انتقال قدرت معمولا لحظه مهمیه. رئیس جمهوری میره کنار رئیس جمهور بعدی میاد سر کار. گاهی تغییر نرمه گاهی شدید اختلاف جدید و قدیم زیاده. یکی از این لحظهها در ۱۹۶۱ بود . اختلافات معنادار ظاهری بود بین اونی که میرفت و اونی که داشت میآمد.
نویسندگان: معین فرخی، علی بندری، آرش بهشتی
روز تحلیف کندی
در روزی آفتابی اما سرد، در ژانویهی ۱۹۶۱ جان فیتزجرالد کندی در ۴۳ سالگی جوانترین رئیسجمهور قرن بیستم آمریکا شد. رئیسجمهور قبلی، آیزنهاور، پیرترین رئیسجمهور آمریکا تا اون دوره بود. آیزنهاور با اورکت و دستمالگردن آرامآرام پایین آمد و کندی بدون کت و کلاه و با لباس غیررسمی رفت پشت جایگاه سخنران. گزارشگر تلویزیون سیبیاس گفت این صحنه شبیه فیلم جادوگر شهر اُزه. لحظهای که دوروتی در رو باز میکنه و فیلم از سیاهوسفیدی درمیآد و رنگهای تند پرده رو میگیرن.
کندی خودش هم در سخنرانیش به همین نکته اشاره کرد. «حالا مشعل رسیده به نسل جدید آمریکاییها، کسانی که در این قرن به دنیا آمدهاند، در جنگ آبدیده شدهاند، در دوران تلخ و سخت صلح تربیت شدهاند. ما به میراثمان افتخار میکنیم و تمایلی نداریم و اجازه نمیدهیم که شاهد از بینرفتن تدریجی حقوق بشر در این کشور باشیم.»
ویدیوی جان اف کندی نماد تغییر در آمریکا رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
تاکید بر جوانی برای آمریکا
البته که این اولین باری نبود که کندی بر جوانیش تأکید میکرد. از سالها قبل بر جوانیش تأکید میکرد. اینکه باید به آمریکا جان تازه دمید. وقتی سناتور بود و آمریکا درگیر این بود که با جنگِ استقلال در الجزایر چه کار کنه، موضع کندی این بود که آمریکا باید از انقلابیون الجزایر حمایت کنه. میگفت درسته که فرانسه متحد آمریکاست و منافع ما با فرانسه گره خورده، ولی دیر یا زود بساط امپریالیسمِ فرانسه برچیده میشه و آمریکا اگر میخواد در الجزایر پایگاهی داشته باشه باید از حالا اعتمادسازی کنه. خطاب به اعضای کنگره گفت «نباید به گذشته رأی بدیم، باید به آینده رأی بدیم.»
تصویر آینده آمریکا
آیندهای که کندی تصویر میکرد، آیندهای بود که در توش آمریکا چابکه. پیشرو در حقوق بشر. از اینکه شوروی در بخش فضایی جنگ سرد پیش افتاده بود و زودتر از آمریکا سفینهی فضایی اسپوتنیک را هوا کرده بود استفاده میکرد تا بگه «آمریکا پیر است»، نمیتونه پابهپای شوروی بره. از پیشرفت موشکی شوروی استفاده میکرد تا بگه یک گپ موشکی بین آمریکا و شوروی افتاده و این مایهی سرافکندگی آمریکاست. با استعمار مخالف بود. میخواست با آمریکای لاتین تعامل کنه، با کشورهای جهان سوم به چشم متحدینی نگاه کنه که قرار نیست غصب بشه، قراره همکار آمریکا باشه. ادعا میکرد آمده که با افزایش قدرت علمی و نظامی آمریکا، باعث بشه آمریکا در جنگ سرد دست بالا رو بگیره و برای کشورهای دیگر آزادی به ارمغان بیاره. و البته وعدهی مهمتری هم داشت: دینامیک جنگ سرد باید عوض بشه، نمیشه بهش صلب نگاه کرد. باید با دیدِ باز تنشها رو کم کرد.
در همون سخنرانی تحلیفش گفت «در تاریخ جهان، نسلهای کمی بودهاند که وقتی آزادی بیشتر از هر وقت دیگری به خطر افتاده، از آن دفاع کردهاند. من از این مسئولیت شانه خالی نمیکنم. از آن استقبال میکنم. من باور ندارم که هیچکدوم از ما بخواهیم جایمان را با هیچ کس یا هیچ نسلی عوض کنیم… و به همین دلیل، دوستان آمریکایی من، از کشورتان نپرسید برای شما چه کار میتواند بکند، از خودتان بپرسید برای کشورتان چه کار میتوانید بکنید.»
اما جان اف. کندی که بود؟ چه شد که تبدیل شد به یکی از نمادینترین و البته پرحاشیهترین رئیسجمهورهای تاریخ آمریکا؟ آیا واقعاً نماد نسل جدیدی بود؟
جان اف کندی از چه خانوادهای آمده بود؟
خانوادهی کندی از ثروتمندترین خانوادههای آمریکا در قرن بیستم آمریکا بود. بابابزرگ باباش در قرن ۱۹ میلادی از قحطی ایرلند فرار کرد رفت آمریکا. مثل خیلیهای دیگه و از همون قحطی که خانواده شکلتون فرار کردن رفتن انگلیس. اینها رفتن بوستون. کاتولیک بودند، اون موقع پروتستانها خودشونو جدا میکردن از اینها. کاتولیکها رو خیلی نمیآوردن تو بازی. اما ۱۰۰ سال بعدش پدر بزرگ کندی شهردار بوستون شد. و بابای کندی هم بابای کندی بزرگ دیگه ایشون شده بود تاجر موفقی در ملک و در بازار مالی و در تولید فیلم سرمایهگذاری میکرد. وقتی مرد در ۱۹۶۹ تقریا ۵۰۰ میلیون دلار (۳.۵ میلیارد دلار امروز) ثروتش بود طبق تخمینها. به جز پولداری جاه طلبی سیاسی هم داشت کندی بزرگ. خیلی میگن میخواست رییس جمهور هم بشه خودش که حالا میگیم چی شد که دیگه نشد. خانوادهای داشت پس کندی ایرلندی کاتولیک پولدار قدرتمند و بزرگ. ده تا بچه داشتن. پسر بزرگه جو کندی بود و پسر دوم جان کندی که تو خونه صداش میکردن جک. جان کندی جان اف کندی در ۱۹۱۷ به دنیا آمد.
۱۹۱۷ چه سالیه؟ وسط جنگ جهانی اول. سالی که در روسیه انقلاب شد. امپراطوری تزارها بر افتاد و در تاریخ امریکا چه سالیه؟ سالی که امریکا وارد جنگ جهانی اول شد و دیگه افتاد تو مسیری که قدرت بزرگ جهانی و بعدا هم ابرقدرت شد. از ۱۹۱۷ شروع شد اینها. همون سال تولد کندی. در اواخر ایران قاجاری. و در همین نیم قرنی که کندی زندگی میکنه این اتفاق میافته. یعنی دوران جالب و مهمیه در تاریخ امریکا. قرن امریکا شاید بتونیم بگیم از همین ۱۹۱۷ شروع میشه.
در همون بچگی مریض هم شد. مخملک گرفت و احتمال مرگش میرفت. و کلا آدمیه که بیماری در تمام عمر بخش مهمی از زندگیش بود. هرچند تا زنده بود خیلی عموم از وضعش خبر نداشتن ولی بیماریهایی داشت. البته کلا کودکیِ شادی داشت، تمام امکانات در اختیارش بود و غم چندانی بهجز بیماری نداشت. اما جوزف کندی از همان اول برای پسرانش آرزوی بزرگی داشت: میخواست سیاستمدار برجستهای بشن. سختگیر بود و انتظارش ازشون بالا بود. سوگلی خانوده هم داداش بزرگه بود. موفقتر هم بود، جدیتر بود. دو سال بزرگتر از جان بود. جان کندی که من از این به بعد بهش میگم کندی. اونی که رییس جمهور شد بعدا. کندی دنبال رفیقبازی بود، تنیس و بسکتبال و فوتبال آمریکایی و گلف بازی میکرد، کتاب میخوند. در مدرسه هم خودسر بود، انگلیسی و تاریخ را که دوست داشت درستوحسابی براش درس میخوند، بقیه رو سرسری میخوند. داداش بزرگه رفت هاروارد، کندی هم بعدا به دنبالش. اونجا هم خیلی اهل ورزش و فوتبال امریکایی. اونجا هم میخواست به خوبی داداش بزرگه بشه، یک روز وسط بازی دیسک کمرش آسیب دید. و مصدومیتی شد که تا اخر عمر باهاش موند. ولی خلاصه در جوانی هم آدمی بود فعال و پرانرژی و جاه طلب. اما همچی بگی نگی زیر سایه برادر بزرگترش. خونه ولی خونهای بود همیشه شلوغ. پر از کارهای مختلف. و خونهای که توش بین خانواده خیلی وقتها گفتگوهای سیاسی بود. درباره سیاست زیاد حرف زده میشد.
مخالفت کندی بزرگ با یهودیها
از باباشون کمی بگیم. خانوادهشون مهمه واقعا. من یه جا شنیدم چند سال پیش که امریکاییها که خانواده سلطنتی ندارن ولی کندیها دیگه نزدیکترین چیزی هستن که در امریکا میشه پیدا کرد به خانواده سلطنتی. کندی بزرگ آدم قدرتمندی بود. در تجارت و البته در سیاست. دیپلمات بود. یه زمانی نزدیک بود خیلی به FDR به روزولت. روزلتی که ۱۲ سال رییس جمهور بود. سال ۳۷ هم روزولت فرستادش انگلستان به عنوان سفیر امریکا. سفیر امریکا در کشوری خیلی مهم در زمانی خیلی مهم. ۳۷ یعنی هنوز جنگ جهانی دوم رسماً شروع نشده. هیتلر اما در قدرته و بوی جنگ در اروپا بلند شده. دو سال مونده تا حمله هیتلر البته. کندی بزرگ و هیتلر یک اشتراک با هم داشتند: ضدیت با یهودها. آدم پیچیدهای بود ایشون. شهرت پیچیدهای هم داره در تاریخ. حالا یا متاثر از کاتولیک بودنش یا هم کلا به خاطر مسایل بیزنسی و اینها یه ژست ضدیهودی هم داشت. خود کندی پسر هم در سال ۱۹۳۴ به آلمان سفر میکنه تو نوشتههاش یه چیزهایی هست دربارهی اینکه یهودیا همهی تجارتها و قضات و وکلا رو گرفتهان و باید اقدامی بشه و این حرفها. باباش ولی مسالهاش فقط این نبود. قبل از جنگ سیاستمدارهایی بودن که میخواستن با هیتلر توافق بشه، هیتلر به شکلی راضی بشه و جلوی جنگ گرفته بشه. در امریکا هم بودن در خود انگلیس هم زیاد بودن. کندی بزرگ از اونها بود. فکر میکرد اگر جنگ بالا بگیره و پای آمریکا بهش باز بشه، هم برای آمریکایی که میشناسه و دنبال آرمانهای آزادیه خطرناکه، هم البته در کنارش برای سرمایهگذاریهای خودش و شرکای تجاریاش. کندی البته با پدرش موافق نبود، قدرتگرفتن کسی مثل هیتلر رو خطرناک میدونست. از همون موقع و شاید حتی از قبلش میبینیم که داره مسیر فکری خودش رو میره مستقل از پدرش. از یه نظرهایی زندگینامهنویسش میگفت شبیهتره به مادرش. دید تاریخی داره. زیاد میخونه. کنجکاوی فکری داره. تاریخ اروپا رو با علاقه میخونه. جنگ و صلح چطوری شروع میشه؟ جنگ چطور تمام میشه؟ علاقهی جدی داره به این سوالهای مهم سیاسی تاریخی.
خلاصه چند بار میره سفر اروپا. از قبل از سفارت باباش. بعد در زمان سفارت مدتی پیش باباشه. بعد دوباره در اروپا میچرخه. از نزدیک میبینه خیلی از این جاهایی رو که بعدا میشن مناطق جنگی از قبلش دیده از جمله در آلمان. مرد جوان ۲۹ ساله علاقهمند و کنجکاو.
پسران کندی در جنگ جهانی دوم
هیتلر که میره سر وقت چکسلواکی اول کندی بزرگ طرفدار اینه که باهاش مذاکره کنن. رهبران فرانسه و ایتالیا و بریتانیا و آلمان جمع شدن و در غیاب چکسلواکی تصمیم گرفتن که این منطقه به آلمان الحاق بشه و در عوض هیتلر بیخیال جنگ بشه. کندی اون موقع برگشته بود به هاروارد و در انگلیس نبود. همهی اینها را از دور دید. دید که پدرش به چمبرلین، نخستوزیر بریتانیا، تبریک میگه که تونسته جهان رو از جنگ نجات بده. اینجا از دانشگاه اجازه گرفت که بره اروپا و دربارهی مناسبات سیاسی برای پایاننامهاش تحقیق کنه. رفت اروپا و البته که هیتلر به سر قولش نماند و جنگ رو شروع کرد. یه هفته قبل از اینکه جنگ شروع شه اصلا کندی در برلینه. خیلی سفرهای آموزندهای داره در اون موقع و کم کم نظرش داره درباره نقش امریکا در سیاست جهان عوض میشه. از نگاه ایزولیشینیستی و انزواطلبی پدرش فاصله میگیره. و این البته الان میدونیم فقط مختص کندی نیست. در امریکای روزولت کل جامعه داره اینطوری تغییر می کنه. مرکز ثقل افکار عمومی امریکا داره بیشتر طرفدار مداخله میشه. کندی جوان هم یکیشون.
نتیجهی سفر جک کندی به اروپا شد پایاننامهای که بعدها تحت عنوان کتابی به نام «چرا انگلیس عقب ماند» Why England Slept منتشر شد. کتابی دربارهی اینکه انگلیس آماده مواجهه با المان نازی نبود. سیاسی و نظامی. کمکم بخشی از شخصیت کندی که بعدها رئیسجمهور شد، داشت شکل میگرفت: جوانی خوشفکر، جاهطلب، ریزبین، با قوهی استدلال قوی که ابایی هم از این نداره که خودش رو در معرض قضاوت افکار عمومی قرار بده.
کندی بزرگ رو گفتم خیلیها میگن که خودش میخواست رییس جمهور شه. بشه اولین رییس جمهور کاتولیک امریکا. اما با اون برنامهای که زمان سفارتش شد عملا دیگه خودش فهمید احتمالا که اون برنامه به جایی نخواهد رسید. این که شل گرفتن جلوی هیتلر و خوشبین بودن و از در اشتباه وارد شدن اینها موند روش و دیگه نمیشد از این بدنامی در اومد. اما برای پسرهاش برنامه داشت.
جنگ که شروع شد هر دو پسر بزرگ خانواده رفتن به جنگ. همونطور که ۴ تا پسرهای روزولت رفتن به جنگ. کندی البته گفتیم که از کودکی بیماری داشت و جسمش نحیف بود. واسه همین اول گفتن برای رزم نمیتونه بره معاف از رزمه. اما واقعاً رفت تلاش کرد و بدنش رو آماده کرد که وارد جنگ بشه و در نهایت رفت نیروی دریایی و درگیر بود در اقیانوس ارام با ژاپنیها. یه حرکت قهرمانانهای هم داره تو اون دوره در نواحی نزدیک به جزایر سلیمان. ژاپنیها یه شب حمله میکنن به قایقشون. قایق تکهپاره شد و دو نفر کشته شدن. کندی مسئول اینهاست. و خیلی رشادت و شهامت نشون میده از خودش اونجا. یکی از افرادش رو میره نجات میده شناکنان میکشه با خودش بر میگردونه تو قایق.
بعد هم کندی و چند تای دیگه که شناگرهای خوبی بودن دو تای دیگهشون رو که خیلی خوب نبودن در شنا میکشن و هل میدن و شنا کنان خودشون رو میرسونن به خشکی. باز از اونجا هم کندی تنهایی ميزنه به آب و میره شنا کنان که کمک بیاره. دردسرتون ندم رشادت زیادی از خودش نشون میده در اون عملیات نجات. بارها میکشه همرزمانش رو. در شرایط سخت شنا میکنه چند روز از این جزیره به اون جزیره و نهایتا پیغام کمک مینویسن روی پوست نارگیل و میتونه خودش و افرادش رو نجات بده. این داستان خیلی مهمی شد. گزارشش هم رفت مفصل در نیویورکر و از اینکه تواناهایی رهبری نشون داده مسئولیت حفظ جان افرادش رو خوب انجام داده و اینها نقطهی برجستهای درست شد در کارنامهاش. مدالِ افتخار و رشادت هم به خاطرش گرفت.
داداش بزرگه هم گفتیم در جنگ بود. اون هم در یک مأموریت پرریسک هوایی شرکت کرد منتها ازش جان سالم به در نبرد. سرنوشت دو برادر متفاوت شد. داداش بزرگه که باباشون امید داشت که حالا که خودش نتونسته اون اولین رییس جمهور کاتولیک امریکا بشه از جنگ برنگشت. کندی که همیشه در سایه اون بود در درس و ورزش و همه چی از جنگ برگشت. هرچند آسیبدیده ولی قهرمان.
این تجربهاش در جنگ اثرگذار هم بود. هم البته به خودش هم به بقیه توانایی رهبریش رو نشون داد. هم اینکه به نظر میرسه کاری کرد که خیلی به جنگ به راه حلهای نظامی خوشبین نباشه. از اون سیاستمدارهایی شد که خیلی خوشبین نیستن به راه حلهای نظامی برای مشکلات سیاسی. این رو تو تصمیمگیریهای بعدیش هم میشه دید.
تاریخچه انتخاباتی کندی
کندی رقابتی بود. جک کندی در هر انتخاباتی که شرکت کرد، همه حتی از خودِ نامزدشدنش هم تعجب کردند. چه برسه به اینکه امید داشته باشن پیروز بشه. جوان بود، اولها تندتند حرف میزد و خیلی خوشصحبت نبود، رقباش سابقهی سیاسی زیادی داشتن. حتی وقتی برای سنای آمریکا نامزد شد، چهرهی سیاستمدار هم نداشت. بچهسال میزد، به خاطر بیماریاش لاغر بود. کت به تنش زار میزد.
بیماریهای بیشمار اما روابط عمومی خوب خانواده
از همون اواخر دههی ۴۰ خانوادهی کندی میدونستن که جک به بیماری نادری مبتلا شده به نام ادیسون Addison disease. بیماریای که غدههای تنظیمکنندهی متابولیسم و فشار خون رو تحت تأثیر قرار میداد. در نتیجهی این بیماری بدنِ جک هورمون کافی تولید نمیکرد و نتیجهاش خستگی و کاهش وزن و ضعف عضلات بود. کمردرد مزمن، مشکلات گوارشی، آلرژی. آمپول استرویدی میزد. اما میدونست که چهرهاش نباید چهرهی نزار ضعیفی باشه. نباید بهعنوان یکی شناخته شود که بیماری مزمن داره. هر جا از پا میافتاد خانوادهاش مطبوعات رو پر میکردن که کمردردش ناشی از صدمهی جنگ جهانیه و چهرهی ملیمان همچنان با عواقب جنگ دستوپنجه نرم میکنه. خودش همزمان با بیماری میجنگید، با حریفان قدرتمندش میجنگید، و البته پول نامحدود پدرش هم بود. در هر انتخاباتی با پولِ زیاد تبلیغات زیاد میکرد. تور میرفت به همهجای آمریکا. سخنرانی میکرد.
تبلیغات و کمپینهای انتخاباتی
این هم از ویژگیهاشه البته. هر کمپینی رو چه برای کنگره چه سنا چه ریاست جمهوری زودتر از بقیه شروع میکرد و خیلی هم سخت کار میکرد. خیلی زیاد و سنگین کمپین میکرد که حتی از نظر فیزیک و جسمی هم کار سختیه. ۱۷-۱۸ ساعت در روز رو پا بودن. خونه به خونه رفتن بعضی وقتها اینها کارهای سختیه که میگن خوب میکرد.
اسم درخشان اما کمدستاورد
نه در کنگره در نه سنا نمایندهی خیلی درخشان و پردستاوردی نبود. ولی اسمی برای خودش دست و پا کرد. مخصوصا نامزد معاونت ریاست جمهوری شد در انتخاباتی که ایزنهاور برنده شد. البته در انتخابات مقدماتی دموکراتها شکست خوردن و اصلا نرسیدن به انتخابات نهایی ولی اسمش رو اونجا مطرح کرد. الان دیگه خوش صحبت بود. خوش قیافه بود. اثرگذار بود. اسمش هم افتاد رو زبونها.
زندگی شخصی کندی و روابط زیاد با زنها
ازدواج هم کرده بود اون موقع. در اون کانونشن همسرش حامله هم بود. اون هم زن جوان قشنگی بود توجهها بیشتر بهشون جلب شد.
از همسرش گفتیم. کمی از زندگی شخصیش بگیم. چون این هم از چیزهایی که مخصوصا بعد از مرگ کندی ابعادش بیشتر معلوم شد. خیلی داستان بر سر هر بازاری شد. کندی وومنایزر بود. جور دیگری نمیشه گفت واقعا. تو فارسی می گن زن باره. که یه جوریه یا خانم باز که دیگه خیلی به نظرم یه جوریه. بارها به همسرش خیانت میکرد. از قبل از اینکه ازدواج کنن تا بعدش، تا اخر عمر. از این نظر هم انگار رهرو راه پدرش بود. زن براش یه چیزی بود که باید تسخیر بشه. ژآکلین کندی رو دوست داشت. خوشش میاومد. هم خوشگل بود، هم باهوش، هم جذاب. ولی خب در کنار برنامههای خودش رو هم ادامه میداد. ژاکلین نویسنده و عکاس و ویراستار کتاب بود. میدونست که این زنان متعددی رابطه داره، اما او هم مثل همسر آیندهاش جاهطلب بود و خطرها رو دستِ کم میگرفت. بعد از ازدواجشان کمکم تبدیل شدن به زوجی که عکسشان روی مجلات مختلف میدرخشید. ژاکلین از روابط متعدد و خلق تند جک شاکی بود، اما جلو دوربین گرم و صمیمی کنار هم مینشستن، لبخند میزدن، تبدیل شدند به سلبریتی محبوب آمریکاییها؛ زوجی پولدار و موفق و زیبا و جوان که به رؤیای آمریکایی رسیده بودن.
کی و با چه پیامی داره رییس جمهور میشه؟
کندی کی رییس جمهور شد؟ بعد از ایزنهاور. روزولت جنگ رو پیش برده. ترومن جنگ رو تمام کرده. بعد ایزنهاور اومده ژنرال پیروز جنگ جهانی دوم. ۸ سال رییس جمهور بوده. حالا داره میره کنار. و کندی دموکرات میخواد بیاد جاش. تو همون مقدماتی البته رقیب قدری داره کندی. جانسون،سناتور قدرتمند تگزاس. رهبر حزب دموکرات در کنگره. اینجا هم کندی به کمک برادرش بابی که مدیر کمپینش شد و تلاش زیاد البته، شکست داد جانسون رو. البته تو همون مقدماتی تگزاس رو به جانسون باخت. و میدونست اگه رای تگزاس رو نداشته باشه شانسش خیلی کم میشه در انتخابات نهایی. برای همین تماس گرفت با جانسون و کردش معاون رییس جمهور و اینطوری رای تگزاس رو هم واسه خودش گرفت. و البته همین معاونت میدونیم نهایتا جانسون رو رسوند به ریاست جمهوری دیگه.
رقیب بعدی البته در دور نهایی از جانسون قدرتر بود. ریچارد نیکسون، معاون آیزنهاور نمایندهی جمهوریخواهان. نیکسون و کندی تقریبا هم نسل بودن. با هم در سنا بودن. حتی یه سفرهایی هم با هم رفته بودن. این انتخابات برای کندی فرصتی بود که همون تصویری که سالها بود روش کار میکرد به نمایش بکشه: جوانی باانگیزه، جاهطلب که حالا پس از سالها سخنرانی خوشصحبت هم شده بود. در برابر نمایندهای از آمریکای دورهی سفتوسخت جنگ سرد. در اولین مناظرهی تلویزیونی تاریخِ انتخاباتهای آمریکا کندی مسلط و با لبخند حرف میزد، نیکسون رو به گوشهی رینگ میفرستاد.
نیکسون نماد وضع موجوده که کندی بهش جمله می کنه و میگه سیاستهاتون در جنگ سرد شکست خورده. جلوی دوربینها نیکسون همچی یه نمه مضطربه، عرق میریزه جلوی پرژگتور، خیلی راحت نیست. و این تو تلویزون خودش رو نشون میده. در نظرسنجیای که بعد از مناظره انجام شد، بینندگان تلویزیون کندی رو پیروز قاطع مناظره میدونستن، شنوندگان رادیو نیکسون رو کمی بهتر میدونستن. تصویر کار خودش رو کرده بود؛ شاید واقعاً حرفی که کندی سالها بود میزد درست بود: آمریکا نیاز داشت به یکی از نسل جدید، چهرهای تازه که به مردم امید بده از دوران طاقتفرسای جنگ سرد عبور میکنن. سیاستهای تازه، خونِ تازه. و باز هم آنچه به نظر نقطهضعف کندی میرسید، تبدیل شد به برگ برندهاش: بچهسال میزد، حاشیه زیاد داشت، واقعاً هم کمسابقه بود؛ چه کسی بهتر از او برای دوران گذار؟ کندی شبیه هیچ رئیسجمهور پیشین آمریکا نبود. پروتستان نبود، رگوریشهاش ایرلندی بود، و همهی این موانع برای او تبدیل شد به مادهخامی که خودش رو چهرهای تازه جا بزنه: کاتولیک بود و بهطور سنتی رأی بسیاری از آمریکاییها رو نداشت، اما به جای آنکه از مذهبش دفاع کنه آمریکا را خطاب قرار داد؛ در سخنرانیاش گفت مسألهی آمریکا این نیست که رئیسجمهور کدوم کلیسا میره. آمریکا باید به آزادی چشم بدوزه. به آینده. به جدایی دولت از کلیسا.
جنبش اعتراضی جداسازی و دستگیری مارتین لوترکینگ
رقابت تنگاتنگ و نزدیکی بود، نه کندی میدونست برنده میشه نه نیکسون. دورانِ مبارزات حقوق مدنی و ظهور مارتین لوترکینگ هم بود. هیچکدام از کاندیداها موضعشان رو سر حقوق سیاهپوستان دقیق مشخص نمیکردن، چون نمیدونستن نفعش براشون بیشتره یا نه. شروع جنبش حقوق مدنی در آمریکا رو هم میدونیم دیگه: دادگاه رأی داده بود به لغو جداسازی سیاهپوستان و سفیدپوستان در مدارس، ولی خیلی از ایالتها حاضر نبودند این کار رو بکنن. و این شروعی بود بر اعتراضات که چرا دولت فدرال برای اجرای حکم دادگاه دست به کار نمیشه. حمایت از این دخالت دولت فدرال برای کندی به این معنی بود که رأی بخشی از جامعهی سفیدپوستهای راستگرا رو از دست بده و کندی حاضر نبود چنین ریسکی کنه.
کمتر از یک ماه مانده به انتخابات، مارتین لوتر کینگ جونیور، رهبر جنبش حقوق مدنی دستگیر شد. کندی میدونست که به رأی سیاهپوستان نیاز داره. حتی بیعملی آیزنهاور در جریان حقوق مدنی هم اگر میخواست یأسی بین سیاهپوستان ایجاد کنه، در مقابلش کندی کاندیدای جذابی نبود: کندی سفیدپوستِ بچهپولداری بود که نسل اندر نسل در سیاست آمریکا حضور داشتهان و مسألهی سیاهپوستان رو ندیده گرفتهان. دستگیری لوترکینگ فرصت خوبی برای کندی بود که خودی نشان بده. تصمیم گرفت ریسک کنه. به رابرت گفت زنگ بزنه به قاضی و راضیاش کنه که لوترکینگ رو آزاد کنن. خودش هم زنگ زد به همسرِ لوترکینگ و گفت متأسفه و همدلی کرد. به این امید که این هم یه هلی به راییش بده.
رقابت خیلی نزدیک کندی با نیکسون
انتخابات ولی خیلی نزدیک بود. اینقدری که بعد از انتخابات، شب کندی در حالی به خواب رفت که نمیدونست برندهاس یا نه.بیش از صد سال بود امریکا انتخاباتی اینقدر نزدیگ نداشت. آخرش هم کندی لب مرزی برد. فقط ۱۱۲هزار رأی بیشتر از نیکسون آورد. ۲۲ ایالت رو کندی برد، ۲۶تا رو نیکسون. اما کندی ایالتهای مهمی را بُرد و مرزی هم برد. تگزاس رو که گفتیم با حمایت جانسون بُرد. با اختلاف ۴۶هزار رأی برنده شد و ۲۴ رأی الکترال جلو افتاد. مانوری که سرِ دستگیری لوترکینگ داد حمایت ایالتهای جنوبی رو براش به ارمغان آورد و فقط ۱۳هزار رأی بالاتر از نیکسون آورد.
کندی رییسجمهور شد
جان فیتزجرالد کندی شد سیوپنجمین رئیسجمهور آمریکا. یکی از جوونترین رییس جمهورهای تاریخ امریکا. البته چنان که بعدا میبینیم جوانمرگترین رئیسجمهور آمریکا. کی؟ در ۱۹۶۱.
در ۱۹۶۱ دنیا در چه وضعیه؟
اروپا همچنان داره ویرانههای بعد از جنگ رو میسازه. جنگ دوم ۱۵ ساله تموم شده ولی تبعاتش هنوز هست. جنگ سرد در جریانه. تنش بالاست. تهدیدات هستهای. خروشچف در شوروی رهبره، استالین زدایی در جریانه. مائو در چین داره جهش بزرگ رو پیش میبره. برنامهای برای صنعتی کردن و مدرن کردن چین که اینجا گفتیم چطوری میلیونها چینی رو به کشتن داد. در افریقا کشورها دارن مستقل میشن از استعمار میان بیرون یکی یکی. تنش در خاورمیانه سر فلسطین و اسراییل و اون موقع بین اسراییل و شورای عربی بالاست. در ایران هم کمتر از یک دهه از ۲۸ مرداد و سرنگونی مصدق میگذره. شاه با کمک امریکا و انگلیس به قدرت برگشته. دنبال مدرن کردن و صنعتی کردن ایرانه که در دهه ۴۰ دیگه خیلی موفق میشه و جواب خوبی میگیره. از نظر سیاسی سیستم ولی بسته است مجلس رو هم شاه بسته و نخست وزیرها هم کسانی هستن مثل اقبال و شریف امامی و اینها. یعنی کنترل کلا و کاملا دیگه رفته دست شاه. حالا به رابطه کندی و ایران هم بر میگردیم جلوتر. این فقط واسه اینکه بدونیم کجای تایم لاین تاریخیم وقتی کندی رییس جمهور میشه.
خلیج خوکها
در دوره کوتاه ریاست جمهوری کندی چند تا اتفاق برجسته هست. بریم اونها رو ببینیم یکی یکی. اول از همه ماجرای خلیج خوکها. Bay of Pigs. این بر میگرده به داستان بین امریکا و کوبا و در شکل کلیتر رابطه امریکا و شوروی و جنگ سرد.
سال ۵۹ انقلاب کوبا به پیروزی رسید و فیدل کاسترو که رهبر چپگرای انقلاب کوبا بود شد رهبر کوبا.
کوبا کجاست؟ اینجا. بیخ گوش امریکا. در اوج جنگ سرد هم هستیم. خود کاسترو هم البته در نفرتورزی به آمریکا و اعلام دشمنی با آمریکا کم نمیگذاشت. کسبوکارهایی که در اختیار آمریکا بود ملی کرد و با شوروی ساخت و باخت کرد. این شد که آیزنهاور برنامهای ریخت برای اینکه قبل از تثبیت قدرت کاسترو دولتش رو سرنگون کنه تا در همسایگی آمریکا کشوری متحد شوروی وجود نداشته باشه. چه کردن؟ آمدن ۱۵۰۰ تبعیدی کوبایی رو از مخالفت کاسترو که در امریکا بودن اینها رو تمرین دادن و اماده کردن که حمله کنن به کوبا. بریزن تو مردم از از داخل حمایت کنن دولت کاسترو رو برندازی کنن. کندی وقتی رییس جمهور شد CIA این طرح رو آورد گذاشت رو میزش. در زمان کندی هم تکمیلش کردن در CIA و رفتن برای اجرا. در ۱۹۶۱، همین روزی که من دارم این رو مینویسم اتفاقا، حمله شروع شد و بعد از دو سه روز هم با شکست تمام شد. پشتیبانی هوایی امریکاییها ضعیف و ناکافی بود. حرف زیاده که چرا. شاید چون کندی نمیخواست آمریکا دخالت مستقیم کنه، چون نگران بود نتونه عواقبش رو کنترل کنه. به هر حال کوبا متحد مهم شوروی بود و از قدرت نظامی شوروی و موشکها و بمب اتمی شوروی میترسید. حتی ارتش آمریکا هم مطمئن نبود که میتونه جلو ضدهواییهای کوبا مقاومت کنه یا نه. خلاصه نیروهای کوبایی موقع ورود به خاک کوبا با تانک ازشون استقبال شد. حمایت هوایی کافی نشدن. تار و مارشون کردن کوباییهای کاسترو. کلا هم در برنامهریزی پرخطا بود هم در اجرا ضعیف بود و شد یک رسوایی بزرگی. پای کوباییهای بیرون از کشور به ساحل نرسید و نیروی هوایی کوبا بیش از ۱۰۰ نفرشون رو کشت. اولین چالش جدی کندی در جنگ سرد با شکست مفتضحانهای روبهرو شد. آمریکا تحقیر شد و کندی مسؤولیت اشتباهش رو پذیرفت. جملهای گفت که در تاریخ ماند: «پیروزی هزار پدر دارد، اما شکست یتیم است.» “Victory has a thousand fathers, but defeat is an orphan.”
شکستی بود که کندی رو به این رسوند که به مشاوران سیا اعتماد نکنه، به سیاستمداران کهنهکار آمریکایی بیش از پیش بدبین شد و به این رسید که باید به کسانی اعتماد کنه که همیشه اعتماد داشته: خانوادهاش. بابی برادر چندین سال کوچترش که کمپین انتخاباتی کندی رو با موفقیت به سرانجام رسونده بود کمکم شد دست راستش. انگار دو برادر با هم رئیسجمهور آمریکا بودن. جک کسی بود که کاریزما و چهرهی دورهی تازه آمریکا رو حفظ میکرد، رابرت مذاکرات سخت رو پیش میبرد. Dirty works. سرنوشتشون هم اخرش دو برادر شبیه هم شد.
ماجرای دیوار برلین
دومین چالش اصلی کندی در جنگ سرد مسألهی برلین و آلمان بود. داستانش رو قبلا در دیوار برلین چطور خراب شد؟ کمی گفتیم. بعد از جنگ جهانی دوم، فاتحان جنگ آلمان رو به چهار منطقهی اشغالی تقسیم کردن؛ فرانسه و آمریکا و بریتانیا کنترلِ بخش غربی رو به عهده داشتن و شوروی کنترل بخش شرقی. برلین هم که در کنترلِ شوروی بود به دو قسمت غربی و شرقی تقسیم شد. کمکم که تنشِ جنگ سرد بالا گرفت و کنترل شوروی بر قسمت کمونیستیِ آلمان بیشتر شد، سیل جمعیت از آلمان شرقی روانهی آلمان غربی شد. خروشچف، رئیسجمهور شوروی، اصلاً از این ماجرا راضی نبود.
تور اروپای جان اف کندی و ژاکلین کندی
می ۱۹۶۱ کندی به همراه همسرش ژاکلین تور اروپاییش رو آغاز کرد. در اولین مقصد به پاریس رسیدن. ستارهی محفل، جان کندی نبود، ژاکلین بود. مردم پاریس آمده بودن تا اولین بانوی اول آمریکا در عصر تلویزیون رو ببینن. شخصیتی گرم و صمیمی که به فرانسوی مسلط بود و همسرش رو زیر سایه بُرد. جک گفت «من آمدهام اینجا تا ژاکلین کندی را همراهی کنم.»
مذاکرات بینتیجه با خورشچف
اما مأموریت اصلی این سفر بعد از پاریس بود. در وین. جایی که کندی قرار بود با خروشچف دیدار کنه. کندی قبل از دیدار با خروشچف ادعا میکرد قراره در این سفر با خروشچف زبان مشترک پیدا کنه و تنش در جنگ سرد کم بشه. ولی خروشچف فقط یک هدف داشت: برلین. به کندی گفت از برلین برید بیرون، کندی گفت این یعنی جنگ. Then, I’m afraid, sir, we’re facing a war. دو روز دیدارشون طول کشید. به هیچ نتیجهای نرسیدن. خروشچف کهنهکار کندی رو بولی میکرد. و کندی تا به حال با چنین آدم سرسختی روبهرو نشده بود. به آمریکا برگشت و حتی ظاهرسازی هم نکرد که تونسته کمی به وعدههاش نزدیک بشه. گفت نه به پیشرفتی رسیدیم، نه حتی با ادای پیشرفت روبهرو شدیم. هیچی به هیچی.
دو ماه بعد هم در برلین دیوار رفت بالا. کانال بکن، سیمخاردار، سرباز، کشیک. خروشچف یکشبه راهِ رفتوآمد بین دو برلین رو بست. پیام واضح بود: کندی میخواست با نرمی و سیاستمداری از جنگ دور بشه، خروشچف میخواست آمریکا رو بترسونه. شوخی نداشت. مذاکره برای صلح غیرممکن بود.
شوروی بعدش بمب اتمش رو هم امتحان کرد. کندی همچنان از مواجههی مستقیم با شوروی سر برلین طفره میرفت که سر برلین جنگ نشه، اما در اوایل سال ۱۹۶۲ آمریکا هم سلاحهای هستهایاش رو امتحان کرد.
در پایان سال اول کندی با رسوایی کوبا روبهرو شده بود، با خروشچف به جایی نرسیده بود و خطر جنگ رو بیشتر از قبل حس میکرد، وقتی بهش گفتن میخوایم از این یه سال کتاب بنویسیم گفت کی دوست داره همچین کتابی رو بخونه؟
نقش ژاکلین کندی
اول ویدیو رو با حرف زدن از خانواده کندی شروع کردیم. در طول ریاست جمهوری هم نقش کندیها کلا مهم بود. خانواده کندی کمکم تصمیم گرفت چهرهاش رو بازسازی کنه. در واقع همون چهرهی تازهای که وعده داده بودن دوباره به شکل دیگری روی پرده بیارن. ژاکلین کندی شد نماد تغییرات در کاخ سفید. بازسازی کاخ. دو میلیون دلار هزینه کردن تا دکوراسیون داخلی کاخ سفید رو مجلل کنن؛ چیزی شبیه به کاخ ورسای. ژاکلین کندی در برنامهای یک ساعته دوربینِ شبکهی سیبیاس رو همراهی کرد تا تور کاخ سفید برگزار کنه. اولین تور تلویزیونی کاخ سفید. ۸۰ میلیون نفر برنامه رو دیدن. یه تاریخ کاخ سفید هم هست برنامهاش. جالب و جذاب. کاملش رو میشه اینجا دید. ژاکلین جایزهی اِمی بُرد. بانوی اول، برای اولین بار در آمریکا نقش پررنگ گرفته بود. رفت سفر، به آسیا. با مقامات دیدار کرد. ژاکلین جلوی صحنه بود. چند زبان صحبت میکرد. سلیقه فشن جذابی داشت. و کلا بانوی اول محبوبی بود و تا آخر عمرش هم موند. و حتی محبوبیتش در سالهای اخیر و بعد از مرگش بیشتر هم شده.
اما جک، در سنگر، ارتباط تنگاتنگ خانوادهی کندی با سلبریتیها و سرگرمی رو جور دیگری پیش میبرد.
جان اف کندی و مرلین مونرو
در تولد چهلوپنج سالگی جان اف. کندی که حزب دموکرات برگزار میکرد، چهرهای برای آقای رئیسجمهور تولدت مبارک خواند که اون زمان بمب سکسی آمریکا شناخته میشد. مریلین مونرو. آن زمان شایعهی رابطهی جک و مریلین پیچیده بود. تصویر کندی بهعنوان مردی جذاب و موفق، با همین شایعات تقویت هم میشد. جک روی سن رفت و گفت بعد از اینکه مریلین مونرو برایش تولدت مبارک خوانده، دیگر میتونه از رئیسجمهوری استعفا بده. ژاکلین اصلاً به مراسم تولد نیامد. نمیخواست خودش رو تحقیر کنه. و از آن مهمتر، تصویری که خودش زحمت کشیده بود از کندیها بسازه داره اصول اخلاقیاش رو از دست میده. ژاکلین، جک رو تهدید کرد که اگر این رابطه رو تمام نکنه قبل از انتخابات ۱۹۶۴ تقاضای طلاق میکنه و تمام امیدهای جک برای انتخاب مجدد به باد میره. جک نمیخواست جاهطلبی سیاسیاش رو فدا کنه. رابطهاش رو با مریلین مونرو تمام کرد، ولی روابط مخفیانهاش با زنان تمام نشد.
فقط هم اینها مساله شخصی رختخوابی نبود دیگه. دربارهی ایشون مثلا میگن که همزمان با کندی رییس جمهور امریکا با سران مافیا هم وصل بوده یا یکی دیگه از خانمهایی که باهاشون بوده انگار جاسوس شوروی بوده. یعنی این روابط ریسکهای سیاسی امنیتی اطلاعتی هم داشتن. رابرت کندی داداش کوچیکه هم البته اینجاها اسمش هست. خیلی وقتها به عنوان کسی که میره و علاج میکنه این رسواییها رو. ولی خلاصه اینها جزیی از داستان کندیه که مخصوصا بعد از مرگش معروفتر شد. درباره اینکه اف بی ای و رییس بدنامش جی ادگار هور مدارک محکمه پسندی علیه کندی داشت و اینطوری شغلش رو حفظ کرد. درباره اینکه بالاحره فرمانده کل قوا در زمان جنگ سرد اینقدر کارهای پر ریسکی کرده در رابطه با کسانی وصل به دشمن حرف و اینها زیاده.
بحران موشکی کوبا
برگردیم به سیاست خارجی دوباره و روابط بینالملل و چیزی که شاید اوج دوران ریاست جمهروی کندیه. بحران موشکی کوبا. در ۱۹۶۲ شوروی یه سری موشک دوربرد اورد مستقر کرد در کوبا. بیخ گوش امریکا. امریکا همین که کاسترو رو اونجا داشت اذیت بود. بارها هم سعی کرد برش داره با حمله، با ترور که نشد. حالا خروشچف برداشته بود موشکها رو اورده بود در ۵۰۰ کیلومتری ساحل میامی. گزارش امریکاییها میگفت موشکها ارایش حمله دارن. شوروی میگفت نه دفاعی هستن. خطر حنگ هستهای هست و تا همین امروز هم اون یکی از لحظاتیه که جهان از هر وقت دیگری به جنگ دیگری نزدیکتر شده بود. خروشچف کندی رو آدمی ضعیف و خوشگذران میدونست که میتونه مرعوبش کنه و کندی هم تصویر بهتری از خودش ارائه نداده بود.
تو کلاسها و ادبیات نظریه بازی ممکنه دیده باشین این یه مثال کلاسیکه که معمولا میزنن. بحران موشکی کوبا. اینکه طرفین با چه اطلاعاتی باید تصمیم میگرفتن و بهترین تصمیم چی بود. آمریکا نمیخواست نشانی از ضعف بروز بده، اما نمیخواست جنگ کنه. شوروی هم همینطور. شوروی آمریکا رو متهم میکرد به گسترش فعالیتهای هستهای و قلدری و در واقع موشکها پیغامی بودن که آمریکا فعالیتهاش رو متوقف کنه. اما طرفین فقط موضع عمومی هم رو میدونستن، نمیدونستن عواقب کارشان چیه؟ کندی نگران بود که واقعاً شوروی بخواد به آمریکا موشک بزنه. بیخ گوشش موشک بود و باید نشون میداد آمریکا با یک تهدید کنار نمیکشه. ژنرالها رو به کاخ سفید فراخوند. گفتن کندی باید به کوبا حمله کنه. نباید ضعف نشون بده. اما کندی به ژنرالهای جنگی اعتماد کامل نداشت.قبل از هر چیز سیاستمدار بود. از جنگ گفتیم این براش مونده بود که به راه حلهای نظامی برای مشکلات سیاسی خیلی خوشبین نبود. بعد از خلیج خوکها اعتمادش به اینها و راه حلهای CIA و اینها کمتر هم شده بود. میترسید اگر به کوبا حمله کنه شوروی از سلاح هستهای استفاده کنه و عواقب جبرانناپذیری داشته باشه. روز ۲۴ اکتبر کندی تصمیمش رو گرفته بود. برای اطمینان و گرفتن حمایت، زنگ زد به ژنرالی کهنهکار، دشمن قدیمیش که هشت سالی رئیسجمهور آمریکا بوده: ژنرال آیزنهاور.
تماس تاریخی با آیزنهاور
مکالمهی بسیار جالبی که تو ویدیوی آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا/متن ویدیوی آیزنهاور هم فکر کنم دربارهاش گفتم. واقعا پیشنهاد میکنم بشنوینش یه بار دیگه هم. با این دید که کندی رییس جمهوریه که اصلا با انتقاد از سیاستهای جنگ سردی ایزنهاور امده. ولی زنگ میزنه به ژنرال کهنه کار و رئیس جمهور سابق.
در مکالمه ۶۰ سال پیش کندی به آیزنهاور میگه تصمیمی برای حمله به کوبا نداره، میگه خروشچف گفته اگر آمریکا موشکهاش رو از ترکیه ببره، شوروی هم موشکهاش را از کوبا میبره. کندی تأکید میکنه که قصد ندارن این پیشنهاد رو بپذیرن. اما میخواد فرمان بده که شوروی موشکهاش رو جمع کنه. اما در واقع، در پشت پرده قرار بود بابی با سفیر شوروی دیدار کنه و همین طرح رو برای پایان غائله بده. آیزنهاور به کندی اطمینان خاطر میده که تصمیمش درسته. کندی میگه ممکنه شوروی کار رو به برلین بکشونه، آیزنهاور میگه ما ناتو رو داریم و کار به آنجا نمیکشه. بابی کندی هم تلگرافی رسمی به سفیر شوروی میده که حاوی پیام صلحه: آمریکا موشکها را از ترکیه میبرد و شوروی از کوبا. فقط به یک شرط: ماجرا علنی نشود. علنیشدن ماجرا برای کندی هزینهی زیادی داشت. نشانهی ضعف بود. چهار روز بعد از سخنرانی کندی و اولتیماتوم او به شوروی، خروشچف اعلام کرد که موشکهای شوروی از کوبا بیرون میروند. جهان از جنگ جهانی گریخت. همه نفس راحتی کشیدن.
جنبش حقوق مدنی برابریخواهی
موضوع مهم دیگه زمان کندی و اون دوران امریکا. مبارزات برابریخواهانهی سیاهپوستان و رنگینپوستان در آمریکا سالها بود که آغاز شده بود. از اواخر دههی ۵۰ و اوایل دههی ۶۰ اوج گرفت.
اون موقع همچنان سیاست در امریکا جداسازیه. مثلا دانشگاه آلاباما تماماً سفیدپوست بود، در بسیاری از ایالتهای جنوبی سیاهپوستها حق نداشتن در اتوبوس کنار سفیدپوستان بنشینن. خانوادهی کندی ــ جک و رابرت ــ هم از کودکی سفیدپوستان ثروتمندی بودن که خیلی با مسألهی نژاد روبهرو نشده بودن. البته که آنها هم ایرلندی کاتولیک بودند و در اقلیت، ولی قابل مقایسه با تجربهی سیاهپوستها نبود. حتی یک بار در مذاکرات رابرت سعی کرد با سیاهها همدلی کنه و گفت ما هم تجربهی مشابهی داشتیم؛ که بهش گفتن چی میگی بزرگوار اصلا چی رو داری با چی مقایسه میکنی؟
همین مسألهی اتوبوسها دوبار در قانون تغییر کرده بود. دادگاه عالی در سال ۱۹۴۶ و ۱۹۶۰ رأی داده بود که جداسازی در اتوبوسها مغایر قانون است. اما در ایالتهای جنوبی این قانون نادیده گرفته میشد و دولت فدرال هم دخالت نمیکرد. در واقع ریسک بود. ایالتهای جنوبی بیشتر دموکرات بودند و دخالت دولت فدرال در آنها ممکن بود نتیجهی معکوس بده و رأی کندیهای دموکرات در دورهی بعد رو از بین ببره.
یه کاری شروع کرده بودن Freedom Riders ها یه سری فعالین سیاه و سفید قاطی هم میرفتن سوار اتوبوس میشدن که بشکنن این تبعیض رو. نتیجه؟ درگیری. بعد هم یه جا بالاخره کار به شلیک کشید و با میله بزن و خشونت بالا گرفت تا رابرت کندی که آن موقع دادستان کل بود ۴۰۰ تا مارشال نظامی را به آلاباما فرستاد که محافظت کنن.
سال بعدش ۶۲ سر ثبت نام تو دانشگاه می سی سی پی درگیری شد. پلیس نذاشت ثبت نام کنن، دانشجوها تظاهرات کردن و درگیری شد و در نهایت کندی نیروهای فدرال فرستاد که امنیت تأمین کنن و او بتواند ثبت نام کنه.
سال ۶۳ دوباره یه کمپین دیگه این بار با پیشتازی مارتین لوتر کینگ. نافرمانی مدنی سرکوب. منتها این بار تلویزیون اومده بود تصاویر اومد تو تلویزیون پخش شد. کندی دید سطح خشونت خیلی بالاست واقعا. فرستادن نماینده دولت رو برای وساطت تهش قرار گذشتن دیگه این تبعیض نژادی رو برش دارن. داستان دنبالهدارتر از این حرفهاست و پر بالا پایین هم هست. بمب گذاری میشه. کندی سه هزار تا نیروی فدرال فرستاد آلاباما.
باز چند وقت بعد سر ثبت نام دو تا دانشجوی دیگه میخورن به مشکل. فرماندار میگه من خودم وا میستم جلو در نمیذارم اینا بیان تو. باز رییس جمهور مجبور میشه بره وسط دخالت کنه.
اوضاع داشت از کنترل خارج میشد. مشاوران کندی میگفتن دخالت مستقیم نکن و کژدار مریز ادامه بده. میگفتن زوده که همهی کارتهات رو بازی کنی. این بار هم رابرت بود که قانعش کرد باید اقدام کنه. رابرت قبلاً با جمعی از نویسندگان و فعالین سیاهپوست از جمله جیمز بالدوین James Baldwin دیدار کرده بود و مستقیم از آنها شنیده بود که حاضر نیستن در شرایطی که کشور حقوقشون رو نادیده میگیره برای آمریکا بجنگن. رابرت به جک گفت «تو اصلاً از اول برای همین رئیسجمهور شدی.» بالأخره کندی آمد جلوی دوربین تلویزیون تا سخنرانی کنه.
سخنرانی کندی گام مهمی در رفع تبعیض بود. گفت این «معضل اخلاقی» است. دانشگاه آلاباما رو محکوم کرد و گفت همهی مردم برابرند و همهی دانشجویان آمریکایی حق دارند در مؤسسات آموزشیِ عمومی ثبت نام کنن. گفت نمیتونیم دنبال آزادی در سطح بینالملل باشیم ولی در کشور خودمان آزادی رو نادیده بگیریم. از کنگره خواست تا قوانینی تصویب کنه که حق رأی، حقوق قانونی و فرصتهای آموزشی و امکان استفاده از خدمات عمومی رو به همگان بده. البته که کندی آنقدر عمر نکرد که اجراییشدن این قانون رو ببینه. ولی قدمهای مهمی برداشت در این راه. برای همین تو کارنامهاش هست.
جان اف کندی و ایران
کمی هم درباره کندی و ایران بگیم. البته. متن و حاشیه کندی توی سیاست خود آمریکا انقدری هست که رابطه اش با ایران رو نشه جزو اصلیها قرار داد. ولی تو همین دوره کوتاه ریاست جمهوری کندی یه اتفاق خیلی مهمی توی ایران میافته که آینده سیاست در ایران رو تحت تأثیر قرار میده، کندی هم یه جورایی روی اون اتفاقه، یا در واقع روی نحوه اجراش تاثیر میذاره. اون اتفاقه چیه؟ اصلاحات ارضی.
کندی به جای آیزنهاوری انتخاب شد که رابطهاش با شاه چیزی بیشتر از خوب بود. شاه بعد از 28 مردادبه نماینده دولت آیزنهاور در هماهنگی طرح آژاکس گفته بود مملکتم رو مدیون خدا، ملتم، ارتشم و شما هستم. از اون به بعد هم در تغییراتی که شاه درون ساختار حاکمیت داده بود و باعث قدرت گرفتن بیشتر و بیشترش شده بود، آیزنهاور در همه مراحل واقعاً همراهش بود. این باعث شده بود شاه اعتماد و احترام برای آیزنهاور قائل باشه. حالا آیزنهاور داشت میرفت و جاش کی می اومد؟ کندی که اولا دموکراته. شاه کلا با جمهوری خواهها میونهاش بهتر بود. به جز این ایدههای نویی در رابطه با اصلاحات و فسادستیزی و شیوه مبارزه با کمونیسم داشت که معلوم نبود چقدر شاه باهاش راحت میتونه هماهنگ بشه.
یکی از مهم ترین تزهای این تیم جدید کاخ سفید ایدههاشون درباره مبارزه با رشد کمونیسم، بخصوص توی جهان سوم بود. به نظرشون ساختارهای اقتصادی به شدت ناعادلانه خیلی مستعد رشد نطفه انقلابهای کمونیستی بودن. مثلاً اینکه زمینهای کشاورزی مرغوب دست یه عده ارباب باشه، بعد بخش عمده درآمد حاصل از این زمینها بره توی جیب این اربابها، دهقانهایی که همه زحمت رو میکشیدن در بهترین حالت یه بخور و نمیری گیرشون بیاد، بعضی وقتا که مثلاً خشکسالی میشد همون هم گیرشون نیاد یه وضعیت خیلی واضح و آشکار ناعادلانه است. حالا قرنها البته این وضعیت وجود داشته، ولی با توجیه اینکه حق طبیعی ارباب همینه و خدا این رو خواسته و رعیت باید نونش رو بخوره و شکرگزار باشه، دهقانها این وضعیت رو پذیرفته بودن.
ولی الان قرن بیستمه و چشم و گوش دهقانها هم باز شده که حقشون اینی نیست که الان کف دستشونه. این وضعیت نارضایتیای رو ایجاد میکنه که قشنگ مناسب تبلیغات کمونیستی برای برابری و علیه استثمار و ایناست. این حرفا که به گوش دهقانها خوش آهنگ برسه میشه همونی که توی چین شد، توی روسیه شد، توی کوبا شد و خلاصه میتونه توی خیلی جاهای دیگه هم بشه. این بود که ایده اصلاحات و کم کردن این شکافهای شدید اقتصادی خیلی جدی مد نظر تیم سیاست خارجی آمریکا بود.
کندی در دورهای که سناتوره با علی امینی که اون موقع سفیر ایران توی آمریکاست آشنا میشه و روابط خانوادگی بینشون شکل میگیره. واسطه آشنایی هم ژاکلینه که با همسر امینی دوست بوده. به هر حال کندی که به دلیل همسایگی ایران با شوروی پیگیر مسائل ایرانه با آشنایی با امینی نسبت به وضعیت ایران بیشتر هم پیگیر میشه. رضا نیازمند خاطرهای رو از قول خود علی امینی نقل میکنه که یه بار کندی بهش میگه وضعیت دهقانها توی ایران خیلی بده و ایران خیلی مستعد یه انقلاب کمونیستیه. امینی هم تایید میکنه این نگرانی رو و میگه شاه هم خیلی نگران همینه که البته میدونیم از بعد از 28 مرداد کم و بیش هم بوده ولی هیچ وقت به مرحله اجرا نرسیده بوده. خلاصه کندی میگه این کار راحتی نیست و پیش بردن این برنامه به یه آدم قوی و شناخته شده در سطح بین المللی مثل خود شما احتیاج داره. امینی به شوخی می گه شاید شما یه روز رئیس جمهور آمریکا بشید، منم نخست وزیر ایران. کندی چند سال بعدش میشه رئیس جمهور آمریکا و شش ماه نمیگذره از انتخاب کندی که شاه هم که دنبال به دست آوردن دل ساکن جدید کاخ سفید بوده و میفهمه جهت بادها از کدوم ور داره میوزه، امینی رو میکنه نخست وزیر. منتها خب امینی هم جزو اشراف قاجار محسوب میشه، هم واقعاً آدم قدرتمندیه و هم لااقل در تصور شاه آدم جاه طلبیه. شاه هم سابقه بدی داره از آدمهای جاه طلبی که یه جورایی کانال شخصی با آمریکاییها دارن. مثل امینی مثل تیمور بختیار حتی مثل قرنی.
شاه ایران و کارتر
ولی وضع امینی فرق داره. هم سابقه دوستی شخصیش با کندی کار شاه رو سخت میکنه، هم اینکه واقعاً توی سیاست ایران خیلی شناخته شدهتر و بانفوذتره. مشکلات شاه با امینی هی بیشتر میشه. امینی سعی میکنه جبهه ملی رو بازی بده، طرح اصلاحات ارضی رو وزیر کشاورزیش، حسن ارسنجانی داره اجرا میکنه که مشهوره به تندروی، کارها رو هم برخلاف روال، خودش داره جلو می بره، نه از کانال شاه و دربار. شاه چند ماه بعد از انتصاب امینی به نخست وزیری سعی میکنه خودش برکنارش کنه، ولی با مخالفت سفت و سخت آمریکاییها مواجه میشه. بعد از یه مدت کشمکش با امینی، شاه به این نتیجه میرسه که اگر میخواد از شر امینی خلاص بشه باید مستقیم پیش همون کسی زیرآبش رو بزنه که باعث به قدرت رسیدنشه. پیش کندی.
فروردین سال 1341 (آوریل 1962) یه سفر میره آمریکا و خیلی رک و صریح می گه آقا شما نگران نفوذ کمونیستید دیگه؟ منم هستم. فکر میکنید این وضع فساد و شکاف طبقاتی باعث انقلاب کمونیستی میشه و مملکت به هم میریزه دیگه؟ منم نگرانم. ولی این کسی که الان نخست وزیره آدم این کار نیست. شما اون حمایتی که از امینی میکنید رو از من بکنید، من خودم کار رو خیلی بهتر میبرم جلو. قانع میکنه کندی و تیمش رو که هم انگیزه همه این اصلاحات رو داره، هم تواناییش رو. گفتیم که شش ماه نشده بود بعد از انتخاب کندی که شاه امینی رو نخست وزیر کرد، این بار هم بعد از برگشت از آمریکا به سه ماه نمیکشه که با امینی سر بودجه به اختلاف میخوره و امینی که دیگه پشتیبانی تیم کندی رو هم از دست داده میفهمه خودش باید استعفا بده. شاه هم مطابق قولی که به کندی داده بود کمتر از شش ماه از استعفای امینی ایده اصلاحات ارضی رو با چند تا مورد اصلاحات دیگه اجرایی میکنه. مواردی که البته واقعاً هم خیلی مهم بودن مخصوصا اگر صحیح اجرا میشدن. مثل اعطای حق رای به زنان و سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها و فروش سهام کارخونههای دولتی و ایجاد سپاه دانش برای باسواد کردن روستاییهای بیسواد، اینها رو میگذارن به رفراندوم رای بالایی هم میاره.
حالا داستان داره این اصلاحات ارضی و شیوه اجراش و نقشش در تغییر جامعهی ایران. اما به هر حال این دورهایه که ایران روند توسعه صنعتی رو شروع میکنه که دهه 1340 اوجشه و همزمان شاه که دیگه قدرتی رو جلوی خودش نمیدیده روز به روز قدرتمندتر میشه. این تأثیر مهمیه که فشار کندی به شاه برای انجام اصلاحات باعثش میشه. وقتی کارتر رئیس جمهور میشه، همون سال 56 به شاه فشار میاره که هویدا رو برکنار کنه و یه چهره ملی رو بذاره نخست وزیر. شاه یاد وضعش بعد از انتخاب کندی میافته و به علم میگه: نه من شاه 15 سال پیشم، نه کارتر اعتبار کندی رو داره. البته که چند ماه بعدش شاه هویدا رو هم کنار میذاره، همون جور که امینی رو به نخست وزیری قبول کرده بود.
حالا به این ماجراها بیشتر میپردازیم وقتی تاریخ اون دوره ایران رو بهش رسیدیم این فقط چون کندی توش نقش داشت گفتیم یه اشارهای بکنیم اینجا.
ترور جان اف کندی
کندی کلا کمتر از سه سال رییس جمهور بود. امریکا البته رییس جمهورهای کوتاه تر از این هم داشته ولی خب سه سال خیلی کمه. دور اولش رو هنوز تمام نکرده بود که ترور شد. در ماجرایی که از رمز الودترین پروندههای سیاسی جنایی تاریخ امریکاست و در ذهن خیلیها هنوز هم بازه و هنوز علامت سوالهایی دورشه. کندیها سوار ماشین بودن در دالاس تگزاس. همون تگزاسی که در دور اول ریاستجمهوری کندی توانست رأیاش رو به دست بیاره رئیسجمهور بشه و حالا احساس خطر میکرد که برای دور دوم نتونه رأی تگزاس رو بگیره. ماشین کندی در خیابان میرفت، جمعیت دو طرف خیابان رو پر کرده بود. رابرت کندی داداش کوچیکه در واشنگتن در استخر داشت شنا میکرد که تلفنی از خط هاتلاین کاخ سفید بهش شد. هر چه بود مهم بود. در دالاس تیری شلیک شده بود. ماشین به حرکتش ادامه داده بود. خون جک کندی ریخته بود روی صورت و لباس ژاکلین کندی. جک رو به بیمارستان بردن ولی همان موقع سرنشینان ماشین فهمیده بودن که رئیسجمهور آمریکا کُشته شده.
تحقیقات رسمی گزارش دادن شلیککننده کسی بوده به نام لی هاروی اسوالد Lee Harvey Oswald. جوانی بیستوپنج ساله که از ۱۷ سالگی عضو نیروی دریایی آمریکا بود. چند باری در دادگاههای ارتش محاکمه شده بود و افتاده بود زندان. در نهایت از نیروی دریایی مرخص شده بود و فرار کرده بود به اروپا و پناهندهی شوروی شده بود. با زنی روس ازدواج کرده بود و سال ۱۹۶۲، یک سال و نیم قبل از ترور کندی، به آمریکا برگشته بود.
طبق گزارش رسمی از آپارتمانی در طبقهی ششم در ساختمان Texas School Book Depository به کندی شلیک کرد. ۴۵ دقیقه بعد به افسر پلیس شلیک کرد و بعد در سالن سینمایی به اتهام کشتن افسر پلیس دستگیر شد. زیر بار قتل کندی نرفت، گفت براش پاپوش درست کردهان. دو روز بعد در حالی که در مرکز پلیس روی آنتن زندهی تلویزیون بود، هدف شلیک گلولهی جک رابی Jack Rubby که نایتکلاب داشت قرار گرفت.
سپتامبر سال بعد کمیتهی تحقیقات در گزارشی ۸۸۸ صفحهای نتیجه گرفت که اسوالد به تنهایی و بدون دخالت دیگران کندی رو به قتل رسانده. اما همان زمان هم بیشتر آمریکاییها قانع نشدن. از همان موقع تئوری توطئه واردِ ادبیات سیاسی آمریکا شد.
ظن اصلی کوبا بود؛ سیا در زمان کندی هم طرح حمله به کوبا ریخته بود و هم چند تلاش ناموفق برای ترور کاسترو داشت. طبق تحقیقات، اسوالد تا یک ماه قبل از ترور در مکزیک بوده و سعی کرده با شوروی و کوبا تماس بگیره. کاسترو صریحاً این ادعا رو رد کرد و گفت هرگز حاضر نبوده خودش رو در ترور کندی به چنین دردسری بیندازه. تئوریهای دیگری میگون مخالفان کاسترو کندی رو به قتل رسوندن، چون سر شکست عملیات پیگ بیز ازش خشمگین بودهان.
در واقع گزارشها نشان میدن که اسوالد با افسر کاگب در مکزیکوسیتی دیدار کرده. سالهای سال تئوریهای مختلف در مورد مرگ کندی مطرح شدن. و نکتهی ظنبرانگیز اینجاست که مدتها طول کشید تا اسناد بیشتری منتشر بشن. سال ۹۲ اسنادی منتشر شدن که اطلاعات بیشتری ندادن. دورهی ترامپ و حتی در دورهی بایدن سال ۲۰۲۲ باز اسنادی منتشر شدن و همچنان بعضی از اسناد محرمانه ماندهان. آیا اسوالد با کسی در ارتباط بوده یا شخصاً تصمیم گرفته؟ طبق سندی رئیسجمهور مکزیک در آن زمان مخفیانه در سفارت شوروی شنود گذاشته، یعنی ممکنه سیا در جریان بوده باشه که اسوالد برای کندی خطرناک است. اما همین را هم مطمئن نیستیم. خیلیها ادعا میکنن عجیبه که اسوالد از شوروی آمده باشه آمریکا و سیا زیر نظر نگرفته باشدش.
شاهدان عینیای میگویند تیرانداز دیگری هم بوده. صحنه مدام بازبینی شده و به زاویهی شلیک گلوله شک وارده. یکی از مهمترین ترورهای تاریخ معاصر هنوز بعد از ۶۰ سال اسرارآمیزه. رئیسجمهوری که همیشه تصویرش رو مدیریت میکرد، بیماریاش رو مخفی میکرد، روابطش پنهانی بود، مرگش هم در هالهی ابهام ماند. بسیاری از مردم آمریکا شاید هر روز نام کندی را بر سر فرودگاه نیویورک ببینن، شاید در سایهی بعضی از تحولات دوران او زندگی کنند، ولی هنوز نمیدونن او دقیقاً کی بود و چطور مُرد؟
جمعبندی
روایتِ کندی کار راحتی نیست. با اعتماد به نفس بود و شکننده. تصمیمات قاطع میگرفت و شک میکرد. او و ژاکلین نماد زوج آمریکایی بودن و جک روابطِ پنهانی داشت. سفیدپوست و ثروتمند بود، اما نقش انکارناپذیری در جنبش حقوق مدنی داشت. دیدگاههای ضداستعماری داشت فکر میکرد دوره مستعمره داری تمام شده از اون ور در ویتنام مسیری رو شروع کرد که توش امریکا رفت کنار فرانسه استعمارگر و در مقابل ویتنامیهای جنوبی برای مهار کمونیسم. پر از این تناقضاته کارنامهاش. در سال ۱۹۸۸ نظرسنجیای بین مورخان و روزنامهنگاران انجام شد و هفتادوپنج درصد او را overratedترین شخصیت تاریخ آمریکا دونستن. انتقادات زیادی به دورهی کندی وارده، از بیتوجهی به حقوق مدنی در شروع کارش گرفته تا اقداماتش که منجر به جنگ ویتنام شد و باید باشه برای جای دیگه و سیاستهای بینالمللش در جنگ سرد که بالا و پایین زیاد داشت، اما این انتقادات تأثیری رو محبوبیتش نداشت. نسلی که بعد از مرگ کندی آمدن، در سال ۱۹۸۳، او را بالاتر از روزولت محبوبترین رئیسجمهور آمریکا دونستن. ۶۵٪ مردم در آن سالها اعتقاد داشتن اگر ترور نمیشد آمریکا مسیری کاملاً متفاوت میرفت. چهرهی رئیسجمهور آمریکا بعد از کندی بُعد تازهای پیدا کرد: کاریزما، کسی که بشه باهاش همذاتپنداری کرد، زندگی شخصیاش اون قدرها هم دور از دسترس نباشه، کسی که تونست بعد از سرمای جنگِ سرد، کمی گرما و امید به آمریکا ببره. کندی جوان بود و جاهطلب، ریسک میکرد و گاهی شکست میخورد و گاهی به اوج موفقیت میرسید. چنین چهرهای شاید بهترین چهره برای ادارهی یک کشور نباشه، اما قطعاً کسیه که نماد تغییر و دورهای پرجنبوجوش میمونه. تو ایران هم حتی میشه دید که این نسیم تغییر حس شده و تعریف میکنن که وقتی کندی امد اینجا هم حس کردن که نه دنیا داره عوض میشه.
تونی کوشنر نمایشنامهنویس نوشته بود آمریکاییها حس میکردن در لحظهی مرگ کندی «تاریخ شکاف برداشته است.» دانشگاهیان و محققان تلاش زیادی برای تحلیل دورهی کندی کردهان، اما کندی انگار تن به این دستهبندیها و مقایسه با دیگران نمیده. دورهاش کوتاهتر از اون بود که عواقب کارهاش دقیق سنجیده بشه، شخصیتش آنقدر متفاوته که خودش دسته و کتگوری تازهای ساخته. انگار، هنوز هم بعد از ۶۰ سال، کندی بیشتر از آنکه با شرح وقایع به یاد آورده بشه با چهرهای افسانهای و بهچنگنیامدنی شناخته میشه.
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:
- Phone Call with General Eisenhower du…
- Happy Birthday Mr. President sung by …
- https://www.dailymail.co.uk/news/arti…
- From the archives: Jacqueline Kennedy…
- https://www.jfklibrary.org/learn/abou…
- https://www.newyorker.com/magazine/19…
- https://history.fas.harvard.edu/peopl…
- https://www.jfklibrary.org/asset-view…