نویسنده: علی بندری
چهارصد سال پیش در آلمان امروز یه آقایی بود به نام نیاندر. Johanne Neander مرد خدا و اهل طبیعت. از خوبهای کالونیست که دوست داشته بره در طبیعت قدم بزنه. آدم دینی بود و هرچی در کوه و دشت و دره میدید براش ورقی بود از معرفت کردگار. یه جایی هم که زیاد میرفت و الهام میگرفت و شعر میگفت براش اینجا بود. یک دره قشنگی نزدیک دوسلدورف. میرفت و طبیعت رو میدید و از این شعرها میگفت که امروز هم تو کلیساها میخونن همچنان. هم ایشون میرفت هم هنرمندهای دیگه، نقاشها و دیگران. ربط این آقا به داستان ما چیه؟ فقط اسمش. آقای نئاندر اسمش موند رو اون دره. یعنی اسم اون دره رو به احترام اقای نیاندر گذاشتن دره نئاندر. نیاندرتال در آلمانی. ما هم همینجای این داستان کارمون با این اقا تموم شد کارمون با دره نئاندر ولی نه.
ویدیوی انسان امروزی از کجا آمده رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
کشف جمجمههای عجیب
کی بود این اقا؟ قرن ۱۷، دویست سال بعد از ایشون تو همون دره یه کارگرهایی داشتن تیشه میزدن سنگ در بیارن یهو رسیدن به یه سری اسکلت و استخون جمجمه که یه هوا عجیب بود. آدم بود انگار ولی کش اومده بود یه جوری چونه انگار نداشت. یه طوری بود خلاصه. کی ؟ ۱۸۵۶. زمان ناصرالدین شاه. چند سال بعد از قتل امیرکبیر. اوندوره زمانی.
پیدا کردن استخونها رو و گفتن این اسکلت کیه؟ فکر کردن این هم احتمالا از سربازهای کازاکه که تو لشکر روسیه بودن، گذاشتن پشت سپاه ناپلئون. این بابا هم لابد زخمی شده بوده راه گم کرده پناه اورده گوشه این غار، تو دره. بعد هم همینجا مونده تا مرده.
این اصلا انسان نیست
یه دانشمندهایی ولی از جمله یک محقق و معلم خیلی پیگیری گفتن اقا این شاید یه چیز دیگه باشه. اینکه جمجمهاش یه مقدار فرق میکنه به خاطر این نیست که مثلا ضربه خورده یا مشکل جسمی داشته. این رو اصلا ما فکر میکنیم انسان نیست. از این انسانهایی که ما میشناسیم و تا حالا دیدیم نیس. یکیشون سال ۱۸۵۷ یه مقاله نوشت در ژورنال تخصصی اون زمان، ژورنال علمی تخصصی همزمان با ناصر الدین شاه، که این اصلا یه جوری آدم دیگه است. گونهای دیکر از انسانه. ایشون اولین کسی بود که این ایده رو مطرح کرد. اسم این گونه تازه یافته رو هم ازروی اسم همون درهای که توش پیدا شده بود گذاشت که خودش از رو اسم اون شاعره اومده بود. این شد که به این گونه تازه کشف شده گفتیم و میگیم هومو نئاندرتالوس یا نئاندرتال.
چه زمانی این موضوع مطرح شده؟
تو چه دنیایی این فکرها مطرح شد؟ تو دنیای ۱۷۰ سال پیش. ۱۸۵۶ دقیقا. زمانی که سه سال مونده داروین منشا انواع رو منتشر کنه. و خیلی هم نقطه مهمیه از نظر علمی. چون داره یه پیشنهاد جدید میده. درباره اینکه انسان از کجا امده داستان ما از کجا و چطوری شروع شده داشت حرف تازهای میزد.
تا اون موقع چی فکر میکردن درباره گذشته انسان؟ ایدهها متفاوت بود. بعضیها تاریخ انسان رو عملا همون تاریخ کتاب مقدسی میدیدن. عقبتر از اون نمیبردن. حالا ولی کسانی داشتن صداشونرو بلند میکردن به پشتوانه این یافتههای جدید که میگفتن نه تاریخ انسان خیلی قدیمیتر از این حرفهاست. و حالا این کشفی که در دره نئاندر شد خیلیها رو رسوند به اینجا که اها انسانهای اولیهای هم بودن که در خیلی چیزها شبیه ما بودن و در بعضی چیزها هم از ما متفاوت. حالا من دارم اصطلاحات انسان و اینها یه خرده نادقیق و شلخته استفاده میکنم دیگه ولی معلومه چیه حرف دیگه.
طبیعتا این کشف و ایدههای این محققین هم میشه موضوع مهمی در مناظرههای علمی اون روزگار. که آیا اینها اصلا یه گونه جانوری دیگه هستن یا اولین نمونهها از انسان مدرن هستن.
آدمهای مهمی هم بودن که اساس این حرف تازه رو نمیپذیرفتن. مهمترین دانشمند اون روز آلمان احتمالا اقای Rudolf Virchow بود که میگفت نه اقا نئاندرتال چیه این مال همین تازگیهاست، انسان هم هست. فقط یه مشکلی، مریضی، گرفتاری، چیزی داشته. دفورمه شده یه خرده. منتها کم کم این ایدهها رفت کنار اون چیزی که بیشتر اعتبار گرفت و بیشتر پذیرفته شد. این بود که اینها مال گونههای اولیه انسان مدرن هستن که خیلی به ما شبیهن. ولی فرقهای مهمی با ما دارن.
انسان امروزی نتیجهی فرایند فرگشت
یه زوم اوت بکنیم ببینیم این حرفها یعنی چی؟ همه این حرفها و ایدهها داره در چهارچوب ایده کلی فرگشت مطرح میشه. اینکه ادم انسان امروزی نتیجه یک فرایندیه به اسم فرگشت که از حدود ۷ میلیون سال پیش شروع شده و اومده اومده تو این چند صد هزار سال اخر رسیده به چیزهایی که دیگه شباهتشون به ما زیاد بوده. از جمله نئاندرتالها. یعنی اونها هم مثل ما این آخرهای تاریخ بودن. ولی بعد اونها و بقیه گونههایی که کمتر و بیشتر شبیه ما بودن منقرض شدن و ما شدیم تنها گونه انسان که باقی مونده رو زمین.
بعد وقتی ذهنها به این ایده باز شد رفتن سراغ یه سری چیزهایی که قبلا پیدا کرده بودن در بلژیک و جاهای دیگه. دیدن اونها هم شبیه همینها از همین گونهی اینها بودن. نئاندرتال بودن. ولی اینها نفهمیده بودن اون موقع. یعنی اونی که نزدیک دوسلدورف پیدا شد اولین نئاندرتال کشف شده نبود. اما اولین چیزی بود که به عنوان نئاندرتال شناسایی شد.
در نیمه دوم قرن نوزده. کمتر از دویست سال پیش. وقتی که حواسمون هم باشه هنوز اون موقع اسکلتهای انسانهای قدیم در افریقا کشف نشده. تصویر دانشمندهای اون موقع از تاریخ انسان خیلی ناقص بوده ولی بعضیها داشتن این داستان کامل رو میدیدن و تئوری پردازی میکردن براش و تو اون تصویر میدونستن یه تکههایی رو کم دارن یه حلقههایی از این زنجیر طولانی شاهدی براش نیست هنوز. و این کشف یه سری از اون حلقهها رو داشت فراهم میکرد.
نئاندرتالها چه شباهت و فرقی با ما داشتن؟
بعد شد نوبت فکر کردن و تصور کردن و تئوری پردازی دربارهی این گونه تازه پیدا شده. نئاندرتالها. سوالهایی که من هم تو ذهنم بود و اصلا این ویدئو ایدهاش از همونجا اومد. اینها چی بودن؟ چه شکلی بودن؟ چی میکردن؟ چی شد منقرض شدن؟
یه نکته جالب اینجا اینه که تصویر ما از اینها در طول این ۱۷۰ سال خیلی تغییر کرده. هم چون یافتههای جدید میاد هم روشهای جدید میاد که قبلا نبوده. و هم جالبتر از همه اینکه نگاه ما عوض میشه. یعنی چی؟ اولین تصویرهایی که ازش درست کردن دانشمندها با تصویری که ما امروز ازشون داریم فرق میکرد. نگاه هم اون موقع خیلی برتری نژادی توش بود. اینکه حتما اونها از نظر فرهنگی از انسان امروزی پایینتر بودن. حتما لوزر و خنگ بودن که منقرض شدن. تا جایی که نئاندرتال رو فحش میکردیم. میگفتیم یارو چه نئاندرتالیه. یا سرنوشت ما رو ببین افتاده دست یه مشت نئاندرتال.
فقط ما باهوش و هنرمندیم؟
الان ولی اینطوری نمیگیم. از جمله چون اینطوری گفتن خودش باعث گمراهی و اشتباه میشه. شما وقتی فکر کنی نئاندرتالها نمیتونستن ابزار درست کنن یا هنر داشته باشن، وقتی نشونههای این چیزها رو ببینی اتوماتیک میگی خب کار نئاندرتال که نیست کار هوموساپینهاست. در حالیکه اگر ذهنت باز باشه به امکانش، میتونی نشونه پیدا کنی از چیزهایی که یکی عمدا ساخته. یعنی تصادفی درست نشده. با اراده درستش کرده. فانکشنی هم نداشته. کاری هم نمیخواسته باهاش بکنه. حالا میخوای اسمش رو بذار هنر، میخوای هرچی. وقتی این رو کنار بقایای نئاندرتالها پیدا کنی میفهمی اونها هم از این کارها میکردن.
بعد هم الان همه دانشمندها قبول ندارن که ما از اونها بالاتر و بهتر بودیم. دقیقترش اینه که میگن اصلا بالاتر و پایین تر دیدن نگاه غلطیه. میگن وقتی میگی این بالاست اون پایین یعنی داری میگی هدف فرگشت کلا این بوده که ما درست شیم. ما تهشیم دیگه. یعنی دیگه بهترین و کامل ترین همینیه که ما هستیم. و هرکی مثل ما نیست یا نشده، یعنی موفق نشده. این الان چیزی نیست که همه دانشمندهای امروز قبول داشته باشن. میگن خیلیها که نه؛ ما در مقیاس تاریخی تازه واردیم. الان خیلی زیادیم و پخش شدیم در زمین و اینها، یعنی بله تا اینجا موفق بودیم ولی این موفقیت فعلا کوتاه مدته. آیا میتونیم در درازمدت هم موفق باشیم یا نه؟ این رو نمیدونیم. با وضعیت امروزی کره زمین چقدر میشه مطمئن بود که چندهزارسال دیگه هم ما همینقدر که امروز موفق به نظر میایم موفق باشیم؟ هومو ارکتوسها یک و نیم میلیون سالی دووم آوردن. ما هنوز خیلی مونده برسیم به اون حد از موفقیت. اینکه تا اینجا خوب اومدیم لزوما به این معنی نیست که بقیه رو هم خوب میریم. تازه اگر مطمئن باشیم تا اینجا رو خوب اومدیم. خلاصه معیار موفقیت باید دقیقتر تعریف بشه.
انسان کی هست اصلا؟
حرف دقیقتر اینه که بگیم نئاندرتالها هم مثل هوموساپینها یک شکلی از انسان بودن. این گونهی ما راههای مختلفی رو رفته یکیش، یه مسیرش، مسیر اونها بوده، یکیش مسیر ما. تازه مسیرهای دیگه هم هست که اینجا موضوع ما نیست. بیین اینها ولی ما اون تجربهای بودیم که دووم آوردیم و رسیدیم مرحله بعد. بقیه باطل شدن.
حالا این وسط اینکه انسان چیه خودش یه سوال مهمیه اینجا. به شکل بدن بر میگرده. به اندازه مغز بر میگرده. به تکنولوژی داشتن بر میگرده. بعضیها میگن فقط هوموساپینها انسان هستن. نئاندرتالها نیستن. بعضیها تعریف انسان رو بازتر میگیرن و نئاندرتالها رو هم توش میبینن. میگن اون هم یه جور دیگری از هیومن بودن و انسان بودن بوده. که البته الان دیگه حضور فیزیکی نداره. از ۴۰ هزار سال پیش دیگه منقرض شده. اما در دی ان ای ما هستن هنوز. در بیشتر ادمهای دنیا چند درصدی نئاندرتال هست.
حالا اینها رو گفتیم احتمالا چند تا سوال تو ذهن شما اومده. این چند تا سوال رو بریم جواب بدیم. نئاندرتالها چه ربطی به ما دارن اصلا؟ چه چیزهایی مون به هم شبیهه؟
شباهت و تفاوتهای ظاهری ما با نئاندرتالها
ما ادامه هوموساپینها هستیم. هوموساپینها و نئاندرتالها از نظر فیزیکی و ظاهری شبیه هم هستن. ریشه مشترکی هم داشتن میلیونها سال پیشش. و همون موقع که داریم میگیم اومدن اروپا هم موجودات کاملا متفاوتی نبودن از ساپینسها. خیلی اتفاقا شبیه بودن. در مقایسه با انسانهای اولیه در افریقا تفاوت واقعا زیاد نیست. از نظر چیزهایی که دارن و ابزار و روش کار و اینها در افریقا که هستن حداقل همه تفاوت چشمگیر نیست بین نئاندرتالها و هوموساپینها.
الان هم پیدا میکنن فسیلهاشون رو شبیهه. مغز بزرگی داشتن و دماغ خیلی بزرگی و خلاصه یه چیزهایی دارن که وقتی نگاه میکنن میگن نه این نئاندرتاله و مال مثلا ۳۰۰ هزار سال پیشه یا ۴ صدهزار سال پیشه. مخصوصا و جمجمه تفاوت مشخصه. در مقایسه با انسان اروپایی امروز کوتاهتر و پهنتر بودن عضلانی بالاتنه قوی. چقدر مو داشتن درست نمیدونیم. بعد همینطوری با تغییر زمان با یافتههای جدید با معیارهای جدید اخلاقی و اجتماعی تصویری هم که ازشون بازسازی میکنن متفاوت میشه. یه جاهایی خیلی شبیه انسانها نشونشون میدن تو موزه دوسلدورف، تو موزه تاریخ طبیعی لندن، اینها نمونههایی هست که دارن نشونمون میدن چقدر نئاندرتال شبیه انسان مدرن میتونسته باشه بدون بدن پرمو.
کار و زندگی نئاندرتالها
تصویری هم که الان ازشون درست می کنن یه خرده با اونی که من تو ذهنم داشتم فرق میکنه. من فکر میکردم یه موجوداتی بودن کوتاه و خمیده پشت. واقعیت اینه انگار که خیلی شبیه ما بودن ولی همون کله شون نشون میده که فرق دارن و از ما نیستن. مخصوصا از همون دماغ خیلی بزرگ و پیشونی. قد کوتاه بالاتنه عضلانی و قوی. زندگی خیلی فیزیکی هم داشتن شکارشون رو باهاش گلاویز میشدن انگار مثلا خیلی از نزدیک مبارزه میکردن باهاش.
عمرشون به نسبت کوتاه بوده. سی ساله دیگه خیلی پیر حساب میشده. از این نظر هم فکر کنم شبیه هوموساپینسها بودن.
گوشت خوار بودن. ممکنه در راس هرم گوشتخواران بوده باشن. اینو مثلا از اینجا میگن که در دندونهاشون ایزوتوپ نیتروژن زیاد بوده انگار. اتیش هم که از قبل کشف شده بود رژیم غذایی پر از گوشت، چربی و پخته داشتن انگار. شاید یه چیزهایی رو خام میخوردن از شکار یه چیزهایی رو پخته.
میدونستن چه حیوونی خوش گوشته و غذای بیشتری میده کی چه فصلی میاد؟ از کجا میاد؟ میره کجا اب میخوره؟ کجا میشه رفت شکارش کرد؟
کار تیمی هم میکردن. با اون جثه نسبتا کوچیک تیم میشدن، میرفتن مثلا ماموت شکار میکردن که خیلی خیلی بزرگتر از خودشون بوده. از همینجاها هم میگیم حتما یه زبانی داشتن، یه راهی برای ارتباط، برای نقشه کشیدن، برای همکاری، داشتن. چون اگه نداشتن نمیتونستن. هم توانایی ارتباط و هم ابزار. ابزار بلد بودن درست کنن تا یه حدی. ابداع و نوآوری به اندازه انسان نداشتن. دورههای طولانی دارن از یه سری ابزار استفاده میکنن که بهترش نمیکنن. تغییرش نمیدن خیلی. ولی ابزار داشتن. الان باستانشناسها حتی میگن ما میدونیم ابزارشون رو چطوری میساختن. اول چی کار میکردن، بعدش چی کار میکردن؟
از شباهتها و تفاوتهاشون با خودمون بخوایم بگیم یکی هم اینه که نشانههایی از این وجود داره که میخوردن همدیگه رو. حالا باز کی رو میخوردن نمیدونیم. از محبت میخوردن؟ مثلا یکی میمرد دوستش داشتن میخوردنش؟ یا دشمن رو میپختن میخوردن؟ یا اینکه اصلا نه از گرسنگی پناه میبردن به خوردن هم؟ این هم سوالیه که دقیق جوابش رو نمیدونیم؟
از کی خط ما از نئاندرتالها جدا شد؟
چه چیزهایی مون با هم فرق میکنه؟ از کی خطمون از هم جدا شده اصلا؟
آخرین نیای مشترک ما با اونها کی بوده و کی بوده؟ دقیقا نمیدونیم. چند صد هزار سال پیش بوده؟ ولی بوده. بعد راهمون جدا شده. ما موندیم افریقا اینها اومدن اسیا و اروپا. چه مدت؟ بستگی داره از کدوم دانشمند بپرسی. منتها اون جای قصه که خیلی به نظر نمیرسه گفتگو داشته باشه اینه که حدود ۴۰ هزار سال پیش که اجداد ما راه افتادن از افریقا به سمت اوراسیا کم و بیش همون موقعها کم کم نئاندرتالها دیگه اثری ازشون نیست. منقرض شدن. منتها تو اون مدتی که همزمان با هم در اوراسیا بودن یه منطقههایی هست که انگار نشانههایی از حضور هر دو گونه هست. رو این نقشه ببینیم این نارنجیها جاهایی که هوموساپینها بودن. سبزها جاهاییه که نئاندرتالها بودن. اون نوار نارنجی وسط فکر کنم حرف این نقشه اینه که جاهاییه که نشانههایی داریم که هر دو بودن. اون نقطهها دارن سایتهایی رو نشون میدن که بقایای هر کدوم پیدا شده و احتمالا هم مسیر حرکتشون توش از غرب به شرق بوده دیگه.
نشانههایی از نئاندرتالها در کردستان
سی سال پیش میگفتن اون چیزی که ما رو از نئاندرتالها جدا میکنه اینه که انسان مدرن اولیه هنر داشته. تو غار نقاشی میکرده الان ولی شواهدی داره پیدا میشه که خیلیها میگن اونها هم داشتن. در اروپا نقاشیهایی روی غار پیدا میشه که به نظر می رسه کار نئاندرتالهاست. یه چیزهایی پیدا میشه انگار سنگهای تزئینیه. جواهرات بوده مثلا براشون. حتی به نظر میرسه که مردههاشون رو دفن میکردن حالا یا به دلایل بهداشتی یا شاید چون یه فکرهایی برای برای بعد از مردن کرده بودن. یه جاهایی که احتمالا قبرستون بوده رو در کردستان پیدا کرده بودن چند دهه پیش.
بازسازی صدای نئاندرتالها
زبان به احتمال زیاد داشتن با توجه به شرایط زندگی اجتماعیشون و حیوونهای سختی که شکار میکردن. اما این زبان چقدر پیچیده بوده؟ زمان داشته؟ مفاهیم انتزاعی داشته یا نه؟ دقیق نمیدونیم. وبسیات بی بی سی یه نمونه داره سعی کردن از روی اناتومی حدس بزنن صداشون چطوری بوده.
مسیر علم خطی نیست
حالا مسیر علم هم میدونیم خطی نیست دیگه. یه چیزهایی گاهی پیدا میشه تئوریهایی مطرح میشه. خیلی هم سر و صدا میکنه بعد ممکنه رد بشه. درباره اینها هم شد. در دهه ۱۹۶۰ درکردستان یه قبرستانی ازشون پیدا شد. مدتی هم به اشتباه میگفتن تو اون قبرستونه چیزهایی پیدا کردن که نشون میده اینها گل میذاشتن سر قبر مردههاشون و کتاب و اینها هم نوشتن دربارهاش که البته بعدا معلوم شد اساسا حرف اشتباهی بوده.
ولی کلا حدس ما اینه که نئاندرتالها هم فرهنگ داشتن. داستانهایی میگفتن به هم و منتقل میکردن و میاوردن با خودشون جلو. تاریخی داشتن به اون معنا.
یه جور لباس احتمالا داشتن برای اینکه در دوره های سرد دووم آوردن و برای اینکه ابزارهایی انگار داشتن که واسه کندن پوست حیوون بوده. مدرک مستقیم براش نداریم، ولی به نظر میرسه چیزی شبیه لباس داشتن یه جور سرپناه احتمالا داشتن. یه جاهایی دیدن سازههایی اینها درست کرده بودن که جالبه در عمق چندصدمتری در یک غار عمیقی رفتن پایین، یه سازه سنگی درست کردن. یعنی هم ابزار داشتن هم اتیش داشتن که تو تاریکی تونستن اونقدر برن جلو و کار کنن. خیلی چیز هست که نمیدونیم دربارهشون. همین جایی که رفتن تو غار، رفتن که مثلا از سرما یا چیزی در امان باشن، دلیل عملی داشته یا نه واسه مراسمی چیزی رفتن آیینی داشتن. هر کدومش باشه یه دریچه تازه باز میکنه دیگه.
اما به هر حال این یعنی شباهتهای اینطوری هم زیاد دارن به ما. اما ما هم خوش شانستر بودیم هم مهارتها و رفتارهایی که پیدا کردیم بیشتر به کار دوام آوردنمون امدن.
انسان مدرن آمد
بعد هم اینها در اروپا بودن که شرایط اقلیمی هر چندهزارسال تغییرات شدید تجربه میکرده. ما اجدادمون در افریقا بودن و شرایط براشون مهیاتر بود. واسه همین هیچوقت فرصت نکردن که خیلی زیاد بشن. اون موقع که بودن هم خیلی پراکنده بودن. یعنی همهشون رو از سرتاسر جهان جمع میکردی یه استادیوم رو پر نمیکردن احتمالا. بعد تنوع ژنتیکیشون کم بود. تعدادشون کم بود. بعد همینطوری گونه در معرض خطری بودن که انسان مدرن هم کم کم راهش رو از افریقا باز می کنه به اروپا و دیگه اینها نمیتونن دووم بیارن. حالا اینقدری اطلاعات نداریم که دقیق بشه گفت ولی اینطوری که ایشون در پادکست تعریف می کرد از بیشتر چیزهایی که تو اروپا پیدا شدن و مال حدود ۴۰۰ هزار سال پیش تا ۴۰ هزار سال پیش هستن اینها نئاندرتال بودن. تو این مدت یکی دو بار انگار تلاشهایی میکنن هوموساپینها که بیان در اروپا ولی نمیتونن. تعدادشون کمتره از نئاندرتالها یا هرچی. ولی از حدود ۴۰ هزار سال پیش این تعادل به هم میخوره و میرسه انسان مدرن از افریقا به اروپا. یه جاهایی قاطی میشن انگار در هم امیزش دارن با انسان مدرن. بعد کم کم میرن به سمت انقراض. اینها بخشهاییه که خیلی هنوز اطلاعات دربارهاش کمه و همچنان د رحال گمانه زنی و اینهان دانشمندان.
ولی درامیزش رو میدونیم که داشتن. اوایل یه تصویری میدادن از نئاندرتالها که اینها وحشی بودن و اون سویه تاریک انسان بودن. ولی بعد این تصویر شک اومد توش. و همونطور که گفتم تو این ۱۴۰ سال نظر غالب چند بار تغییر کرده و احتمالا بهتر و کاملتر شده. الان ایده اینه که از نظر اینکه چقدر رفتارشون پیچیدگی داشته باشه ۱۰۰ و دویست هزار سال پیش بین ما و نئاندرتالها فرق زیادی نبوده. مغزشون از ما بزرگتر بوده و اونها هم در اون زندگی که میکردن خیلی موفق بودن.
بقایای پیداشده از نئاندرتالها
قبل از ۱۸۵۶ هم البته بقایای نئاندرتالها پیدا شده بودن. اما نفهمیده بودن که این مال یه موجود جالب و مهمیه. واسه همین اسمش رو از اون دره نزدیک دوسلدورف گرفت. بعد هم در اوایل قرن ۱۹۰۰ در بلژیک و فرانسه و کرواسی و بعدتر در خاورمیانه و حتی ازبکستان و اینجاها بقایایی از فسیلهای نئاندرتالها پیدا شد. الان میگن با این تکه تکههایی پیدا شده میگن ما از هزارتا نئاندرتال مختلف یه تکههایی داریم، پیدا کردیم، که در اون بازه چندصدهزارساله زندگی میکردن در جاهای مختلف زمین. الان با شواهدی که داریم و تحلیلهای دیانای میگن از سیبری در شرق تا بریتانیا و ولز در غرب اثار نئاندرتالها بوده. یعنی اینقدر گسترده در زمین بودن.
پناهگاه نئاندرتالها در شمال ایران امروز
یه سوال جالب هم میشه اینکه اینها از چه مسیری رفته بودن تا ازبکستان و سیبری. نشانههایی هست که مسیرشون احتمالا از فلات ایران بوده از شمال ایران امروز، جنوب دریای کاسپین. میگن واسه اینکه مسیر اینها رو پیدا کنیم باید ببینیم کجاها نوسانات اقلیمی کمتر بوده، محیط برای گیاهان و جانوران پایدارتر بوده. یه گزینه از این نظر جنوب دریای کاسپین بوده که اون موقع مرطوب و معتدل بوده و مسیر و پناهگاه مناسبی برای اینها. حتی گمانههایی هست که این گذرگاه نیمروز در کوههای البرز جایی بوده که گونههای مختلف نئاندرتالها و گونه ما با هم تلاقیهای فیزیکی و فرهنگی داشتن. تو منابع لینک هست بیشتر هم خواستین بخونین یه سری از اینها رو من از تحقیقات و یافتههای محققین ایرانی خوندم اقای سامان حیدری گوران و خانم الهام قصیدیان.
چی شده که منقرض شدن؟
جنگ شده ما شکستشون دادیم یا چی؟ خیلی حرف هست که چی شد که نئاندرتالها موفق نشدن. در کتاب فوق العاده جالب بقای دوستانهترین نویسندهها میگفتن که ما باقی موندیم چون دوستانهتر رفتار کردیم. یعنی تو گروههایی که بودیم توی گروه با هم تونستیم کنار بیایم. نپریم همه اش به هم ندریم هم رو. در نتیجه تونستیم جامعه های بزرگتری بسازیم. خشونت رو کم کنیم تو چامعه خودمون. و شاید این یه کاری باشه که نیاندرتالها نتونستمن بکنن. شاید. شاید هم نه ما با زور تونستیم همهشون رو بکشیم و حذف کنیم. هر چند شواهدی که نشون می ده ما چند ده هزار سال همزمان زندگی کردیم یه مقدار این رو می بره زیر سوال که یهو انسانها اونها رو شکست دادن و حدف شدن. حدف فیزیکی دیگه. ژنتیکی که گفتیم هنوز هستن در ما.
خلاصه کتاب بقای دوستانهترین رو در پادکست بیپلاس بشنوید
این انقراض هم الان اینطوری فکر میکنن بهش که احتمالا یه چیز یه دفعهای نبوده اصلا. انقراض نئاندرتالها هم برای همین شاید بیشتر از نتیجه یه اتفاق یا جنگ و درگیری و اینها، در واقع شاید نتیجهی کاهش نرخ جمعیتشون بوده باشه در طی چند قرن. نرخ تولد از مرگ و میر عقب افتاده. به اندازهای که مردن اضافه نشده بهشون و تمام شدن. طوری که وقتی انسان مدرن رسیده این طرف کلا نئاندرتال زیادی باقی نمونده بوده. شاید اصلا دلیل اینکه ما دووم اوردیم اونها نیاوردن هم به این برنگرده که ما باهوشتر بودیم. شاید اون هم مساله تعداد بوده. تعداد بیشتر ما باعث نوآوری بیشتر و سریعتر شده. خیلی داستانهای مختلفی میتونه داشته باشه و اونچه نمیدونیم هنوز خیلی زیاده. ولی در عین حال اونچه امروز میدونیم نسبت به ۵۰ سال و ۱۰۰ سال پیش بسیار بسیار بیشتره.
بازگشت نئاندرتالها
سوالهای اخلاقی جالب و مهمی هم حالا مطرح میشه. یه برنامهای رو Michio Kaku فیزیکدان آمریکایی ژاپنی تعریف میکرد که در هاروارد حرفش هست که میخواد نئاندرتالها رو بر گردونن به دنیا. چون ژنش شناسایی شده میدونن چی بوده و چه طوری بوده. حالا یه حرفهایی هم هست که بریم روش کار کنیم که یه پسر نئاندرتالی رو درست کنن اصطلاحا. منتها کلی سوال مهم هست که خب حالا برش گردوندیم اومد تو دنیا چه کنیم باهاش. بذاریم بره مدرسه؟ بذاریمش باغ وحش مردم برن تماشاش کنن؟ خیلی سوالهای اخلاقی پیش میاد که از نظر اخلاقی از کجا نئاندرتال با انسان برابر میشه و کاری رو که با آدمها نمیکنیم با اونها هم نباید بکنیم؟ چقدر تفاوت لازمه که بشه گذاشت نئاندرتال رو تو باغ وحش؟ چون خب درد و رنج رو احساس میکنه و اگر فرضیات درست باشه احتمالا دیر یا زود حرف هم میتونه بزنه و میتونه بگه که داره اذیت میشه. حالا میشه همچین چیزی رو گذاشت تو قفس؟ درسته؟ درست نیست؟
چرا مهمه این چیزها رو بدونیم؟
ما میدونیم علم داره پیشرفت میکنه و معمولا پیشرفت علم رو همراه میدونیم با کشفها و اختراعهایی برای آینده. برای دنیایی که هنوز نیامده. اما پیشرفت علم رو به گذشته هم یه پنجرههایی رو برامون باز میکنه و کمک میکنه درباره تاریخ گذشته و حتی تاریخ دهها و صدها هزار سال پیش بیشتر بفهمیم. یه چیزی امروز پیدا میکنیم دربارهاش صد تا سوال داریم با امکانات امروز میتونیم ده تا سوال رو جواب بدیم. اما ده سال دیگه که تکنولوزی پیشرفت کرد ممکنه بتونیم بیست تا سوال دیگه رو هم جواب بدیم و از اون مهمتر اصلا سی تا سوال جدید هم به ذهنمون بیاد و همینطوری هی عمق و دامنه اون چیزی که میدونیم از این دنیا بیشتر بشه.
خیلی از چیزهایی که تو این یک قرن اخیر درباره نئاندرتالها فهمیدیم رو اینجوری فهمیدن که رفتن سراغ چیزهایی که قبلا کشف شده بود. این بار با تکنولوژی جدیدتر یا حتی گاهی فقط با یه ذهن بازتر رفتن سراغش و اون وقت ازش چیزهای تازه یاد گرفتن.
از وقتی متخصصان ژنتیک شروع کردن بررسی دی ان ای توی یافتههای باستان شناسی کم کم اطلاعات جالبتر هم در اومد. از جمله اینکه هوموساپینها و نئاندرتالها در هم آمیزش هم داشتن. یعنی جفت گیری کردن با هم یه جاهایی. و در نتیجه امروز ۴۰ هزار سال بعد از اینکه اخرین نئاندرتال پاش رو زمین بوده، در بسیاری از ماها ممکنه چند درصد تا ۴ درصد ژن نئاندرتالها هم باشه. تو این گفتگوی خیلی جالب که برنده های نوبل ۲۰۲۲ نشستن دور میز دارن حرف می زنن خانمی که نوبل شیمی برده از اون دانشمندی که رو نئاندرتالها از جمله تحقیقات ژتیک کرده، میپرسه که من دو درصد ژن نئاندرتال دارم باید بهش افتخار کنم یا نه؟ سوال جالبیه و البته خب خود گفتکو و کل برنامه هم فوق العاده است. حالا معنی این چیه؟ یعنی گروههایی بودن که توشون نئاندرتال و هوموساپین کنار هم زندگی میکردن. قرنها. اینطوری که بعضیها میگن. یا اینکه این در هم امیزشها اتفاقی و رندوم بوده یا حتی بیشتر حالت تجاوز داشته.در این زمینه کمتر از این میدونیم که بتونیم نتیجه قطعی داشته باشیم.
و البته یه نکته های ظریفی هم هست اینجا. فهم ما از اونها به شکل عجیبی متاثر از وضع سیاسی و اجتماعی امروزمون هم هست. بعضی ها میگن اینکه بگی نئاندرتالها یه نژاد دیگه هستن نژادگراییه. داریم تفاوتهایی رو میکنیم اساس اینکه یه گروهی رو از ادمها جدا کنیم و بعد همین کار رو ممکنه با ویژگیهای دیگه بکنیم. اینها بحثهای مهم و حساسیه که موضوع ما نیست. از اون چیزهایی هم هست که من خیلی دربارهاش کم میدونستم و خوب نبود به نظرم این قدر بی خبری. الان خوشحالم که یک کمی دید پیدا کردم بهش و هم کنجکاوم که بیشتر بدونم و هم امیدوار که اینجا چیز خیلی غلطی نگفته باشم. اگر شما متخصصین و متوجه اشتباهی شدین حتما کامنت بذارین که ما هم یاد بگیریم. .
——
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردم
- بنیاد پژوهشهای پارینهسنگی دیار مهر
- https://t.me/iranpalaeolithic
- https://podcasts.apple.com/gb/podcast…
- https://rumble.com/v3wm5nj-ethics-of-…
- https://futurism.com/forget-mammoths-…
- • Joe Rogan – We could clone a Neandert…
- • Shorts
- https://en.wikipedia.org/wiki/Shanida…
- https://en.wikipedia.org/wiki/Michio_…
- • Nobel Minds 2022