رضاشاه پهلوی

رضاشاه، پادشاهی بدون قبیله و بدون جنگ و خونریزی. پادشاهی مستبد که هویت ملی رو ساخت و ایران رو عوض کرد

رضا شاه از کودتا تا تبعید

نویسنده: آرش بهشتی، علی بندری

رضاشاه پهلوی کلا ۱۵ سال  در ایران حکومت کرد. حدود ۱۰۰ سال پیش از بیرون دایره‌ی سیاست‌مدارهای معروف اون دوره آمد بدون اینکه پشتش به خاندان بزرگی عشیره‌ای چیزی باشه در شرایطی خیلی بحرانی و در کشوری در آستانه‌ی فروپاشی، ‌در دنیای بین جنگ جهانی اول و دوم، خیلی سریع پیشرفت کرد سلسله‌ی قاجاریه رو بدون جنگ و خونریزی برانداخت و سلسله‌ی جدیدی رو بنیان گذاشت که اتفاقا یکی از کوتاه‌ترین سلسله‌های پادشاهی شد در تاریخ ایران. دوران حکومتش کوتاه ولی خیلی اثرگذار بود و امروز هم بعد از صد سال موضوعیه که رگ آدم‌ها درباره‌اش زود بزرگ می‌شه. بیشتر آدم‌ها تصمیمشون رو گرفتن درباره‌اش یا حداقل فکر می‌کنن تصمیمشون رو گرفتن. منتها من جلوی چشم خودم دیدم که این قضاوت تاریخی چقدر چیز متغیریه. رضاشاه که تو این بیست ساله کاری نکرده که ولی نظر جامعه درباره‌اش به وضوح تغییر کرده و این اگر یه درس به ما بده همون درس تکراریه که این نظر احتمالا باز هم تغییر خواهد کرد. گاهی من فکر می‌کنم انگار وقتی جامعه بیش از هر چیزی تشنه آزادیه و مخصوصا میل ازادی سیاسی بالاست خب دلش برای رضاشاه تنگ نمی‌شه. اما نیازها اولویت‌های جامعه که عوض می‌شه اون وقت از تاریخ هم یه جور چهره‌هایی رو میاره جلو و تحسین می‌کنه که فکر می‌کنه پیشنهادهایی برای این شرایطش دارن. و این درس تاریخه برای ما که تا وقتی جامعه زنده است و نیازهاش و اولویت‌هاش تغییر می‌کنه این نگاهش به شخصیت‌های گذشته هم عوض خواهد شد. دوباره و سه باره و چند باره. فایده‌ی این ویدئو ساختن‌ها درباره‌ی آدمی که ۱۰۰ سال پیش ۱۵ سال پادشاه بوده بعد هم رفته چیه پس وقتی اینهمه نظر آدمها ممکنه عوض شه؟ اینه که می‌تونیم واقعیت‌ها رو مرور کنیم یه بار. از جایگاه قاضی تاریخی بیایم پایین. بشیم دانش‌آموز تاریخ و سعی کنیم ببینیم داریم درباره چه دوره‌ای چه ایرانی و چه دنیایی حرف می‌زنیم. قبل از رضا خان چه بعد از رضا خان چه قبل از رضاشاه و چه بعد از رضاشاه پهلوی.

ویدیوی رضاشاه پهلوی رو در کانال یوتیوب بی‌پلاس ببینین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قاجاریه تمام شد

سال 1304 رضاشاه پهلوی شد پادشاه ایران. ۱۹۲۵.  مجلس رسما رای داد. سلسله قاجاریه تمام شد، سلسله‌ی پهلوی شروع شد. فکر می‌کنم یکی از مسالمت‌امیز‌ترین انتقال قدرت‌ها در تاریخ ایران بود. نه جنگی نه چیزی. قاجارها دیگه خودشون هم فهمیده بودن که وقت رفتنشونه. در طول قرن نوزده حکومت کردن به سختی. خودکامگانی بودن که ابزار خودکامگی نداشتن. شاید فقط همون آغامحدخان اولینشون داشت ابزارش رو. بقیه نداشتن. آخری احمد شاه که نه ابزار خودکامگی داشت نه تمایلی. بقیه‌‌شون ولی تمایل برای کارهایی داشتن منتهی ابزارش رو نداشتن. فتحعلیشاهی که دوبار در برابر روسیه شکست خورد کم جنگاور نبود. میل به مبارزه داشت اما در ارزیابی قدرت و موقعیت حریف پرت بود و واقعا هم ابزار و امکانات نداشت. این شد که سرنوشت جنگ‌های ایران و روس اون شد و هم سرزمین رو داد رفت هم غرامت رو. یا محمدعلی شاه که مجلس رو به توپ بست . سر چی بود؟ می‌خواست اختیارات مطلقه رو پس بگیره از مجلس مشروطه. منتها زور و ابزاری نداره می‌ره از نیروی نظامی روس‌ها و توپ لیاخوف استفاده کنه و آخرش هم شکست می‌خوره. یعنی از استبداد میل و اراده‌اش رو داره منتها امکاناتش رو نداره.

دیکتاتور بدون توان استبداد

حالا ممکنه بگیم اینکه خیلی هم بد نیست. یعنی اگر با دید امروزی بخوایم به اون دوره نگاه کنیم می گیم پس دیکتاتوری به هر ترتیب نمی‌تونسته کامل مستقر بشه دیگه. منتها مشکل اینه که دیکتاتوری نمی تونه مستقر بشه، معنیش این نیست که یه چیز خوب دیگه جاش بوده. این وضع یعنی در واقع مملکت رها شده است. حاکمیت ملی انقدر ضعیفه که مشکلات ملی رو اصلاً نمی تونه حل کنه. هر گوشه مملکت رو تیول می‌ده به یه خانی، حاکم محلی‌ای، هرکس که بتونه نقد بهش پول بده. یه پولی بده به شاه، برو هر طور خواستی با مردم اون قسمتی که براش پول دادی تا کن و بدوششون که چند برابر پولی که دادی رو دربیاری. این بود اصلاً که وضع مملکت رسیده بود به اونجا و یه سری روشنفکرایی که می دیدن چطور مملکت داره فرومی‌پاشه، فکر یه راه حلی کردن که تهش رسید به مشروطه.

زمینه‌های تاریخی انقلاب مشروطه رو ببینین.

مشروطه قرار بود مشکل رو حل کنه

منتها دیدیم که مشروطه درست برعکس چیزی که قرار بود باشه، باعث شد وضع مملکت از بد به بدتر و بعد وحشتناک تبدیل بشه. مساله حل نشد که بدتر شد. تا اینکه ۱۵ سال بعدش کودتا شد. کودتا شد و رضا خانی که تا کمی پیش کسی نمی‌شناختش بعد از یه کم در سایه بودن شد بازیگر اصلی سیاست کشور.

تو یادداشت رضاخان سردارسپه  گفتیم ماجرای اون سال‌های کودتا و نخست وزیری رو. بعد در سال 1304 مجلس موسسان تشکیل شد، سلسله قاجار خداحافظ و پادشاهی پهلوی شروع.

اسم پهلوی از کجا اومد؟

اسم پهلوی رو هم همونجاها انتخاب کردن. تا اون موقع آدما اسم فامیل نداشتن. با لقب شناخته می‌شدن. رضا خان هم سروان که بود رضا ماکسیم بود چون متخصص مسلسل ماکسیم بود. بعد رفت بالا شد «رضاخان میرپنج» که می‌شه سرتیپ. بعد هم که وزیر جنگ شد و فرمانده ارتش، شد سردار سپه. منتها وقتی شروع کردن به شناسنامه دادن، هرکس باید یه اسم فامیلی برای خودش انتخاب می کرد. فروغی پیشنهاد میده فامیلی پهلوی رو که اسم یکی از زبانهای ایران باستانه رضاخان هم قبول می‌کنه و دستور می‌ده هرکس فامیلی مشابه با پادشاه مملکت داره باید فامیلیش رو عوض کنه. محمود پهلوی، تاریخ نگار مشهور اون دوره اتفاقاً قبلش این فامیل رو برای خودش انتخاب کرده بوده. می گن دیگه نمی‌شه و باید عوضش کنی. اینم در اعتراض فامیلی دیگه برای خودش انتخاب نمی کنه، همون اسمش رو می‌ذاره فامیلش: می شه محمود محمود.

تفاوت رضاشاه با قاجارها

به هر حال، رضا خان سردار سپه، می‌شه رضا شاه پهلوی. و تفاوت از اینجا شروع می‌شه چشمگیر شدن: اگر قاجارها خودکامگانی بدون ابزار خودکامگی بودن، رضاشاه هم خودکامه بود، هم ابزارش رو فراهم کرد. در واقع هم هوشش رو داشت که بدونه حتی خودکامه هم بخوای باشی امکانات می‌خوای، هم عرضه‌اش رو داشت که این امکانات رو فراهم کنه. بحث زیاده سر اینکه آیا اون چیزی که درست شد در دوره رضاشاه دولت مدرن بود یا نه. تو اون بحث تخصصی نمی‌ریم. منتها چیزی که خیلی سرش بحثی وجود نداره اینه که دولت اصولا یه سری امکانات اولیه لازم داره که بتونه تصمیمی رو که می‌گیره اجرا کنه. مثل نیروی نظامی. مثل راه. ارتش نداشته باشه یا راه نداشته باشه ارتش رو برسونه به یه جایی که یکی سرکشی کرده حکومت نمی‌تونه کارش رو بکنه. مردم هم نمی‌تونن درست با هم تجارت کنن. اینها رو دولت ایران قبل از رضا شاه نداشت و در زمان رضا شاه به وجود اومد. یکی یکی به اینها و چند تا چیز مشابه دیگه نگاه کنیم بهتر دستمون می‌آد که چه اتفاقی افتاده.

ارتش ایران

اول ارتش. گفتیم تو این ویدئو هم که ایران اون موقع اصلاً ارتش منظم و یکپارچه با یونیفورم و تحت امر دولت مرکزی نداره. یه سری نیروهای جدا از هم هستن که همه شون هم یه جورایی بیشتر از خارجی دستور می گیرن تا دولت مرکزی. این رو من هر چی بیشتر بهش فکر می‌کنم بیشتر متوجه مهم بودنش می‌شم. یه تفاوت دولت و جامعه چیه تو بیشتر دنیا؟ اینکه دولت اونیه که تفنگ داره. اونیه که اجازه داره از زور استفاده کنه. انحصار کاربرد مشروع زور در دست حکومته. خب این نبود در ایران. انحصاری نبود برای دولت تا رضاخان اومد. همون وزیر جنگ که شد فرمان شماره یک ارتش ایران رو صادر کرد حکم شماره یک قشون در ۱۳۰۰.  ژاندارمری و لشکر قزاق در هم ادغام شدن. یک ماه بعد هم  در ۱۵ دی ۱۳۰۰، ارتش نوین ایران درست شد، با پنج لشکربا ستادهای فرماندهی در پنج شهر مهم تهران، تبریز، همدان، اصفهان و مشهد. . بخش بزرگی از بودجه رفت نظام و هم کیفیت و کمیتش رو برد بالا. پادگان‌های تازه، تجهیزات نونوار، افسرا رو بفرستن خارج آموزش و خلاصه کم کم تشکیل «ارتش نوین ایران».

قانون سربازی اجباری

کار مهم درباره‌ی ارتش یکی دادن بودجه زیاد بود. اما همه‌اش بودجه نبود. یه کار دیگه هم بود که اون هم در شکل گیری نظام مهم بود و اتفاقا جامعه ایران هنوز هم با تبعاتش درگیره. گذاشتن قانون سربازی اجباری.

یه سال نشده بود پادشاه شده بود رضا شاه که گفتن پسر ۲۱ سالش که شد باید بره در اختیار ارتش برای اموزش نظامی. این خیلی حرفه. نه فقط برای ارتش. اینطوری فکر کنین بهش که جامعه‌ای که دولت قوی و مرکزی نداشته مدتی، ملت هم بی سواد و بی مهارتن عموما، یهو میگن همه مردها رو اول جوونی می‌بریم یه جایی اون چیزهایی رو که فکر میکنیم مهمه یادشون میدیم، تربیتشون می‌کنیم اونطوری که میخوایم. این خیلی اقدام مهم و بزرگیه برای دولت. زور حکومت رو خیلی زیاد می‌کنه. یه گروه‌هایی هم از همون موقع مخالفت کردن با این. از جمله روحانیون اعتراض کردن. ایت الله خمینی گفت همچین چیزی ما نداریم که شما کارگر رو مثلا ار سر کار برداری، جوون مردم بره اونجا مریضی بگیره اینا و… دلایلی که براش می‌گفت رو کاری نداریم ولی مخالف بود با اینکه سربازی اجباری باشه در دوره‌ی صلح مخالف بود و می‌گفت نه اسلام همچین چیزی توش نداره. و البته ۶۰ سال بعد که خودش به قدرت رسید قانون رو عوض نکرد و تا امروز هم نگهش داشتن. چون دیدن واقعا چنین امکانی منافعش هم برای حکومت کم نیست.

ارتش بزرگ و اقتدار پادشاه

پس هم تربیت می‌شدن تا حدی بخشی از نیروی کار جامعه، هم اینکه ارتش بزرگ می‌شد و دیگه حالا لازم هم نیست همه جا لشکرکشی بشه همین بودنش باعث میشه یاغیا یه تعدادیشون دست رو برن تو. این نشون دادن زور و اقتدار باز چیزیه که ممکنه الان به مذاق آزادی‌خواه ما خوش نیاد ولی اینکه حتی منتقدین رضاشاه مثل مدرس و مصدق و تقی زاده هم ازش تقدیر کرده بودن سر این قضایا نشون می‌ده که چه نیاز مهمی رو داشت جواب می‌داد. البته مثل همه کارهای دیگه اون موقع با توجه به شهرها و با توجه خیلی زیاد به تهران و مرکز که همین‌ها بعدا هزینه ساز شدن.

چرا ساختن راه‌ها و مسیر ارتباطی برای ایران مهم بود

این از ارتش پس. دیگه چی؟ دیگه ارتباطات. ارتباطات در اون دوره یعنی راه‌ها. نقاط مختلف مملکت رو به هم وصل کردن.

اینکه یه کاری کنیم بیشتر جمعیت مملکت در نقاط به اصطلاح «دور افتاده» زندگی نکنن. اون هم تو کشوری مثل ایران که جغرافیش طوریه که باعث می‌شه آبادی‌ها از هم فاصله داشته باشن با بیابون‌های وسیع یا کوه‌های بلند و اینطوری خیلی مناسبه واسه ملوک الطوایفی و هر کی شاه منطقه خودش باشه. سخت می‌کنه یک نظم سراسری برقرار کردن رو.  جاده باید درست می‌کردن و راه ارتباطی.

راه آهن ایران کشیده شد

انگلیس‌ها می‌خواستن یه راه آهنی باشه از جنوب ایران نزدیک به بصره ترجیحا به سمت شمال. مسیری بود که به کار اونها می‌اومد. وام هم براش حاضر بودن بدن. این راه اهن هم کشیده شد اخرش ولی نه با وام خارجی. با پول گرفتن از مردم. مالیات روی قند و شکر. منتها راه آهن مساله پیچیده‌ای شده بود. اصلا سر اصل اینکه الان راه اهن کشیدن کار درستیه با نه دعوا بود. مخالف داشت. مدرس رو ببینیم. حتی اصلش که تصویب شد سر مسیرش دعوا بود. هر کسی می‌خواست از آبادی خودش رد بشه. اعتراض و تحصن. مخالف‌های بزرگی هم داشت. مثل مدرس. مثل مصدق که می‌گفت این مثلا عوایدش مستقیم نیست کارخونه قند و شکر فایده‌اش بیشتره الان.

خلاصه بحث کم نبود. منتها گفتیم دیگه، یکی از ویژگی های دوره بعد از کودتا و بخصوص بعد از به پادشاهی رسیدن رضاشاه این بود که مخالفاش، حالا درست می‌گفتن یا غلط، معمولاً خیلی نمی‌تونستن چیزی رو پیش ببرن یا جلوی چیزی رو بگیرن. آخرش همونی می‌شد که رضاشاه می‌خواست. این شد که بالاخره تصمیم گرفتن در مسیری راه آهن رو احداث کنن که تا همین امروز سرش حرف داره زده می شه. تا قبل از این دوره تنها راه آهن ایران، راه آهن تهران به شاه عبدالعظیم بود که به «ماشین دودی» معروف بود. در دوره رضاشاه ولی راه آهنی کشیدن به طول بیشتر از 1300 کیلومتر. جنوب و شمال ایران رو به هم وصل می‌کرد که خیلی خوب بود و البته از خیلی از شهرهای مهم، از جمله اصفهان و شیراز هم اصلاً رد نمی‌شد که خب خیلی بد بود. این بده منتهی اونی که از این بدتره راه اهن نداشتنه.

ساخت جاده‌ها در ایران

این مثلا قصه راه آهن بود. جاده و راه شوسه هم ساختن. کل ایران قبل از کودتا ۲۴۰۰ کیلومتر راه ماشین رو داشت که در بیست سال ۱۰ برابر شد. فایده‌اش چی بود؟ اینکه مثلا باری که ۳۰ روز طول می‌کشید از بوشهر بیاد تهران حالا ۳ روزه می‌رسید. کرایه حمل بار ارزون شد. اول از 1303 تا 1305، 30% تا 40% و از 1306 تا 1316 بین 75% تا 80% کم شد. ارتباط بخش­های مختلف کشور با هم برقرار شد و امکان جابجایی نسبتاً سریع و ارزون شد و شاید از همه مهم­تر «امن» شد. هم جابه‌جایی کالا و هم انسان که قدم مهمی بود که ایران از وضعیت عقب موندگی خارج بشه.

دولت رضاشاه شد موتور توسعه

این گام‌های اولیه که برداشته شد، شرایط یه مقدار آماده‌تر شد برای توسعه. دولت شد موتورتوسعه در واقع. حالا در همین باره می‌شه حرف زد. که آیا این تنها راه بود؟ الان این راهیه که رفته شده و نتیجه‌اش رو هم دیدیم. اما کار مفیدتری که بعد از این مرور وقایع می‌شه انجام داد اینه که خب چه راه‌های دیگری می‌شد رفت. می‌شد که ایران به سمت توسعه بره ولی نه اینطوری با همه کاره بودن دولت؟ یا بدون اینهمه مرکزیت دادن به تهران؟ اینها هر دو تصمیم‌های بسیار مهم و بسیار پرهزینه‌ای شدن در تاریخ ایران و جای بررسی دارن. ولی این موضوع کار ما نیست اینجا ولی سرنخیه برای نرمش‌های ذهنی.

ایجاد صنعت و طبقه‌ی کارگر در دوره رضا شاه

اما اتفاقی که افتاد این بود که این قدم‌های اولیه راه و امنیت رو برداشتن بعد سر و کله چیزهای دیگه پیدا شد. مثل ایجاد صنعت. گفتیم که در پایان قرن سیزدهم شمسی سهم بخش صنعت توی اقتصاد خیلی کم بود. همه تو کشاورزی بودن اون هم کشاورزی قرون وسطایی واقعا. سالی که سلطنت پهلوی مستقر شد ایران فقط 20 کارخونه داشت که فقط 5 تاش بیشتر از 50 تا کارگر داشتن. سال 1319، آخرین سال سلطنت رضا شاه، این تعداد شد بیشتر از300 تا کارخونه که 28 تاش فقط بیشتر از 500 کارگر داشتند. حدود یک سوم سرمایه بخش صنعت رو دولت تامین کرده بود. وام­هایی با بهره‌های کم هم از طریق بانک ملی به کارخونه‌دارها داده می‌شد که همین موجب تشویق بیشتر سرمایه­گذاری صنعتی در کشور بود.

در دوره رضا شاه بروکراسی دولتی شکل گرفت

خلاصه یواش یواش سهم صنعت توی اقتصاد کشور داشت افزایش پیدا می کرد و طبقه «کارگر» به مفهوم واقعیش داشت شکل می‌گرفت. از اون طرف برای اداره مملکت بوروکراسی دولتی هم خیلی گسترش پیدا کرد. این همون ابزاریه که گفتیم دیکتاتوری می‌خوای بکنی هم باید داشته باشی تا کارت پیش بره و البته خیر بورکراسی کارآمد معلومه که فقط به دولت نمی‌رسه. کل کشور می‌ره یواش یواش به سمت توسعه. باز البته در اینکه این بروکراسی چه راهی رفت و در انتهای حکومت رضاشاه وضعیت ادارات دولتی چی بود هم می‌شه حرف زد.

چون این همون نظامیه که مثلا یکی مثل میلیسپو که هم در اوایل کار رضاشاه در ایران کار کرده هم بعد از دوره رضاشاه ایران رو دیده می‌گه که نظام اداری ایران نظامی بود فاسد و سفله پرور. نظام اداری رو طوری پر از گردنه کرده بودن سر هر گردنه هم یکی نشسته بود بتیغه.

پادشاهی رضاشاه، دو دوره‌ی متفاوت

یعنی ما وقتی درباره دوره رضاشاه حرف می‌زنیم درباره‌ی چند تا چیز مختلف انگار داریم حرف می‌زنیم. نه دوره‌ای سراسر درخشان و نه دوره‌ای یکسره فاسد. اما به نظرم می‌شه اینطوری گفت که داریم درباره پادشاهی پونزده ساله‌ای حرف می‌‌زنیم، ۱۵ سال خیلی زیاد نیست، واقعا زمان زیادی نیست. اما همین ۱۵ سال دو دوره است انگار.

دوره‌ای که توش نهادهایی مهم تاسیس می‌شن که قبلش نبودن و نیازشون و حرفشون بود مثل مالیه، مثل دادگستری، مثل ارتش، مثل راه آهن، مثل دانشگاه. اینها همه پیشرفت کارشون رو تا حد زیادی مدیون سیستم تک رای و مستبدانه رضا شاه هستن. بعد دوره‌ای رو داریم که همین سیستم استبدادی شروع می‌کنه عیب‌هاش رو نشون دادن و ضربه‌هاش رو زدن تا می‌رسه به وضعیتی که همه اینها دارن در شهریور ۱۳۲۰. وقتی رضاشاه از ایران می‌ره. از نظام اداری تا اون ارتش. که هیچ کدوم وقتی رضاشاه رفت موقعیت خوب و آبرومندی ندارن. بلکه بر پایه‌ی بعضی قضاوت‌ها، مثل میلیسپو، خیلی هم وضع نابسامانشون یادآور همون دوران قبل از کودتاست. می‌رسیم به اینها حالا. یکی یکی.

توسعه‌ی آموزش و باسوادی

یک کار مهم دیگه رو ببینیم. گسترش آموزش. تا قبل از پهلوی آموزش اغلب اینطوری بود که یه تعدادی مکتب خونه بود، معلمش هم یه آخوندی بود. یه سری آموزش ابتدایی برای خوندن و نوشتن می‌دادن و یه سری شعر از بوستان و حکایت از گلستان سعدی و روخوانی قرآن و یه سری ابتدائیات خلاصه. همین رو هم البته خیلی کم می‌رفتن مردم. مثلاً خود رضاشاه هم مکتب خونه نرفته بود. سواد عرفی نداشت. یه استثناهایی مثل دارالفنون و اینا واقعاً کمیاب بودن. از اون کمیاب‌تر آموزش دختران بود. مکتب خونه‌های دخترا هم البته بودن، ولی خیلی کمتر. استقبال هم در واقع خیلی نمی‌شد.

مخالفت مذهبی‌ها هم بود که می‌گفتن داره دروس فرنگی به بچه‌ها میده که بی‌دینشون کنه. مدارسش رو آتیش زدن، میرزا حسن رشدیه رو که زمان ناصری می‌خواست مدرسه راه بندازه تهدیدش کردن و خلاصه نذاشتن خیلی این سنت مدارس جدید رو باب کنه. ولی بعد توی دوره رضاشاه انحصار آموزش از روحانیون گرفته شد. از سال 1304 که آغاز سلسله پهلویه تا سال 1320 به طور متوسط هر سال بیشتر از 10 درصد به تعداد کسایی که توی این مدارس جدید ثبت نام می‌کنن اضافه می‌شه. سال 1307 هم قانون اعزام دانشجو به خارج تصویب میشه.

دانشگاه به معنی‌ که ما امروز می‌شناسیم تا اون موقع توی ایران نیست. نقش این دانشجویان برگشته از اروپا در رواج الگوی زندگی غربی توی کشور چشمگیر بود. اینهایی که می‌رن دبیرستان و دانشگاه بعد میان کارمند می‌شن، مدیر می‌شن، معلم و قاضی و پزشک و استاد دانشگاه می‌شن، و همین‌ها کم کم می‌شن یک طبقه جدید و مهمی . خیلیاشون حامی رویکرد فرهنگی رضاشاه شدن.

رویکرد فرهنگی رضاشاه گفتیم. این هم موضوع مهمیه. بذار کمی حرف بزنیم درباره‌اش.

هویت ملی ایرانی ساخته شد

یک کار مهمی اون موقع کردن که اثرش خیلی روشن در گفتگوی فرهنگی امروز ما هم هست. اون هم تاکید بر ملیت و یه جور هویت باستانی بود. این چرا مهمه؟ چون دارن یک هویت ملی درست می‌کنن. چیزی که خیلی وجود نداره یا اگر هست خیلی ضعیفه. دولت‌ـملت داره ساخته می‌شه در ایران. حالا یا برای اولین بار کلا یا برای اولین بار بعد از اسلام. یعنی کلا یه چیزی که قرن‌هاست نیست. دودمان‌ها و سلسله‌ها هستن ولی حالا می‌خواد هویت ملی بشه چسب قوی‌ای که این مردم رو با هم یکی می‌کنه. اون موقع مردم یک پایه‌ی هویت مذهبی دارن یا بعضی‌ها هویت قومی دارن ولی ایرانی بودن چیزی نیست که روش کار شده باشه خیلی حتی اگر حسش جاهایی بوده باشه. در این دوره است که خیلی اگاهانه شروع می‌کنن هویت ملی ساختن.

نشونه‌اش چیه؟ یک نشونه‌اش مثلا همین اسم پهلوی که از زبان پهلوی ساسانی می اومد و یه جور نماد بازگشت به زمانی بود که ایران امپراتوری بزرگی بود. حالا در جاهای دیگه‌ی دنیا هم فاز مشابه این هست دیگه. این همون دوره‌ای هم هست این کارها که نظریات نژادی و اینکه بعضی نژادها از بعضی دیگه بهترن داشت یواش یواش توی اروپا جون می‌گرفت. تو خود ایران هم خیلی از روشنفکران دوره مشروطه تاکید داشتن روی یه جور بازگشت به دوره ایران باستان.

شنیدن صدای روشنفکرها

رضاشاه  هم حواسمون باشه اومده که همین مناسبات اجتماعی ایران رو تغییر بده، واسه همین یه همچی تغییر ارزشی‌ای هم می‌خواد، همین هم شد که این ایده رو خیلی جدی دنبال کرد. همش هم باید یادمون باشه وقتی می‌گیم این ایده‌ها رو گرفت و اجرا کرد، در اغلب موارد اصلاً خودش نبود که این ایده‌ها رو فهمیده باشه و اجرا کنه. رضاشاه نه سواد داشت، نه اصلاً خیلی با ایده‌های مثلاً آخوندزاده یا میرزاآقاخان کرمانی یا ملکم خانی که قبل از مشروطه این موضوعات رو مطرح کرده بودن آشنایی خاصی داشت. خودش روشنفکر نبود، ولی صدای روشنفکرایی که دور و برش بودن رو می‌شنید و البته اینقدر هم باهوش بود که متوجه بشه کدوم ایده‌ها تو این وضعی که ایران الان داره و با کاری که می‌خواد بکنه به دردبخوره. همین ملی گرایی و ایران باستان و اینها رو کی‌ها اوردن؟ آدمهایی مثل محمد علی فروغی، تقی زاده و سعید نفیسی. اصلا همینکه اسم کشور رو عوض کنیم در اسناد بین المللی از پرشیا بشه ایران سرزمین آریایی ها، این ایده سعید نفیسیه. تا ۱۳۱۳ اسم کشور پرشیاست. بعد می‌شه ایران. ایده از روشنفکراست ولی خب با ایده خالی که کار به جایی نمی‌رسه یک نیروی سیاسی مقتدر اومد پشتش بردش جلو.

 

رابطه‌ی رضاشاه با مذهب و نهاد روحانیت

یا اصلا یه چیز دیگه از رویکرد فرهنگی حکومت رضاشاه. پرسروصدا تر مهمتر و شاید پیچیده‌تر از ملی گرایی رابطه رضاشاهه با مذهب و به طور خاص با روحانیت. واقعیتش اینه که تصویری که ما داریم ممکنه یه مقداری مخدوش باشه. اگر یکی دو تا روحانی برجسته سیاسی مخالف مثل مدرس رو بذاریم کنار، کل نهاد روحانیت اولش خیلی هم مشکلی با دیکتاتوری سردارسپه و بعد رضاشاه نداشت.

آخوندها احساسشون اینه که تو مشروطه دورشون زدن روشنفکرها، قرار بوده شورای فقیهان درست بشه که درست نشد، کفار هم که پاشون به مملکت بازتر از قبل شد. از اون ور بازار هم خراب شد. مملکت آشوب، کاسبی کساد، بازاری بی پول و علما ناراضی. خلاصه باید حواسشون رو جمع می‌کردن و این طبقه هم دنبال شرایط بهتری بودن واسه خودشون.

رضاخان هم اولش خوب بود باهاشون. سر پادشاهی و جمهوری که گفتیم توی ویدیوی رضاخان سردار سپه رفت قم و صحبت کرد با مراجع و اینها هم گفتن شما دیکتاتوری نکنی ما رضایت داریم به سلطنت. خودش هم اون اول که اومده بود زیارت می‌رفت و تو عزاداری گل به سرش می‌مالید و کلاً به جز دعوای با مدرس، که اونم دعوای سیاسی بود و خیلی ربطی به لباسش نداشت، خیلی هم عزت و احترام می‌ذاشت به روحانیت. آشوب رو هم که حل کرده بود و رونق هم که به بازار برگشته بود. چی از این بهتر؟

 

ویدیوی رضا خان سردارسپه رو در کانال یوتیوب بی‌پلاس ببینین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشکل با روحانیت از کجا شروع شد؟

منتها وضع خیلی زود عوض شد دیگه. اولاً همین که شروع کرد به تبلیغ ملی گرایی و میدون دادن به باستان گراها یعنی وایستادن جلوی هویت مذهبی. هرچی جلو رفت بدتر هم شد. احساس که کرد قدرتش تثبیت شده، شروع کرد خیلی مستقیم مقابله با بعضی سنت‌های مذهبی از بست نشینی در مسجد تا تعزیه و قمه زدن که اینا خرافاته و عامل عقب موندگی ما همینه. بعد شروع کرد امتیازاتی رو که همیشه ویژه آخوندها بود ازشون گرفت. یا انحصارش رو ازشون گرفت.

مثلا با تاسیس دادگستری انحصار قضاوت رو از اخوندها گرفت. مدرسه جدید انحصار درس دادن رو، اداره دولتی ثبت کاسبی پرسود ثبت رو از دستشون گرفت. حتی یه خیز برداشت که سربازی آخوندها رو اجباری کنه که خیلی سفت وایسادن، دید نمی‌ارزه بی خیال شد.

کلاه پهلوی

بعد رفتن سر وقت لباس. مردها تو ایران تا ۱۳۰۷ اینطوری لباس می‌پوشیدن که توی ویدیو می‌تونین ببینین. آخوند و غیر اخوند.   ۱۳۰۷ اومدن یه هوا غربی مانند کردن لباس رو. یه کلاه آوردن، کلاه پهلوی، گفتن همه اینو بذارین. روحانیت هم باز اگر می‌خواستن لباس خودشون رو بپوشن باید یه مجوز رسمی از دولت می‌گرفتن که اجازه بهشون بده به جای کلاه، عمامه سرشون بذارن و به جای کت عبا بپوشن. این سنگین بود که اخوند باید حالا می‌رفت جواز می‌گرفت که بتونه عبا عمامه بپوشه.

سفر رضاشاه به ترکیه و تاثیر از آتاتورک

سنگین‌تر ولی کاری بود که بعد از سفر ترکیه کرد، همونجایی که یادمونه اصلاً روحانیت از ترس جمهوریش با جمهوری رضاخانی مخالفت کرده بودن. یه سفر رفت ترکیه و خیلی تحت تأثیر ترکیه‌ای قرار گرفت که آتاتورک داشت از خاکستر امپراتوری عثمانی می‌ساخت. اومد با الهام از اون کارهایی شبیه اون بکنه. از همه‌اش پر سر و صداتر کشف حجاب بود.

فرمان کشف حجاب

کشف حجاب فقط هم موضوع مذهبی نبود واقعا. فرهنگی هم بود. نشون به اون نشون که خود رضاشاه، خیلی جالبه، خود رضاشاه که این قانون رو گذاشته و انقدر هم پاش وایستاده، روزی که زنش و دخترانش رو برای اولین بار بی حجاب به مراسم می‌بره می‌گه دلم می‌خواست مرده بودم و مجبور نبودم اینطور زن و دخترم رو بی‌حجاب به بقیه نشون بدم. ولی چه کنم که برای پیشرفت مملکت لازمه. ولی قشنگ معلومه که سختشه.

قانون رو می‌گذارن ولی اجراش راحت نیست. خیلی زن‌ها می‌مونن خونه. اونهایی که دستشون به دهنشون می‌رسید تو خونه حموم ساختن که زن‌ها نخوان بیان بیرون. یه مدتی سخت گرفتن. بعد جامعه مقاومت کرد. کم کم شل شد. و هر چی جلوتر رفت جامعه خودش رو به یه تعادل جدیدی رسوند. فارغ از اون کدی که حکومت می‌خواست به زور بیاره، جامعه یه نقطه تعادلی پیدا کرد و اونجا وایساد.

رضاشاه ایده‌های مشروطه رو به روش خودش اجرا کرد

می‌بینین کارهای رضاشاه رو؟ یادمون بیاد که انقلاب مشروطه دنبال چی بود؟ تو یادداشت مشکلات ایران در قرن ۱۹  چندتاش رو گفتیم.  مالیه یا دارایی. نظام قضایی. رضاشاه داره یه سری از اون کارها رو می‌کنه. کارهای زمین مونده مشروطه رو. این خیلی نکته مهمیه. کارهای مهم رضاشاه رو که ببینی بخش عمده این اقدامات دقیقاً همونایی بود که روشنفکرای دوره مشروطه می‌خواستن. رضاشاه این ایده‌ها رو گرفت و انجام داد، ولی در قالب یه نظام سیاسی‌ای که اصلا در نقطه مقابل مشروطه قرار داشت.

سیستم رضاشاه مرحله به مرحله رفت به سمت دیکتاتوری

نظام سیاسی مملکت روی کاغذ هنوز پادشاهی مشروطه بود که توش قرار بود مجلس همه کاره باشه و شاه فقط نقش نمادین داشته باشه. منتها در اون سیستم کاری پیش نرفته بود. و وقتی سیستم عوض شد در عمل رضاشاه درست برعکس عمل کرد. یا مرحله به مرحله، به قول کاتوزیان در سه مرحله بردش تا دیکتاتوری و نهایتا استبداد.

جایی که دیگه قدرتش مطلق بود و بر عکس شاهان قاجار توانایی اعمال این قدرت مطلق رو هم داشت. برای همین با اینکه رو کاغذ اختیاراتش احتمالا کمتر از مثلا ناصرالدین شاه بود چون الان سلطنت مشروطه بود. ولی اصلا رضا خان کسی نبود که مجلس بخواد مشروط کنه قدرتش رو. یه طوری رای می‌خوندن تو انتخابات که رای مدرس بعد از چهار دوره نمایندگی شد صفر. رای خودشم نخوندن براش. بعد مجلس رفتن که هیچی اصلا مخالفت پرهزینه بود، انتقاد کردن پرهزینه بود. از خونه‌نشین شدن مصدق و قوام تا زندان  و تهدید جانی مدرس و فرخی یزدی سرنوشت منتقدین بود. پزشک احمدی می‌رفت آمپول هوا می‌زد تو زندان کار رو تمام می‌کرد هر وقت لازم بود. ‌

خلاصه انتقاد و آزادی بیان و اینجور چیزا جزء تجملاتی محسوب میشدن که فعلاً خیلی فرصتی برای برآوردنشون نبود. چطوری توجیه می‌کردن این رو؟ اینطوری که میگفتن آزادی خوبه؟ آزادی داشتیم خوب بود؟ مثل اون پونزده سال بعد مشروطه که هر کی هر کی بود مملکت خوب بود؟

دادگاه نظامیان بعد از عزل رضاشاه

یه داستان جالبی بگم در این باره. کسروی یکی از منتقدای منصف این دوره است. چند تا نظامی بودن که متهم بودن به کشتن زندانی‌ها در زمان رضاشاه. بعد از رفتن رضاشاه اینها رو بردن دادگاه. کسروی وکیلشون بود. اونجا می‌گه که کاملاً درسته که اون موقع فضا بسته بود و آزادی نبود و اینها، ولی یه تفاوتی هست. این جوونای دموکرات منش الان با روشنفکرای قدیمی‌تری که توی دوره رضاشاه بودن یه فرقی دارن. چرا اون قدیمی‌ترها اون موقع ساکت نشستن و نگاه کردن، الان هم نمی‌تونن با شدت و حرارت شما جوون‌ترها به اون دوره حمله کنن. چرا؟ نه چون سرکوب رو ندیدن. دیدن. منتها اون دوره سرکوب رو دیدن قبلش رو هم دیدن که چه «اوضاع پرآشوب و پرهرج و مرج» ی بود بعد مشروطه. همین باعث میشه که اون‌ها به این وضعیت اونقدری که جوون‌های دموکرات منش اعتراض می‌کنن، اعتراض نمی‌کنن.

 

روشنفکران و جامعه

این خیلی به نظرم داستان عبرت آموزیه. ما یک اپیزودی توی پادکست بی‌پلاس داشتیم خلاصه کتاب روشنفکران و جامعه، یه حرف اساسی داشت این کتاب که من در مرور تاریخ ایران ابتدای قرن بیستم خیلی بهش فکر کردم. می‌گفت اون کتاب که روشنفکرها فکر می‌کنن عموما که مسائل راه حل‌هایی دارن و اگر کار، دست کار دون بیفته راه حل رو از تو کشو در میاره می‌ذاره رو میز و دیگه حل می‌شه مساله. در حالی که در واقعیت هیچ راه حل عالی وجود نداره که مساله‌ها رو حل کنه و مساله جدید درست نکنه. همیشه compromise مصالحه و سازش هست. همیشه یک بده بستان هست. ما که اختلاف داریم سر اینکه راه اهن مثلا می‌خوایم یا نه و اگر میخوایم از کجا پولش رو بیاریم و از چه مسیری بکشیمش. این راه حلی نداره که همه توش راضی بشن. اینطوری نیست که اگر داناترین آدم، پاک‌ترین و مردم دارترین سیاستمدار بیاد میتونه اون طرح بی‌نقص خیالی راه اهن ایران رو اجرا کنه و همه خوشحال و راضی بشن. اینطوریه که من و شما هر دو باید از خواسته‌های خودمون کوتاه بیایم و برسیم به یک چیزی که ایده‌آل هیچکدوممون نیست ولی هر دو می‌تونیم باهاش کنار بیایم و این می‌شه کامپرومایز. جواب بی‌نقص مساله نیست ولی مارو از بن بست در میاره.

راه اهن حالا مثاله ولی تاریخ ایران، و از جمله تاریخ پس از مشروطه ایران که توش برای اولین بار دعوای سیاسی داشت اتفاق می‌افتاد نه دعوای شاه‌ها و خان‌ها و نه دعوای مذهبی، جنگ سیاسی داشت برای اولین بار در تاریخ ایران تمرین می‌شد، این فرهنگ کامپرومایز یک سره ازش غایب بود. امروز هم یک گرفتاری بزرگ ماست به نظر من. اون موقع هم بود. و روشنفکرها در جستجوی راه حل بی‌نقص اینقدر تو سر و کله هم زدن که همون استبدادی که همه‌شون ازش می‌ترسیدن و علیهش مبارزه کرده بودن اومد طومار همه‌شون رو پیچید و نشون داد کار کردن یعنی چی.این درس رو تاریخ به بهای گزاف به ما داد و ما بهترین کاری که می‌‌تونیم بکنیم اینه که حداقل ازش یاد بگیریم و برای یادگرفتن ازش اول باید خوب بشناسیمش این پدیده رو، بهش فکر کنیم. توی تاریخ آمریکا و ماجرای تصویب قانون اساسی آمریکا دیدیم نمونه‌هاش رو که از چه فکرهای دور از همی نهایتا یک اشتراکی درآمد. بگذریم.

سرکوب رضاشاه چی بود؟

از دوران رضاشاه می‌گفتیم و از سرکوب. چی بود سرکوب؟ از این هم مثال بگیم. چون نه اینطوری بود که فقط واسه سیاسی‌ها باشه نه اینطوری بود که فقط برن سراغ اونهایی که از اول مخالف رضاشاه بودن. اومد جلو بزرگ شد دامنه‌اش، بزرگ شد تا رسید به کسایی که اتفاقا تو قدرت گرفتن رضاشاه نقش داشتن. تو دادن اون ایده‌های نوگرایانه، تو اجرا کردنشون نقشهای مهم و بلکه اصلی داشتن و اون‌ها هم حذف شدن. رضاشاه که گفتیم خیلی باهوش، ولی بی‌سواد بود. اغلب اون ایده‌های نو برای مدرنیزاسیون کشور مال یه سری آدم دیگه بود که خودشون زورشون نمی‌رسید اون ایده‌ها رو اجرا کنن. رفته بودن پشت قدرت سیاسی رضاشاه که اون ایده‌ها رو اجرا کنن و البته رضاشاه هم بهشون میدون می‌داد تا یه جایی.

محمدعلی فروغی، نخست وزیر رضاشاه

مثلاً محمدعلی فروغی اولین نخست وزیر رضاشاه و کسیه که خیلی از اون ایده های باستان گرایی مال اونه.

تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه

تیمورتاش یکی از آدم‌های دیگه دور و بر رضاشاهه که هم خیلی باهوشه، هم فرنگ رفته، تحصیل کرده، مسلط به چندتا زبون و خیلی وارد به بازی‌های سیاسی. وزیر دربار رضاشاهه اسما، ولی مشهوره به اینکه شخص دوم مملکته و خود رضاشاه هم چند جا این رو تأیید می‌کنه. درباره تیمورتاش تو ویدیوی شروع قصه نفت در ایران هم حرف زدیم. اوایل سلطنت رضاشاه یه گزارش نوشت تیمورتاش براش «طرح اصلاحات مملکتی» این رو می‌خونی خیلی شبیهه به کارهای اساسی‌ای که رضا شاه کرد و امروز به خاطرش اعتبار می‌گیره. گزارش تیمورتاش می‌گفت این کارها رو باید بکنیم. یک، دو، سه، چهار.

بخش عمده ای از اون کارهایی که رضاشاه به خاطرشون اعتبار می‌گیره می‌بینیم که تو همین گزارش اومده. خود تیمورتاش هم بعد از چند سال اظهار خشنودی می‌کنه که مملکت در جهت همون اصلاحاتی که پیشنهاد کرده داره پیش می‌ره. توی مذاکرات نفت که نهایتش رسید به بازنگری در قرارداد دارسی ۱۹۳۳ و اینجا داستانش رو گفتیم تیمورتاش یه دوره‌ای مذاکره کننده‌ی اصلی ایرانه. سرنوشتش چی می‌شه؟ مرگ مشکوک در زندان رضاشاه. یا علی اکبر داور.

علی اکبر داور، وزیر عدلیه و مالیه ایران

یکی دیگه از آدم های خیلی موثر دور و بر رضاشاه علی اکبر داوره. نفر اول در اصلاح نهاد قضا. یکی از خواسته‌های مهم مشروطه همین عدالتخانه بود دیگه.  داور سوییس حقوق خونده، اومده ایران دادگستری درست کرده. اداره ثبت راه انداخته. دو تا کار مهم در مخصوصا کم کردن قدرت اخوندها. اون هم وقتی رضاشاه باهاش غضبه از ترس اینکه به سرنوشت تیمورتاش و بقیه دچار نشه رفت شب خونه تریاک رو ریخت تو الکل خوابید دیگه پا نشد.

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن

روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

 

بدبینی‌ها و نگرانی‌های رضاشاه

فقط هم اینها نیستن. نصرت الدوله فیروز هم مثلاً هست، سردار اسعد بختیاری هم هست، حسن دادگر هم هست، حتی تدین هم هست. اینها هر یک به طریقی رانده شدن. یا حذف فیزیکی شدن کلا یا حداقل حلا از امور مملکت کنارگذاشته شدن مثل فروغی که نقش اساسی داشت در ایجاد سلطنت پهلوی. چرا؟ بعضی‌ها می‌گن اعتماد به نفسش کم بود. می‌دید یکی محبوب می‌شه تو یه زمینه‌هایی هم سرتره ازش نگران می‌شد که بیاد زیرپاش رو خالی کنه و خودش جاش رو بگیره. و البته همیشه هم نگرانیش یکسره بی‌پایه نبود. هرچی هم که به سمت پایان دوره حکومتش می‌ریم این بدبینی و خودرایی و ترس افتادن توی اطرافیانش رو بیشتر می‌تونیم ببینیم.

انقدری که بعضی از تاریخ نگارها دوره سلطنت رضاشاه رو به دو مرحله تقسیم کردن: 1304 تا 1312، و از از 1312 تا 1320. توی دوره اول خیلی از آدم‌های مهم، از جمله همین افرادی که اسم بردیم کمک می‌کنن به ایجاد زیرساخت‌های لازم بخصوص برای تغییرات فرهنگی و دوره دوم که معمولاً ابتداش رو زمان کشته شدن تیمورتاش می‌دونن دوره‌ایه که بدبینی و تکروی رضاشاه تشدید می‌شه و آدم‌های خیلی اثرگذار و پرقدرت رو به تدریج از دور و برش حذف می‌کنه. اثراتی که این بدبینی و تکروی داشت خیلی در آینده مملکت و سرنوشت اصلاحاتی که شروع کرده بود تأثیر داشت.

کتاب محمدرضا شاه: ماموریت برای وطنم

محمدرضا پهلوی توی کتاب ماموریت برای وطنم میگه یه بار با پدرم داشتیم قدم می‌زدیم. پدرم به من گفت دوست دارم یه طوری امور مملکتی رو نظم بدم که وقتی تو پادشاه شدی دیگه با خیال راحت بتونی مملکت رو اداره کنی. میگه شاه که، به من برخورد که این منو قبول نداره. ولی وقتی پادشاه شدم و توی دهه 1320 با اون وضع عجیب و از هم پاشیده مملکت مواجه شدم، فهمیدم چی می‌گفت. درواقع هم محمدرضا شاه دید چی می‌خواسته و هم این رو فهمید که نتونسته.

همه چیز متکی بود به خود رضاشاه

ما که از بیرون می‌بینیم و بعد از صد سال، قشنگ متوجه می‌شیم این کاری که رضاشاه کرد و هر کس سرش به تنش می‌ارزید رو بعد از چند سال از کار برکنار کرد، چطوری منجر می‌شه به اینکه این اصلاحات ناپایدار بمونه. پایدار نشه. چیز عجیبی برامون نیست. نشد این اصلاحات یه نهادی که بعد از رفتن خودش هم بتونه ادامه بده. همه چی خودش بود و با حذف بقیه همه چی متکی به خودش موند و وقتی که افتاد همه چی افتاد باهاش. کلا بنا فروریخت انگار چون فقط یه ستون وسطش داشت. همه ستون‌های دیگه رو با دست خودش انداخته بود.

و جالب و درس اموز که این که فقط رضاشاه نیست که تو تاریخ ایران این طوریه. شاه‌های دیگه هم داشتیم که تونستن پیشرفت‌های قابل توجهی توی دوره‌شون ایجاد کنن. ولی با رفتنشون یا روند کند شده، یا اصلا معکوس شده و اصلاحات برنامه‌هاشون هم با خودشون رفته. شاه عباس و نادر دو تا از مثال های خوب هستن. درباره‌ی هر دوشون ویدئو داریم الان. یه شباهت‌هایی دارن به هم. و البته تفاوت‌های مهمی. ولی تو همه شون ببینی معلومه اون روندی که شروع کردن تبدیل به یه نهاد مستقل از وجود خودشون نشده. یه طوری نتونستن جانشینانشون و بزرگان مملکت رو سازماندهی کنن که همون روند رو بدون خودشون هم ادامه بدن. این خیلی مهمه آقای دکتر طباطبایی خیلی روی این کار کرده و دربارش نوشته. درباره‌ی اینکه یه شاهی می‌آد یه اقدامات مثبتی می‌کنه در دوره‌ای ولی این‌ها ناپایداره، بعد از خودش دیگه پیگیری نمی شه. این واقعا نکته‌ی مهمیه در بررسی تاریخ سیاسی ایران.

رضاشاه هم دچار بددلی و دسیسه‌پنداری شد

رضاشاه هم می‌تونیم بگیم هم یکی از همین‌هاست. و اتفاقا شبیه به اون دو تا و بعضی دیگه از شاهان ایران در سال‌های آخرش خیلی به اطرافیانش بددل می‌شه. دچار دسیسه پنداری شدید می‌شه نسبت بهشون، نشانه‌هاش واضحه. این مشکل فقط سر راه توسعه نیست، یه جورایی می‌شه گفت حتی سلطنت خود رضاشاه هم قربانی همین قحط الرجالی شد که دور و بر خودش درست کرد. پایه خودش رو هم همین زد. چطوری؟ این سرکوب‌شده‌هاش انداختنش؟ نه.

تبعید رضاشاه

رضاشاه رو هیچ کدوم اینهایی که سرکوبشون کرده بود ننداختن. نه چپ‌های ۵۳ نفر. نه روشنفکران و متحدین رانده شده‌اش نه عشایری که اونطوری با اون ارتش ملی سرکوب شده بودن. اینها نبودن که رضاشاه رو انداختن. اما سرکوب شدن اینها نقش داشت در افتادن رضاشاه. چون به روز حادثه که باید تصمیم‌های سخت می‌گرفت، تصمیم‌های واقعا سخت، دیگه نه کسی برای مشورت دورش مونده بود نه بین گروه‌های موثر در جامعه هواداری داشت. رضاشاه در جریان اشغال تهران به دست متفقین از سلطنت استعفا داد و تبعید شد و ای از ایران رفت و بعد هم چند سال بعد در غربت مرد. ما داستان سقوطش رو جای دیگه خواهیم گفت. اما واقعیت اینه که رضاشاه وقتی کارش تمام شد محبوبیت و حمایتی هم در مردم نداشت. و وقتی که رفت دیگه همون چیزی هم که از سیستم مونده بود فروپاشید. و ایران در دهه بیست شمسی که اولش با شروع جنگ جهانی دوم بود دوران بسیار سخت و نابسامانی داشت. یادآور همون نابسامانی بعد از مشروطه. حالا به این داستان خواهیم رسید.

زمان پادشاهی رضاشاه در دنیا چه خبره

اول ولی یک زوم اوت بکنیم ببینیم در این ۱۵ سال پادشاهی رضاشاه در اطراف ایران و در بقیه دنیا چه خبره؟

آمریکا، آمریکای روزولته. رکود بزرگ در سال 1929 اتفاق افتاده و تا سال‌ها بعدش هم آمریکا درگیر رکود و کسادی بازار و مشکلات اینطوریه. روزولت با نیودیل میاد و سعی می‌کنه وضع رو اساسی تغییر بده. یه موفقیت‌هایی هم به دست میاره، ولی بعد از مدتی با در گرفتن جنگ در اروپا، بحث اصلی توی آمریکا عوض می‌شه. می‌شه اینکه آیا باید وارد جنگ بشه آمریکا یا نه.

توی اروپا به تدریج آلمان داره از زیر بار شکست جنگ جهانی کمر راست می‌کنه. هیتلر با استفاده از وضع بد جمهوری وایمار سال 1933 صدراعظم آلمان می‌شه، دموکراسی و جمهوری رو تعطیل می‌کنه و شش سال بعد رسماً جنگ جهانی دوم رو با اشغال لهستان کلید می‌زنه. توی ایتالیا موسلینی از 1919 روی کاره و مشهوره از وقتی که فاشیست‌ها روی کار اومدن قطارها دارن سر وقت راه می‌افتن. یعنی خیلی به طور مشخص مشکل ناکارآمدی بوروکراسی توی ایتالیا رو، اگر نگیم حل کردن فاشیست‌ها، به طور محسوسی بهتر کردن. یه کم بعد از شروع جنگ و بعد از فتوحات اولیه هیتلر، موسلینی هم بهش می‌پیونده و در کنار ژاپن می‌شن مهم‌ترین قدرت‌های متحدین در جنگ.

انگلستان بعد از جنگ جهانی با مشکل افول قدرت در مستعمراتش روبرو شده. هرچند یکی از رقباش که عثمانی باشه بعد از جنگ کلا فروپاشیده و تجزیه شده، رقیب دیگه که روسیه باشه هم توش انقلاب شده، ولی وضع صدمات جنگ خود انگلستان رو هم ضعیف کرده. به همین دلیل وقتی هیتلر در ابتدا میاد و مدام تهدید می‌کنه همسایه‌هاش رو در ابتدا خیلی باهاش کاری نداره انگلستان و حتی چمبرلین که نخست وزیر انگلستان در سال 1938 هست، پیمان مونیخ رو با هیتلر امضا می‌کنه که یه بخش از چک رو به آلمان بده به این امید که هیتلر ساکت بشه. می‌دونیم که اینطور نمی‌شه و هیتلر یکی بعد از دیگری شروع می‌کنه به کشورگشایی تا اینکه چرچیل توی انگلستان به قدرت می‌رسه و رسماً علیه آلمان وارد جنگ می‌شه.

توی روسیه هم گفتیم که انقلاب کمونیستی شده، روسیه تبدیل شده به شوروی. بعد از مرگ لنین، استالین روی کار اومده، همه مخالفان و رفقای سابقش رو سرکوب کرده و در سال‌های اولیه پیشرفت‌های اقتصادی قابل ملاحظه‌ای هم کرده شوروی. وقتی جنگ رو هیتلر توی اروپا شروع می‌کنه، اولش تز استالین اینه که این درگیری امپریالیست‌هاست و بهشون کاری نداشته باشیم. هر قدر دوست دارن از هم بکشن که به نفع ماست. اونم با هیتلر اولش پیمان صلح امضا می‌کنه که هیتلر به کارش تو اروپا برسه. تا اینکه هیتلر رسماً به خودش هم حمله می‌کنه و این می‌شه که مجبور می‌شه بره کنار دو تا از مهم‌ترین امپریالیست‌ها، انگلیس و آمریکا، و با هیتلر بجنگه.

امپراتوری چند ملیتی عثمانی فروپاشیده و آتاتورک داره سعی می‌کنه با تکیه بر هویت ترکی یه کشور جدیدی با مختصات جدید برای ترک‌ها بسازه. از اون طرف در هند که مستعمره انگلستانه به تدریج گرایشات استقلال طلبانه داره قوی‌تر می‌شه. گاندی به هند برگشته و با رویکردی که در پیش گرفته، جنبش استقلال طلبی که اوایل فقط مختص نخبگان هندیه داره خیلی عمومی‌تر و گسترده‌تر می‌شه.

همسایه دیگه ایران، افغانستانه که دو سال قبل از کودتای رضاشاه طی یه جنگ خیلی کوتاه با انگلیس استقلال کاملش رو به دست میاره. انگلیسی‌ها که صدمه زیادی دیدن از جنگ اول توان درگیر شدن توی همه جبهه‌ها رو ندارن و با یه جنگ خیلی مختصر با امان الله خان تصمیم می‌گیرن که افغانستان رو که کم و بیش تا قبل از اون هم مستقل شده کلا رها کنن و برن. امان الله یه سری اصلاحات نوگرایانه رو توی افغانستان شروع می‌کنه که با مقاومت محافظه کاران مذهبی مواجه می‌شه و شکست می‌خوره و به ایتالیا فرار می کنه. قصه آشنا در این تیکه از دنیا.

توی شرق آسیا، در ژاپن هیروهیتو روی کاره. در جنگ جهانی اول سمت برنده ایستاده و با اعتماد به نفسی که حاصل پیروزی در این جنگه، حالا با آلمان و ایتالیا متحد شده. این گرایش به کشورگشایی باعث شده حتی قبل از حمله هیتلر به لهستان، ژاپن به چین حمله کنه و وارد جنگ با چین بشه.

در چین جنگ داخلی بین نیروهای حزب کمونیست که مائو و رفقاش هستند و حزب ملی گرای کومنیتانگ درگرفته. ولی وقتی ژاپن به چین حمله می کنه هر دو در وضعیتی عجیب، در برابر ژاپن مقاومت می‌کنن و جنگ چین و ژاپن تا پایان جنگ جهانی دوم و شکست ژاپن از متفقین ادامه پیدا می‌کنه.

تصمیم‌های سخت و مهم رضاشاه

دنیا خلاصه دنیای پیچیده‌ایه و برای ایران هم خیلی پیچیده‌تر به خاطر موقعیتش.  و در نتیحه تصمیمات اون موقعشه که رضاشاه می‌افته. همه‌اش نتیجه‌ی تصمیم‌هاش نیست البته. سقوط رضاشاه در کنار تصمیم‌هاش نتیجه‌ی یه بدشانسیه و یه مقدار هم شرط بندی نادرست روی طرف برنده جنگ جهانی دوم. البته همه اون ویژگی‌هایی که حکومت پهلوی اول داشت و روزگاری کمکش کرده بود برای پیش بردن پروژه‌ توسعه دولت محور و شهر محور و مرکز محور، حالا همون‌ها باعث شدن موقع بحران آسیب پذیرتر باشه و زمین خوردنش هم پرهزینه‌تر باشه‌. هم برای خودش و هم برای ملت و کشور ایران.

اثر کوتاه مدتش اینه که دهه 1320 دهه بسیار پرالتهابیه در تاریخ سیاسی ایران اثار بلندمدتش هم بخشی از مسائلیه که جامعه ایران همچنان باهاشون درگیره در مسیر توسعه. این دولت محور بودن توسعه و دولتی بودن اقتصادی که بنا شد برای ایران رو هم یکی از ایرادهاش می‌دونن ولی درباره‌ی اون هم خوبه دقت کنیم که ایران استثنا نیست. از آلمان هیتلری تا ایتالیای موسیلینی، از ترکیه آتاتورک تا اتحاد جماهیر شوروی و حتی بعدتر امریکای روزولت، دنیا دنیای اقتصادهای بزرگ دولتیه. برای همین هم این زوم اوت کردن‌ها همیشه موقع تاریخ خوندن لازمه که اتفاقات کشور رو در کنار اتفاقات همزمان بقیه دنیا ببینیم.

پادشاهی بدون قبیله و جنگ و خونریزی

ببندیم دیگه متن رو. ده برابر این می‌تونست طول بکشه این متن و همچنان بسیار حرف‌های مهم نگفته بمونه. هم در دستاوردهای پهلوی اول و هم در ناکامی‌هاش. اولین پادشاه ایرانه رضاشاه که منشا قبیله‌ای نداره. بدون قبیله و بدون جنگ و خون‌ریزی میاد پادشاه می‌شه. از خواسته‌های بر زمین مانده مشروطه یکی رو می‌گذاره کنار و بسیاری دیگه رو قدم‌های بزرگی برای براورده کردنشون بر می‌داره. و بعد، بعد از اینکه قدرتش تثبیت می‌شه، هم در استبداد، هم در حذف مخالفین، هم در حرص و مال اندوزی به جایی می‌رسه که دیدیم.

ایران عوض شد با یک مرد قدرتمند

مشروطه دنبال نهادی بود که کشور اینقدر وابسته به شاه نباشه. که اگر شاه خوب بود کشور خوب بشه اگر بد بود داغون. رضاشاه در این تغییری نداد. و سیستم از این نظر همونی موند که همیشه بود. ایران خیلی عوض شده حتما در دوره رضاشاه. در ظاهر از نظر ساختمون و راه و پل و جاده و کارخونه، در باطن از نظر قدرت پیدا کردن دولت. اینکه از اون حالت ممالک محروسه ایران خارج بشه، بشه شبیه‌تر به دولت ایران، به کشور ایران، در دوره‌ای که ایران هم مثل خیلی جاهای دیگه مثل المان مثل ایتالیا مثل ترکیه در رهبری یک شخصیت قوی‌ایه strong man که به نظر می‌رسه الگوی آشناییه برای دنیای اون روز و برای کشورهایی که می‌خوان از یک پراکندگی به نظم جدید متمرکز برسن.

و توی این مسیری که رضاشاه میره درآمد نفت بسیار کمک زیادی می‌کنه. با اینکه سهم ایران از درامد نفت اون موقع خیلی کم بود و همون کم رو هم دیر و به زور می‌گرفت همونطور که تو ویدیوی نفت دیدیم اما همون سهم کم در دست یکی مثل رضاشاه کمک زیادی کرد به تغییر کشور و جلو بردنش در مسیر توسعه.

نکات مهمی که جا موند و گفته نشد رو کامنت بگذارین بگین لطفا. ما درباره‌ی همین دوره باز هم ویدیو ساختیم و حرف خواهیم زد ازش در کانال یوتیوب بی‌پلاس.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:

  • ایران در دوران قاجار – منصوره اتحادیه نظام مافی
  • خلیلی خو، محمدرضا، توسعه و نوسازی ایران در دوره رضاشاه، تهران: انتشارات مرکز نشر دانشگاهی(واحد شهید بهشتی)، 1373.
  • شمیم، علی اصغر؛ ایران در دوره سلطنت قاجار؛ تهران: موسسه انتشارات مدبر؛ [ بی تا].
  • آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب؛ ترجمه احمد گل محمدی، محمد ابراهیم فتاحی؛ تهران: نشر نی، 1381
  • .آفاری، ژانت، انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، تهران: نشر بیستون؛ 1385
  • امیر اسمی، کامبیز؛ بررسی قرارداد 1919 با تکیه بر نقش مخالفان قرارداد؛ فصلنامه تاریخ نو؛ شماره دوازدهم، پاییز 1394
  • توتکار، حجت، پرویش، محسن، مواضع علماء در برابر کودتای سوم اسفند 1299 هجری شمسی، مطالعات تاریخ اسلام، شماره 12، بهار 1391
  • تقوی، سید مصطفی، تأملی در کودتای 7311 ،تاریخ معاصر ایران، شماره 82 ، زمستان 1383
  • فوران، جان؛ مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا پس از انقلاب اسلامی؛ ترجمه احمد تدین؛ تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا؛ 1380
  • عشقی، میرزاده، جمهوری نامه، https://ganjoor.net/eshghi/jomhoori

 

 

بیشتر کنجکاوی کنیم
رضا خان سردار سپه پادکست بی پلاس علی بندری
رضا خان، سردار سپه

نویسنده: آرش بهشتی، علی بندری یک کاری که من دوست دارم درباره‌ی شخصیت‌های تاریخی بکنم اینه که تلاش کنم واقعی بیشتر بخوانید

روشنفکرها و انقلاب
روشنفکرها چی نوشتن که به انقلاب مشروطه رسید

نویسنده: بهجت بندری، علی بندری  می‌خوایم ببینیم مشروطه‌خواهان ایران ایده‌هاشون رو از کجا گرفتن. انقلاب مشروطه ایران در ۱۹۰۶ اتفاق بیشتر بخوانید

زمینه های تاریخی انقلاب مشروطه
زمینه‌های تاریخی انقلاب مشروطه ایران

نویسنده: بهجت بندری، علی بندری ایران کشوریه که در طول یک قرن دو تا انقلاب دیده. دو تا انقلاب دو بیشتر بخوانید

8 نظر برای “رضاشاه پهلوی

  1. این ها شاهان ایران همه دزد لا آبالی و غارت گر بودند و من فقط سید علی خامنه ای رو قبول دارم و واقعا دوستش دارم

    1. جیره ای و عرضشی هستی دیگه صاحب مادر گرامیتان یعنی سید علی رو دوست نداشته باشی کیو دوست داشته باشی پس😂

    2. واسه یه پراید و وام کم بهره خار مادرتو به اخوند فروختی که چی؟

  2. سلام. وقتتون بخیر . خیلی باگ بزرگیه که سرچ کردم و چیز صوتی نمیاد که گوش بدم

  3. از نامه پر از غلط املایی رضا شاه تون هم بگو. :))))
    ۱۹ تا غلط داشته!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *