بخش عمدهی صنعت خودیاری دارد یک حرف به ما میزند: تو به قدر کافی خوب نیستی. برای به کرسی نشاندن این حرف هم به ما امید میدهد که میتوانیم خودمان را اساساً عوض کنیم. در سالهای اخیر این محصولات از بعضی تحقیقات علمی شاهد میآورند که ما را به این تغییر امیدوار کنند. اما این امیدها چقدر واقعی است و آن تحقیقات واقعاً چه میگویند؟
نویسنده: عباس سیدین
وعدههای بیاساس صنعت خودیاری
صنعت عظیم «خودیاری» یا Self-Help تنها یک ایدهی بنیادی را دنبال میکند: ما میتوانیم خودمان را تغییر بدهیم. میتوانیم عادتها، رفتارها یا حتی شخصیت خودمان را عوض کنیم. از شاخههای بزرگ و مهم روانشناسی و رواندرمانی مثل «رفتاردرمانی شناختی» گرفته یا مدها و روشهایی که هر چند وقت یکبار ظهور میکنند مثل ذهنآگاهی (Mindfulness) و تعلیم مغز (Brain training) رویکردهای خیلی متنوع و مختلفی وجود دارد که با انبوهی از کتابها و ویدیوها و سمینارها و پکیجهای آموزشی میخواهند به ما کمک کنند تا به بهترین نسخهی خودمان تبدیل شویم. عادتهای مردمان موثر را یاد بگیریم و مثل آنها موثر شویم. بر استرس و اضطراب غلبه کنیم؛ فکرهای منفی را از خودمان دور کنیم، مشکلات روابطمان یا اعتماد بهنفس پایینمان را حل کنیم، خشممان را مدیریت کنیم، مود و حسوحالمان را کنترل کنیم و در مجموع آدم شادتری باشیم.
در لابلای هر کدام از این رویکردها هم احتمالاً حقایقی کم یا زیاد پنهان است. اما خیلی وقتها ادعاهایی که نویسندگان و فروشندگان این محصولات مطرح میکنند دیگر بیش از حد بزرگ میشود: سیمکشی (یا همان ساختار درونی) مغز خود را عوض کنید. و در این موارد پیامی که اغلب ضمنی و گاهی هم حتی مستقیم داده میشود این است: با این تکنیک فوراً به نتایج خیرهکننده و درخشان برسید.
آقای کوین میچل نویسندهی کتاب «مغز با شخصیت» به پیامهایی که صنعت خودیاری به ما میدهد فکر کرده. او میگوید در سالهای اخیر دو تا ایده مشخصاً از دنیای کشفیات عصبشناسی با ایدههایی از روانشناسی ترکیب شده که سوخت عالی برای موتور پرکار صنعت خودیاری و کتابهای خودیاری فراهم کرده. ایدههایی که باید با دقت بیشتری به آنها توجه کنیم.
خلاصه کتاب مغز باشخصیت را در اپیزود ۷۳ پادکست فارسی بیپلاس بشنوید.
مغز یا خمیر بازی
یکی از موضوعاتی که در سالهای اخیر دربارهی مغز خیلی مورد توجه قرار گرفته ویژگی انعطافپذیری عصبی یا Neuroplasticity است. این ایده که ساختار مغز ثابت نیست بلکه خیلی شکلپذیر و انعطافپذیر است و درنتیجه ویژگیهای اولیه لزوماً دائمی نیستند. بخش اول این حرف درست است؛ اما تاحدی!
مغز دائماً در حال تغییر ساختار در سطح مولکولی است. اصلاً یادگیری همینطور اتفاق میافتد. تجربههای تازه و خاطرههای تازه همینطور در مغز ماندگار میشوند و با همین مکانیزم است که بر اساس تجربه میتوانیم کارها را بهتر انجام بدهیم و بهتر و مفیدتر رفتار کنیم. عصبهای ما مدام در حال شکل دادن اتصالهای عصبی تازه (سیناپسها) و هرس کردن اتصالهای قدیمی و قبلی هستند. اما این نه ایدهی جدیدی است و نه ایدهای انقلابی. کار مغز اصلاً همین است. در مغز همهی ما این فرآیند مدام در حال رخ دادن است. حتی در موارد حاد وقتی مغز فردی دچار آسیب میشود این امکان وجود دارد که در شرایطی، اصطلاحاً سیمکشی مغز به تدریج تغییر کند و فرد بتواند بخشی از کارکردهای بخش آسیبدیده را دوباره به دست بیاورد.
اما نویسندهی «مغز باشخصیت» توضیح میدهد که این انعطافپذیری مغز بینهایت نیست؛ و بینهایت نبودنش دلیل خوبی هم دارد. اگر قرار بود مغز مدام تحت تغییرات کلی و بزرگ باشد دیگر «من» نمیتوانست وجود داشته باشد. مغز بچهها تغییرات وسیعی میکند اما این قابلیت تغییرات گسترده با بیشتر شدن سن شدیداً کاهش پیدا میکند و حتی کلی مکانیزمها و فرآیندهای مختلف در مغز وجود دارد که جلوی تغییرات بیشتر را بگیرد. دورهی شکلپذیری و تغییر مغز انسان در مقایسه با خیلی جانوران دیگر خیلی طولانی است. این یعنی ما آدمها زمان بیشتری داریم تا تجربه کسب کنیم و یاد بگیریم اما مغز هرکس بالاخره در نقطهای دست از این تغییرات کلی برمیدارد. نتیجه اینکه آن ایدهها و شعارهایی که در بخش مهمی از محصولات صنعت خودیاری میخوانیم و میبینیم درست نیست یکی از این محصولات هم کتابهای خودیاری است. ما نمیتوانیم هر کاری دلمان میخواهد با ساختار مغزمان بکنیم.
با تلاش خیلی زیاد میتوانیم عادتی را تغییر بدهیم یا رفتاری را عوض کنیم و البته در مواردی این هدف بسیار ارزشمند و مهمی است؛ مثل وقتی که فرد معتاد میخواهد اعتیادش را ترک کند. اما برخلاف چیزی که صنعت خودیاری و کتابهای خودیاری میگوید شواهد خیلی کمی هست که آدمها بتواند «خصلتهای پایه» یا «شخصیت» خودشان را عوض کنند. بله، آدم میتواند تلاش کند و با بهکار گرفتن بعضی استراتژیهای رفتاری بهتر بتواند با نیازها و شرایط زندگیش مواجه بشود. با تلاش و آموزش، یک فرد درونگرا میتواند یاد بگیرد چطور در جمعهای بزرگ دوام بیاورد. فردی که خصلت عصبیت در شخصیتش قوی است میتواند یاد بگیرد چطور احساس منفیش را مدیریت کند اما اینکه بتوان این خصلتهای پایه را اساساً عوض کرد ممکن نیست.
بازی با ژنها
ایدهی دومی که این سالها خیلی مطرح و محبوب شده اپیژنتیک است. اپیژنتیک معنای مشخصی دارد: مکانیزمهای مولکولی که با کمک آنها سلولها بروز و بیان ژنها را کنترل میکنند. این یعنی چه؟
در هر سلول در هر زمان بعضی ژنها فعال هستند و بعضی نه. این اجازه میدهد که مثلاً سلول پوست بتواند سلول پوستی بسازد و سلول استخوان هم سلولهای استخوان. اما سلولها به تغییرات بیرونی یا درونی واکنش نشان میدهند. یعنی وقتی تغییری اتفاق میافتد بعضی ژنها غیرفعال میشوند و بعضی دیگر ممکن است فعال شوند. مکانیزمهای اپیژنتیک اجازه میدهد که بعضی تغییرات حتی طولانی مدت در سلولها اتفاق بیفتد. مثلاً اگر مدتی زیر آفتاب داغ باشید همین خاموش و روشن شدن ژنها است که اجازه میدهد تا تولید رنگدانهها در پوست شما بیشتر شود و تا چندین روز پوستتان برنزه شود.
اما همین فرآیند در دست صنعت خودیاری دچار اعوجاج شده و به شکل نادرستی عرضه میشود. در بعضی از محصولات خودیاری مثل کتابهای خویاری این تصور القا میشود که فرآیندهای اپیژنتیک انگار مثل نوعی حافظهی سلولی عمل میکنند و مشکل هم این است که فکر میکنند روشن و خاموش کردن ژنها باعث تغییر «خصلتهای پایه» میشوند. یعنی همانطور که زیر آفتاب ماندن باعث تغییراتی در پوست میشود، فرآیندهایی هم ممکن است اتفاق بیفتد که باعث شود فرد شلخته، منظم و ساعی شود. این ایده چقدر واقعی است؟
نکتهی مشکلساز این است که خصلتهای روانشناختی با ساختار ژنتیک رابطه دارند، اما رابطهشان به اندازهی افتاب و رنگ پوست مستقیم و سرراست نیست. در مورد خصلتهای روانشناختی، رابطهی بین کارکرد ژن در سطح مولکولی و بروز خصلتهایی در رفتار خیلی خیلی غیرمستقیم و پیچیده و نامتعین و ترکیبی است. یعنی یک تغییر در فعالیت ژن باعث یک تغییر در رفتار نمیشود و بیشتر متغیر تحت تاثیر فرآیند رشد مغز است و نه خود مولکول ژنها. اینطور نیست که با دستکاری و خاموش و روشن کردن یک ژن در فرد بزرگسال بتوان تغییر دلخواه را در رفتارش ایجاد کرد.
در ستایش تنوع
علیرغم مد روز بودنشان، نه انعطافپذیری عصبی و نه اپیژنتیک هیچ ابزار جادویی به ما نمیدهند که خصلتهای روانشناختیمان را تغییر بدهیم. آقای کوین میچل میگوید صنعت خودیاری روی جنبهی تاریکی از وجود ما دست میگذارد. در اغلب محصولات این صنعت یک پیام به صورت پنهان وجود دارد: «تو به اندازهی کافی خوب نیستی و اگر محصول ما را بخری بهتر میشوی». شبیه به پیامی که نویسندگان بعضی کتابهای خودیاری منتقل میکنند.
ما آدمها با هم فرق داریم؛ واقعاً و عمیقاً دنیا را به روشهای متفاوتی درک میکنیم. خصلت عصبیت در شخصیت من بیشتر است و خصلت برونگرایی در دیگری. یک نفر سریعتر میتواند مفاهیم انتزاعی را درک کند و دیگری رابطهی عصب و عضلهی خیلی قویتری دارد. این تفاوتها واقعیت بدیهی دنیا است. اما اگر کمی فکر کنیم معنای مهمی در آن پنهان است.
چرا ما با هم فرق داریم؟ چرا در طول میلیونها سال تکامل یک نوع انسان خاص بهینه به وجود نیامده؟ دلیلش خیلی ساده است: «یک نوع» انسان با کیفیت بهینه نداریم. دنیا آنقدر پیچیده و متنوع است که هرکدام از ما در یک وضعیت و شرایطی ممکن است از نفر بغلدستیمان بهتر عمل کنیم. اتفاقاً همین تنوع ما است که مایهی قدرت گونهی انسان شده. کل گونهی ما انگار ابزارهای تطابقی تکاملیش را بین افراد مختلف پخش کرده و هر زمان که لازم باشد یک گروه از ما میتواند دستهای از مشکلات را حل کند. هدف این نیست که «بهتر» بشویم. بلکه قرار است «خودمان» بشویم. البته نه آز آن جنس خودت باش دخترهایی که صنعت خودیاری دارد به خوردمان میدهد.
مرسی از بیان روان و مطالب خوبتون.