جامعه چطور اقلیت را پس می‌زند؟

ایده‌هایی که باعث تغییر شدن از جایی اومدن هرچند ممکنه ما یادمون نیاد از کجا 

سرقت ایده و فراموش کردن ایده پرداز

شاید برای خیلی‌ها که ایده‌ی تازه‌ای به ذهنشون می‌رسه و اون رو با بقیه به اشتراک می‌ذارن، هیچی بدتر از این نباشه که اون ایده رو بعدا از دهن کس دیگه‌ای بشنون. و بدتر اینکه سارق ایده حتی متوجه نباشه که داره از ایده‌ی یه آدم دیگه حرف می‌زنه، فکر می‌کنه کلش تمام و کمال از ذهن خودش بیرون اومده.

نویسنده: مریم مهری

مالکوم گلدول تو کتاب نقطه عطف که خلاصه‌ش رو تو اپیزود نهم پادکست بی‌پلاس شنیدیم درباره‌ی اقلیتی می‌گه که بر اکثریت تاثیر می‌ذارن و ایده‌هاشون زندگی جامعه رو متاثر از خودش می‌کنه. اما جامعه چقدر می‌پذیره که این ایده متعلق به اون اقلیته و آدمها چقدر حواسشون هست که خودشون مبدع ایده‌ها نیستن و از ایده‌ی کسان دیگه‌ای استفاده می‌کنن؟‌

برای خیلی‌ها این وضعیت، آشناست. تو یه نظرسنجی که سال ۲۰۱۵ انجام شد و ۱۰۰۰ نفر در اون شرکت کردن، از هر پنج رییس یه نفر اعتراف کرد که به طور مرتب ایده‌های کارمنداش رو می‌دزده. با این حال، تحقیقات نشون می‌ده که در تعداد شگفت‌انگیزی از موارد، روسا یا همکاران اصلا متوجه نمی‌شن که دارن این کار رو انجام می‌دن. حالا چطوری و چرا؟  

اختلالی به اسم کریپتومنزیا

Cryptomnesia  یه نقص حافظه‌ی کمتر شناخته شده‌س که شامل اشتباه گرفتن یه فکر با ایده‌ی اصلیه. حافظه‌ی بلندمدت زمان، مکان و آدمها رو حذف می‌کنه و ایده رو در ناخودآگاه نگه می‌داره و زمانی می‌رسه که محتوایی رو که می‌تونه با محتوای مشابه در حافظه‌ی معنایی ما مرتبط بشه، فرامی‌خونه. چیزی که اتفاق می‌افته اینه که یه خاطره‌ی فراموش‌شده به عنوان ایده‌ی خودمون دوباره به ذهنمون برمی‌گرده.

این سیستم، یادآوری رو کارآمدتر می‌کنه. مثلا دیگه مجبور نیستیم یادآوری کنیم که کدوم معلم گفته که پاریس پایتخت فرانسه‌س. همین که بدونیم پاریس پایتخت فرانسه‌س کافیه. درباره خیلی از دانسته‌های دیگه هم این اتفاق می‌افته. ولی وقتی ایده‌ها یادمون میاد، از زمینه اصلی خودشون جدا شدن، توی همچین شرایطی ممکنه احساس تازه بودن ایده رو تجربه کنیم که البت کاذبه. روانشناس‌ها می‌گن این یه پدیده‌ی غیر معمول نیست و اسمش رو گذاشتن کریپتومنزیا.

یکی از جاهایی که ممکنه گرفتار کریپتومنزیا بشیم صنعت تبلیغاته. آدم‌هایی که درباره‌ی آگهی‌های گذشته تحقیق می‌کنن تا ایده‌ی جدیدی به ذهنشون برسه، وقتی یه زمان خوبی از تحقیق گذشت، ناخودآگاه به همون ایده‌هایی می‌رسن که توی آگهی‌های قدیمی دیده بودن و فکر می‌کنن یه ایده‌ی تازه‌اس. این ماجرا درباره‌ی فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی پیچیده‌تر هم می‌شه.

تلاش‌های فراموش شده

حقوق بشری که امروز داریم، از راه مبارزه‌ی اقلیت‌هایی به دست اومده که از قبول کردن وضع موجود امتناع کردن و ما درباره‌شون دچار نوعی فراموشی روانی عجیبی می‌شیم. تو دهه ۱۹۹۰، یه فعال محیط زیست معروف به سوامپی – با اسم واقعی دانیل مارک هوپر – تو رسانه‌های بریتانیا مشهور شد. موهای ترسناکی داشت و ژولیده بود و به نظر می‌رسید خیلی وقته حموم نکرده. ولی در عین حال اعتراض‌های عجیب و غریبش باعث شهرتش بود. مثلا تو یه تونل مستقر شده بود و اونجا زندگی می‌کرد برای اعتراض به گسترش راه‌سازی تو انگلیس. خیلی هم البته تحویلش نمی‌گرفتن. عده‌ی معدودی مجذوبش شدن، عده‌ای مسخره‌ش کردن و یه سری هم عصبانی بودن ازش. گروهی هم می‌گفتن این ساخت و سازها و پیشرفت‌ها ضروریه و نمی‌شه به اسم حمایت از محیط زیست جلوشون رو گرفت. رسانه‌ها هم به این چند دستگی در واکنش به سوامپی دامن می‌زدن.

نکته عجیب اینه که حرفهای سوامپی با استانداردهای امروز درباره‌ی محیط زیست می‌خوند و غیرمنطقی نبود. نظرش درباره اینکه زیرساخت‌ها به طبیعت آسیب می‌زنن یا اینکه فرودگاه‌ها تغییرات آب و هوایی رو تشدید می‌کنن، امروز خیلی حرف‌های فرعی و حاشیه‌ای نیستن و با گذشت زمان به حرف مردم هم تبدیل شدن.

سوامپی اولین کسی نبود که برای پایداری و محیط زیست مبارزه کرد، او و هزاران نفر دیگه مثلش، بذرهای تغییرات اجتماعی رو کاشتن ولی اعتبار تلاششون فراموش شد. وقتی دیدگاه اقلیتی به جریان اصلی تبدیل می‌شه، اونچه بعدش اتفاق می‌افته فراموشی جامعه درباره‌ی مبتکران اون جریانه. بعضی از جامعه‌شناس‌ها می‌گن که این فراموشی در سطح فردی، ناخودآگاه اتفاق می‌افته ولی در سطح جامعه می‌تونه تا حدی عمدی باشه. و این اسمش کریپتومنزیای اجتماعیه.

کریپتومنزیای اجتماعی

کریپتومنزیای اجتماعی اولین بار اواخر دهه ۱۹۸۰ در یک مطالعه نشون داده شد. تو این مطالعه از مردم درباره‌ی نگاهشون به مسائلی مثل حقوق برابر، احترام به محیط زیست یا صلح سؤال شد. نتایج نشون می‌داد که مردم دیدشون به این مسائل مثبت بود ولی به طور همزمان به اقلیت‌هایی که برای اولین بار واسه این تغییرات کمپین کردن -مثل ضد نژادپرستان، فعالان سبز، یا صلح‌طلبان- نگاه خوبی نداشتن یا حداقل تو این نگاه، قدردانی دیده نمی‌شد.

مطالعه‌ی «نفوذ اقلیت» نشون می‌ده که امتیازات امروزی -آموزش رایگان، حق رای زنان، دموکراسی، حقوق بازنشستگی، حقوق بشر و موارد دیگه – به دنبال مبارزات یه اقلیت غیر محبوب به وجود اومده. از طریق اقدام مستقیم، اعتراض، شیطنت و اخلال، گروه کوچیکی از مردم می‌تونن تغییر بزرگی ایجاد کنن، اگر تمایل به ترویج دیدگاه‌های متضاد داشته باشن و در موردش ثابت قدم باشن. ولی در عین حال تاریخ نشون داده که سهم و نقش این اقلیت در راه افتادن جریان فراموش خواهد شد.

تو یه مطالعه که فقط زنان رو انتخاب کرده بود از شرکت‌کنندگان خواسته‌ شد موافقت خودشون رو با اظهارات مربوط به برابری جنسیتی ابراز کنن. زنها به شدت از موضوعاتی مثل برابری حقوق، حق رای و آزادی طلاق حمایت کردن. با این حال، شور و شوق اونا وقتی این کلمات رو دیدن تضعیف شد: «همانطور که توسط جنبش‌های فمینیستی پیشنهاد شده است». این اشاره به یه تعصب اساسی داره. تعصبی که توی اون فمینیسم برچسبه و توهین، نه خواست زندگی برابر.

ابزار سلطه

جنبه‌ی تاریک کریپتومنزیای اجتماعی اینه که با نادیده گرفتن، حذف و جدا کردم صاحب ایده از ایده اجازه میده قدرت مستقر پایدار بمونه و تبعیض علیه گروه‌های اقلیتی که مبارزان اولیه بوده و در واقع صاحب ایده می‌شدن تا حدی ادامه پیدا کنه. به قول محققین، «ابزار سلطه» برای تداوم وضع موجود، ابزار راحتیه.

اقلیت‌ها اغلب در دامی گیر می‌کنن که در اون باید از هنجارهای فرهنگی تثبیت‌شده دور بشن تا اعتراضشون رو نشون بدن و صداشون رو تقویت کنن ولی در عین حال جریان اصلی هم اونا رو دور می‌کنه و باعث می‌شه عموم مردم باهاشون همذات‌پنداری نداشته باشن. ایده‌ها مورد توجه قرار می‌گیره ولی صاحبان ایده‌ها در حاشیه‌ی جامعه نگه داشته می‌شن.

مثالش واکنشیه که رسانه‌ها به سوامپی نشون دادن و مسخره‌ش کردن ولی بعدا ایده‌هاش رو صاحب شدن. این ممکنه درباره‌ی هر جنبش اجتماعی دیگه‌ای اتفاق بیفته و افتاده. با این حال وقتی از کریپتومنزیا آگاه بشیم ممکنه که متعصب باقی نمونیم و بپذیریم که ایده‌ها از جایی اومدن که ما فراموششون کردیم. و این آگاهی باعث می‌شه که نسبت به گروه‌های اقلیت احساس قدردانی بیشتری داشته باشیم. هنجارشکنی اقلیت نباید ما رو نسبت بهشون بدبین کنه، اگه بدونیم که این هنجارشکنی لازمه‌ی اعتراضه و اگه هنجارشکنی نبود تغییری اتفاق نمی‌افتاد.

___________________________________

 برای نوشتن این مطلب از این دو منبع استفاده کردم:

Why your colleagues can’t help stealing your ideas

‘Social cryptomnesia’: How societies steal ideas

بیشتر کنجکاوی کنیم
مصاحبه آدام گرنت با ملکوم گلدول
آینده‌ی کار؛ وقتی ناراحتی بیشتره

مدرسه کسب و کار وارتون در دانشگاه پنسیلوانیا همین چند ماه پیش آوریل ۲۰۲۲ کنفرانس آنلاینی با موضوع آینده‌ی کار بیشتر بخوانید

هواپیماهایی که قربانی احترام شدند
به خلبان احترام گذاشتم و هواپیما سقوط کرد

ملکوم گلدول کتاب «استثنایی‌ها» رو سال ۲۰۰۸ نوشته. ۱۴ سال از انتشار کتابی که خلاصه‌ش اپیزود اول پادکست بی‌پلاس هم بیشتر بخوانید

بازنگری تاریخی با دیدگاه تجدیدنظرطلبی
باید به گذشته فرصت شنیده شدن دوباره داد

دانشی که ما از رویدادهای تاریخی داریم کامل نیست چون شواهد و مستنداتی هم که وجود دارن نمی‌تونن به صورت بیشتر بخوانید

2 نظر برای “جامعه چطور اقلیت را پس می‌زند؟

  1. سلام و خدا قوت
    مثال فمینیسم خیلی مثال جالب و خوبی بود
    بنظرم قبول داشتن یک مفهوم خاص، بحثش از قبول داشتن صاحب ایده یا کسایی که بیانش میکنن جداست.
    چون ابعاد دیگه ی انسان ها هم خواه ناخواه تاثیر خودش رو روی آدم میذاره.
    بر فرض مثال شاید من مفهوم فمینیسم رو براحتی بپذیرم و قبول داشته باشم ولی یا صاحب ایده ی فمینیسم یا طرفدارانش نه!

  2. مفهوم این متن اصلا شبیه تیترش نبود.
    این مقاله بیشتر داره راجع به این صحبت می کنه که «چگونه جامعه نظر اقلیت را میپذیرد». در صورتی اگه جامعه میخواست اقلیت را پس بزند اصولاً حرفش رو هم رد می کرد. مثل احزاب کمونیست در ایران که جامعه هم نظرشونو رد کرد هم خودشون رو.
    به نظر من این مقاله می بایست با این مضمون باشه که: جامعه چطور در برابر نظر اقلیت متعصب واکنش منفی نشون میده تا در مورد تصمیماتی که بر روی همه اعضای جامعه تاثیر میذاره، تا حد امکان، نظر اکثریت مورد اقبال عمومی واقع بشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *