نویسنده: علی شیخ، علی بندری
مائو پدر بنیانگذار چین مدرن
مرور سریعی بکنیم که کجای تاریخ چین هستیم. قرن نوزده جنگهای تریاک. قرن تحقیر چین. چین رو اروپاییها تقریبا هر کاری میخوان باهاش میکنن. این پادشاهی چینگ qing دیگه خیلی بیچاره میشه. میرن دنبال اصلاحات کم و بیش همون طوری که ژاپن رفت یا حتی اونطور که بعدا میبینیم در ایران هم عدهای به فکر افتادن. اصلاحات یعنی چی؟ تکنولوژی اروپایی. ارتش جدید. فنون نظامی. نظام آموزشی و اینها. ولی خب برعکس ژاپن اون برنامهها در چین پیش نرفت. بعد هم انقلاب شد و بعد هم جنگ داخلی. در ویدئوی قبلی تا اینجا گفتیم که جنگ داخلی چین میانه قرن بیستم تمام شد بعد از بیست سال که وسطش جنگ جهانی دوم هم امد و رفت و نهایتا کمونیستها به رهبری مائو، ملیگراها رو شکست دادن. ملیگراهایی رو که دولت رسمی چین بودن از نظر دنیا شکست دادن و اونها هم جایی نداشتن برن رفتن تایوان. جزیره تایوان. در واقع این میشه دومین انقلاب چین در کمتر از نیم قرن. یادمونه در ۱۹۱۱ یک انقلاب بزرگ در چین اتفاق افتاد پادشاهی رو تمام کرد بعد از ۲۰۰۰ سال و چین جمهوری شد. بعد جنگ داخلی شد و نهایتا در ۱۹۴۹ رسیدیم به پایان جنگ داخلی، انقلاب دوم و برپایی جمهوری خلق چین به رهبری مائو.
ویدیوی انقلاب جمهوری خلق چین رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چینی که مائو میخواست بسازه چه شکلی بود؟
در سال ۱۹۴۹ (۱۳۲۸) جنگ داخلی چین بعد از بیست سال تمام شد. ملیگراها در تایوان ماندند و کمونیستها در پکن. بیش از یک قرن از جنگهای تریاک گذشته بود. چین کشوری بود با یک چهارم جمعیت دنیا. بعد از جنگ داخلی زیرساختها تقریبا نابود شده بود. راه و جاده مناسب وجود نداشت سیستم حمل و نقل در جنگ نابود شده بود. معادن و کارخانهها آسیب دیده بودند. حتی در شهرهای بزرگ برق هم وجود نداشت. مردم در آن زمان برای آشپزی به هیزم نیاز داشتند. از طرفی آتش جنگ سرد هم به شبهجزیرهی کره رسیده بود و نیروی دریایی آمریکا وارد خاک کره شده بود. مائوی ۵۴ ساله در این شرایط بعد از چند دهه تلاش و مبارزه و رهبری قدرت رو، قدرت کامل و بی مزاحمت رو، در چین نیم میلیارد نفری بدست گرفت. برپایی نظام جدید جمهوری خلق چین رو اعلام کرد و خیلی زود هم چین رو تبدیل کرد به یک بازیگر مهم بینالمللی در جنگ سرد.
چینی که ما امروز میبینیم یک قدرت بزرگ اقتصادی و سیاسیه، در جهان قبل از مائو یک کشور فقیر و ضعیف و تحقیر شده بود. و این در نظامی به دست اومده که مائو بنیانش رو گذاشت. اما چین امروز خیلی با چینی که مائو ساخت فرق میکنه. حالا این بحثها رو برای اینکه بتونیم بکنیم یا حتی بفهمیم باید کمی بدونیم مائو چه کرد.
این یادداشت درباره این قسمت تاریخ چینه و یک مرور سریعیه به دوران حکومت مائو در چین. خیلی دوران مهم، فوق العاده و پر اتفاقیه و اونچه هم که ما اینجا میگیم همهاش نیست. مروریه بر بعضی از اتفاقها. ولی یکی یکی. اول ببینیم چینی که مائو وعده ساختنش رو میداد چه شکلی بود.
ایده این بود که جمهوری خلق چینه دیگه. مال مردمه. قدرت دست توده مردمه. کارگران. تودهها. زمینها رو میدیم مردم. حقوق برابر برای همه. مرد و زن. صنعتی شدن و هم چی عالی میشه. اما خیلی زود چین مائو درگیر جنگ کره شد. جنگ کره رو یک ویدیو جدا براش می سازیم حالا بخوایم بفهمیم اول باید بگیم نگاه مائو به روابط بین الملل چی بود.
مبارزه با امپریالیسم
مائو میگفت ما بالا بودیم در گذشته و تنها علت اینکه از اسب افتادیم چین ضعیف شد این قدرتهای امپریالیستی هستن. الان ولی اینها رو زدیم کنار و سرنوشتمون رو گرفتیم دست خودمون کی؟ ۳۰ سال قبل از انقلاب ایران. در کشوری از نظر صنعتی عقب مونده، نظامی عقب و توسعه نیافته و پرجمعیت. و داره چین رو تعریف میکنه جلوی دنیای امپریالیستی و در رأسش امریکا. آمریکایی که اون موقع تنها قدرت هستهایه.
نگاه مائو هم اینه که سه جهان داریم. جهان اول آمریکا و شوروی توشه. جهان دوم اروپا، ژاپن و کانادا توشه و یه جهان سوم که چین توشه. در جا انداختن این نگاه و این جهان سوم رو ساختن و هویت دادن بهش مائو نقش مهمی داره. تو این نگاه میبینین امریکا و شوروی رو با هم میبینه.
شوروی قویه البته متحد ایدئولوژیک هم هست ولی خب سابقه قراردادهای سوء استفادهگر هم داره و از نظر تاریخی کم بلا سر چین نیاوردن در روزگار ضعف. و کلا هم این چینی که مائو الان در رأسشه اطرافش درگیری و اختلاف مرزی کم نداره در غرب هم اختلاف مرزی بزرگی دارن با هند. در تبت در شین جیانگ در برمه در مغولستان مشکلات مرزی دارن و البته تایوان. این قسمتها از نظر جغرافیایی هم مساحتشون زیاده. همین شین جیانگ که میگیم و تا امروز هم مهمه و آخرین قسمت چینه که توسعه پیدا نکرده هنوز این خودش اندازه ایرانه.
ایدئولوژی و تکیه بر جنگ روانی
چالش زیاده خلاصه. مائو هم اینها رو دو دسته میکنه در داخل با کنترل و قدرت تمام انقلابهای پی در پی مسئلهی داخلی رو حل کردن و در خارج هم انقلابهای جهانی. منتها زورش کمه و این رو هم میدونه که جنگ خارجی تا حد زیادی ایدئولوژیکه و تکیهاش بر قدرت روانیه بیشتر تا نظامی. منیپولیت کردن بربرها همونطور که چینیها قرنها میکردن. تماس با غرب قطع. ژست قوی میگیریم. همینطوری نمیریم وسط صحنه جهانی. روابط با جهان مورد به مورد باید مذاکره بشه. قدرتمون رو هم زیاد میکنیم با دعوت مردم کشورهای توسعه نیافته به انقلاب. و اینطوری به دشمنمون ضربه میزنیم. قدرت نظامیشون رو چه میکنی؟ بیتوجهی بیمحلی.
حتی وقتی شوروی هم به بمب اتم رسید و چین در مثلثی بود درگیر با دو قدرت هستهای استراتژی مائو بیمحلی بود. طوری برخورد میکرد که انگار چند صد میلیون کشته هم برای چین هزینه عجیبی نیست. باور داشت به این یا نه رو نه میدونیم نه شاید بتونیم بدونیم. ولی تونست به دنیا بقبولونه که باور داره و به قول کیسینجر همینه که مهمه. البته چین بعدا سلاح اتمی خودش رو ساخت بالاخره خیلی کوچکتر از دو ابرقدرت البته. ولی مهم اینه که بدون اون تونست یه جایی درست کنه برای خودش در صحنه جهانی. قدرت سوم در جمع جنبش عدم تعهد.
در سیاست خارجی مائو بیشتر از لنین و مارکس رد پای سنتهای چینی، متون ادبیات کلاسیک، افسانه سه پادشاه Sun rzu کنفوسیوس هست که همهشون رو البته ممنوع و محکوم میکردن ولی بسیار ازشون الهام میگرفتن و استفاده میکردن.
اینهم کار رو برای خارجیها سخت میکرد. استراتژی رو نمیفهمیدن و البته باید گفت در اونتاربخباستانی هم کسی نتونسته بود مثل مائو استفاده کنه این حکمتها رو و جواب بگیره ازشون. مخصوصا وقتی اینقدر دست ضعیفتری داره. میگفت این دنیا عوض خواهد شد. چین که از قدرت محروم نگه داشته شده قوی میشه، فقیر مونده ثروتمند میشه. روستاهای جهان روزی بر شهرها پیروز میشن. اثرش و حضورش رو این انقلابهای دنیا بیشتر خلاصه معنوی بود و ایدئولوژیک تا مادی و نظامی.
تواناییها، پیچیدگیها و تناقضهای شخصیتی مائو
حالا نمیدونیم ما که اگه چین زورش رو داشت هم برخوردش همین بود یا نه. ولی برای اون دست ضعیف استراتژیش موفق بود.
رهبری با مانورهای پیچیده که الان بعد از شصت سال هم نمیشه درست فهمید که فلان جا که این حرف رو زد چقدر واقعی بود چقدر مصرف داخلی داشت، چقدر پروپاگندا بود، چقدر اعلام سیاست جدید. اما یه سری کارهاش مانورهاش واقعا عجیبه.
داستان پس اینه که تحت رهبری مائو، جنگجویانش از کوهستان اومدن و نیروهای شهری رو به در کردن و مستقر شدن. مائویی که هم فرمانده است هم شاعره. شخصیت قدرتمندیه با ذهنیتی محدود Single minded کاریزماتیک با توان در بسیج کردن مردم و به قول کیسینجر در کتاب چین این توان که از ضعف روانی رقباش استفاده کنه. دنبال چی بود دقیقا معلوم نیست. مبهم بود. بیشتر وعدههاش رستگاری معنوی بود تا یه ویژن سیاسی. تقریبا همه نزدیکان مائو در نهایت پاکسازی شدن. حتی نزدیکترین متحد سیاسیش. حتی دنگ شیائوپینگ Deng Xiaoping که بعد از مائو رهبر چین شد هم پاکسازی و دادگاهی شده بود.
چین مائو اصلا واسه بحران میرفت. نه که اسیر بحران بشه میرفت واسه بحران پشت بحران. پاکسازی روح خلق چین قرار بود از پس همین جون کندنها و فدا شدن چینیها اتفاق بیفته.
مائو به شدت علیه فرهنگ باستانی چین بود. هم در گفتار و هم در عمل سیستم باورها و سنتها باستانی رو امحا کرد. سیستم فکری کنفوسیوسی که دنبال هارمونیه باطله. الان دنبال اشوبیم دنبال سرشاخ شدنیم. مبارزه. چون فرهنگ جدیدی میخواست بسازه با همین مقاومت و جون کندن. میگفت ما مثل هسته اتم هستیم که وقتی زیر فشار مثلا سختیها و اینا شکافته بشیم اون موقع انرژیمون ازاد میشه. اینطوری شاید بهتر بشه فهمید چرا هر وقت بحران خارجی داشت در داخل هم یه بحرانی درست میکرد. یا اینکه چرا همهاش دنبال تغییرات شدید بود نه طبق اصول کنفوسیوسی در هارمونی با بقیه سیستم و قدم به قدم نه شدید. سنت چینی نظامیگری نبود. مائو میگفت ولی نه بسه تحقیر. اصلا همه ادبیات و فرهنگ باستانی رو بریز دور. البته میگن خودش میخوند آثار کلاسیک چینی رو ولی به هر حال سیاست اشکار ضد اونها بود. ضد کنفوسیوسی ادبیات سنتی چین. البته محتوا رو از اونها خالی کرد ولی سیستم پادشاهی رو نگه داشت. تا حد زیادی البته.
فهمیدن این پیچیدگی سخته ولی اون چه که مشخصه واقعا ته خطش یک نظام با ثبات و آرامش و اینها نمیخواست. همین انقلابهای پیوسته رو میخواست. همیشه در حال انقلاب و مبارزه بودن. بدون فرصت استراحت و تجدید قوا برای جامعه. انقلاب پشت انقلاب. انقلابهای پی در پی مائو به قول کیسینجر در کتاب چین.
نگاه و تحلیل کیسینجر هم از تاریخ چین اینه که نگاه کنیم میبینیم تا این اواخر دنبال توسعه نبوده واقعا اونطوری که غربیها بودن. دنبال حفظ هارمونی حفظ تعادل و برگشت به دوران طلایی بوده. همیشه. اما مائو میگفت همین نگاهه که ما رو ضعیف نگه داشته. همین هارمونی. پیشرفت از شاخ به شاخ شدن و تقابل میاد در داخل و در خارج. حتی کیسینجر میگه اگر بحرانی پا نمیداد خودمون باید بسازیم و بندازیم خودمون رو توش. چون مسیر پیشرفت از همینه. تودهها باید همیشه در حالت انقلابی باشن. مدام باید تعادل به هم بخوره و در تلاش برای مبارزه و در کوران انقلاب ما هی بهتر و بهتر میشیم.
اینها حالا در سطح حرف هم واقعیتش اینه که عجیبه. حتی اگر فقط تو کتابها و ایدهها باشه هم واقعا عجیبه. ولی از اون عجیبتر اینکه یکی بخواد کشوری رو در دنیا اینطوری پیش ببره. روابطش رو اینطوری مدیریت کنه. اینکه همهاش میشه ناآرامی و جنگ که. و این تناقض هم باز چیزیه که در طول دوره زندگی و حکومت مائو میشه ردش رو در جمهوری خلق چین دید.
جنگ چین با کره
برگردیم به سیر وقایع. داشتیم می گفتیم اول کار مائو جنگ کره پیش آمد.
مائو هم اول کارش یه سفری داشت به مسکو که توش هم استالین تحویلش نگرفت اول و سه روزی معطلش گذاشت. برای مائو این دیدار خیلی مهم بود که یه متحد بزرگ پیدا کنه و کرد. یه توافقنامه دفاعی با شوروی امضا کرد و برگشت چین و لحنش نسبت به آمریکا تندتر از قبل هم شد که اره ما الان دیگه تنها نیستیم در برابر امپریالیسم یه متحد قدرتمند داریم. آمریکا هم یادمون باشه به رسمیت نمیشناخت اصلا دولت مائو رو. چند هفته بعد از این سفر آمریکا و چین در کره سرشاخ شدن با هم.
جنگ کره اولش جنگ دو کره بود ولی خیلی زود شد یه جوری جنگ آمریکا و چین در زمین کره.
وضعیت این بود که بعد از جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای ژاپن از کره، نیروهای شوروی بخشهای شمالی و نیروهای متفقین بخشهای جنوبی کره رو اشغال کردند. آمریکا و شوری با ترسیم یک خط از مدار ۳۸ درجه شمالی تصمیم گرفتند کره رو به دو قسمت تقسیم کنن. توافق شد که در شمال رهبری رو کمونیستها به عهده بگیرند و در جنوب هم طرفداران غرب بیان سر کار.
هر دو هم میخواستن دو کره رو یکی کنن. دیگه یه جا بینشون جنگ شد. امریکا اومد در جنگ دخالت کرد به نفع کره جنوبی. چین گفت از مدار ۳۸ درجه رد نشی، امریکاییها رد شدن تا نزدیکی مرزهای چین پیشروی کردن. چین که تازه از جنگهای داخلی خارج شده بود، با کمک تجهیزات روسی و ۲۰۰ هزار نیروی داوطلب وارد کره شد. با ورود نیروهای چینی ورق جنگ در کره برگشت. چین با همکاری کمونیستهای کره، تا مدار ۳۸ درجه و کمی بیشتر پیشروی کردند. آمریکا تلاش کرد با تهدید به جنگ هستهای مائو رو مجبور به عقبنشینی کنه. مائویی که از قدرت رهبری کاریزماتیک استفاده کرده مردم رو بسیج کرده، پس اندازشون رو دارن میارن وسط اهدا میکنن که ارتش بتونه بجنگه.
اما مائو ترسی از بمب هستهای نداشت. با تکیه به جمعیت چین اعتقاد داشت حتی اگر نصف جمعیت چین هم نابود بشه نیم دیگه از جمعیت چین قیام میکنه و نهایتا پیروز جنگ میشه. دخالت حکومت خلق چین در جنگ و بالا رفتن تلفات ایالات متحده باعث شد،. در سال ۱۹۵۳ بالاخره دو طرف با هم به توافق برسن و مدار ۳۸ درجه، مرز بین دو کره شد. جنگ کره جنگی بدون هیچ نتیجه تموم شد. تخمین میزنن که مجموع کل تلفات وارده بر طرفین اعم از مقتول، مجروح یا مفقود الاثر در این جنگ بالغ بر سه میلیون نفر بوده.
حالا اینجا کاری با بلایی که سر کره و کرهایها اومد نداریم ولی خود چین یک میلیون تلفات داد طبق آمارهایی. و در نتیجه البته چین مائو غرور ملی پیدا کرد. که جلوی دنیا وایسادیم. با دست خالی. با ایمان و اراده مردم. با تموم شدن جنگ کره، جایگاه چین در نگاه بقیه کشورها تغییر کرد. چین تبدیل به یک کشور تاثیرگذار در جهان شد. این یک پیروزی بزرگ برای مائو بود. تونسته بود در مقابل قدرتمندترین کشور آن زمان که مجهز به سلاح اتمی بود بایسته تا یک کشور کمونیستی در شمال شبه جزیره کره تاسیس بشه. این کمپین ضد امریکایی مقاومت Resist America خیلی چیزا نشون داد هم به چینیها هم به دنیا. یکیش اینکه چه قدرت بسیج کنندگی داره مائو.
و حالا مائو و دولتش رفتن سر وقت دشمنان داخلی. دشمنان بیاسلحه به قول خودش. آشغالهای باقی مونده از رژیم گذشته باید پاک بشن مائو اینطوری میگفت. دست به دست هم بدیم. هر چی از کسی دیدین خبر بدین. مردم رو تشویق کرد به خبرچینی. همه شروع کردن زیراب همدیگه رو زدن، سرمایه دارها رو لو دادن. اونایی که ربطی به خارج دارن به رژیم قبلی دارن. این هم موفق بود. همه مخالفین داخلی هم اینطوری عملا سرکوب شدن رفت.
برنامهریزی اقتصادی پنج ساله و توسعه
در حالیکه وضع سیاسی این بود اما برای بیشتر مردم زندگی داشت بهتر میشد. به سمت جمهوری سوسیالیستی خلق چین. رو به جلو. سیاستهای مائو در سالهای اول اوضاع داخلی چین رو بهتر کرد. ساز و کار و برنامهی پنج ساله طراحی کرد و با الگو برداری از شوروی شروع کرد به اجرا کردنشون.(برنامههای پنج ساله هنوز هم مبنای برنامهریزیهای کلان در چینه. الان برنامهی چهاردهم پنجساله چین در حال اجراست.
خیلی هم موفقه برنامه اول. خیلی شبیه به معجزه اقتصادی که دهه اول بعد از انقلاب اکتبر در شوروی اتفاق میافته. هم عقب ماندگی زیاده، هم منابعی که میشه بسیج کرد فراوانه وقتی قدرت بسیج کنندهای مثل مائو میاد وسط یا مثل اول شوروی لنینی و استالینی میاد وسط پیشرفت عظیمی اتفاق میافته.
مشاورها و متخصصها از شوروی میآمدن کمک کنن به اجرای برنامههای بزرگ صنعتی در چین. پول از کجا بیاد؟ کشاورزی. کشور کشاورزیه دیگه. اما کشاورزی چین که نمیتونه این همه پول در بیاره که بتونی باهاش چین رو صنعتی کنی. پس کشاورزی باید بهینه بشه. تجمیع بشه. شبیه همون سیاستهای شوروی.
مائو در سالهای اول حدود نیمی از زمینهای قابل کشت در چین رو تحت برنامهی سراسری اصلاحات ارضی از زمین داران بزرگ و کشاورزان ثروتمند گرفت و داد به دهقانان.
این دورهی عجیبیه در چین. درواقع درباره کشوری داریم حرف میزنیم عظیم، پرجمعیتترین کشور دنیا که ۸۰٪ اقتصادش کشاورزیه. بعد رهبری داره قوی، کاریزماتیک، جاه طلب. که میخواد کشور رو صنعتی کنه و خیلی هم سریع میخواد اینکار رو بکنه. در حالیکه همون کشاورزی رو هم دارن خوب انجام نمیدن و بهرهوری پایینه. هر کی اندازه خوراک خودش برداشت میکنه یه خرده بیشتر. ولی سیاستهای مائو اینه که این کشاورزی خرد جمع بشه همه کشاورزها واسه دولت کار کنن اونی که دولت میده بکارن، اونقدری که دولت میگه. بعد هم بدن دولت که دولت پولدار و قوی بشه بره شونه بزنه به شونه امریکا.
مائو با این اقدامات باعث افزایش تولیدات کشاورزی شد به نحوی که یه جایی بالاخره قیمتها به ثبات رسید و صنعت و کشاورزی به دوران پیش از جنگ داخلی برگشت. مائو در این چند سال تونست ثبات رو به کشور برگردونه و شرایط اقتصادی رو بهتر کنه. در اولین برنامهی پنج ساله مائو، مبنای برنامه این بود که در بخشهای صنعتی مالکیت دولتی باشه و در بخش کشاورزی هم برن سراغ مالکیت اشتراکی. واحدهایی که بهش میگفتن کمون و به طور متوسط میشد بیست خانواده هر کمون.
در این سالها صنایع کلیدی مثل آهن و فولاد تولید سیمان، تولید برق، استخراج از معادن توسعه بسیار زیادی پیدا کرد. هزاران کارخانهی صنعتی و معدنی ساخته شد. تولید صنعتی با سرعت میانگین سالیانه ۱۹٪ رشد کرد. و درآمد ملی سالیانه ۹ درصد بالا رفت.
موفقیت در اجرای برنامهی اول باعث شد مائو برنامهی دوم توسعه را با اهدافی به مراتب بزرگتر طراحی کنه. مائو که چند سالی بود انقلاب جدیدی نکرده بود تصمیم گرفت برنامهی پنج سالهی دوم را به اسم یک گام بزرگ به جلو را با روشهای انقلابی خودش اجرایی کنه. جهش بزرگ به پیش. برنامهی دوم با اهدافی به مراتب بزرگتر تعریف شد. دو تا ستون اصلیش هم یکی گندم بود یکی فولاد. قرار بود بعد از اجرای گام بزرگ به جلو، در پانزده سال تولید فولاد در چین بیشتر از بریتانیا بشه. طبق این برنامه بین سال۱۳۳۷ تا ۱۳۳۸ قرار بود طی یک سال تولید فولاد دو برابر بشه. در یک سال. هر سالش به اندازه کل برنامه ۵ ساله اول کارخونه باید درست می کردن.
کمون درست کرده بودن. ادمها در کمون زندگی میکردن. برای دولت کشاورزی میکردن، دولت هم بهشون غذا میداد. آشپزخونه بود میرفتی غذای میخوردی برمیگشتی سر کارت.
این برنامهها انقلابی بودند و توسط انقلابیون، و نه متخصصین، طراحی شده بودن که دانش کافی درباره صنعت فولاد نداشتن. یک ایدهی انقلابی این بود برای رسیدن به این سطح از تولید، کورههای کوچکی برای تولید فولاد در همه جا ساخته بشه. خیلی از کشاورزان برای کمک به تولید فولاد، کار در مزرعه رو رها کردن و هر چیز فلزی، حتی ابزار کشاورزی خودشان رو به کورههای تولید فولاد اهدا میکردن. قابلمه، ماهیتابه، دوچرخه، هر چی داشتن. در مناطقی هم که مردم تمایلی به حرکات انقلابی نداشتن با زور مجبور شدن حتی ظروف آشپزخانهشان رو هم برای تولید فولاد بیشتر به حزب اهدا کنن. تو محل کوره درست میکردن میگفتن بیارین هرچی فلزی دارین همین جا آب میکنیم. تیر و تخته، در و پیکر خونه هر چی دارین بیارین بسوزونیم کورهها رو روشن نگه داریم. با این شرایط خیلی از تجهیزات و نیروی کار در بخش کشاورزی خوراک کورههای ذوب آهن شد.
دولت چین و شور مخرب انقلابیون
تقریبا همه در چین کارمند دولت بودن. در ۱۹۶۰ دولت چین ۵۰ میلیون کارمند داشت. بیش از دو برابر سه سال قبلش. عددها و مقیاسها وحشتناکن واقعا. پزشک مائو میگه که تو یه بازدیدی توضیح دادن برای مائو و فهمید که فولاد با کیفیت رو فقط تو کوره صنعتی و با سوخت درست حسابی مثل زغال سنگ میشه تولید کرد ولی حاضر نبود از برنامه و دستور برگرده که یه وقت شور انقلابی مردم خراب نشه.
کلا این دوره جهش بزرگ، خیلی دوره مهمی شد. برنامههای عظیم صنعتی و اقتصادی با شور انقلابی و بدون در نظر گرفتن جوانب و بدون توجه به هزینه انسانی بالا که به نظر میرسه چندان در محاسبات مائو مهم نبود یا حداقل یه جور دیگه به جان انسانها نگاه میکرد. و کلی ماجرای عجیب حیرت انگیز هست اینجا.
همزمان به عنوان بخشی از سیاست «یک گام بزرگ رو به جلو» مائو یکی از به یادموندنیترین سیاستهاش رو اجرا کرد و علیه گنجشکها اعلان جنگ کرد. باید موشها و مگسها و پشهها و گنجشکها را کشت! چرا؟
هدف اصلی این بود که محصولات کشاورزی بیشتر بشه و برای این منظور کارزارهایی برای موشکشی و پشهکشی، مگسکشی و گنجشککشی راه انداخت.
در این زمان مردم چین به گونه نظامی سازماندهی شده بودن و امکان بسیجسازی توده مردم وجود داشت. در این طرحِ آفتکُشی همه چینیهای ۵ سال به بالا حضور داشتن. یکی یه تیر کمون برداشتن گنجشک زنی. به همین دلیل هم بیش از همه در خاطرهها مانده. «روزی را به یاد میآورم که همه مردم هیچ کاری نداشتند جز اینکه با قابلمه و سنج و با هر چیز ممکن دیگری که بتوان با آن سروصدا ایجاد کرد به خیابانها آمدند، در میدانها این سو و آن سو میدویدند تا گنجشکها را بترسانند. تمام روز آنقدر سروصدا کردند تا پرندهها هیچ جا نمیتوانستند بنشینند و در نهایت [از خستگی] میمردند و بر زمین میافتادند. در آن روز میلیونها پرنده کشته شد و همه ما به این کار افتخار میکردیم… تازه بعدها فهمیدیم پرندههایی که در شهرها زندگی میکردند همیشه در شهر میماندند و نمیتوانستند به کشتزارها آسیبی بزنند. نتیجه برعکس شد: چون علاوه بر گنجشکانِ غلهخوار سایر پرندگان هم مرده بودند در پی آن حشرات بلای جانمان شدند.»
به این ترتیب چینیها در کوتاه مدت بیش از دو میلیارد پرنده کشتن و خیلی زود به دلیل نبود گنجشکهایی که حشرات را میخوردن دچار بلای حشرات شدن و کمی بعد مجبور شدن از اتحاد شوروی گنجشک وارد کنن. با کاهش تعداد کنجشکها، ملخها وارد بازی شدند در سال ۱۳۳۸ با هجوم ملخها تولیدات کشاورزی نه تنها بیشتر نشد بلکه از قبل کمتر هم شد.
یه نمونه جالبیه این از اینکه وقتی فکرت غلط باشه هرچی اجرات بهتر باشه خطرناکتره. کمپین کشتن گنجشکها خیلی موفق بود در نتیجه چین بیچاره شد. فاجعه از موفق بودن کمپین شروع شد.
تولید فولاد هم کاهش پیدا کرد. عدم آشنایی فنی و ناخالصی مواد اولیه باعث شد محصول نهایی فولاد بیکیفیت و بلا استفاده باشه. با مواد اولیه بد و نابلدی، فولادی که درست میکردن به درد نمیخورد و باطل بود. بعد نیروی کشاورزی کم شده بود و بیانگیزه چون حقوق بگیر بود بعد هم خیلیهاشون رفته بودن تو همین کار صنعتی لنگه به لنگه. نتیجهی این سیاستهای انقلابی چی بود؟ یک قحطی بزرگ در چین.
قحطی بزرگ چین و میلیونها قربانی
تنها یک سال از شروع این برنامه مائو نگذشته بود که در سال ۱۹۵۹ قحطی بیسابقهای در چین آغاز شد. این قحطی در اصل نتیجه سوء مدیریت بود. جمعیسازی اجباری کشاورزی، بهکارگیری دهقانان در پروژههای عمرانی و مهاجرت روستاییان به شهرها باعث شد تولید زراعی کم بشه و قحطی مهیبی پیش اومد. اعداد و ارقامی که از میزان قربانیان قحطی اعلام میشه متفاوته؛ از ۱۵ میلیون تا ۵۵ میلیون نفر در سالهای قحطی، از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ و این بزرگترین قحطی تاریخ بشر از حیث تعداد قربانیانه. عدد ۱۵ میلیون قربانی رقمیه که دولت چین اعلام کرده و پژوهشگرای مستقل تا ۵۵ میلیون نفر تخمین میزنن. به این ترتیب، اون برنامه پنج ساله «جهش بزرگ به جلو» هم وقتی سال ۱۹۶۱ شکست مفتضحانهاش مسجل شد متوقف شد. در واقع خیلی بعد از اینکه شکستش معلوم شد. چون از مدتها قبل معلوم بود شکست خورده ولی واکنش مائو این بود که حاشا کنه. کلمه Starvation گرسنگی کشیدن قحطی اینها ممنوع شد. و کسی که قرار نیست اشتباه کنه معلومه که اشتباه نمیکنه.
خیلی چیزهاش شبیه قحطی هولودوموره. این قحطی که حدود سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ در اوکراین اتفاق افتاد در نتیجه سیاستهای استالین. در حالی که تا سال قبلش به نظر میرسید سیاستها خوب جواب داده و همه چی میزونه. ولی نبود. چیزی که میزون بود این بود که هوا خوب بود. تولید بالا بود. سال بعد که هوا بد شد اثر سیاستهای اشتباه مشخص شد. چند ده میلیون کشته. در همین دوران یک تا دو میلیون زمیندار نیز به عنوان ضد انقلاب اعدام شدند. در قحطی بزرگ خشکسالی و سیاستهای اشتباه دست به دست هم داد تا یکی از فجایع قرن بیستم ایجاد بشه. در چین به این مدت «سه سال تلخ» میگفتن. این سه سال هم برای انسان تلخ بود و هم برای طبیعت.(نمودار از جمعیت و زاد و ولد در آن دوره) شبیه یه مقدار این ماجرا به قحطی بزرگ اوکراین هولودومور که سیاستهای استالین باعثش بود.
اینجا هم مثل شوروی خودشون دچار قحطی هستن ولی حاضر نیستن کمک از دیگران قبول کنن، همون طور که از ژاپن نکردن، حتی همزمان دارن به آفریقا و کوبا گندم صادر میکنن که مشت محکمی بر دهن دنیا بزنن که یه وقت فکر نکنه انقلاب چین کم آورده. آخرش هم وقتی میگن تمام شد قحطی که در ۱۹۶۱ چین شروع کرد از کانادا و استرالیا گندم وارد کردن، صادرات رو که تمام این مدت ادامه داشت متوقف کردن و عملا دنده عقب گرفتن از سیاستهای جهش بزرگ. بعد از تلف شدن چند ده میلیون نفر. تلف شدن از گرسنگی و البته کشته شدن، کلی هم شکنجه شدن، کلی هم خودکشی کردن. بعد رژیم هم رژیم انقلابی نمیتونه اشتباه رو بپذیره دیگه سینه خیز باید تا ته بره دیگه. میگفت نه، همون قدری که قبلا مشخص کردیم باید گندم تحویل بدین. مائو هی هدف رو میبرد بالاتر مقامات محلی هم جرات ندارن بگن به این هدف نمیتونیم برسیم. فشار روی کشاورز رو بیشتر و بیشتر میکنن.
میانهروها وارد قدرت شدند
سیاستهای انقلابی مائو شکست خورده بود. قحطی بزرگ تاثیر زیادی چه در داخل چین و چه در سطح روابط چین با جهان داشت. یک گام بزرگ به جلو بسیاری از اعضای حزب رو هم نسبت به مائو بیاعتماد کرد و شکافی بین رهبران حزب ایجاد کرد.
اینجا مائو مجبور شد از خیلی سیاستهاش عقب بشینه. هم کشاورزی خصوصی رو برگردوند هم هدفهای تعیین شده قبلی رو که غیر واقعی بودن عوض کرد و این عقب نشینی موقتی مائو فضا رو باز کرد که میانهروترها بیان وسط.
میانهروها به رهبری لیو شائو چی و دنگ شیائوپنگ موفق شدن قدرت مائو رو محدود کنن و ضمن حفظ مقام رهبریش در حزب، ریاست جمهوری رو بگیرن دستشون و با مخالفت گسترده با سیاستهای مائو در نهایت طرح جهش بزرگ رو متوقف کنن.
خیلی ساده که نگاه کنیم داستان این جهش بزرگ چی بود؟ مائو میخواست چین رو که این همه ظرفیت داره و عقبه برسونه به کشورهای پیشرفته. برنامه تهیه شد. این توان خارق العاده رو هم داشت که جامعه رو بسیج کنه که ایده اش رو اجرا کنن. هیچ کسی هم جرات مخالفت نداشت. ولی مشکل این بود که درکش از اقتصاد و کشاورزی اشتباه بود و این اشتباه باعث فاجعه شد.
کارزار یک صد گل چین
قبل از اینکه ادامه بدیم و بریم سراغ دوره و سیاستهای بعدی، یه فراز دیگه از سیاستهای مائو رو بگیم مال قبل از این دوره جهش بزرگه. ۱۹۵۶ و ۵۷. یه دورهای بود گفتن که این خلق چین ما که همه کارهایی که میکنیم که درست نیستی. ما هم خطا میکنیم. با نقد هم مخالف نیستیم. اما نقد سازنده. یک صد گل باید شکفته بشه و یکصد مکتب فکری باید مطرح بشه که هنر شکوفا بشه و علم پیشرفت کنه. از امروز کارزار یکصد گل رو شروع میکنیم. یکصد گل بشکفد. هر کی فکر میکنه جایی چیزی اشتباهه کسی داره خطا میکنه بیاین آزادانه بگین.
بعد ولی چی شد؟ جزيباتش رو نمیخواد دیگه. آخرش رو میگم. بعد از یه مدتی کمپین جدید شروع شد به نام Anti-Rightist Campaign ضد راستگرایی برای پاکسازی راستیها. راستیها کی بودن؟ از جمله اونهایی که انتقاد کرده بودن در کمپین قبلی. شما انتقاد کردی؟ ایراد گرفتی؟ میآوردنش تو جمع، باید بگی اشتباه کردم. باید خود انتقادی کنی حالا. اسیر سرمایهداری شدی. گول غرب رو خوردی. میگفت بابا من دستور مائو رو اجرا کردم که گفته بود بگین. میگفتن چی؟ بی احترامی میکنی؟ این کمپینی بود که به جز مائو دن شیایو پنگ هم که بعدا رهبر چین شد توش خیلی فعال بود. صدها هزار نفر اینجا از معلم و نویسنده و روشنفکر و مقامات سابق و اینهایی که اون انتقاد سازنده رو زیادی جدی گرفته بودن دستگیر شدن فرستاده شدن اردوگاه کار اجباری و چند صد نفرشون هم از گرسنگی مردن اونجا. هنوز هم که هنوزه خیلی آزادانه درباره این موضوع در رسانههای چین حرف نمیشه زد از قرار معلوم. در آخر هم از تهدید و بستن روشنفکران و هر کسی که خلاقیت فکری داره خود اقتصاد هم ضرر می کنه طبعا. دیگه کسی جرات نمیکنه جایی پیشنهادی برای بهتر شدن کاری بده، خلاقیتی پیشنهاد کنه، چون میترسه برچسب خیانت بخوره. همه در سکوت سرشون رو انداختن پایین تو سیستم اشتباه کار میکنن به همون اندازهای که جونشون به خطر نیفته و چنین سیستمی چقدر میتونه پیشرفت کنه و بهتر بشه و ارزش تولید کنه؟
انقلاب فرهنگی و حمایت از جوانان سرخ
برگردیم به دهه ۶۰. باز ما داریم در این ویدئو یک موضوع خیلی مفصل و وسیع رو فقط در حد آشنایی اولیه ازش حرف میزنیم. از خیلی جزئیات و پیچیدگیها داریم رد میشیم. گفتیم میانهروهایی یه مقدار قدرت گرفته بودن. اما اینها تنها نیروی موثر نبودن. نیروهای سرخ هم بودن که جوانان طرفدار مائو بودن. اینهایی که محصول پروپاگاندا بودن. قشنگ ذهنشون طوری آماده شده بود که چیزی و کسی جز مائو رو نمیپذیرفتن.
اینها شروع کردن به دست اندازی در کارها. از افزایش قدرت میانه روها ناراضی بودن، تلاش کردن تا مائو را دوباره به صدر قدرت اجرایی کشور برگردونن. قیام دانشجوها در یکی از دانشگاهها بر علیه رئیس دانشگاه، که از نزدیکان رئیس جمهور بود، فرصت مناسبی به این گروه داد تا با نزدیکی و حمایت از این دانشجویان دولت رو تضعیف کنند. یه عدهای هم مائو رو تشویق میکردن که در این نزاع بین سرخها و میانهروها، از جوانان ارتش سرخ حمایت کنه.
اینجاست که در سال ۶۶ مائوی ۷۲ ساله دوباره به راس قدرت برگشت. مدتی بود نبود. میگفتن مریضه، میگفتن مرده، بعد یهو برگشتنش رو هم با یک حرکت نمادین اعلام کرد. رفت شنا کرد در رودخانه. کلی عکاس و خبرنگار هم برد خندان و قوی و آماده ۶۵ دقیقه شنا کرد ۱۶ کیلومتر. و بعد هم نشون داد که برای برگشتن آمادهاس و تصمیمش رو هم گرفته و میخواد از جوانان سرخ حمایت کنه و حمله کنه به میانه روها.
اینجا انقلاب جدید مائو شروع میشه. انقلاب فرهنگی از ۱۹۶۶. مائو در فرمانی از دانشجویان میخواد برای نجات انقلاب چین در همه جا شورش کنن و طبقات بورژوا رو نابود کنن. در سراسر چین گاردهای سرخ انقلاب تشکیل شد. شورش از سطح دانشگاه به عرصه عمومی کشیده شد و زنجیرهای از خشونتهای بیحد و اندازه شکل گرفت. هیئت چهار نفره با هماهنگی مائو، انقلاب فرهنگی رو کلید زد، که ثمرهاش حذف بسیاری از مخالفان مائو بود. لیو شائو چی بازداشت شد و دنگ شیائوپنگ معاونش هم تبعید. دانشجوها یک وزیر رو در ملا عام با شکنجه کشتن و سفارت بریتانیا را هم آتش زدن. افزایش شدت این درگیریها و اختلافها بین گاردهای سرخ باعث شد که چین درگیر یک جنگ شهری بشه و آشوب زیاد باعث شد مائو برای کنترل اوضاع پناه ببره به وزیر دفاع و ارتش آزاد خلق. لین پیائو وزیر دفاع قدرت رو گرفت دستش و تمام گاردهای سرخی که از حامیان متعصب مائو بودن رو سرکوب کرد و فرستاد تبعید.
رابطه این گارد سرخ با مائو شبیه رابطه پیروان با یک نماد و رهبر مذهبی بود. کتاب سرخ مجموعه سخنان مائو همیشه تو جیبشون بود. با شور و اشتیاق میخوندنش. هر جمله این کتاب به اندازه ۱۰ هزار جمله دیگران ارزش و معنا داشت براشون. سخنرانی گذاشت تو میدان تیان آن من یک میلیون نفر جمع شدن. دیگه واقعا شرایط از تو به یک اشاره از اینها به ریختن سر هر کسی که تو بگی. و مائو هم تشویقشون میکرد که هرکی باهاش مخالفت میکنه رو اینا بزنن. آگوست سرخ در ۱۹۶۶ یکی از عریانترین نمایشهای این قدرت تودهای بود. که توش هزاران نفر رو زدن تحقیر کردن شکنجه کردن و کشتن. چون مشکوک بودن به مخالفت با مائو. از مقامات سیاسی تا معلمها تا هر خانوادهای که تصور میشد از طبقه مخالفینه. مائو هم این سربازانش رو همه جوره حمایت میکرد. مدارس و دانشگاهها تعطیل که اینها بتونن تمام وقت چماق بزنن. بلیط قطار براشون مجانی که بتونن راحت این ور اون ور برن بکشن آدمها رو و پلیس هم دستور گرفته بود که مزاحم اینها نشه.
اون دو سیاستمداری که در غیبت مائو قدرت دستشون بود رو هم گفتیم که پاکسازی کردن. یکیشون در زندان و شکنجه مرد. اون یکی دن شیائو پینگ رو فرستادن کارگری کنه در یه کارخونه تراکتورسازی، پسرش رو میگن از طبقه چهارم انداختن پایین و فلج شد.
انقلاب فرهنگی مبارزه مائو بود هم با سرمایه داری و هم بقایای فرهنگی چین باستان. خود مائو میگفت این مبارزهایه با «چهار عامل کهنه» در فرهنگ چین و همین طور با فرهنگ سرمایهداری. اما در عمل انقلاب فرهنگی منجر به تعطیلی دانشگاهها شد و تا حدود ۲۰ میلیون چینی در این جریان کشتهشدن. توی همین انقلاب فرهنگی بسیاری از آثار فرهنگی ارزشمند در چین و تبت به بهانهٔ مبارزه با مظاهر سنتی، تخریب شد. کتاب سوزوندن مجسه و معبد تخریب کردن و خیلی از میراث تاریخی چین برای همیشه نابود شد.
از اقدامات فرهنگی اون زمان دخالت ارتش سرخ بر همهی ابعاد زندگی مردم بود. مثلا نوع پوشش مردم، عدم تحمل آرایش موی سر بلند، پوشیدن شلوار تنگ، کفشهای نوک تیز یا هر عاملی که نماد فرهنگ غرب بود. حذف این نمادها معمولاً با یک اخطاریه بود: «مهلت برآوردن این خواستهها هفتاد و دو ساعت است در صورت بیتوجهی عواقب و مسئولیت آن با شماست. ارتش سرخ». با بیرحمی شروع کردن به پاکسازی دگراندیشان. هزاران بنای تاریخی رو از بین بردن و اقلیتهای قومی و مذهبی از جمله مسلمانان رو به شدت سرکوب کردن. تا مرگ مائو هم ادامه داشت این انقلاب فرهنگی. با مرگ مائو باند چهار نفره ضعیف شد.
در پاییز ۱۳۳۵ دستگیر شدن و به این ترتیب انقلاب فرهنگی تموم شد. اما ثمره انقلاب فرهنگی، خشونت بود. مرگ بود. از بین رفتن تنوع فکرها و ایدههای نو بود. برای مائو جان آدمها در برابر ایدههای خودش بیارزش بود. حاضر بود میلیونها نفر از گرسنگی بمیرن، اما حاضر نبود اشتباهاتش رو قبول کنه. مائو میگفت برای رسیدن به اهدافمون باید هزینه بدیم. حتی اگر لازمهاش کشته شدن نه دهها، نه صدها و نه هزاران بلکه میلیونها نفر باشه.
انقلاب فرهنگی در واقع تبدیل کردن مائو بود از رهبری سیاسی به چیزی پرستیدنی. به اینکه کارگرها صبح قبل از شیفت سه بار به عکسش تعظیم کنن، ازش راهنمایی بخوان. نامههای اداری رو با جملات مائو شروع کنن. قبل از غذا برای سلامتیش دعا کنن جلوی عکسش که میرسن ادای احترام کنن. کتاب سرخ معجزه میکرد کور بینا میکرد، مریض شفا میداد.
بعد همه رو که حذف کردن دیگه هدفی نمونده بود واسه ارتش سرخ چی کار کردن؟ افتادن به جون هم. شروع کردن همون بلایی که سر بقیه اورده بودن حالا سر خودشون اوردن. که اینها ضد انقلابن همونهایی که خودشون تا چندی پیش داشتن همین بلا رو سر دیگران می اوردن. یه جاهایی دیگه شبیه جنگ داخلی شده بود. دو سال این وضعیت ادامه داشت تا اینکه بالاخره در ۱۹۶۸ مائو ارتش رو فرستاد با این نیروهای شورشی که عملا به فرمان خودش داشتن نارامی رو شروع کرده بودن مقابله کنه و سرکوبشون کنه. انقلاب فرهنگی البته تا ده سال بعد ادامه پیدا کرد تا مرگ مايو در ۱۹۷۶ ولی با شدت و سرعتی کمتر. و با تلفات سنگین جانی جسمی و روانی. هم روی قربانیان هم روی خود گارد سرخ شستشوی مغزی شده که عمری در خدمت رهبرشون آدم کشتن و آزار دادن و خشونت کردن. نه تونستن درس بخونن نه خودشون رو برای جامعه و فردا مفید کنن که به یه دردی بخورن. مائو هم وقتی کارش باهاشون تموم شد اینها رو فرستاد به روستاها که کار کنن ببینن کار واقعی چطوریه در شرایطی سخت و هوشیار کننده.
سالهای آخر زندگی مائو
سالهای آخر، مائو همچنان قدرت رو داشت. در سطح بینالمللی هم در سالهای بعد (دهه ۶۰ میلادی) دهه ۴۰ چین در چند جبهه در حال تقابل بود. شکاف بین چین و روسیه عمیقتر شده بود. رابطه هند و چین هم به دلیل اختلافات مرزی خوب نبود. جنگ سرد به لحظات ترسناک خودش نزدیک میشد. سال ۶۲ (مهرماه ۱۳۴۱) و در جریان بحران موشکی کوبا، مائو اعلام کرد در صورت بروز درگیری اتمی در کنار شوروی خواهد ایستاد. در حالی که هنوز چین سلاح هستهای نداشت. دو سال بعد در (سال ۱۹۶۴) جمعه، ۲۴ مهر ۱۳۴۳ چین اولین آزمایش اتمی رو انجام داد. با اتمی شدن چین، کم کم بعضیها در آمریکا به فکر افتادن که روابط با چین رو باز تعریف کنن.
کسینجر که قبلا در پادکست و یوتیوب (ویدیو کسینجر) گفتیم شروع میکنه به مذاکره با چین و برنامه چند سالهای شروع میشه که بعد میٰسه به پینگ پنگ دیپلماسی مسابقه پینگ پنگ بین یه چینی و یه آمریکایی بعد از ۲۰ سال که هیچ رابطه سیاسی اقتصادی بین دو کشور نیست و نهایتا هم ۱۹۷۲ نیکسون میره به چین. که داستانهاش باید بمونه برای جای دیگری.
دیگه تو سالهای آخر وضع جسمی مائو به وضوح خوب نبود. مائو هم سیگار زیاد میکشید و هم برای خوابیدن قرص آرامبخش زیادی مصرف میکرد. آخرین عکس هم ازش به نظر میرسه جریان دیدار ذوالفقار علی بوتو، نخستوزیر پاکستان از جمهوری خلق چین منتشر شده. قبل از این تاریخ مائو چندین سکته قلبی داشت و برای همه واضح بود که در وضعیت سالمی نیست. آخرش هم در سپتامبر ۱۹۷۶میشه ۱۸ شهریور ۱۳۵۵ مائو در سن ۸۲ سالگی از دنیا رفت!
حزب مراسمی به مدت یک هفته برای سوگواری مائو برگزار کرد. بعد جسدش که در پرچم چین پیچیده شده بود رو گذاشتن برای نمایش، به مدت یک هفته. بیشتر از یک میلیون نفر هم رفتن بازدید.
مائو رو خیلیها دوست داشتن، براشون مائو کسی بود که استقلال چین رو برگردونده بود، چین رو به یک قدرت بینالمللی تبدیل کرده بود. اما عدهای هم میگفتن هزینههای این مسیر خیلی زیاد بود. برای اینکه سیاستهای مائو اجرایی بشه جانهای زیادی هزینه شد. مرگ آدمها در سالهای قحطی بزرگ و یا انقلاب فرهنگی نتیجهی مستقیم اصرار به اشتباه بود و عدم پذیرش ایدهی مخالف از طرف مائو.
حزب کمونیست چین همچنان در قدرت
جالبه به این فکر کنیم که مائو رهبر انقلاب کمونیستی بود و چین کمونیستی رو بنیان گذاشت. کمونیسم رفت، شوروی رفت، جمع شد، ولی چین موند و همچنان هم هست. در این موندگاری و تابآوری حتما نکاتی هست که شاید یه مقدارش رو در مطالعه تاریخ چین یه مقدارش رو در مطالعه حزب کمونیست چین و یه مقدارش رو در کمی از نزدیکتر دیدن شخصیت و رهبری و سیاست ورزی خود مائو بشه دید.
آدمی بود باهوش رهبری کاریزماتیک. آدم اهل مطالعه و باسواد که باعث مرگ بسیاری شد. مستقیم و غیرمستقیم. آدمی خود ساخته که با تلاش زیاد و مبارزه بالا اومد و رهبر کشوری باستانی ولی ضعیف شد و خیلی تلاش کرد برای احیای اون کشور. چین امروز که میبینیم قویه البته بیشتر محصول سیاستهای رهبران بعد از مائو بوده که جهتی عموما خلاف مائو رفتن. اما اسم مائو به عنوان یکی از عجیبترین و بزرگترین و موثرترین رهبران قرن بیستم برای همیشه در تاریخ ثبت شده.
عجیب بود در سطوح مختلف. به عنوان رهبر آدم عجیبی بود. پزشکش میگفت مثل بقیه نبود که بگی جلسات منظم داره یا حتی شب میخوابه روز کار می کنه. هر وقتی ممکن بود هر کاری بکنه. ۲۴ ساعت براش فرق خاصی نمیکردن. هروقت میخواست کار میکرد هر وقت میخواست میخوابید. هر کی هم باهاش کاری داشت یادداشت می داد نامه مینوشت. این هم میخوند پاراف میکرد برمیگردوند.
مجموعهای از تناقضها رو باید مدیریت میکرد. شاید بیشتر از خیلی سیاستمدارها و رهبران دیگه. از جمله وقتی مذاکره با امریکا رو شروع کرد بین عملگرایی چین و اون سیاستهای انقلابی. آخرش هم به قول کیسینجر بر خلاف میل باطنی به سمت عملگرایی قل خورد.
رهبری که هر بار اسمش رو میشنویم یاد قتل عام گنجشکها میافتیم، کورههای خانگی فولاد. یه داستانی ازش تو یکی از اپیزودهای بیپلاس تعریف کردیم. اون رو هم اینجا بگیم و بقیه داستان مائو رو بذاریم برای فرصتهای دیگه. یه دفعه یک هیاتی از پاکستان یه چند تا انبه آوردن برای مائو. انبه. انبههای اهدایی به رهبر چین کمونیست. این انبهها ظرف مدت کوتاهی چنان مقامی در کشور پیدا کردن که بیا و ببین. مائو اینها رو داد به گروهی از وفادارانش اینها هم یهو گفتن اوه هدیه آسمانی. تو یک کارخونهای یک مقام بلند مرتبه ای دو تا انبه گرفت دستش برد یه کارخونه ای همه جمع شدن با عزت و احترام که اینو چه کارش کنیم حالا؟ بخوریمش؟ بذاریم جلو نگاش کنیم؟ تصمیم میگیرن که نه شان این بالاتر از خوردنه باید بذاریم جلو بهش احترام بذاریم. ماجرای باور نکردنیای پیدا میکنه این انبهها از اینکه پرواز میگیرن انبه رو میذارن توش میفرستن یه شهر دیگه با احترامات فائقه . یک سال و نیم انبه موضوع مهمی بود در چین. جزئیات داستان انبه رو لینکش رو میگذاریم بخونین اگه خواستین ولی یه نمونه است در واقع. یا یه نمونه دیگه کتاب سخنان گهربار مائو. کتابی بود که همه چینیها موظف بودن داشته باشنش.
دوره حکومت سی و چند ساله مائو پره از ماجراهایی شبیه این که بیشترشون متاسفانه خیلی غم انگیزتر و پرتلفاتتر از داستان انبه هستن. و البته دورهایه که توش سطح بیسوادی خیلی آمد پایین. سطح بهداشت عمومی خیلی رفت بالا، مرگ و میر نوزاد ها کم شد، امید به زندگی زیاد شد. حقوق زنان از جمله حق طلاق، حق کار، اینها بهشون برگردونده شد. ازدواج اجباری برچیده شد که چیزی بود که خود مائو علیهش طغیان کرده بود در جوانی. در زمان مرگ مائو چین یک قدرت جهانی شده بود در شورای امنیت. حق وتو داشت. قدرت هستهای بود. اثرگذاری فرهنگی داشت. ولی اقتصاد مدرنی نشده بود. قدرت اقتصادی نشده بود. اون پروژهها با هزینهی انسانی بسیار بسیار بسیار زیاد شکست خورده بودن.
دوران مائو نمونه ترسناکیه از پروپاگاندا و اون چیزی که ما بهش میگیم شست و شوی مغزی. مائو جایگاهی پیدا کرد در ذهن پیروانش فراتر از خطا. نوشتههاش رو به چشم شاهکار ادبی بهشون نگاه میکردن اسمش روی همه چی بود. عکسش همه جا بود و انتقاد از مائو هزینههای سنین و بسیار سنگینی داشت حتی برای کسانی که روزکاری در قدرت کنارش بودن. میلیونها نفر به عنوان عنصر نامطلوب حذف شدن از جامعه. کشته شدن. به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدن. تحقیر شدن. زیر فشارهای روانی و فیزیکی سنگین قرار گرفتن.
ما یک سری اسمهارو شنیدیم که این سیاستمدارها باعث کشته شدن این تعداد آدم شدن. هیتلر، استالین، اینها بیشترین قربانی رو از بشر گرفتن. درباره مائو خوبه بدونیم که تعداد قربانیان مستقیم و غیر مستقیم حکومت مائو از جمع قربانیان استالین و هیتلر بیشتره. حیرت انگیزه. اشتباههای یک نفر تونسته چند ده میلیون نفر رو بکشه. چند ده میلیون نفر.
من بعد از کمی خوندن و تحقیق درباره مائو خیلی علاقهمند شدم بیشتر بخونم ازش. یه تصویری پیدا کردم ولی بیشتر لازمه بدونم. با همین تصویری که پیدا کردم به نظرم میرسه که آدمی بود که یه سری از ویژکیها و تواناییهاش خارق العاده بودن. از جمله تواناییش در اینکه نیروی اجتماعی بزرگ و موثری رو بیاره پشت اجرا کردن ایدههاش. ایده ای رو که بخواد اجرا کنه بتونه اجرا کنه. من و شما هر کدوم ممکنه ایدههایی داشته باشیم از اینکه دنیا، کشور، جامعهمون چطوری باید باشه. اما کمتر کسی امکانش رو داره که همون چیزهایی رو که میخواد پیاده کنه. خیلی قدرت میخواد توان اقتناعی و بسیج کنندگی و برانگیختن و اینا میخواد. و نکته اینه که خوبه که ما این توان رو نداریم. چون ما واقعیتش اینه که هرچقدر هم که بدنیم و باهوش باشیم که عموما نیستیم بر خلاف تصورمون خیلی اشتباه داریم. خیلی زیاد خطا داریم. منتها شانسی که داریم اینه که فرصت نمیکنیم ایدههامون رو پیاده کنیم کامل. وقتی جامعه به یکی فرصت میده و اون هم توانایی خارق العادهای داره که اون ایدهها رو پیاده کنه عموما فاجعه هایی رقم میخوره که تلفاتش در تاریخ نظیر نداره. چون وقتی تو میتونی در اون سطح ایدهات رو پیاده کنی اگر اشتباه کنی، که حتما میکنی، هزینهاش هم خیلی زیاده. دن شیایوپینگ بعدا که مائو مرد و این رهبر شد و فضا عوض شد میگفت مایو رهبر بزرگی بود ۷۰٪ تصمیمهاش درست بود ۳۰٪ هم اشتباه داشت. همچین حرفی رو نمیشد تصور کرد حتی زمان مائو کسی بزنه. کاری به درصدش هم نداریم. اما همین نشون میده که اون درصد خطا وقتی وجود داره، که میشه همیشه، چه فاجعهای میتونه درست کنه. نه چون مائو غلطتر از بقیه ادمها بود. شاید مائو اتفاقا نسبت به بقیه کم اشتباهتر هم بوده باشه. منتها به نظر میاد که ریسک بزرگیه همچین قدرتی رو حتی دست باهوشترین و سزاوارترین آدم جمع کردن بدون مکانیزمهای کنترل. درسته قدرت رو محدود که میکنن کارآمدی مقطعی رو میارن پایین ولی در نهایت مسیر مطمئنتر و کم خطرتری برای پیشرفت درست میکنن. بگذریم این چیزی بود که به دهنم رسید بعد از کمی درباره مائو خوندن و دیدن.
این آشنایی اولیه بود با مائو. نگاه دقیقتر به اتفاقات مهم چین مائو در سیاست داخلی و خارجی باشه برای فرصت دیگه. درباره رابطه آمریکا و چین، نقش کسینجر و نیکسون در باز شدن چین به دنبا، درباره مثلث چین و شوروی و امریکا مخصوصا زمان خروشچف، چین جنگ سرد، انقلاب فرهنگی و جهش بزرگ من دوست دارم بیشتر بخونم و حرف بزنیم. اگر بدونیم برای گروه بزرگی از شما هم جالبه این موضوعات رو هم بیشتر روشون کار خواهیم کرد که کم کم تصویر بهتری از چین دیروز و بعدتر چین امروز پیدا کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:
- مائو و مائوئیسم نوشته ون-شون-چی ترجمه محمد رفیعی آبادی انتشارات خجسته
- مائو حکایت ناشناخته نوشته جانگ چنگ جان هالیدی توجمه بیژن اشتری نشر ثالت.
- مائو رهبر و بنیانگذار چین معاصر چگونه و بر اثر چه بیماری درگذشت؟
- Mao Zedong – China’s Chairman Mao Documentary
- Chairman Mao Explained In 25 Minutes | Best Mao Zedong Documentary
- https://en.wikipedia.org/wiki/Mao_Zedong
- https://en.wikipedia.org/wiki/Hundred_Flowers_Campaign
- https://en.wikipedia.org/wiki/Anti-Rightist_Campaign
- https://www.bbc.com/news/magazine-35461265
- http://tarikhirani.ir/fa/news/8236
به نظرم هر کسی نه شرح و تفسیر درباره کزب کمونیست چین رو بخونه یا ببینه، در آپارات هم سرچ کنید ویدوش هست.
حزب* و ویدئو* 😅