در جستجوی الگو

پاریدولیا: جستجوی حکمت در اتفاق‌های بی‌حکمت

pareidolia در جستجوی الگو پاریدولیا

ما از آشفتگی و بی‌نظمی در دنیا می‌ترسیم و هروقت با یک وضعیت پیچیده روبرو می‌شویم ذهنمان سعی می‌کند تا معنایی از آن بسازد و آن بی‌نظمی را سروسامانی بدهد. احساس ناتوانی یکی از چیزهایی است که باعث می‌شود این سیستم‌های ذهنی حسابی فعال بشوند و درست اینجا پای نابرابری به داستان باز می‌شود. نابرابری چطور می‌تواند باعث شود باورهای خرافی رواج پیدا کنند؟

نویسنده: عباس سیدین

جستجوی معنا در جهان آشفته

آشفتگی ترسناک است. آنقدر که ما نمی‌توانیم تحملش کنیم و مدام دنبال این هستیم که برای آشفتگی‌ها و بی‌نظمی‌ها، الگو و نظمی دست‌وپا کنیم. برای همین هم هست که هی با خودمان می‌گوییم «هیچ اتفاقی بی حکمت نیست». وقتی نمی‌توانیم نظم و قانونی در اتفاق‌های دوروبرمان پیدا کنیم می‌ترسیم. طبیعی هم هست، چون اگر هیچ نظمی وجود نداشته باشد، یعنی ممکن است هر اتفاقی بیفتد. 

ما آدم‌ها اصلاً تکامل پیدا کرده‌ایم که همیشه یک قدم جلوتر را پیش‌بینی کنیم. لازمه‌ی زنده‌ماندمان همین است که بتوانیم حدس بزنیم چه اتفاقی در آینده پیش می‌آید. منظور از آینده، هم آینده‌ی نزدیک و چند لحظه و چند ساعت بعد است و هم چند ماه و چند سال بعد. ما نیاز داریم بتوانیم تصویری از آینده داشته باشیم.

همین نیاز ما باعث می‌شود که مثلاً روی درخت و ابر و برگ طرح‌هایی شبیه چهره‌ی آدم‌ها را تشخیص بدهیم و مخصوصاً چهره‌ی آدم‌هایی که برایمان خیلی مهم هستند، مثل تصاویر مذهبی. این میل درونی و شدید ما باعث می‌شود احساس کنیم جهان معنایی دارد، اتفاق‌ها حتماً دلیل و حکمتی دارند. این کارکرد ذهنی را پاریدولیا Pareidolia می‌نامند.

 

احساس ناتوانی محرک الگوسازی می‌شود

تمایل ما به پیدا کردن الگوهای معنادار در طبیعت یک تمایل فراگیر است. همه‌ی ما این میل را داریم. سیستم همه‌ی ما اینطور کار می‌کند اما بعضی شرایط باعث می‌شود شدتش بیشتر شود. مثلاً وقتی احساس ناتوانی می‌کنیم، وقتی احساس می‌کنیم کاری از دستمان برنمی‌آید و کنترل امور دست ما نیست، ذهنمان تلاش بیشتر و مضاعفی می‌کند تا بر این احساس غلبه کند و نشان دهد که نه! این دنیا آنقدرها هم بی‌صاحب نیست؛ و اینطوری قدری آرام شویم. نویسنده‌ی کتاب نردبان شکسته می‌گوید شاید به همین دلیل باشد که آن کسانی که در نان تست صبحانه‌شان تصویر عیسی مسیح را می‌بینند و به تیتر روزنامه‌های زرد تبدیل می‌شوند معمولاً آدم‌های مرفه نیستند. این ادعای عجیبی است!

خلاصه کتاب نردبان شکسته را در اپیزود ۶۸ پادکست فارسی بی‌پلاس بشنوید

چند سال پیش دو روان‌شناس به اسم‌های جنیفر ویتسون و آدام گالینسکی درست همین موضوع را بررسی کردند. آنها می‌خواستند ببینند بین احساس ناتوانی و پاریدولیا رابطه‌ای هست یا نه. در یک گروه کاری می‌کردند که داوطلب‌ها به صورت موقت احساس ناتوانی بکنند. مثلاً از آنها می‌خواستند خاطره‌ی زمانی در زندگیشان را تعریف کنند که اتفاقی برایشان افتاده که باعث شده خیلی احساس ناتوانی کنند. در گروه دیگر از داوطلب‌ها می‌خواستند که خاطره‌ی زمانی را تعریف کنند که کار و اقدام و تلاش آنها باعث شده اتفاق خوبی بیفتد؛ یعنی زمانی که درست احساس توانایی و موثر بودن می‌کردند.

بعد به هردو گروه یک تصویر تصادفی نشان می‌دادند. تصاویری از نقاط سفید و سیاه که به صورت تصادفی در صفحه پخش شده‌اند و از آنها می‌پرسیدند که آیا شکل پنهانی در این تصاویر می‌بینند یا نه. احتمالاً می‌توانید نتیجه را حدس بزنید: کسانی که احساس ناتوانی کرده بودند سه برابر بیشتر احتمال داشت که در آن تصویر آشفته و بی‌نظم شکل و طرحی را پیدا کنند. مغز آنها تلاش مضاعفی می‌کرد تا بر احساس ناتوانی غلبه کند و از آن تصویر بی‌معنی معنایی بسازد.

روان‌شناسان در تحقیقات دیگر هم دیده‌اند که وقتی آدم‌ها احساس جداماندن، تک افتادن و عقب‌افتادن از دیگران کنند بیشتر احتمال دارد که ذهنشان درگیر پاریدولیای بیش‌ازحد بشود. اشباح و ارواح در چنین شرایطی بیشتر به ذهن آدم خطور می‌کنند. حتی چیزهای ساده هم می‌توانند به نشانه‌ها و سمبل‌های معنادار تبدیل شوند.

وقتی ذهن شروع می‌کند تا با تلاش مضاعف از دنیای پیرامونی معنایی بسازد و استخراج کند گاهی هم داستان سرهم می‌کند. خیلی از تئوری‌های توطئه چیزهایی از این دست هستند. نکته‌ی مهم هم این است که استدلال منطقی باعث نمی‌شود این داستان‌ها و تئوری‌های توطئه از ذهن فرد بیرون بروند. حتی در خیلی از موارد افراد به تئوری‌های توطئه‌ی متضاد باور دارند و نمی‌توانند درک کنند که این دو تا داستان با هم تناقض دارد و امکان ندارد هر دو داستان همزمان با هم درست باشند. نیاز به معنا ساختن خیلی عمیق‌تر از آن است که استدلال منطقی بتواند به حفره‌ها و تناقض‌های داستان توجه کند. اینجا هم آزمایش‌ها نشان می‌دهد که افرادی که احساس ناتوانی می‌کنند بیشتر احتمال دارد انواعی از تئوری‌های توطئه را باور کنند.

 

رنج و احساس ناتوانی

آقای کیت پین نویسنده‌ی کتاب نردبان شکسته می‌گوید یکی از جاهایی که می‌بینیم آدم‌ها مشغول چنین ژیمناستیک ذهنی می‌شوند تا به ضرب‌وزور معنا و الگویی از اتفاق‌ها بیرون بکشند وقتی است که می‌خواهند توضیح بدهند چرا این یا آن فرد درآمد خیلی زیادی دارد و دیگران ندارند.

در دنیای واقعی موفقیت و شکست در کار و در عرصه‌ی اقتصادی دلایلی خیلی پیچیده‌ای دارد و ترکیبی است از استعداد و تلاش و شانس با مقدارهای متفاوت. در چنین وضعیت پیچیده و بغرنجی وقتی آدم‌ها احساس می‌کنند که نظم و منطقی بر شرایط حاکم نیست. وقتی احساس می‌کنند که در سمت بازنده‌ی ماجرا قرار گرفته‌اند آن سیستم قدیمی مغز دست به‌کار می‌شود و شروع می‌کند به معنا ساختن. مغز فرد نیاز دارد معنایی از این سیستم پیچیده بسازد و مثلاً‌ می‌گوید درست است که سیستم به نفع من کار نمی‌کند، درست است که من در این سیستم جای خوبی قرار نگرفته‌ام اما دست کم یک سیستمی وجود دارد. همه‌چیز بی‌هدف و بی‌معنا نیست.

در پروژه‌ی تحقیقاتی در آمریکا آمدند و ایالت‌های مختلف را از جهت سختی‌ها و اتفاق‌های ناگوار با هم مقایسه کردند: مرگ‌ومیر نوزادان، مرگ‌های ناشی از سرطان، بیماری‌های عفونی، جنایت‌های خشن، بلایای طبیعی. همه‌ی این چیزها را در یک عنوان به اسم «شاخص رنج» جمع زدند و با میزان باورهای خرفی و فراطبیعی جمعیت آن ایالت‌ها مقایسه کردند. نتیجه نشان می‌داد هرچه رنج بیشتر، گرایش‌های فراطبیعی هم بیشتر!  این با یک تصویر کلی هم‌خوانی دارد. هرچه کشورها مرفه‌تر باشند گرایش‌های فراطبیعی در بین مردمشان کم می‌شود.

 

نابرابری و احساس ناتوانی

کتاب نردبان شکسته می‌گوید این روند یک استثنا دارد: آمریکا! جمعیت آمریکا بیشتر از کشورهای ثروتمند دیگر مذهبی است.

یکی از توضیحات مهمی که برای این موضوع داده شده می‌گوید گرایش به باورهای فراطبیعی یا انواع دیگری از ایده‌های عجیب و غریب مثل تئوری توطئه با میزان نابرابری رابطه دارد. قضیه فقط به خود رنج محدود نمی‌شود. رنج هم می‌تواند نسبی باشد؛ همانطور که مثلاً ثروت نسبی است. نابرابری هم درست مثل فقر می‌تواند کاری کند که احساس ناتوانی کنیم؛ احساس کنیم که از قافله‌ی دنیا عقب مانده‌ایم و در یک شرایط آشفته و بی‌نظم داریم زندگی می‌کنیم؛ شرایطی که هیچ چیز در آن نظم و معنایی ندارد. همین شرایط هم هست که مغز ما را به کار می‌اندازد تا نظمی -هر نظمی که بشود- را بر این دنیا اعمال کنیم.

بله! فقر با نابرابری فرق دارد اما همان‌طور که در خلاصه کتاب نردبان شکسته شنیدیم نابرابری هم خیلی جاها مثل فقر روی ذهن و روان ما اثر می‌گذارد. نابرابری می‌تواند باعث شود که عمیقاً احساس کنیم این دنیا جای آشفته و بی‌نظمی است. مدام احساس خطر کنیم و درنتیجه شروع کنیم به بافتن و ساختن و باورکردن ایده‌هایی که هیچ ربطی به دنیای واقعی ندارند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصویر اصلی یادداشت کاری از Karzdan است که از sciencetimes برداشتم

بیشتر کنجکاوی کنیم
گزارش جهانی شادی ۲۰۲۲
چرا کشورهای اسکاندیناوی شادترین کشورها هستند؟

امسال فنلاند برای پنجمین سال پیاپی شادترین کشور دنیا شد. از سال ۲۰۱۲ هر سال گزارشی منتشر میشه به اسم بیشتر بخوانید

وظیفه مدیران ارشد ایجاد سود است نه رهبری جامعه
وظیفه مدیران ارشد ایجاد سود است نه رهبری جامعه

بعد از شنیدن خلاصه کتاب آینده ممکن در اپیزود ۵۱ پادکست بی‌پلاس یکی دو جا بحث در مورد مسئولیت اجتماعی بیشتر بخوانید

main (2)
استبداد شایستگی

خلاصه کتاب استبداد شایستگی Tyranny of merit «شایسته سالاری» نه تنها راه‌حل مناسبی برای چالش‌هایی شبیه به نابرابری نیست که بیشتر بخوانید

2 نظر برای “در جستجوی الگو

  1. ممنون از زحمتی که برای این متن کشیدین.
    انقدر ملموس بود که حتی تعجب کردم چطور تا حالا بهش دقت نکرده بودم!
    این حس امنیت اندک و کاذبی که خرافه بهمون میده رو چطور باید جایگزین کنیم؟

  2. فوق العاده بود ، همين است كه در كشورهاي مرفه تر اعتقادات مذهبي كم رنگتر و در كشورهاي فقيرتر اعتقادات مذهبي پر رنگ تر است. ريشه در ناتواني هاي ناشي از فقر و تنگناهاي زندگي دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *