میفهمم این قصه یک سال و یک دهه و یک قرن نیست. اینها تارو پودیه که قرنهاست در دل این جامعه بوده حتی قبل از اینکه بشن یک کشور. اساس این ملت اصلا همینه.
اتفاق دیگری که تو این دوره میافته اینه که لیبرالیسم یک جهت ملی گرایانهای میگیره. نگاه به آزادی مثلا تو حزب لیبرال دیگه محدود به آزادی فردی نیست. اینه که ما یه دولتی داشته باشیم درست کار کنه. مثل همین دولت پروسی که جنگها رو برده اقتصادش هم داره خوب کار میکنه. از ترکیب این ایدهها و فلسفه هگل و ساختار قدرت بیسمارکی پروسه که امپراتوری المان به اون شکلی که ما باهاش آشناییم درست میشه. با هدف پیشرفت. Progress. و خیلی هم زود سرشاخ میشه با کلیسای کاتولیک. همین سرشاخ شدن و جنگ فرهنگی هم برای بیسمارک گرون تموم میشه.
بعد بیسمارک هم که دشمن زیاد درست کرده بود اقتصاد هم به هم مییزه برای خودش پایه های قدرتش لرزان شد. مخصوصا که شرایط درج جنوب و شرق داشت به هم ریخت.
برای اونها که با جنگ جهانی اول و سیستم پیمانهای اتحاد قبلش آشنا هستن احتمالا این قصه خیلی دیگه آشناست دیگه. اینها همه بذرهایی هستن که در نیمه دوم قرن نوزده کاشته شدن و بعدا تبدیل شدن به جنگ بزرگ. حتی تو نوشته های بیسمارک این هست که یه اتفاق مزخرفی در بالکان میتونه آلمان رو بکشه به جنگ روسیه. سی سال قبل از جنگ این رو نوشته بود. یا بعضیها میگن بعد از عزل این رو در آخرین ملاقاتش به قیصر گفت. ولی کلید فهم این که چرا این کار رو کرد اینه که بدونیم برای بیسمارک اونچه که مهم بود پروس بود اول، و بعد آلمان. و این وسط آلمان بود مخصوصا آلمان غربی و جنوبی که داشت درگیر درگیری بالقوهای میشد بین روسیه و بالکانی که با هیچ کدومشون نه کاری داشت و نه بهشون علاقهای.
پیشزمینهی ایدئولوژی نازیها
اینجا کم کم این پروتستانهای شمال و شرق آلمان که دیدن بیسمارک اینطوری بهشون پشت کرد انگار رفتن دنبال یه هویت جدیدی. خیلی آلمانی دویچ خیلی پروتستان و ضد کاتولیک و کم کم ضد یهودی Anti Semite. یهودی ستیزی هم بهش اضافه شد. یا توش قدرت گرفت. چون تو نوشتههای مخصوصا دیرتر لوتر هم بود یهودی ستیزی. یهودیها رو وصل میدیدن به انگلیسیها و دشمن پیشرفت و کسانی که میخوان بازارهای مالی ما رو کنترل کنن و از این قبیل حرفها. یک مرام ترکیبی شکل گرفت اون موقع با این پایهها ضد جهانی شدن. حالا جهانی شدن در مقیاس همون قرن نوزدهمی دیگه ولی همون موقع هم در این جهانی شدن دست انگلیسیها و یهودیها رو با هم میدیدن و کم کم شعارشون این شد که ما باید آلمان جدید رو، جرمنیا رو، بدون یهودیها بسازیم. اونهایی که خون یهودی دارن باید برن از سیستم دولتی بیرون. نژاد باید خالص آلمانی باشه. دیگه خاندان و نجیبزادگی و اینها اهمیتش کمتر از خلوص نژاده. هویت ملی آلمانی که داشت تو این دوره قوام پیدا میکرد اصلا یک پایهاش همین یهودی ستیزی بود. اسم بعضی از احزابشون هم اصلا و علنا انتی سمیتیست داشت توش. خیلی جنبش اجتماعی رادیکالی هم بود. حتی تو برگه رای گیری اسم خودشون رو مینوشتن کنارش می نوشتن Anti Semite ضد یهودی و در انتخابات ۱۸۹۳ از چند تا از روستاهای پروتستان نشین پروس این نمایندهها رای آوردن و رفتن مجلس. ۱۶ تا کرسی البته بیشتر نبودنها ولی خب خیلی به چشم اومد حرکت. معلوم شد چنین شعارهایی مطلوبیت داره و اصلا کم کم اومد تو برنامههای سیاسی. دیگه پذیرفته بود حرفهای آشکارا ضد یهودی زدن در سطح بالای سیاسی.
در واقع این پیش زمینه ایدئولوژی نازیها در انتهای قرن نوزده اینطوری درست شد اینطوری که این نویسنده میگه. از ترکیب ترس از یهودیها، ترس از لهستانیها علاقه شدید به آلمان متحد و اهمیت زیاد به نژاد. یه همچین غولی درست شد که البته صداش چند دهه بعد در اومد.
زیادهروی و حذف بیسمارک
بیسمارک در چه فکری بود؟ بیسمارک این حرکتها رو میدید و میخواست از توش یه چیزی در بیاره که کار خودش رو پیش ببره. بیسمارک بیشتر ترسش از روسیه بود و تلاشش این بود که اتحادی بین روسیه و فرانسه شکل نگیره که البته نهایتا موفق نشد و اینها به هم نزدیک شدن. در واقع این وسط اون اتحاد آلمان با اتریش واسه بیسمارک گرون تموم شد. چون آلمان رو کرد دشمن مشترک فرانسه و روسیه و اینها رو هل داد تو بغل هم.
سال ۱۸۸۷ دیگه در آلمان صحبت این بود که جنگ با فرانسه ناگزیره جنگ در دو جبهه تقدیر آلمانه و این جنگ یک جنگ جهانی خواهد شد. ۱۸۸۷. جنگ جهانی اول کی شروع شد؟ نزدیک ۲۶ سال بعدش. اینجا بیسمارک دوباره بلوغ دیپلماتیکش رو به کار انداخت. بیسمارک رو به عنوان یکی از نوابغ دیپلماسی میشناسیم در تاریخ. چه کار کرد؟ رفت یه قراراد محرمانه با روسیه بست که اگر اتریش به شما حمله کرد ما بی طرف میمونیم. منتها اینقدر در شاخ و شونه کشیدن واسه روسیه زیاده روی کرده بود قبلا دیگه ارتشیها یه فازی بودن که بریم بکوبیم بیایم. این هم هی میگفت بابا اینها رو من خودم یادتون دادم. الان دیگه وقت جنگ نیست. میگفتن نه ما میدونیم، ارتش پروس همچین قوای آلمان همچون. بریم بزنیم دیگه روسها نتونن رو پاشون وایسن. بزنیم دسترسیشون به دریای بالتیک و دریای سیاه رو قطع کنیم. حالا امپراتور آلمان خودش فامیل هم هست با تزار روسیه. اینجا یه سالی هم دارن سالی که سه قیصر داشت. چون دو تاشون پشت هم مردن و بعد قیصر ویلهلم دوم امپراتور آلمان شد. که آدم بسیار مهمیه در تاریخ اروپا شعله جنگ اول رو میگن ایشون توش خیلی دمید اخرش هم با شکست آلمان در جنگ آخرین امپراتور آلمان شد و تبعید شد. ایشون وقتی اومد بیسمارک رو برداشت و اینجا دیگه بیسمارک از سیاست آلمان حذف شد عملا.
صنایع پیشرفته، تولید بالا و مشکلات طبقهی کارگر
آلمان بعد از بیسمارک آلمانی بود خیلی متفاوت از قبل. حالا آلمان که نبود قبلش ولی همونی که بود. آلمان الان صنعت قوی داشت جامعهای داشت به نسبت اون موقع باسواد. ما اینجا از سیاست خارجی بیسمارک گفتیم ولی نقش مهمی هم داشت واقعا در ساختن این آلمانی که الان میوه در حال رسیدن بود. منتها خب همین جامعه پر از نیروی کار با نرخ باسوادی خیلی بالاتر از بقیه اروپا فقیر هم بودن نسبتا.حقوقشون به نسبت پایین بود. به قول کتاب مشاهدات رو میخونی انگار یکی داره از وضع کار در چین امروز میگه. جامعهای پر کار، پر تولید، با نظم دولتی، با تعرفههای سنگین روی واردات، نیروی کار ارزان. خب کلی تولید میکنه. یه جا باید بفروشه. بازار مصرف جنسهای آلمانی اون موقع بریتانیا بود. ولی خب صادرات و واردات باید دوطرفه باشه یه طرفه باشه گرفتاری میشه بین دو کشور همونطور که الان بین چین و آمریکا شده. مشکل دیگر این سیستم اینه که اون کارگری که داره تولید میکنه نمیتونه بهرهاش رو ببره رادیکالایزد میشه اصطلاحا. زمینی میشه اون جامعه مساعد سوسیالیسم. حزب سوسیال دموکرات آلمان اون موقع خیلی رونق گرفت.
اینجا حواسمون باشه که مارکسیسم هم که ما الان تا میشنویم اسمش رو یاد شوروی میافتیم مبدعش مارکس آلمانیه دیگه. ایده رو آلمانیها هستن که نوشتن و بسط دادن اصلا همین چند دهه قبلش در قرن نوزده. لنین حتی فکر میکرد انقلاب سوسیالیستی در آلمان شروع خواهد شد.
دوگانهی آلمان غربی و آلمان شرقی
خلاصه در آستانه قرن بیستم ایده اینه که این دو فرهنگ متمایز انگلیسی و آلمانی یکیشون میشه فرهنگ مسلط جدید. زبان آلمانی، تکنولوژی آلمانی، پیشرفتهای علمی دانشگاه به اون مفهوم جدیدش که جاییه که میری توش تحقیقات میکنی برای سوالها جوابهای جدید پیدا میکنی به جای اینکه بری مثلا متون قدیمی رو حفظ کنی یا تفسیر کنی اینها همه نشونههای اوج گرفتن فرهنگ آلمانی بودن دیگه.
اینجا ولی یه نکتهای هست سوالی هست که تاریخ دوستها مدتها باهاش مواجه بودن. قصه چیه؟ قصه اینه که یه سری از سیاستهای دیپلماتیک مخصوصا دیپلماسی آلمان در اون دوره واقعا با عقل سلیم جور در نمیاد. شما در اون شرایط چرا باید تحریک آمیز رفتار کنی در برابر انگلیس. واقعا فهمش راحت نیست. حالا من که خیلی مطالعه نداشتم میگفتم بیشتر بخونم لابد میفهمم. ولی میدیدم مورخین هم گاهی میگن این سیاستها دیوانگی بوده. در حالیکه خب دیوانگی معمولا توضیح خوبی نیست دیگه. باید منطق اون تصمیم گیر رو بفهمی. تا اینکه باز تو این کتاب شورتست به یه توضیح خیلی کوتاه و جالبی رسیدم. میگه واسه اینکه بفهمیم فکر دولتمردان المانی رو باید یادت بیاد که این آلمان چه کشوریه و کی داره میگردونتش. میگه یادمون نره اینهایی که دارن این کشور رو اداره میکنن پروسیها هستن. میگه اصلا تمام سیستم مالی این امپراتوری آلمان چیزی نیست جز اینکه ساخته شده که پول و ثروت رو از کاتولیکهای لیبرال جنوب و غرب آلمان یعنی کنفدراسیون سابق بگیره بیاره بذاره سر سفره پروسیهای اصالتا مال اون طرف البه. مالیات روی صنایع آلمان غربی و جنوبی در واقع این کار رو داره میکنه. اصلا اینها این دوتا انگار دو تا کشور مختلفن همون موقع هم. این پروتستان اون کاتولیک، اون کشاورزی این صنعتی، اون محافظه کار این پیشرو. در سیاست خارجی اون نگاهش به روسیه است و ترسش از اون غول شرقیه این یکی تمرکزش رو بریتانیاس. اینقدری که در شرق میگه راه آهن رو توسعه نمیدادن میگفتن آخرش اینجا رو روسها میان میگیرن دیگه چه کاریه. این طرف ولی میگن بسازیم که قرن دیگه قرن آلمانه.
یه جایی که این تمایز معلومه در ارتشه. نیروی زمینی تبلور سیاست نظامی پروسه. پر از نیروهایی روستایی و با هدف مقابله با روسیه. نیروی دریایی ولی مدرن. تکنولوژی جدید با هدفهای استعماری و گسترش قدرت و تجارت و اینها و الته نگاه تیز به سمت بریتانیا. این یک تنشی شد که خیلی موندگار شد در ارتش آلمان و بعدا در جنگهای جهانی هم رد پاش به وضوح هست. این سیاست دو کله بزرگترین ضرری که برای آلمان داشت این بود که آلمان رو کرد دشمن مشترک روسیه و بریتانیا و اینها رو که از بعد جنگ کریمه در حال جنگ سرد بودن با هم متحد کرد. اتحادی که دودش تو چشم خیلیها رفت از جمله ایران. چون وقتی متحد شدن ایران رو هم بین خودشون تقسیم کردن همونطور که تو این ویدئو شروع قصه نفت در ایران گفتیم. قبلا هم گفتیم که آلمانها دلال محبت بین فرانسه و روسیه هم شده بودن. این وسط فرانسه و انگلیس هم با هم کنار اومدن. دعواهاشون رو سر مستعمرات و اینها حل و فصل کردن و آلمان تنهاتر و تنهاتر شد. هم تنها هم از اون طرف کشیده شده بین دو تا ایده و جهت مختلف. اینقدر مختلف که وقتی مولتکه Moltke در ۱۹۱۲ شورای جنگ صحبت میکنه که آره جنگ ناگزیره و اینها، این رو هم میگه که باید راهی پیدا کنیم که مردم آلمان رو قانع کنیم به جنگ با روسیه. و این حرف خیلی کلیدیه. چون جنگ با روسیه جنگ آلمانها نیست، جنگ پروسی هاست. خیلیهها. آلمانها دغدغهشون این بود که جامعه پایه جنگ نباشه. واقعا حرف تازهایه. من فکر میکردم نه اینها دیگه اون موقع جامعه تشنه جنگ و مبارزه است. این نشون میده هم فاصله پروس و آلمان رو و هم فاصله ژنرالها و جامعه رو. چون این همون سخنرانی مولتکه است که توش میگه هر چه زودتر بهتر. The sooner the better جنگ تقدیر ماست جنگ دو جبههای هم هست پس هر چه زودتر بهتر.
جنگ جهانی اول و آمدن هیتلر
در چنین شرایطی خلاصه آلمان میرسه به آستانه جنگ جهانی اول.
داستان آلمان البته اینجا تموم نمیشه. آلمان کشوری که تا همین نیم قرن پیشش وجود نداشت بعد از این در ۱۹۱۴ بالاخره وارد جنگ میشه. جنگ جهانی اول. جنگی که متحدین اروپایی آلمان توش دو تا امپراتوری خسته اتریش مجارستان و عثمانی هستن و در مقابلشون روسیه فرانسه و بریتانیا. آلمان در اون جنگ شکست میخوره. زمینهایی از دست میده. تلفات میده. غرامتها و جریمههای سنگین براش میبندن و محدودیتهای نظامی براش میگذارن. ولی همونطور که میدونیم این غول بیدار شده پروندهاش اونجا بسته نمیشه.
دوباره هیتلری میاد و دوباره آلمان بلند میشه و دوباره خیز برمیداره که اون چیزی رو که به نظرش در اروپا و در جهان درست نیست درست کنه و حقش رو بگیره و نظم نوینی رو برقرار کنه و این بار هم آلمان شکست میخوره. جنگ رو به اتحاد انگلیس و امریکا و شوروی میبازه. بعد برندههای اون جنگ دنیا رو بین خودشون تقسیم میکنن. هم دنیا رو هم اروپا و هم المان رو.
آلمان شرقی و آلمان غربی رو نقشه شون رو که ببینیم نشانههای آشنایی داره با همه اون چیزهایی که در طول تاریخ دیدیم این منطقه رو جدا کرده بود. نیم قرنی هم آلمان اونطوری جدا جدا روزکار سر میکنه. آلمان غربی اوج میگیره و آلمان شرقی در جا میزنه و بعد مرزها برداشته میشه و آلمان دوباره متحد میشه. آلمان دوباره اقتصاد اول اروپا میشه. دوران باثبات و با قدرتی رو دنبال میکنه. ولی همچنان تفاوت غرب و شرق آلمان رو در یک سفر یک روزه و با چشم غیر مسلح هم میشه دید.
کنجکاوی من درباره آلمان تموم نشده ولی اینجا به نظرم نقطهی خوبیه برای اینکه این پرونده رو ببندیم. تا ابتدای قرن بیستم و آستانه جنگ جهانی اول اومدیم. درباره آلمان در قرن بیستم بعدا صحبت میکنیم.
____________________________________________
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردم:
سلام
به نظرم جای خالی خلاصه کتاب” فکر کردن سریع و آهسته” تو کاراتون خیلی احساس میشه
ممنون میشم اگه این خلاصه کتابم اضافه کنید.
واقعا کنجکاوی کردن توی تاریخ اونم به شیوه ی بی پلاس بشدت جذابه. ممنون برای تهیه و تولید و انتشار این لذت:)
با مطالعه این مقاله غرق در تاریخ آلمان بودم (البته با صدای جناب بندری عزیز توی ذهنم شنیده میشد)، که یهو رسید به دوران هیتلر و تموم شد!
کاش ترتیب مفیدی برای دنبال کردن مطالب سایت بهمون پیشنهاد بدید، چیزی شبیه ترتیب انتشار در کانال تلگرامتون
این مطالب برای کودکان در مقطع ابتدایی کاملا مناسبه امید وارم (هم جدی هم کنایه) امیدوارم تو قسمت تایتل و متا حتما این مورد را اضافه کنید تا مخاطب مناسب سایت محتوا متن رو بخونه