ملکوم گلدول کتاب «استثناییها» رو سال ۲۰۰۸ نوشته. ۱۴ سال از انتشار کتابی که خلاصهش اپیزود اول پادکست بیپلاس هم بوده میگذره. کتاب دربارهی عواملیه که باعث موفقیت یه آدم میشه و خیلی وقتا بقیه نادیدهشون میگیرن و بهشون اهمیتی نمیدن. تو این مدت، بعضی از نظریههایی که گلدول تو این کتاب مطرح میکنه رد شدن و یه سری هم تقویت شدن. نظریهای که بیشتر از همه دربارهش صحبت شده، مربوط میشه به قانون ۱۰ هزار ساعت. گلدول میگه متخصص شدن در اکثر زمینهها به ده هزار ساعت تمرین نیاز داره. خیلیها این قانون رو زیر سوال بردن و گلدول هم گفته من فکر میکردم این یکی از فرعیترین نکتههای کتاب منه و نمیدونستم که بیشتر از همهی چیزهایی که دربارهشون صحبت کردم توجه میگیره. اینجا میشه بیشتر دربارهی این قانون خوند.
نویسنده: مریم مهری
سلسله مراتب بیچون و چرا
گلدول تو کتاب استثناییها میگه که عوامل فرهنگی هم در موفقیت یه نفر نقش خیلی زیادی دارن و فرضیهای رو مطرح میکنه که تا الان یه دلیل از چند دلیل سقوط هواپیماها در کشورهای مختلف بوده و تا به امروز هم بارها اثبات شده، اما توجهی که قانون ۱۰ هزار ساعت گرفت، این فرضیه نگرفت. گلدول میگه که سلسله مراتب قدرت و احترام تو یه کشور حتی میتونه در مواقع بحران هم بیاد وسط. تو بعضی کشورها این سلسله مراتب سفت و سختتره و آدما به رهبرهاشون احترام زیادی میذارن و خودشون رو در جایگاه پایینتری میبینن و این پایین بودن رو با کمال میل قبول میکنن. مثلا تو بریتانیا از قرن هیودهم تا بیستم اینجوری بوده که اهالی سلطنت و اربابها و اشرافزادگان قدرت بالایی داشتن و بقیهی مردم میدونستن نمیتونن با اونا برابری کنن و این رو قبول میکردن. در حال حاضر تو خیلی از جوامع هم این سلسله مراتب وجود داره، فقط نقشها مدرنتر شده. مثلا یک دانشجو در برابر استاد نگاه انتقادی نداره و هر چه هست پذیرشه. یا تو یه شرکت این سلسله مراتب سفت و سخت رعایت میشه و هر انتقادی معنای سرپیچی میده و تنبیه به دنبال داره. ولی بعضی کشورها هم هستن که این سلسله مراتب در اونها ارزش و اصالت سابق رو نداره. افرادی که در پایین سلسله مراتب قرار دارن، احساس میکنن که قدرت بالا رفتن رو دارن و حتی میتونن از رتبهی بیشتری نسبت به مافوقشون برخوردار بشن. تو فرهنگ اروپایی و غربی معمولا اینجوریه و فردگرایی هم به کمک این احساس میاد.
هواپیماهایی که قربانی احترام شدند
با این مقدمه سقوط هواپیما چطوری قابل توضیح میشه؟ استدلال گلدول اینه که خیلی از تصادفها قابل اجتنابند و به دلیل ترکیبی از خطای خلبان و عدم تمایل کمک خلبان به تصحیح خطای خلبان اتفاق میافتن. گاهی ممکنه یه خطایی تو برج مراقبت رخ بده و اگه خلبان و کابین خلبان از نظر فرهنگی درگیر سلسله مراتب و تعارف باشن در مواجهه با برج مراقبت قاطعیت کافی رو نخواهند داشت و این میتونه فاجعه به بار بیاره، کما اینکه آورده. در یکی از سوانح هوایی، هواپیمایی از کلمبیا داشت میرفت نیویورک. سوختش هم داشت تموم میشد ولی برج مراقبت فرودگاه نیویورک به خلبانها میگفت نمیتونن فرود بیان و بهتره فعلا دور فرودگاه بچرخن تا فضا باز بشه. خلبانها اونقدر قاطعیت نداشتن که به برج مراقبت بگن باید فرود اضطراری کنن. نتیجه اینکه بنزین هواپیما تموم شد و در ۱۶ مایلی فرودگاه پایین اومد. ۷۳ نفر از ۱۵۸ مسافرش مردن و خیلیها هم زخمی شدن. گلدول استدلال میکنه که این اتفاق افتاد چون خلبانهای کلمبیایی تو فرهنگشون این سلسله مراتب و فاصله به خاطر قدرت، نفوذ زیادی داره. اونا به اندازهی کافی اعتماد به نفس نداشتن که در برابر دستورالعملهای برج مراقبت مقاومت کنن و خیلیها رو به کشتن دادن.
در این مثال، ما به چگونگی تأثیر فاصلهای که قدرت تو رابطههای کاری و غیر کاری به وجود میاره، میرسیم. تو فرهنگهایی که سلسله مراتب خیلی با شدت و حدت رعایت میشه آدمهایی که در رتبههای پایینتر هستند تمایل کمتری برای به چالش کشیدن مافوق خودشون دارن. تو کابین خلبان هواپیما، کمک خلبانان کمتر تمایلی به برقراری ارتباط آشکار با خلبانان ارشد خود دارن و این ارتباط ناسالم کاری بین اونها رو بیشتر میکنن و میتونه منجر به سقوط هواپیما بشه.
یافتههای جدیدتر
گلدول تو یه فصل از کتاب استثناییها با عنوان «نظریهی قومی سقوط هواپیما» نمونههای متعدد دیگهای از سقوط هواپیما رو توضیح میکنه که سلسله مراتب قدرت باعثشون شده. اما آیا این فقط خلاصه شده در شواهدی که گلدول میاره یا شواهد تجربی بیشتری هم وجود داره؟
مطالعهای که شرکت بوئینگ در سال ۱۹۹۳ انجام داد، ارتباط بین تفاوتهای فرهنگی و سقوط هواپیما رو نشون میداد. یافتهها میگفتن که فرهنگهایی که توی اونها فاصله به دلیل سلسله مراتب قدرت وجود داره، تصادفهای بیشتری به همراه دارن، درحالیکه که در فرهنگهایی که فردگرایی بر همهچیز میچربه این تصادفها کمتره. با این حال، این مطالعات، عوامل دیگری مثل تولید ناخالص داخلی (GDP – معیاری برای سنجش ثروت یک کشور) و شرایط آب و هوایی رو کنترل نکرده بودن. در سال ۲۰۱۷، مطالعهی دیگهای انجام شد که ببینن آیا این فرضیه که فرهنگ با سقوط هواپیما در ارتباطه، درسته یا عوامل نادیدهی دیگهای هم وجود داره.
سقوط هواپیما تو ۶۸ کشور مختلف بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۲ مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت و این عوامل هم در سقوطها بررسی شدن: تولید ناخالص ملی، سطوح تحصیلی، تعمیر و نگهداری هواپیما، ابعاد فرهنگی شامل سلسلهمراتب قدرت و فردگرایی و جمع گرایی. نتایج نشون داد که حتی بعد از کنترل پروازها، تولید ناخالص داخلی سرانه و شرایط آبوهوایی، با تعداد سوانح هواپیما ارتباط معنادار و مثبتی داره. نتایج همچنین نشون داد که هر چی در یه کشوری فردگرایی پررنگتر باشه، میزان سقوط هواپیما در اون کشور کمتره.
از این یافتهها میشه برای توضیح چگونگی تأثیر فرهنگ و ابعاد فرهنگی بر رفتار و موفقیت استفاده کرد. رفتار در این مورد یعنی ارتباط، ارتباط بین خلبانان جوان و خلبانان ارشد. همانطور که محققان توضیح میدن«…هرچه نوجوانان کمتجربه نسبت به سالمندان باتجربهتر احترامگذارتر باشند، صحبتهای خلبان کمتر با تجربهتر کاهش مییابد و احتمال ارتباط نادرست در کابین خلبان بیشتر میشود». اگر خلبانان جوان اعتماد به نفس لازم برای مخالفت یا چالش با مافوقشون رو نداشته باشن، احتمال تصادف بیشتر میشه. تو فرهنگهایی که خلبانهای جوان ترس از اشاره به اشتباهات مافوق ندارن، پروازها ایمنترند.. گلدول البته در توضیح عوامل فرهنگی در افزایش موفقیت، به این فرضیه اکتفا نمیکنه و نظریههای دیگهای رو هم مطرح میکنه که میشه تو اپیزود اول پادکست بیپلاس شنیدشون.