نویسنده: بهجت بندری، علی بندری
داستان فرانسه رو میخوایم بگیم. از اول اول.
یعنی میخوایم بریم عقب تا قبل از تاسیس امپراتوری روم. قبل از قرن اول میلادی.
قبل از زمان ژولیوس سزار. از اونجا شروع کنیم بیای جلو ببینیم این کشوری که امروز بهش میگیم فرانسه چی شده درست شده. از کجا اومدن مردمش. داستانشون تو این قرنهای گذشته یه مرور کلی بکنیم.
فرانسه کجاست؟
فرانسه اینجاست. در غرب اروپا. از نظر جغرافیایی تقریبا خوب محفوظه. از دو طرف به دریا مرز داره. از جنوب با اسپانیا مرز داره که مرزهای کوهستانیه. گذشتن ازش کار سختیه و دفاع ازش نسبتا راحت. انگار دیوار دفاعی طبیعی داره قشنگ. بهتر از اون جنوب شرقیه که آلپ رو داره و تقریبا غیر قابل نفوذه. در شرق راین رو داره که سد دفاعی خوبیه. از شمال یک کانال از جزیره انگلستان جداش میکنه که اونجا میتونه براش مشکل ساز بشه و بعد هم مرزهای شمال شرقی رو داره با بقیه قاره اروپا که احتمالا آسیب پذیرترین مرزشه از نظر جغرافیایی. همون منطقهای که در جنگهای ۱۸۷۰ با آلمان و جنگهای جهانی اول و دوم آلمان از اونجا اومد سراغ فرانسه. همون مرزها و مناطقی که چند قرنی باعث جنگ و اختلاف و درگیری بود بین فرانسه و آلمان و دوبارش رو که تا پاریس هم آلمان ها اومدن. کلا هم حکومت بر فرانسه یه کار مهمش اینه که ببینه چطوری از این نقطه آسیب پذیرش مواظبت میکنه.
در دوران باستان هم از همینجا بود که رومیها آمدن سر وقت فرانسه امروز یا سرزمین گولها Gaul اون طوری که اون موقع میگفتن.
ویدیوی تاریخ فرانسه از اول رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
فرانسه قبل از حملهی سزار
روم وقتی در اوج قدرت هم بود قبایل همسایهای داشت که تهدیدی براش بودن، سلتها Celts ساکنان شمال روم بودن که رومیها برای قبایل مختلفشون اسم گذاشته بودن. کلا هم نگاه بالا به پایینی داشتن بهشون و میگفتن اینا وحشی و دور از تمدنن. تاریخ فرانسه از یه جایی به قبلش در واقع خیلی شبیه تاریخ آلمانه. در سرزمینی که امروز بهش می گیم فرانسه قبایل کلتها یا سلتها زندگی میکردن. Belgae بلگهها در شمال Gaul گولها در جنوب. و کلی قبایل دیگه. همین اسم گل، گول یا گالی هم که روی این گروه از سلتها گذاشته بودن برای تحقیرشون بود. معنیش یه چیزی شبیه ژولی پولی میشه در اصل.
بعد رومیها اومدن. اینجا رو گرفتن. ۵۰ سال قبل از میلاد جولیوس سزار سردار رومی اومد هفت سالی باهاشون جنگید و اینجا رو گرفت و اضافه کرد به سرزمین روم. زبان لاتین هم همون موقع امد اینجا که بعدا زبان فرانسه ازش مشتق شد. یه گزارشی هم مینویسه از این مجموعه جنگ به اسم یادداشتهایی درباره جنگ گالی یا جنگ گلها.
فرانکها چطور به سرزمین گلها رسیدن؟
جولیوس سزار که حالا مرزهای غربی روم رو اینقدر جلو برده بود بعدش میشه دیکتاتور روم بعد هم جمهوری روم جمع میشه و وارد امپراتوری روم میشیم و هست شرایط تقریبا تا اخر قرن چهار میلادی. دوران مهاجرت بزرگ در امپراتوری روم که قبیله های مختلف شروع میکنن جابه جا شدن و توی این جابهجاییها فرانکها که یکی از قبایل ژرمن بودن هم میرن در سرزمین گلها ساکن میشن و بعد به مرور همون جا یه قدرتی پیدا میکنن , قدرت مسلط میشن و میان روکار. پس سرزمین گولها الان داره میشه سرزمین فرانکها که از اسمش معلومه که به همین فرانس که امروز می گیم فرانسه فرانکریکه نزدیکه. این دورهایه که توش فرانسهای شبیه همین شکلی که امروز هست با فرهنگی گالو رومن که مثلا ریشههای زبان فرانسه رو میشه توش دید. البته قدرت مرکزی خبری نیست دیگه. خیلی غیرمتمرکز و تکه تکه است.
پادشاهان هیچ کاره و مشروعیت از کلیسا
کی میشه که سر و کله قدرت مرکزی پیدا میشه اونجا؟ برای این باید بپریم جلوتر تا برسیم به پادشاهی فرانکها. فرانکیش امپایر. دورههایی بود در فرانسه امروز که یه سری پادشاه بودن اینها کار نمیکردن. اصلا بهشون می گفتن Do Nothing kings پادشاهان نکاره. همه وقت به خوشگذراتی و تفریح. اول اینطوری نبودن. اما اینطوری شده بودن. فقط میشستن رو تخت انگار سفیری به حضور میپذیرفتن شونهای به ریش و موشون میزدن و اینها. اون وقت مملکت رو کی می گردوند؟ یه کسی رو میذاشتن به عنوان مثلا کاخبان یا رئیس دفتر کاخ سلطنتی Mayor of the palace با اختیار، با قدرت نظامی. همه کاره اینها بودن کاخبانها بودن. این هم موروثی بود. از یه خانواده بود. بعد این سیستم بود تا یکی رسید به این سمت کاخبانی که دیگه به این وضع راضی نبود. بعد ادم با دستاوردی هم بود. هم فتوحات نظامی داشت، کسی بود که جلوی امویان رو گرفته بود، هم جاه طلبی داشت. ایشون دید واقعا اینطوری نمیشه همهی زحمتش با ماهاس جنگ و درگیری نظامی و تصمیمگیریهای سیاسی با ماس خوشگذرونی و اسمش مال اون خاندان نکاره برای همین هم گفت اصلا من میشم شاه. رفت با کلیسای روم بست. یه چیزهایی داد و مشروعیت رو ازشون گرفت. در واقع رفت سروقت کلیسا که آقا مسئلتن الان در شرایط کنونی کی شاهه. کلیسا هم گفت بهتره شاه کسی باشه که مسئولیت باهاشه. اینجوری شد که ایشون تاج شاهی رو از سر خاندان نکاره برداشت و گذاشت رو سر خودش با حمایت کلیسا و یک پادشاهی جدیدی رو شروع کرد Carolingian.
خیلی نقطهی مهمیه در تاریخ اروپا به خصوص رابطهی مذهب و سیاست. چون اینجوری حمایت مذهبی از قدرت سیاسی مهم شد و یه رابطهای شکل گرفت بین امپراتور و کلیسا که امپراتور وجاهت و اعتبارش رو از کلیسا داشت میگرفت. در مقابل البته ایشون هم رفت در ایتالیای امروز یک سری سرزمینهایی رو از لومباردها گرفت اول با مذاکره و تهدید اخرش با محاصره و جنگ. ولی اینها رو الحاق نکرد به سرزمین فرانکها. اینها رو داد به پاپ. و این شد پایهای برای اینکه پاپ بتونه پادشاهی خودش رو بنا کنه اونجا در ایتالیای مرکزی.
بعد هم ایشون مرد و بعد از یه مدتی پسرش شارلمانی شد وارث همهی اون سرزمین فرانکها.
شارلمانی پدر اروپا
Charlemagne از بزرگترین پادشاهان تاریخ اروپاست. اسمش رو با عدد هشتصد تو ذهن داشته باشیم همیشه که سال تاجگذاریشه. ایشون رو میگن پدر اروپاست. چون بخشهای بزرگی از اروپای غربی و مرکزی رو که بعد از روم باستان تکه تکه بودن یکپارچه کرد. همونطوری که اسم جولیوس سزار رو بعدا در یه سری جاهایی از اروپا گذاشتن روی شاه گفتن تزار یا قیصر در یه زبانهایی هم کلمه شاه از اسم شارلمان یا کارل آمده. اول پادشاه فرانکها بود. بعد پادشاه لومباردها هم شد. قدیس حساب نمیشه ولی یه مقامی داره در کلیسای کاتولیک هم انگار.
خیلی فتوحات کرد. ایشون. خیلیها رو هم مسیحی کرد. به زور البته. از شرق تا غرب بزرگ کرد سرزمین رو و یک امپراتوری جدیدی رو شروع کرد که به این اسم میشناسیمش الان. به اون امپراتوریای که بعد از ایشون ادامه پیدا کرد میگن امپراتوری مقدس روم. یعنی هم امپراتوری رومه هم مقدسه چون با کلیسا بسته. اصلا دو تا هم پایتخت داره یکی پایتخت سیاسی بود در آخن و یکی هم پایتخت مذهبی در رم. یه جور امپراتوری روم احیا شده با پشتیبانی کلیسا. البته ایشون اون موقع خودش رو امپراتور فرانکها میدید نه امپراتور مقدس روم. ولی به هر حال بعضیها میگن اولین امپراطور مقدس روم خودشه که در سال ۸۰۰ با یه مراسم پرماجرا و جالبی امپراطور میشه و بعد از اون هم ۱۴ سالی پادشاهی کرد تا ۸۱۴ که مرد. وقتی پادشاه شد نقشه اروپا اینطوری عوض شد در زمان ایشون سبز کمرنگها فتوحات شارلمانیه و تبدیل شد اخرش به همچین چیزی. حالا البته واقعا اثرش در تاریخ اروپا خیلی بیشتر از فتوحات سرزمینیه ولی باشه برای جای دیگه.
امپراتوری فرانک سه قسمت شد
خلاصه ولی ایشون مرد در ۸۱۳. بعد از مدتی هم رسید میراثش به نوههاش و نوههای شارلمانی قلمرو رو به سه قسمت تقسیم کردن. فرانک شرقی شد آلمان امروزی، فرانک مرکزی تقریبا ایتالیا و اینجاها و فرانک غربی هم تقریبا فرانسه این معاهده هم اسمش شد پیمان وردن Treaty of Verdun. ما چون تو قصه فرانسه هستیم از اینجا به بعد قصهی فرانک غربی رو میگیم. داستان اون دو تا قسمت دیگهی امپراتوری رو توی تاریخ آلمان و ایتالیا میتونین بگیرین ردش رو.
حالا اینها البته اسماشون این اسمهای امروز نبود. یکپارچه هم نبودن همه. اما در این فرانک غربی فرانسه امروز فرانکها چند قرنی داشتن همچنان پادشاهی میکردن. نقشهشون رو ببینیم از شمال و جنوب یه مقدار کشیدهتره از فرانسه امروز یه مقدارش میره تو اندورا و بلژیک و لوکزامبورگ و اسپانیا و اینا ولی مرزهای شرقیش عقبتره. عرضش از فرانسه کمتره. منتها اینها بودن اونجا و حکومت کردن تا تقریبا اخرهای قرن دهم.
پادشاهی فرانسه
اون موقع سلسلهی دیگری امد پادشاه فرانسه شد ولی دیگه این موقع ها پادشاهی فرانسه داریم دیگه. از سال ۱۰۰۰ تقریبا. سیستم فئودالی گسترش پیدا کرد. دهقانها یه حالت بردهمانندی بودن. سیستم Manorialism یه جور ارباب رعیتی روی زمین بودن و برای ارباب کار میکردن حتی یه دورههایی پول باید میدادن به ارباب صاحب ده. منتها رفته رفته این سیستم جمع شد. کم کم حکومت مرکزی قدرتش رو بیشتر کرد. هم از نظر مالی هم از نظر قضایی کنترل بیشتری رو گرفت از این قدرتهای محلی و بعد در قرن ۱۴ اصلا این سیستم ارباب رعیتی serfdom جمع شد و یک مجلس مشورتی هم تشکیل شد. قرن 14. حالا پارلمان نبود مثل امروز که هر کس یک رای داشته باشه و همه قانونها رو اینها بگذارن و اینها ولی خب حواسمون باشه داریم درباره سال ۱۳۰۲ حرف میزنیم. اول قرن ۱۴. اون موقع از سه گروه رهبران مذهبی اشراف و بعد هم بقیه مردم به ترتیب دعوت میشد حالا یا برای اینکه مشورتی به شاه بدن یا حمایتشون رو میخواست یا هرچی. حتی اولش انتخابی هم نبودن. خود شاه میگفت کی بیاد. ولی خب حواسمون باشه باز. ۱۳۰۲ اه.
۱۳۰۲ سالیه که گنبد سلطانیه در زنجان درست شد. یعنی زمان حگومت مغولانه در ایران. هنوز دویست سال مونده صفویه بیان. ما سر و کله چیزهایی شبیه این مجلس مشورتی و اینها رو تو ایران کی میبینیم؟ قرن نوزده. زمان ناصر الدین شاه. ۶۰۰ سال بعد. لغو serfdom سیستم ارباب رعیتی رو در روسیه کی میبینیم؟ قرن ۱۹. یا حتی در المان در ۱۸ اه که ازاد میشن دهقانها. این رو کمی تو ذهن داشته باشیم چون یک تفاوتهایی هست از همون موقع بین فرانسه و بقیه اروپا حتی.
فرانسه قدرت اول اروپا و درگیری با بریتانیا
خلاصه بود این وضعیت در پادشاهی فرانسه اتفاقات فرهنگی بزرگی می افتاد معماری از رومی به گوتیک تغییر کرد کم کم هنر گوتیک اومد دانشگاههای قرون وسطایی در پاریس در تولوز در مون پلیه موسیقی قرون وسطا و ادبیات رومنس، ادبیات حماسی، اشعار در فتوحات شارلمانی و اینها اون موقع نوشتن و میگن این پایه گذاری بود برای رنسانس فرانسه در قرنهای بعدی.
میایم جلو اینطوری در سالهای قرون وسطی تا میٰرسیم به ۱۳۳۷. تو این چند قرن فرانسه قدرتمند شد. دورههاییش قدرت اول اروپا بود. و سر همین هم بود که آتش درگیری با انگلیس کم کم روشن شد. درگیریهایی که بیشتر از یک قرن طول کشید و بسیار مهم بود هم در شکل گیری هویت ملی فرانسوی و هم در تثبیت قدرت فرانسه در قاره اروپا.
1453میلادی و جنگ صد ساله
درگیری هم سر تاج و تخت بود. بیش از ۱۰۰ سال در قرون وسطای واپسین در واقع از ۱۳۳۷ تا ۱۴۵۳ خاندانهای پادشاهی فرانسه و بریتانیا سر تاج و تخت همدیگه با هم میجنگیدن. پنج نسل از پادشاهان دو کشور اومدن و رفتن و جنگ ادامه داشت.
بسیار هم جنگهای مهمیه. از نظر نظامی پیشرفت کردن تو این جنگها قویتر شدن. هویت فرانسوی و انگلیسی خیلی از هم متمایز شد تو این دوره. الان از اینجایی که ما هستیم انگلیس و فرانسه دو تا چیز متفاوت هستن کاملا، زبانشون، فرهنگشون، موقعیت جغرافیاییشون سیستم حکمرانیشون. ولی قبل از جنگهای صدساله اینطور نبود. تو این جنگها بود که این تفاوت برجسته شد خیلی. یعنی رشد نشنالیسم، ملی گرایی، سوخت ادامه این جنگی بود که توش پادشاهان انگلیس میخواستن بر فرانسه هم حکومت کنن و البته انگار ادعاهای برعکس رو پادشاهان فرانسه هم داشتن گاهی ولی اصل دعوا سر فرانسه بوده انگار.
ژاندارک، قهرمان ملی
توی این صد سال خب شاهانی اومدن و شاهانی رفتن توی هر دو کشور و دورههایی از صلح رو هم تجربه کردن. اما بیشترش جنگ بود و درگیری. یکی از چهرههای شاخص این نبردهای صدساله که حداقل اسمش به گوشمون خورده ژان دارکه. Joan of Arc از قهرمانان ملی فرانسه.
ژاندارک کی بود؟ یک دختری فرانسوی که جایی وسطهای جنگ صد ساله وقتی فرانسه اوضاعش داغونه، خسته و درهم و شکننده شده بود و زمینهایی زیادی رو هم از دست داده بود ژآندارک میاد سخنرانی میکنه و اینها تهییج میکنه نیروی نظامی فرانسه رو. میگه من صداهایی شنیدم که بهم گفته فلان کنیم و بهمان کنیم و اینا به حرفش گوش میدن و موفق میشن پیشرویهایی بکنن و از اون شرایط آشفته نجات پیدا میکنن و توی سلسله نبردهایی انگلیس رو میفرستن عقب و بیشتر زمینهارو پس میگیرن جز کاله. و البته سر ژاندارک چی میاد بعدش؟
میسوزنش. در موج ساحره سوزی که راه میافته ژاندارک میافته دست انگلیسها و به اتهام جادوگری یا کفر میبندنش به درخت و آتیشش میزنن.
هم امروز قهرمان ملیه برای فرانسه هم قدیسیه در کلیسای کاتولیک. با اینکه کلیسا اون موقع در محکوم کردنش و کشتنش نقش داشت ولی بعدا گفتن اشتباه کردیم. بسیار داستان الهام بخش و اثرگذاری داره کلی هم فیلم و نمایش و کتاب و اینها ازش هست. بگذریم. خلاصه داستان ژاندارک هم مال همین جنگهای ۱۰۰ ساله است.
جنگ صد ساله تمام شد
آخر جنگهای صدساله چی میشه؟ از ۱۳۳۷ تا ۱۴۵۳ می جنگن. آخرش فرانسه پیروز میشه. به این معنی که انگلیس دیگه به جز این ناحیه کوچکی در قاره اروپا زمینی نداره. این جنگها طولانیترین درگیری نظامیه در تاریخ اروپا. در نتیجهاش انگلیس از قاره خارج ميشه. خاندانهای پادشاهی فرانسه و انگلیس دیگه کامل از هم جدا میشن. قبلش نبودن. اصلا اول جنگ بیشتر شبیه درگیری دو تا خاندان بود سر پادشاهی. کم کم اونها هم دیگه جداشدن از هم برای همیشه. هم خاندان سلطنتی هم کشورها و ملتها و فرهنگهای فرانسوی و انگلیسی. در قرن یازده پادشاهانی داشت انگلیس که فرانسه صحبت میکردن. حتی بلد نبودن انگلیسی بعضیهاشون. ولی در طول جنگ دیگه مکاتبات اینها همه انگلیسی شد. هویتها جدا شد.
نتیجهی جنگهای طولانی برای فرانسه
یه نتیجه دیگه جنگهای ۱۰۰ سالهی قرنهای ۱۴ و ۱۵ این بود که چون فرانسه برای بیش از یک قرن کم و بیش درگیر جنگ بود مجبور شد نیروی نظامی متمرکز، مجهز و آماده به خدمتی داشته باشه. به جای شوالیهها که اصل و نسب اشرافی داشتن و حافظ تخت پادشاهی بودن و شاه بهشون وابسته بود و خیلی قدرت داشتن اینا حالا یه نیروی نظامی متمرکز درست شد شبیه ارتش همه هم میتونن بیان توش از هر طبقهای.
به جز این تجهیزات نظامی هم پیشرفت کرد باروت امد توپ جنگی امد و شیوههای جنگ عوض شد سوارهنظام مهم شد. با این تغییرات در حمله، حالا دفاع هم باید عوض میشد. روی معماری هم اثر گذاشت دیگه برج و باروهایی که توپهای جنگی میتونن بیارنش پایین چیز به درد بخوری نبود.
خارج از ارتش و نظام و اینها. تو خود اداره حکومت هم اثر داشت. از دل این جنگها بود که فرانسه و انگلیس هر دو سیستمهای مالیاتی نسبتا منظمی پیدا کردن که یک جریان دائمی درآمد برای دولت شد. تا قبلش مالیات تقریبا محدود به شرایط جنگی بود اما از اون به بعد شاه فرانسه روال کرده بود در دوران صلح هم مالیات میگرفت.
احساس ملی به وجود اومد
نتیجه غیر سیاسی و نظامی جنگ پیدا شدن دو تا ملت و فرهنگ و کشور مختلف و متمایز بود. دو ملتی که قهرمانهای ملی خودشون رو داشتن نمونهاش ژان دارک. تا قبلش مردم هر منطقهای نهایت نسبت به اون دوک منطقهی خودشون یه وفاداریای احساس میکردن اما دیگه بعد از این جنگها اون ساختار فئودالی که شارلمانی از پایهگذاران اصلیش بود ترک برداشت و یک چیزی شبیه به ملت داشت شکل میگرفت. شبیه به هویت ملی البته دو ملتی که یکیشون برنده و قدرتمند اومد بیرون یعنی فرانسه و یکی شکست خورده و درگیر مسائل داخلی یعنی انگلیس.
سال 1453 در دنیا چه خبره؟
وقتی در ۱۴۵۳ فرانسه از این جنگها میاد بیرون همسایهی قدرتمندی به نام هابسبورگ پیدا کرده که با ازدواجها و وصلتهای جدید تونسته زمینهای بیشتر بگیره و مرزش رو با فرانسه بیشتر کنه. هم اسپانیا در جنوب غربی فرانسه الان دست این خاندان هم از شرق فرانسه با این خاندان همسایه شده.
فرانسهای که هم خودش قوی شده هم ملت شده هم دولتش توش قوی شده. شده حکومت قوی در یک کشور قوی. کی؟ در نیمه قرن پونزدهم. پنجاه سال قبل از برامدن شاه اسماعیل صفوی و از اون مهمتر همزمان با سقوط قسطنطنیه سقوط امپراتوری بیزانس یا فتح استانبول به دست ترکان عثمانی.
که اون هم میدونیم همین سال بود. سال پر اتفاق ۱۴۵۳. یه ویدیو اصلا فکر کنم درباره این سال بسازیم باید. ۱۴۵۳
آغاز رنسانس فرانسه
بیزانس که افتاد گروه بزرگی از دانشمندا هنرمندها و کلی آثار مکتوب هنر و علم و فلسفه از بیزانس مهاجرت کرد به سمت غرب. رفت به یونان و روم. یا بگو از روم شرقی به روم غربی قدیم. شکوفایی فرهنگ و هنر در دوره رنسانس یه دلیلش هم این بود.
مخصوصا در کجا؟ در اینجا. فلورانس. ما داریم تاریخ فرانسه رو میگیم اما باید بریم به فلورانس. آغاز دورهی رنسانس فرانسه وصل میشه به فلورانس ایتالیا. داریم میرسیم به قرن ۱۶. سالهای ۱۵۰۰. آغاز دوره رنسانس فرانسه. قرنی بسیار مهم در تاریخ فرانسه. قرنی که توش یه سری جنگهایی داریم بین فرانسه و ایتالیای امروز. یعنی دوک نشینهایی در ایتالیای امروز که هرچند فرانسه توشون پیروز نمیشه آخرش ولی اثر میگذاره روی تقویت فرهنگی فرانسه و نقش پادشاه در این کشور.
جنگ فرانسه و ایتالیا
در نیمهی اول قرن ۱۶ فرانسه چندباری حمله میکنه به ایتالیایی که البته تکه تکهاس و هر قسمتش هم دست یک قدرتیه. بالاخره زمان فرانسیس اول فرانسه دوک نشین میلان رو میگیره و یه پیمان صلحی هم با Pap State میبندن و هم با فلورانس. که یه نتیجه اش اینه که کلیسای فرانسه دیگه از اون به بعد زیر نظر پادشاه فرانسه است نه پاپ رم. معنی سیاسی این معلومه دیگه. باز تقویت هویت ملی فرانسوی و قدرت شاه فرانسه.
این پادشاه پیروز فرانسه یعنی فرانسیس اول نقش پررنگی داشت در رنسانس فرانسه. آدم کنجکاوی بود، خوش ذوق بود و دوستدار هنر و تجربهی چیزهای جدید. در خلال این جنگها با ایتالیا ایشون مواجه میشه با فلورانسی که اون موقع مرکز فرهنگ و هنر رنسانسی شده بود. همین مواجهه هم باعث میشه که به مرور اندیشههای رنسانسی راه پیدا کنه به فرانسه. و پایههایی بشه برای شکلگیری اومانیسم. که یه جور بازگشت به فلسفهی دوران باستان هم بود. بازگشت به سقراط. اهمیت از مفاهیم مذهبی برمیگرده به دستاوردهای انسان. به عقل بشر. انسان میشه مرکز جهان. اونی که مهمه زندگی در این جهانه. هدف این جهانه نه سعادت اخرت مثلا. ارزشهای انسان. باور به انسان. البته این اندیشهها طرفداران کلیسایی هم داشت، اصلا Petrarch که بهش پدر اومانیسم میگن کاتولیک معتقدی بود که سعی میکرد این اندیشههای جدید رو با باورهای مسیحی بدوزه به هم و کشیشهایی که به طرفداری از همین نگاه دعوت میکردن به اصلاح دینی.
قدمهای اول جریانهایی مثل پروتستانتیسم و کالونیسم Calvinism و اینها از همین جاها میاد. که دربارش جای دیگه صحبت کردیم. در ویدیوی مذهب در اروپا و ویدیوی چطور کسب درآمد عبادت شد که بیشتر از کالونیسم گفتیم.
داوینچی رفت فرانسه
این ایدهها و فکرها در فلورانس شکل گرفته بود و بعد از مواجههی فرانسه با ایتالیا در نیمهی اول قرن ۱۶ منتقل شد به فرانسه. این رفت و آمد اندیشهای و فکری در کنار رفت و آمد هنرمندان و دانشمندای اون دوره از ایتالیا (ایتالیا البته استفادهی درستی نیست) به فرانسهاس. مثلا پادشاه فرانسه دعوت میکنه لئوناردو داوینچی رو به فرانسه و اون هم میره البته اواخر عمرشه و دیگه پیرمردی شده. ولی همین دعوت نشون میده تا حدی که فرانسه داشت چه سمتی میرفت به لحاظ فرهنگی و چی میشه که در دو قرن بعد قدرت فرهنگی مسلط اروپا میشه. یه نقاشی از لحظههای پایانی عمر داوینچی هست که توی بغل فرانسیس اول پادشاه فرانسه نشونش میده. البته میگن این دیگه خیلی اغراق شدهاس اما خلاصه رابطهی نزدیکی بوده و ما اثر نزدیکی فرهنگی و هنری ایتالیا و فرانسه رو میتونیم ببینیم که داوینچی فقط یه نمونهاس از موج مهاجرت هنرمندان و اندیشندان و ایدهها از ایتالیا به فرانسه. اینکه مونالیزا امروز در فرانسه است هم به خاطر همینه که داوینچی با خودش بردش اونجا همون موقع.
زبان فرانسه ساخته شد
یکی دیگه از کارهای مهم فرانسیس اول این بود که اومد زبان فرانسه رو جایگزین زبان لاتین کرد به عنوان زبان رسمی در فرانسه. و اصلا کالج دوفرانس Collège de France رو راهانداخت که زبان آموزشیش فرانسه بود جای لاتین.
این خاندانهای پادشاهی رو من اسمهاشون رو نمیگم. اسم زیاد میشه همهشون هم برای من نا آشنان تقریبا بعد پشت هم هم نیستن دیگه. همزمانی هم دارن اصلا این تصویر رو ببینین با هم ازدواج کردن به هم ارتباط دارن بعضی ها بعد یه خاندانی یه مدتی هست بعد می ره دوباره میاد به نظرم برای کار ما فعلا لازم نیست واقعا. اگر خواستین فهرستشون و این نموداره هست تو توضیحات لینکش رو ببینین.
رونسانس، کشف دنیای جدید
دیگه چه اتفاقی میافته در قرن ۱۶. عصر اکتشافات شروع شده دیگه. این کشف دنیای جدید هم خودش یکی از کارهای دوره رنسانسه. رنسانس فقط در معماری و هنر و ادبیات و فلسفه نیست. داریم از یه دورهای حرف میزنیم که اوجش چند دهه است در نیمهی اول قرن شونزده که فرانسه به خاطر اینکه رفتن ایتالیا رو گرفتن و رنسانس ایتالیا رو دیدن وارد دوره رنسانس شد خودش هم. یک دگرگونی بزرگ فرهنگی اجتماعی. فرانسه هم با حمایتهای فرانسیس اول از قدرتهای دریایی این عصر میشه. فرانسیس به دلیل همون خصلت کنجکاوی که داشت حمایت میکنه از کشتیهای فرانسه و دریانوردان که راهی دنیای نو بشن. میزنن به آب برای رسیدن به سرزمینهای تازه که نتیجهاش میشه مستعمراتی در قارهی آمریکا. در واقع هم به کانادا میرن هم به امریکای امروز هم به امریکای جنوبی. منتها رقابته اونجا با اسپانیاییها با پرتغالیها با انگلیسیها بعدا و اولین جایی که خلاصه فرانسه تثبیت میکنه به عنوان متسعمره در دنیای جدید کاناداست. در کبک در واقع.
جنگ داخلی مذهبی در فرانسه
یه اتفاق دیگه هم در فرانسه قرن شونزده و دوران فرانسیس میافته. جنگ داخلی مذهبی. کشت و کشتار بین کاتولیکها و پروتستانها. که حالا مثل جنگها دیگه سیاسی و سر قدرت هم هست مذهبی هم هست. پس جنگ داخلی مذهبی هم داریم در فرانسه قرن شونزده. پنجاه سالی جنگ و درگیری و شکنجه و طرد و تبعید پروتستانها و چند میلیون نفر کشته با یک فرمان شاهانه در ۱۵۹۸ فرمان نانت ازادی دینی داده میشه به غیر کاتولیکها در فرانسه. که البته خیلی بادوام نیست اما مدتی به هر حال یه شرایط صلحی درست می کنه.
جنگهای سی ساله و لویی چهاردهم
این شرایط کم و بیش هست برقرار در فرانسه تا وقتی که اروپا درگیر جنگهای سی ساله میشه. جنگی که باز دوباره هم سیاسی جغرافیاییه هم یه جاهایی مذهبی. یه جدولی هست که دو طرف درگیر رو نشون میده. ولی مثلا فرانسه کاتولیک توش میره کنار پروتستانها با هابسبورگ میجنگه.
جنگهایی طولانی پرتلفات اما با یک پایان بسیار مهم برای اروپا و برای دنیا. درباره اش اینجا حرف زدیم قبلا در ویدیوی صلح وستفالیا. ۱۶۴۸ که صلح وستفالیا رو بستن میشه گفت که نقطهی آغازی شد برای رواداری مذهبی در بسیاری از اروپا و البته برای شکل گیری مفاهیم جدیدی مثل استقلال کشورها و هویت ملی و حاکمیت ملی. حالا اون موقع که ویدیوی وستفالی رو ساختیم اینها رو نمیدونستیم خیلی. الان من دوباره سر همین تحقیق برای این ویدیو رفتم دیدیمش بیشتر فهمیدم حتی اهمیتش رو. که اینها بعد از اینهمه مدت زدن تو سر و کله هم سر قدرت و سر مذهب و اینها رسیدن به یک سیستم جدیدی. سیستم وستفالیایی و دولتهای ملی که به مرزهای هم احترام بذارن.
کی بود وستفالیا؟ نیمه قرن هفده. پس نیمه دوم ۱۶ جنگهای داخلی مذهبی بود در فرانسه. نیمه اول قرن ۱۷ توش جنگهای سی ساله بود که اون هم جنگهایی بود مذهبی و سیاسی. بعد در ۱۶۴۸ وساتفالیا شد.
اواخر جنگهای سی ساله و قبل از اینکه فرانسه بشینه پای میز مذاکره برای رسیدن به پیمان وستفالی لویی چهاردهم به سلطنت میرسه که از پادشاهان مهم در فرانسهاس. ۷۵ سال هم پادشاه بود. طولانی و بسیار مهم. بچه بود که شاه شد ولی همچی که بزرگ شد قدرت رو گرفت مقام وزارت رو حذف کرد و گفت اصلا دولت منم. کاخ ورسای رو زمان ایشون ساختن و اون پیمان نانت رو که یه مقدار ازادی مذهبی داده بود زمان ایشون لغو کردن. لغوش کردن و اینها دوباره افتادن به جون هم. دوباره دورهای از شکنجه و آزار و اذیت مذهبی شروع میشه علیه Huguenots هوگوناتها (اصلاحطلبان مذهبی فرانسه) و بعد هم مهاجرت این گروه از فرانسه. این هوگوناتها خیلیهاشون تاجر بودن، بازرگان بودن، تو داد و ستاد ابریشم و ساخت طلا و نقره و معماری، صنعت نساجی، پزشکی موسیقی مشغول بودن و کار میکردن و حضورشون در فرانسه باعث رونق اقتصادی فرانسه شده بود. (توی این ویدیو ادعاش اینه که حتی امروز شرکتهای مثل پژو، سیتروئن، جنرال موتور و کالاهای لوکسی مثل Hermes رو وقتی نگاه میکنه میبینه در دست نوادگان این هوگوناتها هستن و اینها مهاجرت میکردن به کجا؟ کشورهایی که توش آزادی مذهبی بود که میشد کشورهای پروتستان مثل هلند، پروس و البته آمریکا. مهاجرت همینها هم باعث شد که فرانسه هم اقتصادش ضربه بخوره به مرور و هم انقلاب صنعتی توش با تاخیر اتفاق بیفته. این شرایط محدودیت مذهبی هم مدتها میمونه در فرانسه. این رو حالا تو ویدیوی کالونیسم و اخلاق پروتستان و اینها ردش رو بهتر میشه گرفت.
فرانسه بزرگ میشود
اما شاید مهمتر از اون برای فرانسه قرن ۱۷ و دوره لویی چهاردهم بزرگ شدن فرانسه است. مستعمراتش در امریکا و افریقا و اسیا زیاد میشن. یک سری جنگ با اسپانیا دارن که توش یه مقدار زمین از دست میدن. با اتحادی از هلندیها و انگلیس و امپراتوری مقدس روم می جنگن
با بریتانیا درگیر میشن مجدد این بار به مدت هفت سال. اما نه فقط در مرزهای اروپاییشون. بلکه در زمینهای مستعمره. جنگهای هفت ساله. توی این جنگها بریتانیا و پروس با هم متحد بودن، اسپانیا، فرانسه، امپراتوری مقدس روم و فرانسه با هم. به این جنگها World War Zero هم میگن جنگ جهانی صفرم. هم به دلیل منطقهای که درگیر جنگ بود و هم کشورهایی که درگیرش بودش. این جنگیه که بیشتر در مستعمراته البته و فرانسه هم توش شکست میخوره و خیلی از زمینهای مستعمرهاش رو میده به انگلیس و اسپانیا. این جنگ رو بریتانیا پیروز شد. کانادا رو گرفت لوئیزیانا رو گرفت فلوریدا رو گرفت بعدش رقبا رو زد کنار در امریکای شمالی و راه توسعه به سمت غرب باز شد براش. اما این هم از اون جنگها بود که برنده اش رو هم بیچاره کرد. هزینههای جنگی باعث شد از مستعمرهها مالیات بگیرن و این اونجایی بود که ماجرای استقلال آمریکا شروع شد. داستانش رو اینجا گفتیم. فرانسه هم در نتیجهی این جنگ جایگاهش رو به عنوان قدرت اول اروپا از دست داد. یعنی از این نظر هم جنگ جهانی صفر شبیه جنگ اوله که برنده اش رو هم به خاک سیاه نشوند چه برسه به بازنده. در نتیجه تبعات این جنگ بود که برنده اش یعنی بریتانیا هم نهایتا امریکا رو از دست داد و مستقل شد امریکا.
این جنگهای هفت ساله هم اینجای تایم لاینه. وسط قرن هجده.
آغاز دوره روشنگری
این لویی چهاردهم مرگش هم مهمه. نه خود اتفاق مرگش بلکه زمانش. کسیه که میگن عصر روشنگری با مرگ ایشون شروع شد البته میدونیم که ایدههای اولیهای که باعث سلطهی خرد در عصر روشنگری شد از قرن هفده شکل گرفته بود اما توی قرن هجده خیلی پرقدرتتر پیش رفت.
قرن هجده قرنیه که در نیمه دومش هم انقلاب فرانسه رو داریم هم انقلاب امریکا یا استقلال امریکا رو. که هرچقدر انقلاب امریکا معمولا نگاهها بهش مثبته و چه خوب بود و اینها، انقلاب فرانسه یاداور خشونتهای شدید و طولانی مدته.
اوضاع دنیا در قرن هجدهم
قبل از اینکه بریم سراغ انقلاب فرانسه یک نگاهی بکنیم به وضعیت جهان توی این سالها.
این قرن ۱۸ سالهای ۱۷۰۰ سالهای مهمیه. قرنیه که توش کم کم فرانسه جاش رو میده به بریتانیا و اونها میشن قدرت اول اروپا.
اواسط قرن ۱۸ هند مستعمرهی بریتانیاست کم کم استرالیا و نیوزلند هم گرفت، آمریکارو هم از دست داد البته به عنوان مستعمره. ولی کانادا رو داره. خلاصه ما با بریتایی در این قرن مواجهیم که قدرت اول دنیاست. مخصوصا در دریاها. انقلاب صنعتی هم در نیمه دوم همین قرنه در بریتانیا و موقعیتش رو بیشتر هم تثبیت می کنه.
دیگه چه خبره در قرن ۱۸؟ روسیه با پتر کبیر و بعد هم کاترین کبیر داره به عنوان یک قدرت اروپایی خودش رو کم کم مطرح میکنه.
اسپانیا یه درگیریای اوایل قرن سر جانشینی داشت که همین هم باعث یه جنگ و دعوایی در اروپا شد اما کلا رو به افوله.
پروس اما در همسایگی فرانسه با فردریک اول و فردریک دوم داره هم به قدرت نظامی در اروپا تبدیل میشه و هم قدرت سیاسی. که این حالا یه چیزیه که صداش قرن بعدی در میاد در اروپا وقتی المان درست نشده شاخ میشه.
در شرق هم که بیایم ایران هم سالهای افول صفویهاس و بعد هم آشوب تا نادر میآد. هم ماجرای افول صفویه رو گفتیم و هم ماجرای نادر رو. اگر هم قرن ۱۸ کلا میخواد دستتون بیاد که چه خبره ویدیوی قرن ۱۸ رو یه نگاهی بکنین. ما یه سری ویدیو واسه همه اینها داریم دیگه. هم مرور کل قرن ۱۸ هم نادرشاه افشار هم سقوط صفویه هم روسیه هم انقلاب امریکا. این پازل تاریخیمون از دوره مدرن داره کم کم شکل میگیره.
انقلاب فرانسه و تغییرات رادیکال
در پایان این قرن ۱۸ که انقلاب فرانسه اتفاق میافته. انقلاب فرانسه یک تغییرات بنیادی و رادیکال سیاسی و احتماعی در فرانسه از ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹. هم توش پادشاهی بر میافته هم تغییرات سیاسی و اجتماعی بزرگی میشه.
در چه فرانسهای انقلاب میشه؟ در جامعهای که نابرابری زیاد شده دشواریهای اقتصادی. در فرانسهای که جامعهاش و شیوهی فئودالیش از سالها و دههها قبل شروع به تغییر کرده بود و فضای فرانسه به مراتب بازتر بود نسبت به مثلا آلمان یا انگلیس.
در فرانسهای که توش اندیشههای عصر روشنگری مطرح شده بود. یعنی چی؟ یعنی از عقل استفاده کنیم یعنی از علم. در فرانسهای که در جامعه و امور سیاسی اقتدار سنتی رو به چالش کشیده بود. اقتداری که سنتی مال کی ها بود؟ سلطنت، کلیسا و اشراف. سلطنت و کلیسا و اشراف یعنی دقیقا همون سه پایهای که جامعهی فرانسه بر مبناش استوار شده بود و البت نه فقط فرانسه که تقریبا تمام اروپا روی همین سه پایه بود. تفاوت فرانسه این بود که از سالها قبل تغییراتی در اقتدار این سه پایه ایجاد شده بود. ردش رو هم دیدیم حتی از جنگهای صدساله جایی که گفتیم کم کم قشون نظامی جایگزین نیروی شوالیهها شد. فرانسه جامعه اش از المان و انگلیس بازتر بود. آگاهتر بود هم به حقوق اولیه خودش به حق ازادی و مالکیت و هم به اینکه نقش دولت چیه این وسط. اینکه دولت اصلا با یه قرارداد اجتماعی درست شده که بیاد از این حقوق حمایت کنه و اگر دولتی داره از حقوق مردم دفاع نمیکنه مردم میتونن این دولت رو برش دارن.
اینکه میگیم این ایدههای عصر روشنگری اثر داشت در انقلاب فرانسه فقط به خاطر این نیست که ولتر، روسو و مونتسکیو فرانسوی بودن. این هم هست که ایدهها و حرفهای کجا و چطور شنیده میشد و منتشر میشد.
و البته اون چیزی که پشت این ایدهها باعث شد مردم فرانسه دنبال اصلاح و تغییر شرایط باشن دعوت به تفکر بود. دعوت به نقد و تحلیل. اینکه بی سوال و جواب باوری رو نپذیرن و همین شک و تردید ایجاد میکرد در پایههای نهادهای سنتی چه نهادهای دینی و چه نهادهای سیاسی.
رابطهی روشنفکران عصر روشنگری و انقلاب فرانسه موضوع پیچیدهایه و خیلی باید محتاط باشیم وقتی داریم دربارهی این رابطه صحبت میکنیم که از چه ارتباطی با چه شدتی و چه مدلی داریم حرف میزنیم. اما به هر حال ایدههای جدیدی شکل گرفته بود در دنیای فکر و بعد دنیای تجربه، در علم و هم پیشرفتهای علمی واضح بود دیگه هم اینکه شیوهی زندگی و فرهنگ و باورهای جدیدی رو جا مینداخت در دنیای غرب.
اینا رو پس واسه این گفتیم که بگیم در فرانسه که اون موقع پرجمعیتترین کشور اروپاست و آشنا شده با ایدههای روشنگری و وضع اقتصادی خرابه انقلاب شد.
برای انقلاب باید مردم آگاهی نسبت به شرایط داشته باشن
جمعیتش چرا اینقدر زیاد شده بود؟ نه فقط از زاد و ولد. از مهاجرت هم. چرا مهاجرت میکردن؟ چون فرانسه مرکز روشنگری شده بود توی این مقاله میگه این که شرایط بد اقتصادی وجود داشته باشه کافی نیست، باید نسبت به این شرایط یک آگاهی وجود داشته باشه و باید نسبت به اصلاحاتی که مردم میخوان تصور روشنی هم داشته باشن. یعنی یک باید بدونن که وضعیت خوب نیست، دو بدونن میتونه بهتر بشه و سوم اینکه بپذیرن اگر اقداماتی که متفکران پیشنهاد میکنن اجرایی بشه وضع بهتر خواهد شد. و اینجا نقطهای بود که کتابها و ایدههای روشنگری کارگر افتاد. به هر حال ولی انقلاب شروع میشه در فرانسه در ۱۷۸۹. انقلابی که در نتیجهاش پادشاهی از بین میره. قدرت منتقل میشه به مجلس. National Assembly. انقلابی که پررنگترین خواستهاشون برابری بود.
اعلامیه حقوق بشر
شعار اصلی انقلاب آزادی، برابری و برادری بود “Liberté, égalité, fraternité”, “Liberty, Equality, Fraternity” با کمک مشاوران بیرونی مثل توماس جفرسون یک سندی رو تنظیم کرد به نام اعلامیه حقوق بشر و شهروندی The Declaration of the Rights of Man and of the Citizen ت سندی که بعد مقدمهی قانون اساسی فرانسه شد و البته از اون هم پیشتر رفت و سندی جهانی شد.
سندی که می گه که
«همه انسانها آزاد به دنیا میان و آزاد میمونن و از نظر حقوق برابرن.
همه شهروندان در برابر قانون برابر هستن و حق مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم در قانونگذاری دارن.
هیچ کس نباید بدون دستور قضایی دستگیر بشه.»
تاکید زیادی داره روی حقوق فردی و شهروندی ادمها و شهروندان این اصول رو وقتی میذاریم کنار ایدههای روشنگری خیلی قابل فهممیشه که چرا میخونیم و میشنویم که ریشههای انقلاب فرانسه ایدههای روشنگریه.
قانونی مبتنی بر اصولیه که برای همه انسانها پایهای و اساسیه جهانشمول هم هست یعنی همه در همه جا میتونن ازش استفاده کنن.
اتفاقهای تاریک انقلاب فرانسه
انقلاب فرانسه فازهای مختلفی داره. اتفاقات بسیار رادیکال و تند و خشنی توش میافته. از شورشهای مردمی و سرکوبشون تا برپایی جمهوری و اعدام لویی شانزدهم به جرم خیانت به کشور با گیوتین.
بعد دورهی بسیار تاریک تاریخ فرانسه ادامه پیدا میکنه دورهای پر از خون و سیاهی در فضایی متلاطم و پر از اتهامهای توطئهای هرج و مرج و خشم و خون. میره فرانسه در یک دورهی پارانویا اعدام و خشونت و ترور. یک مقطعی تو پاریس ماهی ۸۰۰ نفر اعدام می کنن. با گیوتین. این تازه اعدامها بود در کنارش ترور بود، درگیری خیابونی بود و جنگ در مرزها هم بود. چون پادشاهیهای دیگه هم در اروپا وضع فرانسه رو دیده بودن ترسیده بودن. هابسبورگ هم امده بود مثلا حمایت از پادشاهی فرانسه یا شاید هم واسه اینکه ببینه تو این وضع می تونه مرزهاش رو در راین لند بیاره جلوتر یا نه. شاید هم هر دو.
اتقلاب فرانسه انقلاب تکان دهندهای بود. جدا دربارهاش حرف میزنیم. ولی اثارش هم گسترده بود هم عمیق. در فرانسه. در اروپا و در بقیه دنیا. ملی گرایی مدرن و دولت ملتهای جدید اینها هم از نتایج غیرمستقیم انقلاب فرانسه اند. به جز حالا تغییرات سیاسی و حقوقی در خود فرانسه که منجر شد به برپا شدن یک دولت سکولار در یک جامعهای که از فئودالیسم عبور کرده.
ناپلئون ظهور میکند
و از دیگر پیامدهای بزرگ انقلاب فرانسه برای فرانسه و اروپا و دنیا اینه که بعدش یک شخصیت بزرگ یه کشورگشای جدید ظهور کرد. از گرد و خاک بعد از انقلاب فرانسه نهایتا ناپلئون بود که پدیدار شد. ناپلئونی که فرمانده نظامی بود. چون ارتش فرانسه در جنگ هم هست دیگه. وضعیت داخلی به شدت آشفتهاس در بیرون مرزها هم جنگ در جریانه. توی این وضعیت یکی از فرماندههای ارتش فرانسه هست که داره نیروهای تحت فرماندهیش رو خوب رهبری میکنه و اینا دارن یه پیروزهایی به دست میارن.
جنگ چیه؟ دولت انقلابی هم میخواد انقلاب رو صادر کنه هم میخواد ضدانقلاب نتونه توطئه کنه در فرانسه. اینه که درگیر شده در مرز. در جنگهایی به نام جنگهای انقلاب فرانسه. از ۱۷۹۲ تا ۱۸۰۲. جنگهای مختلف. با کی؟ با پادشاهاییهای اروپا. فرانسه جمهوری با پادشاهیهای بریتانیا و اتریش و پروس و روس و دیگران. در واقع اونها همه جمع شدن با هم که بتونن جلوی پیشروی فرانسه انقلابی رو بگیرن. مهارش کنن. و نتونستن. هم در کشورهای پایین دست هلند امروز هم در شبه جزیره ایتالیا و هم در راینلند فرانسه بود که زمین می گرفت و پیش میرفت.
در همین جنگها در نبرد با اتریشه که ناپلئون گل می کنه. هابسبورگ رو شکست ميده. ایتالیای مرکزی و رم رو میگیره. هر کدوم از این پیروزیها یه ثروت و دسترسی به منابع مالی جدیدی رو بر میگردونه سمت فرانسه. باز هم پیشتر میره و تا وین رو میگیره یه سری جمهوریهای خواهر هم ایجاد میکنه توی این سرزمینهای جدید به این معنا داره انقلاب فرانسه رو صادر میکنه، انقلابی که حواسون باشه دیگه نظام سلطنت موروثی رو برداشته در فرانسه و نظام سیاسی جمهوری رو جایگزینش کرده. حالا این ایده ها رو داره ميبره جاهای دیگه اروپا. میره کشورگشایی میکنه بر میگرده فرانسه همه دست و جیغ و هورا میره دوباره سمت مصر اونجا هم عثمانی و هم انگلیس رو شکست میده. دوباره بر میگرده فرانسه و باز هم به عنوان قهرمان ملی ازش استقبال میشه اینا همه در شرایطیه که وضعیت داخلی فرانسه آشفتهاس. یک دولتی روی کار اومده که چندان کارآمد نیست و مردم هم همچنان از وضعیت داخلی ناراضیان و دارن ناپلئونی رو میبینن که به عنوان فرماندهی نظامی هم براشون غرور ملی و پیروزی میآره هم غنیمت و ثروت میاره.
پایان انقلاب فرانسه و آغاز امپراتوری ناپلئون
این دوره تغییرات سیاسی اجتماعی بزرگیه واقعا که رو همه چی رو در فرانسه و بعد در اروپا اثر گذاشت. ارتشهای خسته پادشاهیهای اروپایی کجا ارتش جمهوری فرانسه و نوآوریهای ناپلئون کجا. دقیقتر و سر فرصت بهتر باید حرف زد دربارهی ناپلئون و کارهاش. دوره جنگاوری مدرن می گن با این جنگها شروع شد. و بعد از این پیروزیها و محبوبیت بین سربازها و مردم فرانسه دیگه شرایط اماده است برای اینکه ناپلئون خودش قدرت رو قبضه کنه. اول کودتا میکنه سال ۱۷۹۹ کودتای 18 Brumaire یک قدم به قدرت نزدیک میشه و بعد در ۱۸۰۴ دیگه قبضه میکنه قدرت رو در دست خودش و میشه امپراتور فرانسه. این در واقع دیگه پایان انقلاب فرانسه است از نظر بیشتر مورخین و اغاز قدرت ناپلئون.
خودش البته برمیگرده به میدان جنگ و مبارزه با اتحادی از کشورهای اروپایی. دوباره یک سری جنگهای ناپلئونی داریم که خودشون داستانهایی هستن مهم و بسیار جذاب داستان ناپلئون و جنگهاش بمونه برای جای دیگه.
داستان مفصلتر ناپلئون رو توی ویدیوی ناپلئون تولد تا امپراتوری و ویدیوی امپراتوری ناپلئون بناپارت ببینین.
زمستان سخت روسیه
نتیجهاش اینکه فرانسهی ناپلئون این بار میره جلو میره جلو تا تا مسکو پیش میره. چهار بار قدرتهای اروپایی ائتلافی درست کردن برای مقابله به ناپلئون و ارتشش و هر چهاربار شکست خوردن. تا اینکه نیروی نظامی ناپلئون به زمستان روسیه خورد و دیگه از اونجا سلسله شکستهای ناپلئون شروع شد. از روسیه شروع کردن هل دادن ارتش ناپلئون و عقب روندن و عقب روندن یک ائتلافی از روسیه، پروس و انگلیس کم کم کم کم اینقدر هل دادن عقب تا پاریس پیش رفتن و بعد از فتح پاریس، ناپلئون رو برکنار کردن از سلطنت و یکی رو از خاندان لویی شونزدهم آوردن روی کار و نشوندن روی تخت سلطنت.
مرور سالهای شلوغ فرانسه
یک بار دیگه مرور کنیم که چی شد در این چند دهه آخر قرن هجده و اول نوزده. در پنج تا نما. ۵ تا صحنه اسلاید رو ببینیم کلی. تصویر اول فرانسه قلب تمدن اروپا شده بود، پایتخت عصر روشنگری، با تصویری بسیار مجلل و باشکوه و اشرافی. پر زرق و برق در کنارش تصویر دومی از فرانسهی غیر اشرافی هست از جامعهای نسبتا فقیر مردمی تحت فشار که فشار دیده نشدن بیش از فشار فقر داره آزارشون میده و یه تصویر وهمگونهای هم از امکان تغییر شرایط در ذهنشون شکل گرفته. بعد یک انقلاب داریم و عصر وحشت و کشت و کشتار و امنیت و ثباتی که از دست رفت. و تصویر چهارم از دل این آشوب ناپلئون به عنوان فرماندهی نظامی میاد بیرون که هم نظم و نظامی به آشفته بازار داخلی میده هم غرور ملی میاره برای فرانسویها و امپراتوری ناپلئونی درست میشه بسیار پرفدرت و گسترش میده مرزهای فرانسه رو و صادر میکنه پیام انقلاب مردم رو امکان تغییر و رسیدن به برابری و آزدی رو به کل اروپا. بعد تصویر پنجم نیروهای نظامی روسیه یعنی قزاقهارو داریم که از نظر فرانسویها همچنان اینها دور از تمدن و بربر حساب میشن اما تا مرکز فرانسه اومدن و توی پاریس نشستن توی حیاط لوور. کشور یهو اشغال میشه و تقسیم میشه بین ائتلافی از قدرتهای اروپایی. و اینا میگن ما هستیم اینجا تا غرامت بگیریم.
خود ناپلئون رو هم میفرستن به تبعید. هر چند یه بار هم از اون تبعید دوباره خیز بر میداره میاد و قدرت رو هم میگیره ولی باز قدرتهای اروپایی میان و کار رو ازش میگیرن.
برگردیم روی تایم لاین. از ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۹ انقلاب فرانسه بود. از 1792 تا 1799 جنگهای انقلاب فرانسه هم اضافه شده بود. و از 1800 تا 1815جنگهای ناپلئون.
بعد از ناپلئون چی شد؟
بعد از ناپلئون Bourbon ها دوباره به پادشاهی برگشتن. فرانسه بعد از ناپلئون هرج و مرج داره ولی مشکلات اقتصادیش کم شده. در آفریقا و آسیا امپرتوری بزرگ شده در دوره ناپلئون. ضمن اینکه بعدش هم فرانسه دورهی صنعتی میشه و جامعه شروع میکنه به مدرن شدن. جامعهای هم هست که دیگه بعد از 25 سال که از انقلاب میگذره مردم خودشون رو به عنوان شهروند میشناسن و انتظاراتی دارن از نهادهای سیاسی. پادشاهی جدید هم سعی میکنه یا مجبوره به هر حال با انتظارات روز کار کنه. پادشاهی مشروطه میشه.
منتها تا نیمه قرن ۱۹ البته فرانسه همچنان در تغییرات سیاسیه. از ۱۷۸۹ تا ۱۸۴۸ تقریبا در نیم قرن سه تا انقلاب داره چند تا تغییر رژیم داره تا میرسه به ۱۸۴۸ بود که ناپلئون سوم اومد.
1848 سال انقلابها در اروپا
۱۸۴۸ سال انقلابهاست در اروپا. قبلا هم دیدیم. انقلاب ناموفق المان هم مال همین ساله. انقلابهایی عموما لیبرال که میخوان پادشاهی ها رو جمع کن و ملت دولتهای مستقل بسازن.
بیش از ۵۰ تا انقلاب تو موج این انقلابها هستن. از فرانسه شروع میشه در سیسیلی ایتالیا در دانمارک در مجارستان در سوییس در لهستان رومانی بلژیک در بریتانیا و اسپانیا و جاهای دیگه. در فرانسه نتیجهاش چی شد؟
بعد از یه بار دیگه دور زدن از پادشاهی به جمهوری دوباره یه برادرزادهی ناپلئون که رییس جمهور بود رفت دوباره تو مسیر امپراتوری. یعنی خودش برنامهاش امپراتوری بود برای همین هم مسیر جامعه رو طبق برنامه خودش تغییر داد و ۱۸۵۲ امپراتور شد. امپراتوری دوم فرانسه با لویی ناپلیون بناپارت ناپلئون سوم.
تغییرات امپراتوری دوم فرانسه
در فرانسهای که به قول Tocqueville جامعهای بود دو پاره. یه گروهی هیچی نداشتن جز اینکه حسرت بخورن یه عده هم که چیزی داشتن در نتیجه در ترس و وحشت زندگی می کردن. این درو اقع دورهایه که بهش میگن امپراتوری دوم فرانسه. که بعد از جمهوری دوم امده. ۱۸ سال این دوره است. با پادشاهی ناپلئون سوم که ایشون هم کلی کشورگشایی می کنه هم در جنوب اروپا هم در شمال افریقا و جنوب شرقی اسیا و مکزیک.
الان هم کلیسا پشتشه هم سلطنت طلبها، سرمایهدارا، کشاورزا و صنعتگرا. دیگه اینطور نبود که ۹۰ درصد جامعه مخالف نظام سلطنت باشن. جامعه میخواد اون تصویری که ناپلیون درست کرده بود رو دوباره ببینه. کاری هم که این ناپلئون سوم کرد ملغمهای بود از دورههای مختلف شکوه فرانسه. مثلا اون سیستم اشرافیگری رو به شکلی برگردوند که درآمدزا باشه یعنی طبقهای از اشراف وجود داشت اما شما میتونستی با پرداخت پول وارد این طبقه بشی، فامیلت رو تغییر بدی و نام خانواگیای انتخاب کنی که مربوط به اشرافه،
پادشاه مستبدی بود ایشون که ازادیها رو محدود کرد اقتصاد در زمانش مدرنیزه شد، صنعتی شد خیلی فرانسه. مخصوصا به کمک وارادتش از معادن مستعمرهها در زیرساختها، راه اهن و تولید فولاد توسعه پیدا کرد. پروژهی مدرنیزاسیون فرانسه هم با تغییر شکل شهر شروع شد، دوره رونق برنامه ریزی شهری و توسعه و معماری و فرهنگ و هنر بود. بیشتر تصویری که از فرانسهی مدرن از قصهها و فیلمها نقش بسته توی ذهن ما مربوط به این دورهاس. پروژههای پرهزینهای که هم باعث اعتبار فرانسه در خارج از کشور شد و براش توریست آورد، هم اقتصاد رو تکونی میداد و شغل ایجاد میکرد و در ادامهاش درآمد برای بخشی از جامعه. اینطور بود که پاریس بعد از اینکه مدتها اسمش یادآور خون انقلابیون و دورهی وحشت و کشتار و بعد هم جنگهای ناپلئونی بود مجدد به هنر و معماری و موسیقی و ادبیات گره خورد.
رونق اقتصادی خوبی داشت فرانسه در زمان ناپلئون سوم اما پایههای مشروعیت سیاسی ایشون خیلی محکم نبود. ساختار نظام سیاسی فرانسه لرزان بود. و چی شد که افتاد؟ با شکست در برابر آلمان. در برابر پروس در واقع.
بیسمارک و جنگ سر اسپانیا
توی داستان بیسمارک گفتیم که ایشون یکی از زرنگیهاش این بود که بقیه رو به مسیری میبرد که میخواست و یکی از مثالهاش هم ناپلئون سوم بود. ماجرا این بود که سفیر فرانسه میره دیدن ویلهلم اول پادشاه پروس و یه صحبتی میکنن دربارهی تاج و تخت پادشاهی اسپانیا که به کی باید برسه و چطوری بشه. بعدش ویلهلم یه تلگرافی میزنه به این آقای سفیر که بیسمارک دست میبره توش و تغییر میده متنش رو متنش جوری میشه که اون طرف در فرانسه این رو توهین تلقی میکنن و از همین جا اعلام جنگ میکنن و درگیری میشه بین فرانسه پروس. خلاصه فرانسه با پروس درگیر میشه نه سر راینلند و مناطق مرزی بینشون بلکه سر اسپانیا و این جنگ برای فرانسه یک فاجعهاس دیگه، فرانسه بخشی از خاکش رو از دست میده و خود ناپلئون سوم هم توی یکی از درگیریها دستگیر میشه و اینجوری امپراتوریش هم تموم میشه و فرانسه برای سومین بار وارد دورهی جمهوری میشه.
جمهوری سوم فرانسه
راه جمهوری البته باز هم هموار نیست. یعنی اینطور نیست که فکر کنیم فرش قرمزی برای جمهوری و حکومت دموکراتیک پهن بوده. جنگ داخلی میشه باز. هم با پروس درگیرن هنوز هم یه دولت سوسیالیستی در داخل سر کار اومده جمهوری خواهها با اونها درگیرن منتها بالاخره در ۱۸۷۵ موفق میشنحل کنن مسالهشون رو. و جمهوری جدید فرانسه جمهوری سوم رو بنا کنن. این یکی دیگه شکلش یه مقدار شبیهتره به نظامی که ما میشناسیم. البته باز همین دو بار عوض شده تا امروز که جمهوری پنجمه در فرانسه ولی اون نظامی که در ۱۸۷۵ درست شد هم اینطوری بود که یک نظام پارلمانی با قوه مقننه دو مجلسی (سنا و مجلس نمایندگان) و رئیس جمهور که توسط دو مجلس برای یک دوره هفت ساله انتخاب میشد.
جنگ جهانی اول و دوم
با همچین شرایطی و با همچین نظام سیاسیای وارد جنگ جهانی اول شد. جایی که دوباره آلمان این بار قویتر و ترسناکتر بهش حمله کرد و خواست که ضربتی اشغالش کنه که کار گره خورد و شد داستان جبهه غرب. این جمهوری سوم که اون موقع شروع شد تا زمان اشغال فرانسه در جنگ جهانی دوم به دست آلمانها ادامه داشت. شروعش در ۱۸۷۵ بود تقریبا همزمان با اتحاد و تاسیس کشورهای ایتالیا و آلمان.
این یک مرور کلی بود برای آشنایی اولیه با تاریخ فرانسه.
یه بار سریع بگم همهاش رو در دو دقیقه. داستان فرانسه مثل المان مثل خیلی جاهای دیگه اروپا اینه که قبایلی بودن اونجا پراکنده. که در چند مرحله رسیدن به این ملت و هویت فرانسوی امروز. اول در قرن یک رومی ها گرفتنشون و رومی شدن. سیاسی و هم فرهنگی و هم از نظر نهادها رومی شدن و بودن بعد که امپراتوری روم سقوط کرد فرانکها قدرت گرفتن اونجا. که اسم فرانسه از اونجا میاد. در قرون وسطی ۱۰۰ سال با انگلیس جنگیدن از دلش هویت فرانسوی و ملیت فرانسوی شکل گرفت کم کم. رنسانس شد. شکوفایی فکری و فرهنگی. فرانسه نقش مرکزی پیدا کرد در جلو بردن هنر و فکر و فلسفه. رشد کرد. قرن ۱۷ در پادشاهی مطلقه لویی ۱۴ فرانسه شکوفاتر هم شد. هم سیاسی و هم فرهنگی و هم هنری و فکری. بعدش ولی در اروپا جابهجایی قدرت شد. فرانسه جاش رو داد به بریتانیا. وارد دورهی ضعف و ناآرامی شد. در انتهای قرن ۱۸ جامعه فرانسه انقلاب کرد. با فریاد ازادی و برادری . برابری پادشاهی رو برانداخت جمهوری تاسیس کرد. دوران خشونت. هرج و مرج و نا ارامیهای پی در پی. و از دل این نا ارامی ها ناپلئون بیرون امد. بساط جمهوری جمع شد. امپراتوری برپا شد دوباره. کشورگشایی. جنگ. در دهه دوم قرن نوزده. بعد از ناپلئون هم رفت برای صنعتی شدن فرانسه. برای شهری شدن و توسعه شهری فرانسه. تو صد سالی که بین سقوط ناپلئون و شروع جنگ جهانی اول فاصله است. دورههای ناآرامی سیاسی هست. انقلاب هست. تغییرات شدید اجتماعی هست. هم رونق هست در دوره ناپلئون سوم هم ضعف نظامی مخصوصا در برابر پروس که همون هم کارشون رو میسازه. شکافهای اجتماعی هم تو این دوره بزرگ شدن یا معلوم شدن. از جمله مشکلات با یهودیها. که بعدا نتایج اون رو هم باید دید.
فرانسه در شرایطی در ۱۹۱۴ وارد جنگ جهانی اول شد که جمهوری بود. جمهوری پارلمانی. با رییس جمهوری عمدتا تشریفاتی. صنعتی که رشد کرده. جامعهای طبقاتی. با مستعمراتی از افریقا تا اقیانوس ارام تا اسیای جنوب شرقی. که همین مستعمرات هم باز نقش داشتن و دارن در شکل دادن به فرهنگ و جامعه فرانسه. و یه سری مشکلات این ملت در امروز قرن ۲۱ هم از اون سابقه میاد. ریشههای اختلاف با آلمان هم که ميشه زمینی که توش جنگ جهانی اول شکل میگیره هم اختلافات مرزی تاریخیه هم دعوا سر همین مستعمرات. داستانهای جنگ جهانی اول رو در پلی لیست خودش ببینین و بقیه داستانهای تاریخ اروپا رو هم در پلی لیست تاریخ اروپا.
این ویدیو اگر براتون جالب بود همین الان برای دو نفر دیگه بفرستینش. ما داریم سعی می کنیم تو ویدیوهای اینطوری داستان کشورهای دنیا رو یه مروری بکنیم. درس خونده و متخصص تاریخ هم نیستیم واقعا کنجکاویم و مشتاق یاد گرفتن. میریم، میخونیم، حرف میزنیم، میبینیم، گوش میدیم، مینویسیم، میایم حاصل این چند روز کار رو برای شما هم تعریف میکنیم. اگر فکر کردین این یه ساعت از یک ساعتهای خوب این هفتهتون بوده بفرستین لینک ویدیوی داستان فرانسه رو برای بقیه. کمک میکنه که ما بتونیم کار رو ادامه بدیم.
برای نوشتن این متن از منابع زیر استفاده کردیم:
- The Do Nothing Kings, 538: The Rois faineants or… | Sutori
- The Enlightenment in France | Encyclopedia.com
- Huguenot | French Protestant | Britannica
- Economic history of France – Wikipedia
- The Three Estates of Pre-Revolutionary France – World History Encyclopedia
- Mayor of the palace | medieval European official | Britannica
- https://youtu.be/tlcj5ktvMgo
(54) The French Revolution: Crash Course World History #29 – YouTube - (54) Ancient & Medieval Humanities – 29 – Historical Overview of the Frankish Kingdom – YouTube
- (54) Dr. David Green – Gold Room Lecture – “The Hundred Years War” – YouTube
- Hundred Years’ War – World History Encyclopedia
- (54) The Truth about the Hundred Years War – YouTube
- (54) Charlemagne – The King of France (768-814) – Carolus Magnus – YouTube
- (54) The French Revolution (Documentary) – YouTube
(54) In The Shadow of Napoleon – The 2nd French Empire Before 1870 I GLORY & DEFEAT – YouTube - تاریخ جهان، ارنست گامبریچ
- ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ، پل کندی
- انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن، الکسی دو توکویل