در آغاز قرن نوزدهم چین از قافله پیشرفت، مخصوصاً پیشرفت صنعتی و کشاورزی، حسابی عقب مانده بود. اما نمیتوانست این عقبماندگی را ببیند. در نتیجه روابطش را با دنیای بیرون کمتر و کمتر کرد تا اینکه انگلیسیها سعی کردند این کشور پهناور را از پیلهای که دور خودش بافته بیرون بیاورند. بیشتر از ۱۵۰ سال طول کشید تا چین به جایی برسد که رهبر آن به صراحت بگوید ما باید از دیگران راز و رمز پیشرفت را یاد بگیریم.
نویسنده: عباس سیدین
مک کارتنی در دربار آسمانی امپراطور چین
یکی از اولین تلاشهای کشورهای اروپایی برای برقراری رابطهی رسمی با چین ماجرای ماموریت جناب جورج مک کارتنی از طرف پادشاهی انگلستان در چین است که در انتهای قرن هجدهم یعنی سال ۱۷۹۳ انجام شد. این سفر که به هیچ کدام از اهدافش نرسید هم نقطه شروعی بود برای گسترش روابط چین با کشورهای اروپایی و هم نقطه خوبی است که با آن نگاه چینیها را به جایگاه خودشان در جهان ببینیم. هنری کیسینجر نویسندهی کتاب «چین» هم این ماجرا را نقطه خوبی میداند که با آن میتوانیم تصویر روشنتری از نگاه چینیها به خودشان و بقیه جهان پیدا کنیم؛ و همینطور بهتر بفهمیم که وقتی بیش از ۱۵۰ سال بعد دنگ شیائوپنگ، مصلح اقتصادی بزرگ چین میگفت ما باید از دستاوردهای ژاپنیها درس بگیریم، این نشانه چه تغییر بزرگی بود.
خلاصه کتاب چین کیسینجر را در اپیزود ۵۹ پادکست فارسی بیپلاس بشنوید.
تجارت، هدف اول
تا پیش از ماموریت گرفتن مک کارتنی برای سفر به چین، تاجران کشورهای مختلف به صورت محدود و تحت قوانین خاصی میتوانستند در بندرهای چین حضور داشته باشند. از جمله محدودیتها این بود که هیچ زن خارجی نباید همراه تاجران به چین وارد شود؛ یا اینکه رعایای امپراطور چین حق نداشتند زبان چینی را به خارجیها یاد بدهند. همهی اینها و خیلی محدودیتهای دیگر، برای این بود که جلوی آغشته شدن فرهنگ و مردم چین به آلودگی کشورهای دیگر گرفته شود. در نگاه چینیها، آنها مرکز جهان بودند و مردم بقیهی کشورها، که چینیها به آنها بربر میگفتند، نباید فرهنگ چینی را آلوده کنند. اما انگلیس که از قبلتر هم با همان قوانین و شرایط محدود کننده در حال تجارت با چین بود قصد داشت این شرایط را تغییر دهد.
شرکت هند شرقی از طرف انگلستان انحصار تجارت در شرق را در اختیار داشت اما انگلیسیها گفتند بهتر است که نمایندهای که با چینیها طرف میشود از طرف دولت انگلیس باشد، و نه صرفاً از طرف یک شرکت. اینطوری احتمال بیشتری دارد که امپراطوری چین موضوع را جدی بگیرد.
سجده در برابر امپراطور
برای انگلیسیها دیدار با امپراطور به همین راحتی مهیا نشد. مدت طولانی منتظر بودند و چندین بار مجبور شدند محل اقامتشان را جابجا کنند تا با برنامههای امپراطور هماهنگ شوند. این منتظر گذاشتن خودش نوعی تحقیر بود. اما به شکل متناقضی، مقامات چینی که با گروه انگلیسی در ارتباط بودند با آنها با احترام فوقالعاده زیادی برخورد میکردند.
یکی از نکات و مشکلات مهم در برقراری ارتباط بین چینیها و انگلیسیها موضوع آداب و مناسک حضور در دربار بود. هر کس که در حضور امپراطور حاضر میشود، یا حتی وقتی دستخط و فرمانی از او دریافت میکرد باید در برابر آن سجده میکرد. اما این برای انگلیسیها قابل قبول نبود. اگرچه مک کارتنی دستور صریح داشت که هر مناسک و آیینی را که مایهی تحقیر شدید نمیشود انجام دهد اما این سجده کردن دیگر خط قرمز بود.
در نهایت قرار شد که مک کارتنی در دیدار با امپراطور به سنت انگلیسی یک زانویش را بر زمین بگذارد و چینیها از سجده کردن گذشتند. موضوع بعدی این بود که مک کارتنی تاکید داشت که این هدایایی که ما آوردهایم پیشکشی نیستند. اینها هدیههایی از یک طرف همشان و همطراز هستند. این هم به موضوع حساسی تبدیل شد.
تا پیش از آن هر هدیهای از طرف خارجیها پیشکشی به درگاه «فرزند آسمان» تلقی میشد. حتی اینکه امپراطور اجازه داده بود تاجران خارجی در بعضی بندرهای چین تجارت کنند یک نوع مرحمت به بربرها بود. اما مککارتنی میخواست این را تغییر بدهد. برای همین هم بود که مککارتنی یک جراح، یک مکانیک، یک متالورژیست (متخصص فلزشناسی)، یک ساعتساز و پنج موسیقیدان به همراه خودش برده بود. اما برای چینیها به معنای این بود که این بربرها خیلی مغرور هستند و به دنبال الطاف ویژه از امپراطورند.
در آستانهی دنیای نو
ماموریت مککارتنی به هیچ کدام از اهدافش نرسید. نه تجارت با چین راحتتر شد و نه سفارتخانهی انگلیس در چین تاسیس شد. اما این نقطه شروع یک روند بود. روندی که با آن چین قرار بود متوجه شود که چقدر از قافله پیشرفت جا مانده.
امپراطور چین در نامهای به پادشاه انگلستان بعد از رد کردن تمام اهداف سفر مککارتنی اینطور نوشت: «اگر ستایشتان از خاندان آسمانی ما این شوق را در شما ایجاد میکند تا تمدن ما را کسب کنید، آداب و قوانین ما آنچنان با شما متفاوت است که حتی اگر نمایندگان شما بتوانند مقدمات تمدن ما را بیاموزند، امکان ندارد آداب و رسوم ما را در خاک بیگانهی شما پرورش دهند.»
بیش از یک قرن طول کشید تا چینیها به آنجا برسند که خواهان یادگیری از دیگران باشند. صد سالی که آن را قرن تحقیر مینامند. بعد از مرگ مائو و با به قدرت رسیدن دنگ شیائوپنگ بود که فکرهای تازهای مطرح شد. فکر اینکه ما باید بتوانیم خیلی سریع از دیگران راه و روش ساخت و پیشرفت را یاد بگیریم.
اگر شما هم درباره چین کنجکاویهایی دارین و میخواین بدونین چی شد که چین همچین شد این ویدیو رو از دست ندین.
مدت زمان: ۱۲ دقیقه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ