نویسنده: بهجت بندری، علی بندری
در یادداشت قبل که تاریخ آمریکای مدرن رو تعریف میکردیم گفتیم بریتانیاییها از سالهای ۱۶۰۰ رفتن به آمریکای شمالی و ظرف ۱۲۰ سال تونستن بالاخره سیزده تا مستعمره نشین اونجا آباد کنن همه در ساحل شرقی آمریکا. و بعد همین سیزده تا گفتن که ما نمیخوایم جزو بریتانیا باشیم و میخوایم مستقل باشیم و مستقل شدن در سال ۱۷۸۳ شدن ایالات متحده آمریکا. ۱۳ تا ایالت. اما بین سیزده تا ایالت در ساحل شرقی در ۱۷۸۳ با اون چیزی که مثلا سال ۱۹۰۰ میبینیم خیلی فرق هست. اون سیزده تا چطوری رسیدن به این ۴۵ تا ایالت در ابتدای قرن بیستم؟ چه خبر بود اصلا در امریکا تو این ۱۲۰ سال بعد از استقلال؟ تو این ویدئو یه نگاه کوتاه و سطحی میکنیم.
ویدیوی جنگ داخلی آمریکارو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گسترش ایالتها و موازنهی قدرت
بعد از استقلال آمریکا ایالتها بزرگ و بزگتر میشدن و بیشتر از ساحل شرقی فاصله میگرفتن و به سمت غرب گسترش پیدا میکردن. هم ۱۳ ایالتی که در زمان استقلال وجود داشت پهناورتر شدن و هم به مرور ایالتهای بیشتری اضافه میشد. تا جایی که سال ۱۸۶۰ در آمریکا ۳۴ ایالت به وجود آمد. این ایالتها البته یکدست نبودن، شرایط جغرافیایی و پایههای شکلگیری ایالتها باعث تفاوتهای اساسی شده بود. ایالتهای نیمهی جنوبی بیشتر کشاورزی بودن و ایالتهای نیمهی شمالی الان دیگه کم کم صنعتی. یک تفاوت مهم دیگه هم که بعد اثرش رو نشون داد بردهداری بود. یکی از دلایل ریشهای تفاوتش هم در شمال و جنوب همین تفاوت اقتصاد و کشاورزی بود. اقتصاد جنوب اصلا مدلش بر اساس همین نیروی کار مجانی بردهها بود. بعد البته حالا شمال هم از جنوب جدا نیست اون پنبهای که در جنوب کشت میشه در شمال در کارخانههای نساجی استفاده میشه و نساجی یکی از اولین صنایعی که در امریکا پا میگیره و بعدا در قرن ۱۹ یکی از بزرگترین صنایع دنیا هم میشه. سه چهارم پنبه دنیا اون موقع از همین جنوب آمریکا میآمد. یعنی متوجه اندازه این اقتصاد و اهمیت مدلش بشیم. بعد وقتی شما یه کسب و کاری داری که نیروی کارش مجانیه نمیشه هم باهاش رقابت کرد هیچ کسب و کار دیگهای نمیتونه به اندازه این سود کنه واسه همین در جنوب شاید صنعت دیگه پا نمیگرفت خیلی. هر چی پول هم در میاوردن برده میخریدن باز و مثلا نگاه کنی نسبت به شمال راه آهن هم در حنوب توسعه خوبی پیدا نکرده بود. خلاصه ولی کم کم ایالتهایی در شمال شروع کردن به لغو بردهداری. یعنی در همه اون سیزده ایالت برده داری قانونی بود اولش. بعد دونه دونه توی بعضی از ایالتهای شمالی شروع کردن لغو برده داری. اعتراض و شورش و دیگه تا اخر انقلاب امریکا نصف ایالتها برده داری رو لغو کرده بودن. البته اونایی که برده بودن اینطوری آزاد نمیشدن معمولا. پیجیدگیهای اجرایی هم داشت. ولی موضوع بردهداری موضوع مهمی بود از همون موقع در امریکا. و وقتی درباره اعلامیه استقلال و پدران بنیانگذار آمریکا و اندیشه های مترقی و حقوق و بشر و اینها حرف میزنیم باید یادمون باشه که بعضی از اینها خودشون برده داران بزرگی هم بودن.
کم کم ماجرا اینجوری شد که وقتی رسیدیم به قرن نوزده در سال ۱۸۰۴همه ایالتهای شمالی برده داری رو لغو کرده بودن یا اینکه یه برنامه ای شروع کرده بودن برای لغو تدریجیش. اینطوری شده بود که در امریکا که در جنوب برده داری آزاد بود و در ایالتهای شمالی ممنوع. اول قرن نوزده. از طرف دیگه در جنوب هی ایالتها زیاد و بزرگ میشدن. کنتاکی درست شد تنسی درست شد و اینها همه برده داری توشون برقرار بود. کلا این توسعه ایالتها در جنوب سرعتش از شمال بیشتر بود و این موازنه سیاسی رو به هم میزد چون روی نتیجه انتخابات دولت فدرال اثر میذاشت. انتخابات فدرال چی بود؟
گفتیم دیگه از ۱۷۸۹ آمریکا رئیس جمهور داشت. تقریبا میشه همزمان با به قدرت رسیدن قاجار در ایران. یعنی تصمیم گرفتن یه نفری اون بالا باشه انتخاب بشه و بهش بگن پرزیدنت. بحثهای جالبی هم داشتن که چی بهش بگیم. اون موقع این کلمه پرزیدنت هم خیلی معمول نبود، یه جایی میخوندم میگفتن که این اون شکوه و عظمت ریاست کشور رو نمیرسونه یه چیزی میخوایم تو مایههای شاه و رهبر و اینها ولی اخرش به همین پرزیدنت رضایت دادن. از زمان جرج واشنگتن خلاصه ولی رییس جمهور هست در امریکا دیگه بعدش هم پدران بنیانگذار یکی یکی میان رییس جمهور میشن.
این ماجرای برده داری ولی همچنان هست به عنوان یک موضوع مهم در آمریکا تا اینکه در ۱۸۲۰ امدن شمال و جنوب سر این قضیه مصالحهای کردن. معروف شد به مصالحه میزوری. گفتن یه خط مرزی میکشیم. خط مرزیای تعیین شد و ایالتهای شمال این خط در شرایطی میتونستن به جمهوری فدرال آمریکا بپیوندن که قانون منع بردهداری رو در سطح ایالتشون بپذیرن و در ایالتهای جنوبی بردهداری آزاد موند. شاید درباره بردهداری بعدا بیشتر صحبت کنیم، ولی این موضوع کمی نبود. در جنوب یک سوم جمعیت برده بودن در میانه قرن نوزده. بگذریم.
خلاصه اینکه این شرایط برقرار بود تا حدود ۱۸۴۸ که ایالتهای کانزاس و نبراسکا میخواستن اضافه بشن به دولت فدرال. کانزاس و نبراسکا جزو زمینهای لوئیزیانا بودن. لوئیزیانا هم زمینهای وسیعی بود که تا سال ۱۸۰۳ مالکیتشون با فرانسه بود. سال ۱۸۰۳ ایالات متحده با پرداخت پانزده میلیون دلار، یا تقریباً هجده دلار به ازای هر مایل مربع، این زمین لوئیزیانا رو به مساحت ۲٬۱۴۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع میخره از ناپلئون. حدود ۲٫۶ میلیارد دلار. ناپلئون هم چون برای جنگها به پول احتیاج داشت میفروشه. این رو هم در تاریخ امریکا زیاد میبینیم که این ایالتها رو خریده امریکا و اضافه کرده به ایالات متحده.
به مرور ساکنانی غیر بومی وارد این زمینها میشن و اینجا هم مسیری مشابه با زمینهای دیگه طی میکنه. ساکنان جدید مشغول ساخت شهر و آبادانی میشن و ایالتهایی در این محدوده ایجاد میشن که به نوبت میرن به دولت فدرال اضافه میشن. این ایالتهای جدید هم همه بعد از مصالحهی میزوری دارن اضافه میشن. یعنی اونهایی که شمال خط هستن توشون بردهداری ممنوعه و در جنوبیها آزاد. دو تا از این ایالتها کانزاس و نبراسکا وقتی میخوان به عنوان ایالت اضافه بشن قرار میشه با اینکه در شمال خط میزوری بودن مردمش تعیین کنن که بردهداری توش آزاد باشه یا نه. این باعث یک درگیری درون این ایالتها به خصوص کانزاس میشه در سالهای ۱۸۴۸ و ۱۸۵۹. و این درگیری یکی از نقطههای آغازین جنگ داخلی میشه.
جنگ داخلی آمریکا و بردهداری
جنگ داخلی آمریکا جنگی بود که از سال ۱۸۶۱تا ۱۸۶۵ بین ایالتهای شمالی و جنوبی آمریکا اتفاق افتاد. بیشتر این جنگ رو به عنوان جنگی سر بردهداری میشناسن که نتیجهاش هم لغو قانون بردهداری بود. اما بردهداری قبل از شکلگیری کشور آمریکا در این قاره وجود داشت.
سنت بردهداری در آمریکا
بردهداری در آمریکا با بریتانیا شروع نشد، قبل از بریتانیا وقتی هلندیها، اسپانیاییها و فرانسویها در آمریکا حضور داشتن بردهداری هم در این مناطق بود. کمپانی هند غربی که شرکتی هلندی بود بیشترین تعداد برده رو داشت و یکی از فعالترین شرکتها در تجارت برده بود. وقتی بریتانیا مشغول مستعمرهسازی در آمریکا شد به نیروی انسانی برای ساخت و ساز و آبادانی نیاز داشت. ضمن اینکه مزارعی که در جنوب آمریکا بود هم برای کشاورزی و کشت و زرع به نیروی انسانی نیاز داشت که برای برطرف کردن این نیاز هم حضور بردهها پررنگتر شد.
در اوایل بریتانیا بردههایی که اروپاییها به کارائیب آورده بودن رو از مالکانشون میخریدن اما به مرور که نیاز به برده زیاد شد بریتانیا مستقیم وارد تجارت برده شد و از آفریقای جنوبی انسانهایی رو به عنوان برده وارد آمریکا میکردن.
این نیروی انسانی که به عنوان برده وارد آمریکا میشد شرایط بسیار بدی هم داشتند تعدادیشون توی کشتیها موقع حمل و نقل به دلیل شرایط بهداشتی و تغذیه جانشون رو از دست میدادن. گروهی که زنده میموندن و خرید و فروش میشدن هم عمدتا شرایط مناسبی نداشتن برای زندگی، بیشتر مردان جوانی بودن که بهشون اجازهی تشکیل خانواده هم داده نمیشد اینا نمیتونستن حتی کنار هم گروه و جماعتی تشکیل بدن و برای همین هم خیلی مبارزات منسجم و موثری برای تغییر شرایطشون انجام نمیدادن یعنی امکانش رو نداشتن. در جامعهی آمریکا هم از آغاز شکل گیری مخالفتهایی با بردهداری میشد اما این مخالفتها در ابتدا خیلی جدی نبود.
هم به لحاظ موادی که در اعلامیه استقلال آمریکا بود و از آزادی انسانها و حقوق اولیه و برابری حرف میزد و هم به لحاظ آموزههای دینی مخالفت نظری با بردهداری وجود داشت. این دو گروه باورها باعث شد که جمعیت مخالفان بردهداری شکل بگیره و به مرور از ۱۷۸۹ تا ۱۸۳۰ در تقریبا تمام ایالتهای شمالی بردهداری ممنوع شد و اثری از بردهداری نبود. اما ایالتهای جنوبی همچنان بردهداری پابرجا بود.
جز بردهداری، جنگ داخلی دلایل اقتصادی و سیاسی دیگهای هم داشت که اختلاف بین ایالتهای جنوبی و شمالی رو نشون میداد.
دلایل سیاسی جنگ داخلی
اصل قضیه اختلاف شمال و جنوب فقط مخالفت یا موافقت با بردهداری نبود این مسئله بود اما تمام موضوع این نبود. مهدی تدینی وقتی دربارهی دلایل این جنگ صحبت میکنه میگه جز بردهداری دلایل اقتصادی و سیاسی هم اثرگذار بود. در دلایل سیاسی موضوع اختلاف در برداشت از شکل حکمرانی فدرال و حدود اختیارات ایالتها بود.
دو برداشت از شیوهی حکمرانی فدرال وجود داشت. ایالتهای جنوبی که جدایی طلب بودن باورشون این بود که هر ایالتی این اختیار رو داره که اگر قانون تصویب شدهی دولت فدرال رو به صلاح ایالتش نمیدونه اجراش نکنه و حتی میتونه هر زمانی تصمیم بگیره که اعلام خودمختاری بکنه و از اتحاد فدرالی جدا بشه. گروه دیگه اتحادگراها بودن که بیشتر ایالتهای شمالی میشدن. اینها میگفتن که ایالتی نمیتونه قانون فدرال رو لغو بکنه همه موظف به اجرای قانون دولت فدرال هستن و نمیتونن یعنی اجازه ندارن که از دولت فدرال خارج بشن. قانون لغو بردهداری یکی از عوامل تحریک این اختلاف بود اما پرداخت عوارض مثلا یکی دیگه از مصداقهای این اختلاف بود.
دلایل اقتصادی جنگ داخلی
اصلا چرا ایالتهای جنوبی با لغو بردهداری مخالف بودن؟ قضیه فقط باورهای اخلاقی دربارهی آزادی انسانها نبود. ایالتهای جنوبی و شمالی دو ساختار اقتصادی متفاوت داشتند. در جنوب اقتصاد بیشتر مبتنی بر کشاورزی تک محصولی بود، مزارع کشت پنبه، تنباکو، بادام زمینی و… . کار کردن در این مزارع سخت و طاقتفرسا بود و به دلیل رقابتی بودن محصولات، زمینداران نیاز داشتن که قیمت تمام شده رو پایین نگهدارن. یک راهش هم این بود که هزینهی نیروی کار رو پایین نگهدارن. به همین دلیل هم بردهداری در جنوب رواج داشت. در ایالتهای شمالی کشاورزی پایهی اقتصاد نبود بلکه بیشتر مبتنی بودن بر صنعت بود.
شرایط سخت کاری و درآمد پایین باعث میشد وضعیت نیروی انسانی کارگری در جنوب نامناسب باشه. آمریکا کشور مهاجر پذیری بود و مهاجرها هم جایی میرفتن که وضعیت کاری توش مناسبتر باشه یعنی شمال، چون دستمزدها در جنوب خیلی پایین بود و این باعث تشدید نیاز به نیروی کار در جنوب میشد که نیاز جنوب به برده رو به عنوان نیروی کار مفت بیشتر میکرد.
از طرف دیگه شمال تولیدات صنعتیش در رقابت به تولیدات صنعتی وارداتی از اروپا و کانادا بود. برای همین شمالیها خیلی تمایل داشتن که روی این تولیدات صنعتی وارداتی عوارض وضع بشه وقتی عوارض وضع میشد قاعدتا قیمتشون از تولیدات صنعتی داخلی بالاتر میرفت و جنوبیها مجبور میشدن از تولیدات صنعتی شمال استفاده کنن که قیمت مناسبتری داشت از طرف دیگه جنوبیها میگفتن اگر اروپاییها هم همین رفتار رو بکنن ما متضرر میشیم. یعنی اگر وقتی اروپاییها روی محصولات صادراتی آمریکا عوارض میذاشتن ایالتهای جنوبی متضرر میشدن چون دو سوم صادرات آمریکا از ایالتهای جنوبی بود و مثلا وقتی بریتانیا روی تنباکو و پنبهی وارداتی آمریکا عوارض میذاشت ایالتهای جنوبی بازار خارجی محصولاتشون رو از دست میدادن. این باعث ضرر اقتصاد جنوب میشد.
پس برده درای که در آمریکا مسئله خیلی مهم و بزرگی بود، همه زمینه جنگ داخلی رو توضیح نمیده و شاید بشه گفت که این جنگ شمال و جنوب دلایل دیگه هم داشت. مخصوصا تو قرن بیستم این نگاه به دیگر زمینههای جنگ داخلی یه مقداری باب شد و الان هم موضوع جنجالیایه معمولا ولی خب ما اونقدری نمیدونیم که وارد اون دعواها بشیم برای همین عبور می کنیم ازش.
چرا جنگهای داخلی آمریکا مهمه؟
اهمیتش چیه این جنگ داخلی؟ اهمیتش اینه که این جنگ داخلی بود که امریکا رو این شکلی کرد که هست. بعد هم جنگیه که توش برآورد میشه حدود ۷۰۰ هزار نفر آمریکایی کشته شدن. ۷۰۰ هزار نفر نه تنها از کشتههای استقلال یا انقلاب آمریکا بیشتره بلکه از کل تلفات جنگ استقلال و جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و جنگ ویتنام با هم بیشتره. اینطوری که تو ویدیوی کرش کورس میگفت. پس از نظر تلفات هم خیلی بزرگه و مهم.
تجزیهی آمریکا و شروع جنگ داخلی
این اختلافهای اقتصادی و سیاسی بین شمال و جنوب پابرجا بود تا سال ۱۸۶۰. ۱۸۶۰ سالی بود که آبراهام لینکلن از مخالفان بردهداری رئیس جمهور آمریکا شد. تمام پانزده رئیسجمهوری که از زمان پایهگذاری آمریکا تا لینکلن به قدرت رسیدند، از جورج واشنگتن (۱۷۸۹-۱۷۹۷) تا جیمز بیوکَنِن (۱۸۵۷-۱۸۶۱) یا بردهدار بودند یا باهاش مخالفت علنی نداشتند. اما در نوامبر ۱۸۶۰ لینکلن از طرف جمهوریخواهان به کاخ سفید رسید که از مخالفان معروف بردهداری بود. البته نمیخواست با یه قانون و یکهو بردهداری رو حذف کنه، بلکه میخواست جلوی گسترش بردهداری رو بگیره و بعد گامبهگام بردهداری رو جمع کنه.
اما جنوبیهای بردهدار نسبت به آمدن آبراهام واکنشی هیستریک نشان دادند و پس از پیروزی او در انتخابات، قبل از مراسم تحلیفش، شش ایالت جنوبی از اتحاد آمریکا خارج شدن و اعلام استقلال کردن و شدن «ایالات مؤتلفۀ آمریکا» (سیاسای). بعد از مدتی تگزاس هم بهشون پیوست و شدن هفت ایالت.
اتحادیه شمال The Union در مقابل ایالات موتلفه جنوب Confederate States of America. لینکلن البته باهاشون درگیر نشد و خیلی سعی کرد مماشات کنه دو ماه بعد این شورشیان به یکی از پادگانهای نیروهای شمال حمله کردن. بعد از این اقدام نظامی لینکلن به ۷۵ هزار نیرو آمادهباش داد و در واکنش به این اقدامش چهار ایالت دیگه هم از اتحاد ایالات متحد آمریکا خارج شدن. به این ترتیب یازده ایالت شورشی کشوری جدید ساختند.
در آغاز جنگ جمعیت شمالیها ۲۲ میلیون و جمعیت جنوب ۹ میلیون بود، در حالی که ۴ میلیون از این ۹ میلیون هم برده بودن. تولید صنعتی شمال هم ۹ برابر جنوب بود. یعنی ۹۰ درصد کالاهای آمریکا در کارخونههای شمال تولید میشد و از منسوجات و پارچه تا کفش و فولاد و اسلحه. در نتیجه توسعه یافتهتر بود. خط آهن گستردهتری داشت اما این برتری عددی باعث نشد که جنگ ساده و سریع تموم بشه. ایالتهای شمال در فرایندی طولانی و با تلفات سنگین و به سختی سرانجام تونستن در طول پنج سال در جنگ پیروز بشن. چرا اینقدر طول کشید وقتی اونها اینطوری بودن؟ یه دلیلش ژنرالهای جنوب بودن که کارکشته تر و شاخ تر بودن از نظر تاکتیکهای نظامی. پنج سال جنگ خونین پر تلفات که البته مثل خیلی جنگهای دیگه زمینهای مذهبی هم پیدا کرد.
بعد درسته که جنگه ولی خب انتخابات هم وسطش هست لینکلن باید وسط جنگ انتخابات هم میبرد و تونست ببره از جمله به خاطر پیروزیهای نظامی در آستانه انتخابات چون رقیب دموکراتش همچین خیلی هم اصراری به جنگ جنگ تا پیروزی نداشت.
چطور بردهداری لغو شد؟
لغو بردهداری با پیروزی ایالتهای شمالی در جنگ داخلی اتفاق نیفتاد. در ۱۸۶۲ وقتی یه سال از شروع جنگ داخلی میگذشت قانونی به تصویب رسید که میگفت از اول ژانویهی ۱۸۶۳ تمام بردگان در ایالتهای شورشی جنوب آزادند. این گام اول بود. این قانون در شرایطی تصویب شد که اکثریت مجلس دست جمهوریخواهها بود چون ایالتهای طرفدار بردهداری برای خودشون کشور مجزایی تشکیل داده بودن و توی انتخابات کنگرهی ۱۳ حضور نداشتن و جمهوریخواهها اکثریت سه چهارمی داشتن در کنگره و توی این شرایط قانون برچیدن بردهداری رو با ۱۱۹ رای مثبت و ۵۶ رای منفی ۱۱۷ تا رای نیاز داشتن یعنی حداقل مورد نیاز بود که اینا با دو تا اختلاف از حداقل مورد نیاز تونستن تصویبش کنن لغو بردهداری رو. کار عجیبی هم هست راستش. چون یه سوال مهم اینه که بردهها رو کی آزاد کرد؟
بعضیها میگن لینکلن آزاد کرد با همین قانون. اما این قانون واسه بردههای جنوب بود. ایالتهایی که عملا دیگه تحت قدرت لینکلن نبودن تو جنگ بودن. همون موقع تو یه سری ایالتهای مرزی برده داری آزاد بود و لینکلن اون بردهها رو آزاد نکرد. اینجاست که میشه اینطوری هم دید که با صدور این فرمان بود که لینکلن اونطوری که ادعا میکرد جنگ رو به جای جنگ استقلالخواهی جنوب تبدیل کرد به جنگ بردهداری. چون اگر جنگ استقلال خواهی جنوب بود و جنوبیها موفق میشدن مثلا حمایت بریتانیا رو به دست بیارن که به رسمیتشون بشناسه دیگه راه فراری باقی نمیموند واسه شمال و لینکلن سخت میتونست اینها رو نگه داره در یونیون.
دو نکته جانبی فقط. یکی اینکه اونی که داره در زمین خودش میجنگه جدا بشه کارش راحتتره از اون یونیونی که باید نذاره اینها جدا شدن. یعنی اگر این همه اختلاف منابع نداشتن شاید جنوبیها میتونستن war of attrition راه بندازن و اینقدر مقاومت کنن اینها تموم شه نیروشون و بذارن برن. و نکته دوم، این رو هم کانال کرش کورس میگفت، انگلیس به رسمیت نشناخت جنوب رو. از جمله چون جنگ دیگه شد جنگ بردهداری و بردهداری رو انگلیس قبلا ممنوع کرده بود و الان نمیتونست بیاد یه کشور جدیدی رو که داره برای دفاع از برده داری میجنگه به رسمیت بشناسه. در نتیجه در تامین پنبه به مشکل خورد بریتانیا و نگاهش رو متوجه اون طرف دنیا کرد. به سمت مصر و به سمت هند و بعد هم شد آنچه شد دیگه.
پس این قانونی که لینکلن ابلاغ کرد برای آزاد کردن بردهها در جنوب بی اثر نبود. و هر چند در منطقه تحت حکومت موثر لینکلن نبود، اثرات سیاسی غیرمستقیم مهمی داشت. وقتی تصویب شد این قانون بردههایی فرار کردن و خودشون رو رسوندن به ایالتهای شمال که توش برده داری نیست و گفتن که ما میخوایم واسه شما بجنگیم. سر همین بعضیها میگن بردهها با این فرار خودشون خودشون رو آزاد کردن در واقع.
اما نقش لینکلن در آزاد کردن بردهها قابل کتمان نیست. بعد از پایان جنگ قانونی تصویب میشه به عنوان متمم ۱۳ که اعلام میکنه در ایالات متحد یا هر منطقهای زیر نظر ایالات متحد نه بردهداری آزاده و نه کار اجباری مگر اینکه به عنوان مجازات طبق قانون اساسی در دادگاه محکوم شده باشه. این رو لینکلن بود که خیلی دنبالش بود. اصلا اینکه این دو موضوع، یعنی موندن ایالتهای جنوب در یونیون و هم لغو بردهداری بشه شرایط پایان جنگ چیزهایی بود که لینکلن روش پافشاری زیادی کرد. دیگر سیاستمدارانی در یونیون شمال بودن که مشکلی با جدا شدن جنوب و ماندن بردهداری در اونجا نداشتن.
با پیروزی شمال، سرنوشت بردهداری نیز در آمریکا مشخص شد: با صدور متمم سیزدهم قانوناساسی آمریکا هر نوع بردهداری و کار اجباری برچیده شد و این پایانی بود بر دو قرن و نیم بردهداری در آمریکا.
بعد از جنگ داخلی
جنگ داخلی در آوریل ۱۸۶۵ تموم میشه بعد از پنج سال و با پیروزی ایالتهای شمالی. لینکلن همون موقع یه چیزی تو این مایهها گفت این انقلاب دوم بود. این جنگ جز اتحاد دوبارهی ایالتها و لغو بردهداری باعث شد آرمان اصلی توماس جفرسون به عنوان یکی از بنیانگذاران آمریکا به فراموشی سپرده بشه. ایدههای جفرسون که در اعلامیه استقلال هم پررنگ بود این بود که دولت فدرال حداقل دخالت رو در قانون ایالتها داشته باشه. اما شرایط جنگ داخلی آمریکارو برد سمتی که شباهتی به آمریکای جفرسون نداشت دیگه. ارتش ملی بزرگ و بودجه بزرگ ایدههای ملی و برنامههای ملی مثل نظام وظیفه و مالیات عمومی پررنگ شد و واقعا این ایالات متحده شد یک کشور و شبیه شد به ایدههای یکی مثل الکساندر همیلتون. یک دولت بزرگ. البته دولتهای ایالتی باقی موندن ولی کسی دیگه فکر نمیکنه اینها دولتهای مستقلن. یکپارچه میبینیمشون ما و منتها حواسمون باشه که وقتی شمال پیروز شد. یعنی این شمال بود که شد الگوی ساخته شدن این کشور جدید. امریکای جدیدی ساخته شد بعد از این نه کشاورزی بلکه صنعتی.
پیروزی ایالتهای شمالی بعد از ریاست جمهوری لینکلن و در زمان اندرو جانسون به دست آمد و یک دورهی بازسازی یا Reconstruction شروع میشه که از ۱۸۶۵ – ۱۸۷۷ طول میکشه. از ۱۸۶۶ تا ۱۸۷۰ تمام ۱۱ ایالتی که از آمریکا جدا شده بودند به مرور پیوستن مجدد به ایالات متحده. و این همون اتفاقیه که این کشور جدید آمریکا رو اونطوری که به امروزش خیلی شبیهه میسازه. کی؟ در نیمه دوم قرن نوزده. همین دوره است حدودا که حرکتهایی با شباهتها و تفاوتهای زیاد این طرف دنیا هم شکل میگیره و کم کم کشور آلمان داریم، کشور ایتالیا داریم و این تصویر جدید دولت ملتها در نقشه جهان شکل میگیره.
درباره دوره بازسازی اینکه کشور آمریکا که اینطوری مستقل شد و بعد اینطوری متحد شدن ایالتهاش با هم حالا چطوری شروع کرد نهاد ساختن؟ چی شد سیاستش این شکلی شد؟ و چه مسیری رو رفت که این کشور تازه شد ابرقدرت دنیا یا حداقل یکی از قدرتهای بزرگ در آستانه قرن بیستم در آینده بیشتر صحبت میکنیم.
این جنگ داخلی اولین جنگ دنیا هم هست که ازش عکاسی شده. جالب هم هست. نیمه دوم قرن نوزده.
این تاریخ خیلی خیلی مختصر پیدایش کشوری بود که ما به عنوان آمریکا امروز میشناسیم.
____________________________________
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:
- کانال تلگرام تاریخ اندیشی-مهدی تدینی
- https://www.archives.gov/education/lessons/brady-photos
- https://www.archives.gov/research/still-pictures/civil-war
- https://www.youtube.com/watch?v=rY9zHNOjGrs
- https://en.wikipedia.org/wiki/Photographers_of_the_American_Civil_War
- https://www.youtube.com/watch?v=Ajn9g5Gsv98