نادیده گرفتن تجربهها کار سختی نیست. فقط کافی است به باورهایت محکم بچسبی تا هیچ تجربه و اطلاعات تازهای نتواند نظرت را عوض کند. این فرآیند آنقدر عمیق است که حتی یک فرد نابینا ممکن است همچنان باور داشته باشد که چشمهایش سالمند و خوب میبیند.
نویسنده: عباس سیدین
من که سوگیری ندارم!
در کتابهای مختلفی به موضوع سوگیری ذهنی برخوردهایم. تعداد این سوگیریها و خطاهای شناختی هم خیلی زیاد است. سوگیریهای متفاوت، هرکدام در شرایط مختلف یا در زمینههای مختلف میتوانند در ما قوی و ضعیف عمل کنند. اما آدام گرنت در کتاب «دوباره فکر کن» میگوید که یک سوگیری هست که تقریباً همه به آن دچاریم: سوگیری «من که سوگیری ندارم». اغلب ما با خواندن مطالب مختلف دربارهی روش فکر کردن و تصمیم گرفتنمان، در پس ذهنمان با لبخندی از سر رضایت به خودمان میگویم «من که این سوگیری را ندارم» و در دلمان به بقیهی انسانهای فانی که درگیر چنان خطاهای شناختی و فکری هستند میخندیم یا دست کم دلمان برایشان میسوزد. مثل این است که نابینا باشی اما خودت متوجهش نشوی! مگر ممکن است؟
یک دلیل برای نابینایی
از اوایل قرن نوزدهم هر از گاهی افرادی مشاهده شدهاند با وضعیتی غریب. مثلاً اوایل قرن نوزدهم دکتر گابریل اآنتون به بیماری برخورد با علائم سردرد و سرگیجه و خستگی. به تدریج وضعیت بیمار بدتر میشد طوری که نمیتوانست درست و حسابی ببیند و بعد هم اصلاً چیزی را نمیدید. اما یک جای کار میلنگید. بیمار اصلاً متوجه نبود که بینایی چشمهایش را از دست داده. مثلاً وقتی از او میخواستند بگوید روی میز چه چیزهایی هست نمیتوانست توضیح بدهد اما میگفت خوب میبیند. و البته گله میکرد که اتاق تاریک است. به تدریج تفاوت تاریکی و روشنایی را هم تشخیص نمیداد اما باز همچنان باور داشت که چشمهایش خوب میبیند. این پدیده بعدها باز هم مشاهده شد و حتی ردپای گزارشهایی از آن در متون تاریخی هم پیدا شد. امروز آن را به اسم سندروم آنتون Anton syndrome میشناسیم؛ به نام دکتر گابریل آنتون که اولین بار مشخصاً به آن پرداخت.
هزار دلیل برای بینایی
بین اغلب گزارشها از سندروم آنتون یا «سندروم انکار فقدان بینایی» Visual anosognosia یک ویژگی مشترک وجود دارد. بیمار هزار و یک دلیل مختلف میآورد که چرا خوب نمیبیند. بدون اینکه احتمال بدهد واقعاً بیناییش را از دست داده. سنکا فیسلوف رومی ماجرای زنی را تعریف کرده که نابینا بوده اما باور داشته که فقط در یک اتاق تاریک است و غیر از آن هیچ مشکلی در بیناییش نیست.
بیمارهایی که تحت عنوان سندروم آنتون قرار میگیرند مدام توجیهها و دلیلهای مختلف میآورند که چرا نتوانستهاند اشیاء روبرویشان را ببینند یا چرا به در و دیوار برخورد میکنند. «اتاق چقدر تاریک است» «چرا کسی چراغ روشن نمیکند» «عینکم را فراموش کردهام». همهی این توجیهها برای این است که نمیتوانند واقعیت ماجرا را ببینند و هرچقدر هم که به آنها نشان بدهیم که واقعاً نمیبینند باور نمیکنند.
سندروم آنتون در زندگی
پدیدهی سندروم آنتون هم نادر است و هم گذرا؛ و البته ریشههای عصبشناختی دارد. اما یک نکتهی مهم را به ما نشان میدهد. آدام گرنت در «دوباره فکر کن» میگوید به نظر میرسد که حتی وقتی مغزهایمان هم سالم است و داریم به صورت نرمال و عادی زندگیمان را پیش میبریم همهی ما مستعد این هستیم که گرفتار سندروم آنتون شویم.
از یک نظر میتوان اینطور گفت که سندروم آنتون وقتی اتفاق میافتد که فرد نمیتواند باورهای قبلیش را با تجربههایی که دارد تطابق بدهد. در مثال خاص این اختلال، فرد متوجه است که مشکلاتی دارد اما نمیتواند بپذیرد که واقعاً بیناییش را از دست داده پس مدام دنبال دلیلهای دیگر میگردد. ما که از بیرون داریم نگاه ميکنیم متوجه میشویم دلیلهایش چقدر دم دستی و باورناپذیر هستند. اما خود او نه! او عمیقاً باور دارد که اگر چراغ را روشن کنند (در حالی که چراغ واقعاً روشن است) او حتماً همهچیز را خوب میبیند.
رابطهی ما هم با تجربههایمان گاهی همینطور است. مدام هزارجور دلیل و توجیه میآوریم تا خودمان را راضی کنیم ولی حاضر نیستیم به باورهایمان دست بزنیم. همهی ما مستعد این هستیم که گرفتار سندروم آنتون بشویم. آن هم نه فقط دربارهی بیناییمان، بلکه در هر حیطهای از زندگی.
در بخشهای مختلف زندگی میتوانیم جاها و اوقاتی را ببینیم که تصمیم درست نگرفتهایم و دچار انواع مختلف خطاها و سوگیریهای شناختی بودهایم. وقتی که داریم دربارهی خطاهای شناختی میخوانیم هزار دلیل میآوریم که خیالمان راحت باشد ما دچار چنان اشتباههای شناختی نمیشویم. اما باید به تجربههای واقعی برگردیم و دوباره نگاه کنیم تا ببینیم ما هم مثل هر انسان دیگری دچار و گرفتار همان خطاها هستیم و مثل همه لازم است بیشتر حواسمان را جمع کنیم.