آمریکای وسط قرن بیستم. ابرقدرت دنیا. سرنوشت دو تا جنگ جهانی رو عوض کرده. تصمیم گرفت بره در کشور کوچکی به نام ویتنام این سر دنیا و نذاره که بیفته دست کمونیستها. هدف راحتی به نظر میرسید برای بزرگترین ارتش دنیا.
نویسندگان: معین فرخی، علی بندری
شرم آمریکاییها
ولی همین جنگ شد اولین شکست تاریخ آمریکا. از اون بدتر بیآبرویی و بیاعتباری آورد هم برای آمریکا تو دنیا و هم برای دولت تو جامعه آمریکا و از همه اینها بدتر جان صدها هزار نفر رو در ویتنام و لائوس و کامبوج گرفت. چی بود داستان ویتنام و چرا اینطوری گره خورد که ابرقدرت جهان با آن همه مهمات و پول نتونه از پس جنگ تو یک کشور فقیر و کوچک بربیاد.
جنگ ویتنام از اون جنگهاییه که خیلی از آمریکاییها همیشه با یکجور شرم ازش یاد میکنن. بیست سال طول کشید، بیشتر از یک میلیون آمریکایی به ویتنام فرستاده شدن چون آمریکاییها که فکر میکردن باید حتماً برن ویتنام بجنگن که نیفته دست کمونیستها بعد از چندین سال جنگ و کلی کشتار و تلفات و بیآبرویی شکست خورده ویتنام رو ترک کردن و ویتنام شد اولین شکست تاریخ آمریکا.
سوال اول چرا ویتنام؟ اصلا چی شد اونجا جنگ شد؟
ویدیوی جنگ ویتنام رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
چرا ویتنام؟
باید برگردیم عقب. به خود ویتنام. ویتنام در طول تاریخ همیشه تحت اشغال یک کشور دیگر بوده. چین، ژاپن، فرانسه و آمریکا اینا همه یا ویتنام رو بهش مسلط بودن یا میخواستن بشن در طول قرنهای گذشته. تا قبل از قرن نوزده که چین ضعیف بشه بره در قرن تحقیر،صدها سال چینیا مسلط بودن بر ویتنام. چین که ضعیف شد اروپاییا قوی شده بودن.
فرانسه در ویتنام
اروپاییا اومدن یعنی فرانسه اومد تو 1884 دیگه بیشتر خاک ویتنام رو کرده بود جزو هند و چین که مستعمره فرانسه بود تو این منطقه از جنوب شرقی آسیا. کی؟ زمان ناصرالدین شاه. زمان دهههای آخر قاجار. زمان جنگهای تریاک. اومدن که ما اومدیم برای شما تمدن بیاریم. شما بیاین مسیحی بشین. ما براتون جاده بسازیم و بیمارستان بسازیم و از اینجور کارا. یه پادشاهی هم داشتن البته دانمارکیا ولی عملا عروسک دست فرانسویا بود. فرانسویا هم که میگیم نه حالا حتما دولت فرانسه دیگه. ما توی داستان استعمار تو کمپانی هند شرقی هم دیدیم. تو هندم دیدیم. تو آفریقای جنوبیم دیدیم. اونور دنیا تو آمریکا هم دیدیم. خیلی وقتا اینایی که میرن تو اون محل مثل این فرانسویایی که اومدن تو هند و چین، اینا خیلیم دیگه پی حرف فرانسه نمیرن یعنی تقریبا یه حالت خودمختاری پیدا میکنن. دولت خیلی نظارتی نمیتونه داشته باشه اونم با امکانات اون موقع روی اینا. و اینام عزمشونو جزم کرده بودن که با هر چیزی که ویتنامیه مبارزه کنن انقدری که گفتن که اصلا همین که شما بگی من ویتنامیام جرمه. هرچی هم اعتراض و خیزش و جنبش و اینا بود در جا سرکوب کردن. درنتیجه در خود ویتنام نمیتونست حرکتی شکل بگیره، ویتنامیایی که خارج بودن، کم کم شروع کردن یه حرکتایی کردن. از همه هم مهمتر تو خود فرانسه. یعنی تو فرانسه داشت نطفه یه انقلابی، اعتراضی بسته میشد. کیا بودن انقلابیایی که فرانسه بودن؟ ویتنامیایی که بالاخره تونسته بودن پول تو فرنگ درس خوندن رو جور کنن، برن فرانسه و اونجا تو اون فضای اول قرن بیستم با ایدههای یه خردهای سوسیالیستی و کمونیستی آشنا بشن. اول قرن بیستم اینام خیلی رنگ و آهنگ رهاییبخشی دارن دیگه. کمونیسم اول قرن بیستم وعده آزادی میده. وعدهی برابری میده. رهایی از یوغ امپریالیسم. یادمون باشه کمونیسم تا قبل از اینکه بشه در واقع تا قبل از اینکه به آزمایشگاه واقعی اداره کشور برسه، اون شکلی تو شوروی و بعدا تو چین و اینا پیاده بشه، اینی نبود که ما امروز میشناسیمش. خیلی ایده رهاییبخشی به نظر میرسید برای خیلیا.
جنبش آزادیخواهی و هوچیمین
خلاصه تو اوایل دههی ۳۰ تو فرانسه هم جنبش سیاسیای شکل گرفت از ویتنامیهای آزادیخواه. چهرهی اصلیاش؟ کسی که در طول زندگی میگن هفتاد تا اسم عوض کرد، معروفترینش هوچیمین.
هوچیمین سال ۱۹۱۱ علیه امپراتوری دستنشاندهی ویتنام تظاهرات کرده بود. 1911 میشه زمان احمد شاه. از مبارزان ضداستعماری اون موقع بود و بعد هم فرار کرد و سی سال تو تبعید بود. تو اروپا چرخیده بود، به آمریکا رفته بود و بقیه ملیگرایان ویتنامی رو پیدا کرده بود و شروع کرده بودن به فعالیتهای ضدامپریالیستی برای استقلال ویتنام.
کنفرانس تعیین تکلیف دنیا بعد از جنگ بزرگ
جنگ جهانی اول که تموم شد و رهبران دنیا رفتن تو کنفرانس صلحی که تکلیف جهان بعد از جنگ رو مشخص کنن و آمریکا هم اون جا بالاخره قدرت جدید دنیا بود، با یه ایده اومده بود که این جنگی بوده که همه جنگا رو تموم کرده و حالا میخوایم دنیای جدیدی بسازیم که هم توش جنگ نشه و هم استعمارگری بسه و اینها. به جز برندههای جنگ کشورهای قربانی استعمار هم خیلی چشمشون به اینکنفرانس پاریس بود. از ایران هم میدونیم هیاتی رفته بودن که داد ملت ایران رو بستونن که حکایت عجیبی هم پیدا کردن اونجا. اونجا انگلیسیها نمیذاشتن اینا برن تو بازی از پشت جبهه هم خود دولت ایران پشتشون رو خالی کرده بود. خلاصه هوچی مین هم خودش رو رسوند اونجا یه درخواستی نوشت که برسه دست وودرو ویلسون رییسجمهور آمریکا که آره ما میخوایم از این استعمار رها شیم. شما که میخواین کمک کنین، اینم دادخواست ما. که البته تحویلش نگرفت کسی. ولی این نکته تو داستانایی که در مورد هوچیمین و ویتنام میگن همیشه برجسته است.
هوچیمین تحت تأثیر لنین
در اون دوره هوچیمین خیلی نوشتههای لنین رو میخونه و خلاصه بیشتر وبیشتر جذب نوشتههای لنین و کمونیسم میشه. توی دههی ۱۹۲۰، زندگی هوچیمین یه جور زندگی کولیواره. فعال سیاسیِ جدیایه با وابستگی به کمونیستها که مدام هم اسم و جا عوض میکنه. میدونیم که از پاریس میره مسکو. عضو کوماینترن Com-intern میشه. توی چین کلاسهای آموزش جوانان برگزار میکنه که بعدها همونها نقش مهمی توی ویتنام بازی میکنن. میدونیم که توی چین کوماینترن بهش پناه میده. بعد از کودتای ضدکمونیستی و کشتار شانگهای توی سال ۱۹۲۷ دوباره برمیگرده شوروی. دوباره برمیگرده اروپا. میره هنگکنگ. واقعاً دورهای که ردشو زدن سخته. نه اسمش ثابت میمونه، نه جاش. ولی مدام در حال حرفزدن و سازمانسازی و لینک زدن و افزایش نفوذش بود. دیگه وقتی در ۱۹۳۰ اولین جلسهی حزب کمونیست هند و چین رو گذاشتن هوچیمین دبیر جلسه بود. جلسهای که میخواد چه کنه؟ میخواد فرانسویها رو کله کنه.
جنگ جهانی دوم و هویچیمین
اتفاق بزرگ بعدی جنگ جهانی دوم بود. ژاپن برنامهش توی جنگ این بود که بیاد امپراتوریش رو تو شرق آسیا گسترش بده. هم سرزمینهای بیشتری تحت کنترلش باشه، هم به منابع نفت و فلز و اینای بیشتری دسترسی داشته باشه. جنگ جهانی دوم که شروع شد و آلمانیها فرانسه رو اشغال کردن اینور هم ژاپن فشار آورد که کنترل ویتنام رو بگیره و نیروهای نظامیش رو مستقر کرد توی هند و چین و ویتنام. از اونور ژاپن به سنگاپور هم که مستعمرهی بریتانیا بود حمله کرد. یعنی ژاپن خیلی سریع دست فرانسه و بریتانیا رو از جنوبشرق آسیا کوتاه کرد.
همون سال ۴۱ تو جریان جنگ جهانی دوم هوچیمین احساس کرد دیگه وقت خوبیه برای برگشت. ثبات استعمارگری فرانسه رفته بود و به اندازهی کافی توی این همه سال نیرو درست کرده بود. برگشت ویتنام که جبههی مقاومت ویتنام رو جلوی ژاپنیها درست کنه، گروهی که اسمش ویتمین Viet Minh بود و تا سال ۱۹۴۵، ۱۰هزار نفر نیروی چریکی کمونیست داشت. که اینا چریکی کار میکردن. چریکی. بزن و فرار. این شکل مبارزه میمونه از 1941 که شروع میکنه تقریبا هوچیمین با همین سیستم ادامه میده تا زمان جنگ ویتنام و جنگ با آمریکاییا.
همزمان با جبهه اروپایی و جنگهای هیتلر جنگ تو آسیا هم به شدت و گستردگی ادامه داشت. تا اینکه دیگه ژاپن به آمریکا هم حمله کرد و آمریکا هم اومد تو جنگ. آمریکایی که حالا زخم پرل هاربر رو خورده از هر فرصتی برای مقابله با ژاپن استقبال میکنه.
درخواست کمک از آمریکا
سال ۱۹۴۵ هوچیمین رفت سراغ آمریکاییها واسه کمک گفت ما داریم با ژاپنیا مبارزه میکنیم. اونا هم بهش سلاح دادن بعد هم دیدن چه خوبن این نیروهای هوچیمین، چه زود یاد میگیرن. هوچیمین هم از آمریکاییها خوشش اومد به ویتمینها میگفت ارتش ویتامریکن Viet American و میگفت آمریکا واقعاً دنبال گسترش دموکراسیه و رابطهشون خوب بود خلاصه. رابطه جنگندههای چریکی هوچیمین که کمونیست بودن با آمریکا. همونطوری که اون موقع رابطه آمریکا با شوروی کمونیست خوب بود.
وقت استقلال ویتنام
اینطوری بود تا جنگ تموم شد. آمریکا، ژاپن رو شکست داد و هوچیمین هم گفت خیلی خوب ما داشتیم با استعمار و دولت اشغالگر ژاپن مبارزه میکردیم. حالا که استعمار رفته و دولت اشغالگر رفته. پس حالا دیگه وقتشه که ویتنام مستقل بشه. واقعا هم آینده برای ویتنام روشن به نظر میرسید اگه دنیا عوض نمیشد ولی دنیا عوض شد. همونطوری که همیشه عوض میشه.
دنیا عوض شد
الان تغییری که اتفاق افتاد، این بود که جنگ جهانی دوم تموم شد، ژاپن اشغالگر شکست خورد ولی حالا بین برندهها اختلاف افتاده بود. یک شکاف بزرگ درست شد یا شکاف بزرگی که بود و مدتی سعی کرده بودن نادیدهاش بگیرن تا هیتلر رو شکست بدن، شروع کرد خودش رو دوباره نشون دادن. صفآرایی جدید دنیا. غرب در برابر شرق. آمریکا و متحدانش در برابر شوروی و وابستگانش. جنگ سرد داشت شروع میشد. ترومن اومد سر کار جای روزولت. دنیا داشت عوض میشد. شوروی قدرت میگرفت و اروپای شرق رو گرفته بود.
فرانسه و جنگ اول هند و چین
این وسط حالا فرانسه هم که زخم خورده بود، تهدید میکرد که سیاست مستقلسازی کشور آمریکا رو قبول نداره. فرانسویها حس میکردن زیادی به آمریکا وابسته شدن و میخواستن استقلال سابق رو پس بگیرن و یه راهشون برای گرفتن قدرت این بود که برن سراغ مستعمرات سابق. با این توجیه که اگه ما نگیریم شوروی میگیره. یه تئوری هم اون موقع خیلی پذیرفته بود به نام اثر دومینویی که بر اساسش یه کشور اگه بیفته تو دامن کمونیسم بغلیاش هم عین دومینو یکی یکی میافتن. و خلاصه اینطوری فرانسه وارد ویتنام شد و ویتنام افتاد تو جنگ و درگیری. نیروی داخلی موثری که میجنگید با فرانسویها کی بود؟ همون نیروهای هوچیمین. همون ویتمینها که در زمان جنگ در کنار غربیها اولش با اسلحه آمریکاییها اصلا با ژاپن جنگیده بودن. الان داشتن با فرانسه میجنگیدن. با همون جنگهای چریکی و شبیخون و بمبگذاری و قطار منفجر کردن و اینا. کی ازشون حمایت میکرد؟ حامیان اون موقعشون آمریکاییا بودن. الان کی حمایت میکرد؟ حامیانشون الان چین و شوروی بودن. نه سال اینا جنگیدن تا بالاخره فرانسه تصمیم گرفت بکشه کنار. دیدن از پس این چریکا برنمیان اون هم تو اون جنگلای تودرتو. اینهمه جنگ و اینهمه کشتار هیچی به هیچی. سال ۱۹۵۴ نشستن آتشبس امضا کردن .
ویتنام شمالی و جنوبی
ویتنام شد دو بخش: شمالی و جنوبی. همونطور که کره شده بود دو بخش. همونطور که آلمان شده بود دو بخش. آلمان شرقی و آلمان غربی. ویتنام شمالی نزدیک به روسها بود و ویتنام جنوبی متحد با آمریکاییها. هوچیمین که رهبر استقلال ویتنام بود و سالها مبارزه کرده بود الان هم فرانسه یک قدرت غربی رو شکست داده بود نیروهاش، شد رئیسجمهور ویتنام شمالی. ویتنام جنوبی هم رئیسجمهورش، دییم Diem.
اما خب اینا با هم در صلح نبودن دیگه. هر دو رو کل ویتنام ادعا داشتن. هوچی مین هم ایدهاش این بود که همون کاری رو بکنه که مائو کرد. بعد از اینکه ژاپن بازنده جنگ جهانی از چین رفت، مائو و کمونیستا جنگ داخلی رو در برابر ملیگراهای متحد آمریکا پیروز شدن و جمهوری خلق چین رو بنیان گذاشتن. ویتنام رو هم هوچی مین میخواست همین کارو بکنه که یه کشور کمونیستی یکپارچه بسازه که آمریکا جلوش رو گرفت.
رییسجمهور ضدکمونیست
آمریکا پشت این جنوبیها بود منتها واقعا جا پای سفتی نبود اونجا. اون دولتی که آمریکاییا پشتش ولیساده بودن، رییسشون مسیحی کاتولیک بود میخواست بهکشور اکثرا بودایی حکومت کنه بعد نه خودش اقتدار و مشروعیتی داشت نه خیلی به برنامههای اصلاحات ارضی و توسعهی روستاها که آمریکاییها میگفتن دل میداد. دولتش هم فاسد بود. وضعیت همچین باثباتی نداشت. ولی خوب ضدکمونیستا بود و همین واسه آمریکا کافی بود.
جنگهای چریکی هوچیمین
همزمان نیروهای کمونیستی هوچیمین تو ویتنام شمالی شروع کردن به برنامه ریختن که حمله کنن به جنوب. با یه اسم جدید. حالا شده بودن ویت کانگ Viet Cong . و جنگ شروع شد. جنگی که توش این ویت کانگا با همون تاکتیکای چریکی و جنگای نامنظم و تو روستاها و جنگلا تله بذارن و اینا در برابر ارتش ویتنام جنوبی بودن که از پس اینا برنمیاومد.
واکنش آمریکا به پیشروی کمونیسم
حالا از اون ور دنیا هم آمریکاییا دارن نگاه میکنن که اوه اوه ویتنام نیفته دست کمونیستا. دومینو نشه. ویتنام بیفته یکی یکی این همسایههاش میافتن یهو میبینیم همه منطقه افتادن تو بغل کمونیستا. یعنی زمینهسازی برای اینکه آمریکا از اون سر دنیا ارتش بیاره این سر دنیا تو ویتنام بجنگه از اینجا شروع شد که اگه امروز تو جبهههای ویتنام نجنگیم فردا باید تو تایلند و هند و فیلیپین بجنگیم. برای اینکه اینجا هم مثل چین نشه باید یه کاری کنیم. حرفش البته قبلا هم بود از زمان آیزنهاور. اون ولی حاضر نشده بود دخالت کنه شاید به خاطر اینکه میدونست تصمیم درست دخالت نکردنه و از اون طرفم نمیتونست دخالت کنه به خاطر فشاری که داشت درست میشد. شایدم کلا جاخالی داده بود دیگه. آخرای دورهاش بود ولی به هرحال کاری نکرد تا اینکه کندی رییسجمهور شد.
کندی که اومد تنش جنگ سرد هم بالا گرفت و حالا باید با این مسأله هم روبروی میشد. کندی نتونست جلوی ساخته شدن دیوار برلین رو بگیره و تقریباً خروشچف بولیاش کرد. کمونیسم تو لائوس و کامبوج گسترش پیدا کرده بود. کندی انگار خیلی دلش نبود که نیرو بفرسته ویتنام. مریکا خیلی قربانی سیاسی حتی داد سر ویتنام. ولی به نظر نمیرسه که هیچ کسی میخواسته اونجا بجنگه. اینم باز چیز عجیبیه. کندی هم انگار اول دلش نبود نیرو بفرسته. یه خرده تو ویدئوی جان اف. کندی، نماد تغییر در آمریکا گفتیم نگاهش به جنگ و مداخله نظامی کلا مثبت نبود. فکر میکرد جواب نمیشه گرفت ازش. ولی میگفتن بهش که بحنب نیرو بفرست تا دیر نشده تا ویتنام کامل نیفتاده دست شوروی. دیگه کندی هم یه سری مستشار نظامی فرستاد سربازان کارآزموده و خبره فرستاد به ویتنام جنوبی که مشورت بدن. بعد هم اسلحه و هلیکوپتر و افزایش بودجهی آمریکا تو ویتنام.
چی کندی رو بیشتر آشفته کرد؟
هوچیمین که وضع رو دید گفت اوه آمریکا میخواد حمله کنه. از اونور تو ویتنام جنوبی هم که دولتش مثلا با آمریکا نزدیک بود، اوضاع خراب بود. حکومت فاسد بود؛ سرکوبگر بود؛ اعتراض و تظاهرات علیه رییسجمهور زیاد بود. تا اینکه یه اتفاقی افتاد که عکسش مخابره شد و دیگه بعد از اینکه اون عکسه اومد تو مطبوعات کاری نکردن برای دولت آمریکا سخت شد.
عکسش رو دیدین احتمالا. یه راهب بودایی رفت نشست وسط خیابون. اومدن همراهانش پنج تا گالن بنزین ریختن روش. خودش هم کبریت رو کشید و خودش رو سوزوند. در اعتراض. کمکم راهبای دیگهای همین کار رو تکرار کردن. راهبا تبدیل به شهید میشدن و مردم در خیابان مرگ اونا رو میدیدن.
دیگه اعتراضات بالا گرفت و دولت هم فقط سرکوب و برخورد نظامی شدید و خفه کردن صدای آزادیخواهی مردم در نطفه میکرد. ویتنام جنوبی هیچ شباهتی به حکومت نمونه دموکراسی که آمریکا میگفت میخوایم بسازیم ازش، نداشت ولی دولتش متحد آمریکا بود. این عکسه که دراومد فشار رسانهای و فشار جامعه آمریکا خیلی زیاد شد. تا اینکه تو ویتنام جنوبی کودتا شد. کودتای خشن. رییسجمهور رو کشتن، برادرش رو هم کشتن. احتمالا با یه چراغ سبزی از سمت کندی و قطعا با حمایت حداقل مالی و لجستیکی سیا و دولت آمریکا. خب حالا این رفت حالا نصف مشکل حل شد ولی مساله اصلی سر جاش بود. حالا این سوالم پیش اومد که خب حالا چی؟ کی بشینه جاش؟
کندی ترور شد و جانسون آمد
بعد این وسط خود کندی هم ترور شد و سواله موند رو میز رییسجمهور آمریکا که حالا آقای لیندن جانسون بود. جانسون میگفت که خب وضعیت اینه که ما میتونیم از ویتنام بکشیم کلا بیرون دومینو بریزه و اون قسمت دنیا کمونیست بشه. میتونیم نیرو بریزیم یا جنگ جهانی سوم شروع میشه یا یه چیزی مثل جنگ کره. از اینورم همه هم میگن چرا کاری نمیکنین؟ چرا اقدامی نمیکنین؟ هیچکی هم درست نمیدونه چه خبره اونجا. من اینو تو صحبت کردن خود جانسون شنیدم با وزیر دفاعش اگه اشتباه نکنم. با این کودتا هم جانسون همون موقع که معاون کندی هم بود، مخالف بود. میترسید اوضاع بدتر بشه. و بدتر هم شد. بعد از کلهپا شدن رییسجمهور نیروهای کمونیستی ویتنام شمالی شروع کردن به حمله به ویتنام جنوبی. اونجا تو ویتنام جنوبی هم معادلات قدرت به هم خورده بود. در کمتر از دو سال هشت بار کودتا کردن هی دولت عوض شد.
کنگره آمریکا اجازه جنگ داد
بعد این وسط کشتیهای آمریکاییها رو هم زدن. کی زد؟ از اون موقع این موضوع سواله. اون موقع گفتن قایقهای گشت ویتنام شمالی نیروهای هوچیمین کشتیای آمریکایی رو زدن. رو همین گزارشها هم کنگره اجازه داد به جانسون که هر کاری لازم میدونه بکنه برای حفاظت از منافع آمریکا در منطقه که در واقع یعنی دستش رو باز گذاشتن که سطح درگیری رو ببره بالا تو ویتنام.
خیلی معروفه این واقعه خلیج تانکین (Gulf of Tonkin Resolution). کاملا دیگه دست رییسجمهور رو باز میذاره. دو تا حمله هم هست. حمله اول رو که اصلا هوچیمین گردن هم نگرفت و گفت با من هماهنگ نشده و برخورد جدی میکنم و اینا. حملهی دوم هم بعدا اسنادی دراومد که اون گزارشهای اون موقع که به مقامات آمریکایی داده بودن، دقیق نبوده یا خیلی اغراقآمیز بوده یا اصلا حملهای نشده بود ولی خلاصه همون حملههای واقعی یا غیرواقعی شد بهانهای برای اینکه آمریکا بگه باید جواب حمله رو بدیم. فشار داخلی رو زیاد کرد خلاصه این و دست اونایی رو که در دولت آمریکا طرفدار حمله بودن پرتر کرد.
جانسون هم شاید واقعا نمیخواست اولش حمله کنه. البته دلیل زیاد بود برای دخالت. سیاست مهار کمونیسم، ترس از دست دادن ویتنام، ترس از دست دادن رأی و حمایت مردم، ترس از فشار سیاسی داخلی که کم آوردی جلوی کمونیستا. گفته بود خودش که من نمیخوام رئیسجمهوری باشم که اجازه میده سرنوشت جنوب شرق آسیا مثل چین بشه. تو اون فضای غبارآلود بالاخره جانسون تصمیم گرفت که حمله کنه به ویتنام شمالی.
ویدیوی لیندن جانسون، قلدر مفید در کاخ سفید رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
آمریکا چرا و چهجوری به ویتنام حمله کرد؟
اولش حمله هوایی به یه سری اهداف مشخص و از اینجا آمریکا شروع کرد مستقیم بمب ریختن روی ویتنام. حمله گسترده نه. Carpet bombing نه. نیرو ریختن هم نه. ولی بمب بندازیم روی ویتنام. به یه جاهای مشخصی تو ویتنام شمالی. چرا حمله کرد؟ این خیلی سوال مهمیه و فکر کردن بهش به نظرم مفیده. هنوز بعد پنجاه، شصت سال در موردش فکر و مناظره میکنن. این از اون سوالای ساده است ولی جواب دادن بهش یعنی فکر کردن به جوابایی که میشه بهش داد، خیلی مفیده. از جوابای سادهی چون آدمکش بود، یا آمریکاییا کلا میخوان حمله کنن چون میخوان آدمای دنیا رو بیچاره کنن یا چون میخواست ویتنامیها رو آزاد کنه که بگذریم، اصل قصه اینه که چون این مسأله رو در چارچوب جنگ سرد میدیدن.
مثل خیلی چیزای دیگه. یکی از جلوههای وحشتناک و خیلی پرهزینه و پرآسیب جنگ سرد همین بود. بهش میگفتن جنگ سرد چون آمریکا و شوروی با همدیگه نجنگیدن. خودشون همدیگه رو نسوزوندن ولی آتیشش خیلیا رو سوزوند. برای ما تو ایران هم کم گرفتاری نداشت واقعا. چنان گسترده بود دامنهاش که آمریکاییها اون موقع خیلی چیزها رو با همون عینک جنگ سرد میدیدن. درست یا غلط. خیلی وقتا هم غلط. الان که بازخونی میکنن ویتنام رو، شیلی رو، ایران رو، خیلی جاهای دیگه رو، بعضیا میگن که نه اینجا اشتباه بوده ارزیابیمون. این موضوع رو ما جنگ سردی دیدیم درحالیکه موضوع جنگ سرد نبود. آقای مکنامارا که وزیر دفاع جانسون بود یعنی وزیر دفاع کندی بود که جانسون هم ابقاش کرده بود میگفت تو این مستند بسیار جالبِ The Fog of War که آره اصلا نگاه ما به ویتنام و جنگ سردی دیدنش غلط بود. واقعیت اینه که ویتنام جنگ داخلی بود. ویتنام جنگ استقلال بود. ویتنامیا با هم سر چیز دیگهای داشتن میجنگیدن. این مستنده رو ببینین اگه تونستین واقعا. فقط درباره ویتنام نیست. درباره بمباران ژاپن هم هست. درباره تصمیمگیری نظامی درباره جنگ، درباره خیلی چیزهاس واقعا. ولی اونجا میگه که همه میدونستن اوضاع تو ویتنام بدتر و بدتر میشه. خودمون میدونستیم ولی جلو دوربین میگفتیم نه همه چی خوبه. اصلا یه شکاف بزرگی بود که ما به جامعه نمیگفتیم. برای همینم نه میتونستیم از سیاستمون دفاع کنیم و نه میتونستیم تصمیم درست رو بگیریم به خاطر اینکه فشار اجتماعی درست کرده بودیم برای خودمون.
بعد همونجا میگه این آقای مکنامارا که اون چیزی که میبینیم و اون چیزهایی که فکر میکنیم خیلی وقتها غلطن. میگه جانسون دستور بمباران ویتنام رو داد چون فکر میکرد که ویتنامیهای شمالی حمله کردن و این حمله رو هم برای این کردن که سطح تنش رو بالا ببرن و فکر میکرد که اینا میخوان برن جنگ جنگ تا پیروزی و این اشتباه بود. اشتباهی پرهزینه. میگه ما نمیدونستیم که اونچه که میبینیم عموما غلطه. چون ما همون چیزی رو میبینیم که دوست داریم ببینیم. جنگ سرد بلد بودیم و داشتیم اینم تو همون میدیدیم. این هم یه توضیحه برای تصمیم جانسون به حمله.
منتهی دیگه حمله کرد و بعد دیگه حالا نمیشد جلوشو گرفت. با اون مصوبه کنگره دستش هم باز بود، گذاشته بود پشتش که تو «عملیات تندر غلتان» (Operation Rolling Thunder) از دریا و هوا بکوب بمب بریزه روی اهداف استراتژیک ویتنام شمالی. البته باز هم بدون اینکه اعلام علنی بکنن حملات رو. چند سال بمب ریختن. اینا دیگه اصلا ربطی به اون حملههای ادعایی به کشتی هم نداشت. دیگه میخواست انقدر بمباران کنه که تسلیم شن. حواسمون هم باشه این آمریکای نیمه دوم قرن بیستمه. آمریکاییه که خیلی اعتمادبهنفس نظامی بالایی داشت. اول قرن اومدن تو جنگ جهانی اول دخالت کردن جنگ رو بردن گفتن دیگه یه طوری بردیم که دیگه جنگی نشه در دنیا. بعد دوباره جنگ جهانی دوم شد اومدن جبهه متفقین را قدرتمند کرده بودن. تصور عمومی این بود که آمریکا اگه بره جنگ میزنه و ویتنامیها رو تارومار میکنه و میره. ویتنامیها رو که اصلا در حدی نمیدیدن که بخوان حرکتی بکنن جلوی ارتش امریکا. تا مدتها هم اصلا مردم چیزی که از دولت و مقامات رسمی میشنیدن و میدیدن ابن بود که اصلا آمریکا تو جنگ نیست. جانسون میگفت جنگ؟ شک نکنین آمریکا اگه وارد جنگی بشه امکان نداره برنده بیرون نیاد. اینها رو میگفتن ولی خب هم خودشون میدونستن وضع اینطوری نیست و هم بالاخره خبرهایی که درز میکرد به رسانهها و جامعه نشون میداد وضع خوب نیست.
وضع در ویتنام بدتر و بدتر شد
بعد بدتر هم شد.چطوری بدتر شد؟ اونطوری که وقتی با چند سال بمبارون هوایی به هدف نرسیدن دیگه جانسون مجبور شد نیرو هم پیاده کنه. مارچ ۱۹۶۵ اولین نیروی زمینی آمریکا به ویتنام رسید. نیروی زمینی آمریکا تا آخر سال ۶۵ شد ۲۰۰هزار سرباز. ۲۰۰هزار سرباز دیگه نیومده بودند فقط آموزش بدن و برن، اومده بودن بجنگن و ویتنام رو به غربیها پس بدن و سریع هم جمع کنن برن. ولی نشد. گیر کردن. تو اون جغرافیای عجیب که براش آماده هم نبودن، گیر کردن. دیگه آمریکا با کمونیسم نمی جنگید، میجنگید واسه آبرو، می جنگید که تحقیر نشه. باز البته اولش دولت حاشا میکرد. منتها بیفایده بود. نامزد رقیب جانسون تو انتخابات میگفت بابا رییسجمهور بهتون دروغ میگه ما تو جنگیم. (سخنرانی goldwater)
دیگه سال ۶۶ که شد ویتکانگها سهچهارم ویتنام رو گرفته بودن. و تازه باز از این بدتر هم شد. از این بدتر شد وقتی که آمریکاییها پای همسایههای ویتنام رو که اعلام بیطرفی کرده بودن، کشیدن وسط.
لوجستیک حرفهای جنگ
خیلی داستان داره که تو این جنگ اینا نیرو و تجهیزات چطوری جابه جا میکردن؟ این کلا یه سوال مهمیه تو جنگ دیگه. میگن آماتورا درباره تاکتیکای جنگی حرفی میزنن حرفهایها ولی حواسشون همیشه به لجستیکه. اینا هم لجستیکشون جالب بود. اولا که یه بخشی از شبکه حمل و نقل ویتنام شمالی عملا از خاک لائوسی میگذشت که تو جنگ اعلام بیطرفی کرده بود. بعد تو یه جاهایی از ویتنام جنوبی یه شبکهای از تونلها ساخته بودن هم برای انبار هم برای انتقال نیرو و تجهیزات هم توش درمانگاه و جای استراحت و پناهگاه و اینا داشت. بیش از ۳۰۰ کیلومتر تونل ساخته بودن، حتی بزرگترینش ۳۰ کیلومتری سایگون نزدیک پایتخت ویتنام شمالی بود اصلا. آمریکاییها وقتی تصمیم گرفتن این خط ساپلای رو بزنن سه میلیون تن مادهی منفجره ریختن تو مسیر معروف به Ho chi minh Trail اونم فقط تو بخش لائوسش.. خیلیهها. هدف هم این بود که خط ساپلای اینا رو قطع کنن. شبکهی تونلها را هم قطع کنن. کلا در طول جنگ ویتنام بمبی که آمریکاییها روی ویتنام و لائوس و کامبوج ریختن از کل حجم بمبارون روی آلمان و ژاپن تو جنگ دوم بیشتر بود. در واقع نزدیک دوبرابرش بود. تازه فقط هم بمب نبود. وقتی نیروهای چریکی ویتکانگ تو مزارع پنهان میشدن، نیروهای آمریکایی اعلام میکردن هر مزرعهای که شک داریم ویتکانگی توش باشه منطقهی آزاد نظامیه. Free-fire zone یعنی چی؟ یعنی هر کی رو اونجا دیدیم این سرباز دشمنه. یعنی جنبندهای دیدی بزن. لازم نیست بری دربیاری این کیه با کیه اصلا.
حالا مدام هم جانسون تبلیغ میکرد که نگران نباشید و اوضاع تحت کنترله. بعد کلا هم پیشرفت جنگ رو با اینکه چند نفر از دشمن کشته شدن گزارش میدادن. صحبت انقدر زمین گرفتیم و اینا نبود. بیشتر این بود که انقدرشون رو کشتیم. مثلا میگفتن به ازای هر یه آمریکایی که کشته میشه ما داریم ده تا ویتنامی میکشیم. بعد اختلاف نگاه دو تا جامعه رو با همین آماره میشه فهمید. چون مردم آمریکا خیلی به کشتههای ویتنامی فکر نمیکردن. همون یک نفر یک نفر آمریکایی کافی بود که آتیش اعتراضات تندتر بشه. از اونورم هوچیمین میگفت شما ده تا ویتنامی بکشین یا 50 تا یا 100 تا. اشکالی نداره.ما داریم آمریکایی میکشیم. ما قرنهست داریم میجنگیم برای استقلالمون. بازم میجنگیم. و اثر این آدم کشته شدن آمریکاییا و البته کشته شدن ویتنامیا کم کم تو آمریکا داشت خودشو نشون میداد.
جامعه آمریکا ضد جنگ شد
اول جامعه آمریکا عموما پشت جنگ ویتنام بود. یه حرکتای اعتراضی بود ولی پشتش بودن. از اول دهه ۶۰ حرکتهای ضدجنگ شروع شده بود تو آمریکا. ولی بعد کم کم گستردهتر شد گروههای متنوعتری توش اومدن، دانشگاهیها، رهبران مذهبی، مبارزان حقوق مدنی، هنرمندها و مردم عادی و کم کم راهپیماییها بزرگ و بزرگتر شد. کمپینهای نافرمانی مدنی شروع شد. علیه سربازگیری. بعدا هم در ادامه جنگ اینا خیلی بزرگ شد دیگه. از معروفترینهاش مثلا محمدعلی که نرفت به جنگ. سرپیچی کرد وقتی صداش کردن برای اعزام. بعد پوشش رسانهای هم میگرفت. این هم کمک میکرد خودش به رشدش. محمدعلی وقتی گفت نمیرم اول از ادامه بوکس محرومش کردن. ولی همین پوشش رسانهای و حمایت مردمی و نهایتا هم دادگاه عالی به نفعش حکم داد ولی مقاومتش مثال شد و داستان مهمی شد. یا مارتین لوترکینگ رهبر مبارزات حقوق مدنی علنا علیه جنگ کمپین میکرد. هنرمندا هم از جان لنون و یوکو اونو، باب دیلون، مارلون براندو، جین فوندا و داستین هافمن اینا در سالای بعد صداهایی شدن علیه جنگ. تو تظاهرات شرکت میکردن؛ سخنرانی میکردن. مردم عادی هم ناراضی بودن؛ پسرانشون که از دبیرستان فارغالتحصیل میشدن باید میرفتن به جنگ. اونجا هم وسط جنگل میمردن. از همون اول یکی از مهمترین دلایل نارضایتی هم این بود که هدف جنگ دقیقاً مشخص نبود. تو جنگهای جهانی انگار افکار عمومی قانع شده بودن که قراره جلوی شری گرفته بشه. تو جنگ کره هم هدف دفاع از کرهی جنوبی جلوی حملهی کرهی شمالی بود. ولی تو جنگ ویتنام دستاوردی که گفته میشد تعداد کشتههای ویتکانگ بود. این بهانه هم که هوچیمین کمونیسته و اثر دومینویی و این حرفا، دیگه خیلی قانعکننده نبود. هوچیمین دورهای با آمریکا دوست و همکار بود. بیشتر از اون که کمونیست باشه، دنبال استقلال ویتنام بود.
عملیات غافلگیرکننده نیروهای هوچیمین
شرایط بد گره خورده بود برای جانسون. تو واشنگتن میگفتن این جنگ رو اون هم تو اون جغرافیای عجیب و طبیعت غریب نمیشه برد. اون هم جلوی ویتنامیهایی که شاید چریکی و نامنظم حمله میکردن ولی خیلی خوب منطقه رو بلد بودن.
اینا هم بمب میریختن، ناپالم میریختن، یه چیز سمی می ریختن رو برگ درختا، آدما رو میکشت و از اونور هم هی بیشتر و بیشتر نیرو میفرستادن ویتنام. سال ۱۹۶۸، نیم میلیون سرباز آمریکایی تو ویتنام بودن. بعد در حالیکه دولت آمریکا به مردم وعده پیروزی نزدیک میداد نیروهای هوچیمین یک عملیات گسترده غافلگیرانه اجرا کردن برای اولین بار تو شهرها. یهو ریختن تو فرصت تعطیلات شهرهای بزرگ پایگاههای آمریکاییا حتی ساختمان سفارت آمریکا تو سایگون بهش حمله کردن. موفق نبودن تو این حمله ولی خیلی گرون تموم شد واسه آمریکاییا. نه از نظر خسارت شاید ولی از نظر وجهه و آبرو. البته این میدون واقعا میدون ویتکانگا نبود. اینا نتونستن مثل نبردهای کوه و جنگل اینجا موفق بشن، مجبور شدن به عقبنشینی. از اون ۸۴ هزار نفر، ۵۴ هزار سرباز کشته، زخمی یا دستگیر شدن. در واقعیت پیروزی بزرگی بود برای آمریکا ولی حتی از این هم نتونست بهرهبرداری تبلیغاتی بکنه. مخصوصا که جنگ ویتنام اولین جنگی بود که در تلویزیون هم پخش میشد. یعنی تصاویر خط مقدم رو مردم تو هال خونهشون میدیدن. تا اون موقع هی گفته بودن جنگ دیگه آخراشه. ویتنامیهای شمال تمومن و اینا. بعد تصاویر این نبرد پخش شد تو سطح شهر تو پایتخت ویتنام جنوبین که. مردم دیدن نه. نه، نه تنها نیروهای ویتکانگ همچنان هستن بلکه اصلا میان تو پایتخت ویتنام جنوبی هم حملات مسلحانه میکنن.
چرا داریم میجنگیم؟
دیگه اعتمادی به دولت نبود. تظاهرات شدت گرفت. ۱۶ مارچ ۱۹۶۸ تو روستایی کوچیک به اسم می لای My Lai سربازان آمریکایی بیشتر از ۵۰۰ نفر آدم غیرجنگجو رو سلاخی کرده بودن. خبرش که البته یک سال بعد اومد. اما بنزینی شد روی آتیش اعتراضات تو امریکا. تظاهرات صدها هزار نفری که توش چند نفر کشته شدن. مدام این سوال تکرار میشد که چرا داریم میجنگیم و تا کجا میخوایم بجنگیم؟ مذاکرات متوقف بود، جنگ ادامه مییافت و همان سؤال شروع جنگ مدام تکرار میشد: «چرا؟»
دیگه این ماجرا هم نرخ محبوبیت جانسون رو آورد پایین. تو خود حزب دموکرات هم صداهای مخالف جنگ بلند شده بودن. کاری هم کرده بود جنگ ویتنام که از اون سیاستهای موفق داخلیش هم مونده بود. هم میدید این جنگ داره همه توجه رو میگیره و همه بودجه رو داره میگیره. دیگه کلافه بود جانسون آخرش. یه روز اومد تلویزیون گفت من دور بعدی نامزد نمیشم. در واقع پرونده سیاسی خودش رو بست. گفت از حالا تمرکزم رو می خوام بذارم برای رسیدن به صلح. بمباران ویتنام شمالی رو هم میخوایم متوقف کنیم، دعوتشون کنیم به مذاکره.
خیلی ضربه خورد جامعه آمریکا از جنگ ویتنام تا همونجاش. تازه اون موقع آمریکا هنوز نصف کشتههای جنگش رو داده بود. نصفشون از این نقطه به بعد کشته شدن. میرسیم بهش. ولی جامعه واقعا آسیب دیده بود.
جامعه دوپاره شده بود
جامعه آمریکا دوپاره شده بود. شاید از زمان جنگ داخلی به بعد اینقدر دودستگی بین مردم آمریکا دیده نشده بود. همون سال هم مارتین لوتر کینگ ترور شد، هم رابرت کندی که میخواست رییس جمهور بشه و رقیب جانسون بشه و قول میداد جنگ ویتنام رو تموم کنه، اونم ترور شد. دیگه معلوم بود هر کی بخواد رییسجمهور بشه باید بتونه این جنگ رو تموم کنه. همه از جمله نیکسون و کیسینجر همکارش. الان دنبال این بودن که بگن تموم کردن این جنگ کار ماست. آخرشم جنگ رو اینا تموم کردن ولی نه اون موقع. اصلا یه فصل مهمی از جنگ اینجا تازه شروع میشه. فصلی که دیگه بازیگرای اصلیش در طرف آمریکا نیکسون و کیسینجر هستن.
جانسون که گفت بمباران نمیکنیم قرار شد مذاکرات صلح شروع شه بین شمال و جنوب با حضور ویتکنگها و آمریکا و همه. اما سه روز قبل از انتخابات آمریکا، یهو رئیسجمهور ویتنام جنوبی، گفت ما نیستیم. چرا چی شد؟
بعدها معلوم شد که نمایندگانی از کمپین انتخاباتی نیکسون رفته بودن به جنوبیها گفته بودن شما از مذاکره کنار بکشید تا نیکسون بیاید روی کار و بیشتر براتون امتیاز میگیره. یکی از کسانی که اطلاعات را لو میداد به نیکسون، کسی بود که بعد از رییسجمهور شدن نیکسون شد مشاور امنیت ملی. هنری کیسینجر. کیسینجر روی ویتنام مطالعه کرده بود و دنبال کرده بود. طرح داشت براش. تو مذاکرات پاریس هم بود نظرش هم این بود که آمریکا باید بکشه بیرون از اینجا. نیکسون از طریق کیسینجر در جریا اخبار و اطلاعات بود.
خلاصه تیم نیکسون وسط جنگ رفتن دولت رو دور زدن. کاری که به نظر جانسون خیانت بود و عملا برای اینکه به قدرت برسه صلح رو انداخته بود عقب. البته روایت خود کیسینجر این نیست ولی به هرحال. عقب افتادن صلح یعنی کشته شدن کلی آدم دیگه. بیخود و بیجهت. خود آمریکاییها همونقدری که از اول جنگ تا اون موقع تلفات دادن همون قدر هم بعدش دادن.
تا اینکه بالاخره نیکسون اومد و شد سومین رییسجمهوری که مستقیم درگیر ویتنام شده. کندی مختصرا. جانسون اومد و عملا قربانی ویتنام شد یا قربانی تصمیمات خودش تو ویتنام شد و حالا نوبت رسید به نیکسون.
ویتنامی کردن جنگ و درگیری کامبوج
سیاست نیکسون «ویتنامیکردن» بود. Vietnamization. میخواست کمکم جنگ را بسپره به ارتش جمهوری ویتنام و نیروهای آمریکایی را برگردونه آمریکا. ما سلاح میدیم شما خودتون بجنگین. عملاً پذیرش شکست بود. اگه آمریکاییها با نیم میلیون سرباز نمیتونستن جنگ را ببرن، چطور ممکن بود ارتش جمهوری ویتنام به تنهایی حریف ویتکانگها بشه؟ هیچجوری. ولی نمیخواست اینو بگه. گفت ما میریم بیرون میدیم دست ارتش خودتون. یه اتفاق دیگه هم زمان نیکسون افتاد که آمریکاییها بهش میگفتن بمباران تاکتیکی. ویتکانگیها میرفتن توی کامبوج پناه میگرفتن. کامبوج هم کلاً اعلام بیطرفی کرده بود. از زمانی هم که فرانسویا از هندوچین رفته بودن،کامبوج برای خودش مستقل شده بود و آمریکا قاعدتاً نباید به کامبوج کار میداشت. ولی داشت. یه بازیای که کیسینجر و نیکسون راه مینداختن این بود که کیسینجر میرفت مذاکره و میگفت آقا نیکسون خیلی کلهخره، اگه شوروی همینجوری حمایت کنه از ویتنام شمالی نیکسون میزنه جنگ رو بدتر میکنه. پلیس خوب کیسینجر بود که اهل تعقل و مذاکره بود و پلیس بد نیکسون که بیکلهس. ولی خب واقعیت این بود که این دوتا با هم فکر میکردن که باید ارعاب کنن. با ایجاد وحشت و نشون دادن وحشت یه کاری کنیم که طرف مقابل جا بزنه. چطوری میخواستن ویتنامیا رو بکشونن پای میز مذاکره؟ اینطوری که برن پناهگاههای ویتکانگ توی کامبوج بیطرف رو بزنن. افشا شد نیکسون اون موقع گفته بریم شرق کامبوج رو بزنیم که جمعیتی نداره و شهروندی کشته نمیشه. ولی واقعیت اینه که میدونستن که از قضا جمعیت زیاده و شهروندهای زیادی هم کشته میشن. ولی برنامهی آمریکا این بود که جوری حمله کنه که وقتی میخواد بره بیرون، ویتنام شمالی ازش بترسه، مرزها رو تخلیه کنه و نیروی ویتکانگ رو هم تضعیف کنه. با چهرهی برنده درآد بیرون. واقعاً هم سیزده تا عملیات انجام دادن. همین عملیاتا حدود ۱۱هزار کشته به همراه داشت. کامبوج هم که تا قبل این بمبارون درگیرِ جنگهای داخلی بود، بعدش تبدیل شد به کشور ویرانهای که آمریکاییها به جا گذاشته بودن. این وسط کمونیستها و خِمِرهای سرخ تونستن پروپاگانداشون رو پیش ببرن تو اون جو قربانی شدن ویتنام و نیرو جذب کنن و از فضای ضدآمریکایی استفاده کنن و به قدرت برسن. خمرهای سرخی به قدرت رسیدن که عجیب خون ریختن، نسلکشی که اونا راه انداختن طی ۴ سالی که روی کار بودن ۲۰٪ جمعیت کامبوج رو کشتن و خودش از عجایب تاریخه. اینم میشه دید که یه ریشهاش همین رفتار آمریکاییا بوده.
کیسینجر طرفدار این بود که سریع و فوری یه حرکت شدید بکنیم که ویتنام شمالی بکشه عقب و ما هم جمع کنیم بریم. یه عملیاتی اجرا کردن که معروفه به بمبارونهای کریسمس. Christmas Bombings از ۱۸ تا ۲۰ دسامبر ۱۹۷۲. یازده روز آمریکاییها تو ویتنام شمالی رو بمبارون کردن. ۲۰ هزار تن مواد منفجره ریختن روی تأسیسات نظامی و صنعتی. ۱۶۲۴ شهروند کشته شدن. از زمان جنگ جهانی دوم چنین حملهی هواییای سابقه نداشت. و واقعاً هم این حملهی آخر آمریکا به ویتنام بود.
ژانویهی ۱۹۷۳ بالاخره مذاکرات صلح که تو پاریس در جریان بود به نتیجه رسید. از طرف آمریکا کیسینجر اومده بود و از طرف ویتنام شمالی هم له دوک تو Lê Đức Thọ و چند نفر دیگه هم بودن. قرار شد ویتنام زندانیهای آمریکایی رو آزاد کنه و آمریکا نیروهاش رو ببره بیرون. بهطور صلحآمیز. یعنی با انتخابات یا مذاکره هم ویتنام جنوبی و شمالی یکی شن. کیسنجر و له دوک تو مشترکاً نوبل صلح اون سال رو بردن. ولی له دوک تو جایزه رو نگرفت. حرفش هم این بود که آمریکا این همه خرابی به بار آورده، خیلیهاش هم طرح خود کیسینجر بوده. کیسینجر کجا و صلح کجا.
رسوایی واترگیت
خلاصه اینطوری آمریکا از ویتنام رفت ولی جنگ نه. نیکسون هم که به جنوبیها گفته بود اگه کمونیسیتا اومدن اینجا میایم پشتتون اما خودش با رسوایی واترگیت رفت. دیگه نه مردم آمریکا پشت جنگ بودن نه کنگره حاضر بود کمک کنه. بودجهی حمایتی ویتنام جنوبی رو نصف کردن. آمریکاییا تفنگ به ویتنام میفرستادن، ولی گلوله کم میاومد. هواپیما میدادن بیخلبان. ماشین آلات میدادن بی لوازم یدکی.
سریال واترگیت رو در پادکست چنلبی بشنوید
جنگ ویتنام تمام شد
آوریل ۱۹۷۵ ویتنام شمالی دوباره حملهی اساسیای ترتیب داد. آمریکاییهای به جا مونده و ویتنامیها پا گذاشتن به فرار. بالا سرشون هلیکوپتر میچرخید و اونا سراسیمه خودشون رو میچپوندن تو کشتیها که در برن. روز ۳۰ آوریل ۱۹۷۵ سایگون سقوط کرد و به دست کمونیستا افتاد. جنگ ویتنام رسماً پایان یافت. جنگی که توش ده درصد جمعیت ویتنام کشته شدن. ده درصد جمعیت کشور. خیلی عدد وحشتناکیه واقعا.
جنگ ویتنام جنگی بود که میتونست شروع نشه، میتونست زودتر تمام بشه، اما سلسلهی اشتباهات بزرگی هزینهی مرگباری داشت. آمریکا سالها تو ویتنام میجنگید درحالیکه نه توان پیروز شدن داشت نه روی عقبنشینی. جنگی بود که پیروز نداشت، کش پیدا کرد تا تموم بشه.
جمهوری سوسیالیستی ویتنام
سال ۷۶ هم ویتنام جنوبی و شمالی یکی شدن و «جمهوری سوسیالیستی ویتنام» درست شد و واقعیتش خیلی بحثی هم درنگرفت. بعضی از مقامات ویتنام جنوبی اعتراض کردن و گفتن مردم ویتنام جنوبی به این راحتی تن به سوسیالیسم نمیدن، ولی چارهای هم نبود. نه اهرم قدرتی داشتن، نه زور و حتی ارادهی جنگیدن.
ویتنام هم رفت دنبال همون سیاستهایی که بقیه کمونیستها رفته بودن کمتر و بیشتر. یک کشور متحد یک صدا. همه جا عکسهای هوچیمین که چند سال بود مرده بود. برنامههای بیگاری و طرحهای خالصسازی و پاکسازی و حذف مالکیتهای خصوصی، ملیکردن صنایع و شهرزدایی و بفرستیم مردم رو تو روستاها و خلاصه کشور جنگزده و داغون بود با این سیاستهای شوروی و چینی مانند، وضعش بدتر هم شد. خیلیها میخواستن فرار کنن، از ویتنام جنوبی، با قایق. ۱۰٪ مردمی که میخواستن فرار کنن توی دریا میمردن. بحران انسانی تو کشوری جنگ زده و داغون.
عادی شدن روابط با آمریکا
دهه هفتاد زمان کارتر یه قدمهایی هم برای عادیسازی روابط با آمریکا برداشتن. منتها آمریکا اولش نمیخواست چون تازه دولت چین رو به رسمیت شناخته بود نمیخواست اون رو تحت تاثیر قرار بده. ویتنام رو یه مدت انداخت عقب و اینها هم رفتن تو بغل شوروی بیشتر. که خب بامزه هم هست دیگه اصلا کل دخالت آمریکا اونجا توجیهش این بود که نمیخواست اینا به چین و شوروی نزدیک بشن. حالا خودش داشت با چین عادی میشد ولی با ویتنام نه. تا اینکه نهایتا تو دههی ۸۰ یه مقدار باز شدن به روی سرمایهگذارهای خارجی و اقتصادشون یه کم جون گرفت. بعد کم کم ویتنام جدیدی درست شد.
افشای اسرار پنتاگون
آمریکاییها الان به جنگ جهانی دوم که نگاه میکنن میگن ما آدم خوبا بودیم رفتیم بدها رو شکست دادیم اومدیم. ولی نگاه به ارتش آمریکا بعد از ویتنام دیگه این نبود. کلا اعتماد آمریکاییها هم به دولت بعد از ویتنام خیلی کم شد انگار. به خاطر دروغها وپنهانکاریها. کلا جامعه آمریکا از اول با دخالت تو ویتنام مشکل نداشت. کم کم اینطوری شد. مخصوصا بعد از افشای پنتاگون پیپرز. افشای اسناد پنتاگون بود سال ۱۹۷۱. در واقع خیلی از چیزهایی که الان میدونیم و تا اینجا گفتیم رو مدیون اون ماجراییم. یه تحلیلگر جنگی به اسم دنیل السبرگ Daniel Ellsberg اسنادی رو منتشر کرد و در اختیار مطبوعات قرار داد که معلوم شد چقدر رئیسجمهورهای آمریکا پشت هم دربارهی ویتنام دروغ گفتن. معلوم شد از زمان ترومن تا جانسون آمریکا توی ویتنام مداخله میکرده ولی به کنگره دروغ میگفتن. طرحهای بمبارون که پنهان نگه میداشتن لو رفت، بهخصوص لائوس و کامبوج که اصلاً توجیهی نداشتن. عملیاتهای مخفیانه. نکته این بود که سالیان سال رئیسجمهورهای آمریکا میاومدن و بودجه و نفر و منابع ملی رو صرف ویتنام میکردن، دست به خشونتهای غیرقابلتوجیه میزدن، ولی حتی کنگره هم در جریان نبود و تأییدشون نکرده بود. با این تغییرات و فشارها بود که خیلی سخت شد برای دولت که جنگی رو پیش ببره که توش نه حمایت مردمی رو داره نه حتی دیگه حمایت کنگره رو و از اون طرف رسانه ها هم دارن اینطوری مدام نقدش می کنن.
ویتنام دو تا جنگ بود
درباره ویتنام خیلی حرف زده شده و می شه. نگاه انتقادی بهش زیاده. یه چیزی که زیاد میگن اینه که ویتنام دو تا جنگ بود. طرفین در دو جنگ مختلف داشتن میجنگیدن. واسه یکی جنگ سرد بود واسه یکی جنگ استقلال. برای همین بود که هوچیمین گفت ما با این نسبت تلفات یک به ده خیلی مشکلی نداریم. همینطوری حاضریم بیایم و کشته بشیم ولی ول نمیکنیم. این دو جنگ بودن رو حرفی بود که خیلیها بعدا گفتن. مک نامارا وزیر دفاع جانسون تو این مستند گفت. بقیه میگفتن که ما آمریکاییها رفته بودیم با کمونیسم بجنگیم درحالیکه اونا داشتن برای استقلال میجنگیدن. برای اونا این فصل آخر یک داستان چند صد ساله بود و آمریکا تا حد زیادی بیخبر از اون داستان رفته بود تو اون جنگی که همه جا میدید با کمونیسم میجنگید. حرفی بود که سالها پیش جان کری جوان هم گفت. سال ۷۱ به عنوان سرباز از ویتنام برگشته بود با یه سری کهنه سرباز دیگه. اینا یه جمعیتی درست کرده بودن علیه جنگ ویتنام حرف میزدن. اون هم اینجا گفت که آدمها باید توی ویتنام بمیرن تا پرزیدنت نیکسون به قول خودش اولین رئیسجمهور آمریکا نباشه که جنگی رو میبازه. یکی باید جونش رو بده تا آمریکا به چیزی اعتراف نکنه که همهی جهان میدونن. که ما نگیم اشتباه کردیم. جان کری یه سؤال اخلاقی و در عین حال واقعاً عملی رو مطرح میکنه: «چطور میشه به یکی بگی که آخرین نفری باشه که توی ویتنام میمیره؟ چطور میشه یه یکی گفت که سر یه اشتباه جونش رو بده؟» به عبارت دیگه تا کی این وضعیت ادامه داره؟ و این حرفا اثر گذاشت. مخصوصا که سربازهای از جنگ برگشته این حرفا رو میزدن خیلی اثر گذاشت تو جامعه.
باید جای حریف باشی
یه چیز جالب دیگه هم مکنامارا میگفت. درباره جنگ ویتنام میگفت ولی خیلی جاهای دیگه هم معنی داره دیگه. میگفت باید بتونی تو شرایط سخت خودت رو بذاری جای حریف و بتونی از چشم اون ببینی شرایط رو. میگه ما ویتنامیها رو اصلا نمیشناختیم که بتونیم همچین کاری بکنیم. اگر میتونستیم میفهمیدیم که تو چشم اونا ما یه نیروی استعماری شده بودیم که اومده جای فرانسه رو بگیره. فکر میکردن ما اومدیم ویتنام شمالی و جنوبی رو با هم بکشیم زیر فرمون استعماری خودمون. ما از اینور چی میدیدیم. کلا ویتنام رو یه تیکه از جنگ سرد میدیدیم که خطای بزرگی بود.
اگه اونطوری نگاه میکردیم میگه من فکر میکنم هر دو میتونستیم به هدفهامون برسیم بدون اینکه این همه هزینه این جنگ رو بدیم اگه میفهمیدیم طرف مقابلمون دقیقا چی میخواد کجا وایساده و چی میگه. بیست سال بعد از پایان جنگ یه ملاقاتی میکنه این مک نامارا با نخست وزیر وقت ویتنام شمالی. اونجا این میگه که همه اونچه که شما آخر جنگ به دست آوردین رو ما آمریکاییها حاضر بودیم همون اول بهتون بدیم. استقلال. اتحاد شمال و جنوب. اینهمه هم کشته نمیدادین. میگه اونم به من گفت تو انگار اصلا تاریخ نخوندی که خیال کردی ما میریم میشیم ابزار دست چینیها یا روسها. ما صدها سال با چینیها سر استقلالمون جنگیدیم. با شما هم سر همون استقلالمون داشتیم مبارزه میکردیم. حالا هر چقدر هم که بمب میریختین. ولی خب نگاه آمریکا این نبود. اصلا آمریکا فکر کرد انقدر قویترم انقدر بمب میریزم این ویتنامیها کمونیسم از سرشون بیفته. و نتیجه این اشتباهها و ناتوانی در درست دیدن برای آمریکا این بود که ویتنام اولین جنگی بود که آمریکا باخت در کل تاریخش.
درباره جنگ ویتنام امروز چی میگن؟
و یک کار جالب و مفیدی که آدم کنجکاو میتونه بکنه اینه که بره ببینه تو این چهل سال بعد از پایان جنگ دربارهاش چی گفتن چی میگن آمریکاییها. کلا ما بیشتر منابعمون آمریکایی هستن. بیشتر داریم از اون زاویه میبینیم. حواسمون باشه ولی همونجا هم خیلی متنوعه نظرها هم اینکه خیلی زیاد و گسترده دربارهاش حرف زده میشده. از اشتباههای آمریکا تو ویتنام. درسهای ویتنام. چند تا لینک تو توضیحات میذاریم. خیلی از تصمیمگیرهای مهم ویتنام کتاب نوشتن، مصاحبه، مستند، مقاله. منتقدها، نظامیها. چون بسیار میشده و میشه ازش درس گرفت. خیلی درسها رو هم نگرفتن. یعنی یه اشتباهاتی رو میبینیم بعد هم تکرار کردن. ولی اون چیزی که برای من جالبه اینه که اینهمه دربارهاش تو محیط دانشگاهی و فضای عمومی سیاسی حرف زده شده و اگه دقیقتر دنبال کنیم میتونیم نگاه جامعه رو ببینیم تو همین ۴۰ سال بعد از جنگ چطوری دربارهاش تغییر کرده همچنان.
چند تا نکته جالب برای من
چند تا نکته برای من در طول این ویدیو جالب بود. چند تا شباهت تو این داستان دیدم به داستانهای دیگه شاید واسه شما هم جالب باشه. دو تاش رو میگم بقیه اش رو امیدوارم شما تو کامنتها بگین. مثلا اینکه این ویتنامیهایی که اینطوری آمریکا باهاشون جنگید و تو باتلاقشون گیر کرد و اینهمه کشت و کشته داد و آخرش هم از پسشون برنیومد رو کی اول مسلح کرده بود؟ خود آمریکا. برای مبارزه با ژاپنی ها. من رو یاد داستان آمریکا و مجاهدین افغانستان انداخت تو دهه هشتاد که اونا رو هم مسلح کردن در برابر اشغالگران روس و نهایتا شدن هسته تروریسم اسلامی که داستانش رو تو افغانستان و کل منطقه دیدیم تو این سی سال. تفاوتهای مهمی دارن البته ولی شباهتشون هم جالب بود برای من و اینکه در هر دو مورد با تغییر ژئوپلیتیک اون اتحاد آمریکا با گروههای محلی علیه دشمن مشترک نهایتا با اولویتهای استراتژیک دیگه آمریکا تناقض پیدا کرد و داستان متفاوت شد. یکی دیگه هم اینکه هوچیمین گفتیم تو اوایل جوانی رفت به فرانسه بعد از جنگ اول و اونجا کمونیست شد. یادتونه دیگه کی اینطوری شده بود. همون سالها تقریبا از همون جای دنیا اون هم تو فرانسه رفت کمونیست شد. دنگ شیائوپینگ. پدر بنیانگذار چین مدرن. اون رو هم گفتیم تو ویدیوش که با ایدههای ضداستعماری و ملیگرایانه رفت از چین به فرانسه و از اونجا کمونیست برگشت. ویدیوش رو اگه ندیدین پیشنهاد میکنم همین الان تو کانال ببینین.
برای تهیه این مطلب از منابع زیر استفاده کردیم:
- The Vietnam War
- Tet Offense – Oxford University
- Jan 30, 1968 CE: Tet Offensive
- Tet Offensive Vietnam War [1968]
- The TV War
- NATIONALISM AND COMMUNISM IN VIETNAM
- John Kerry’s Passionate Vietnam Veterans Against the War Speech
- John Kerry’s 1971 Vietnam War Interview
- Why Did US Go to War with Vietnam (And Got Defeated)
- The Vietnam War Explained In 25 Minutes
- Why the United States Lost the Vietnam War
برای مطالعه بیشتر:
http://www.vietnamwarsummit.org/