نویسندگان: آرش بهشتی، علی بندری
بنیانگذار چین کمونیست مائو بود اما اونی که چین قدرتمند امروز بیشتر از همه مدیون سیاستهاشه اون کسیه که جانشین مائو شد. دنگ شیائوپنگ. سیاستمدار چینی که از انقلابیهای اولیه چین بود، کمونیست سرسختی بود، معتقد بود و البته دوبار مائو اعتمادش رو بهش از دست داد و از سیستم انداختش بیرون، پاکسازیش کرد. ولی نهایتا وقتی مائو مرد این آدم که از تبعید عملا آمده بود، تونست تندروهارو بزنه کنار و بشینه پشت فرمون چین و بندازه چین رو در مسیری جدید که دیگه نه کمونیست کمونیسته نه بازار آزاد کامل.
تا اینجای قصه رو من از قبل میدونستم. چیزی که فکر میکردم این بود که دنگ سیاستمداری بوده روشن ضمیر احتمالا، خیرخواه، مردمی. در میانسالی مثلا به قدرت رسیده و آمده که سیستم رو اصلاح کنه. یه جاهایی رو تونسته، یه جاهایی رو هم خورده به دیوار سخت تندروها و نتونسته بیشتر بره. ولی به هر حال خیلی چین رو جلو برده. توی این ویدئو میبینیم که چقدر این تصویر اولیهی من غلط بوده و چقدر واقعیت از چیزی که فکر میکنم هم پیچیدهتره و هم جالبتر و درس آموزتر طبق معمول. داستان، داستان تغییر چین هم هست. داستانی که چین عوض شده. 45 سال پیش درآمد سرانه سالیانه کمتر از 100 دلار بوده در 2021 شده 12.500 دلار. در این چهل و چند سال میلیونها نفر در چین از فقر درآمدن، چند صد میلیون نفر از روستا آمدن به شهر. چین زیر و رو شده.
ویدیوی دنگ شیائوپنگ و ساختن چین قدرتمند رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
چینی که سرانه درآمد سالیانهاش در مقایسه با ژاپن اینطوری داشته میرفته جلو، اینطوری شده. معمار این تغییر به تعبیری و پدر بنیانگذار چین امروز این آقای دنگ شیائوپنگ بوده. آدمی که 14 سال آخر قرن 20 تقریبا تا آخر دهه شصت ما نفر اول چین بود و این کشور بزرگ و پرجمعیت و باستانی رو انداخت توی این مسیری که امروز هم داره همچنان ادامه میده. چین قرن 21 که ما میبینیم کشور قویایه. این که قدرت اول دنیا میشه؟ هست؟ میخواد بشه؟ اینا سوالهاییه که جوابهای مختلفی داره. اما سر اینکه این چین با چین قرن 20 خیلی فرق داره اختلاف زیادی وجود نداره. جمهوری خلق چینی که مائو در میانهی قرن 20 بنیانش رو گذاشت از نظر سیاسی قدرت پیدا کرد در دنیای جنگ سردی اون روز. ولی کشور فقیری بود. وقتی مائو مرد در سال 1976، سه سال تقریبا قبل از انقلاب ایران، چین جمعیت فقیر خیلی بزرگی داشت و اقتصاد توسعه نیافتهای و در تغییر چین از اون کشور به این کشوره که نقش دنگ شیائوپنگ برجستهاس. سیاستمداری که نه اون کاریزمای مائو رو داره نه اون شهرت رو داره. ولی نقش اول توسعه چین رو خیلیها میدن به ایشون. آدمی که به مائو نزدیک بود ولی بعد دیگه دور شد. از سیستم حذف شد مثل خیلیهای دیگه مائو حذفش کرد. نه یک بار که دوبار پاکسازی شد. منتهی برخلاف میلیونها قربانی دیگر سیاستهای مائو حذفش موقتی بود و تونست برگرده و خوش شانس بود. هم خودش خوش شانس بود هم میلیونها نفر دیگه در چین خوش شانس بودن. زندگی نامه نویسش میگه پدر بنیانگذار چین مدرن پیشروی امروز ایشونه. آمریکا رو نگاه میکنیم چطور میگیم همیلتون و واشنگتون و جفرسون بنیانگذارانش بودن میگه چین امروز رو هم میبینیم توی اون مسیریه که دنگ شیائوپینگ قرارش داد. خیلی برام موضوع جالبیه و امیدوارم بعد از یک ساعت دیدن این ویدیو شما هم به جایی برسین که بگین قبلش این چیزهارو جور دیگهای میدیم و الان اطلاعات جدیدی پیدا کردم که ممکنه روی فکرم اثر بذاره. و نه فقط در چین، از سیاستمدارهای مهم و به نظرم از مهمترین رهبران قرن 20 دنیاست اگر به این نگاه کنیم که زندگی چه آدمهای زیادی رو چقدر زیاد عوض کرده کارهاش و چقدر هم نقش داشته در شکلگیری قرن بعدی. فکر میکنم این ویدیو کمک کنه تصویرمون هم از این آدم و هم این کشور مقداری دقیقتر بشه.
بیوگرافی دنگ شیائوپنگ
اول ولی کجا به دنیا اومد دنگ شیائوپنگ؟ در چه جور خانوادهای به دنیا اومد؟ و در چه زمانی؟ همهاش جالبه همهاش نقش داره در آیندهای که پیدا میکنه. متولد اوایل قرن بیستمه همون سالی به دنیا میاد که پادشاهی چین بعد از هزارسال داره از بین میره. در در منطقه سین چوان. منطقه جالبیه در جنوب غربی چین. یه خرده از شهرهای بزرگ اصلی دور. از ساحل شرقی دور. و در نتیجه یه زمانهایی در تاریخ فرصتی داشتن مردمش که یه خورده واسه خودشون باشن. اونجا به دنیا میاد دنگ در خانوادهای نسبتا مرفه. در چین اول قرن بیستم، داره از قرن تحقیر خارج میشه در چین چشمها خمار از تراخم و چهرهها تکیده از تریاک. همینکه خونواده داغون و فقیر نبودن یعنی وضعشون خوب بود. اینقدری که دنگ نه تنها حالا این شانس رو داشت که نسل اولی باشه که مدرسه مدرن بره بلکه حتی در پانزده سالگی رفت فرانسه که درس بخونه. در ۱۹۲۰. جنگ جهانی اول تازه تموم شده در اروپا. چین هم انقلاب شده. دودمان چینگ برافتاده. خبری هم هنوز از کمونیستها در چین نیست. در شوروی ولی انقلاب کمونیستی شده سه سال پیشش. تو همچی دنیایی دنگ نوجوان رفت فرانسه. قبلش البته در همون جوانی تو یه حرکتهای دانش اموزی هم شرکت کرده بود که فاز ملی گرایانه داشتن و این تجربههای سیاسی سنین جوانی میدونیم شکل میدن واقعا یک سری تفکرات و جهت گیریهای ادم رو برای همیشه. این حس ملی گرایی هم باهاش میگن موند. و بعد رفت فرانسه یه مدتی. اینها رو اون موقع یه سیستمی داشتن بیزنسمنهای چینی که میفرستادن جوانها رو اروپا درس بخونن و کار کنن یعنی هزینه زندگی رو هم خودشون در بیارن و بعد برگردن با انچه که یاد گرفتن کشور رو بسازن. دنگ جوان هم امتحان رو قبول میشه و میره به یکی از مراکز تمدن غربی. همراه یه سری جوون دیگه که همه درس خون بودن یعنی از خانوادههایی بودن که دستشون به دهنشون میرسید. تونسته بودن درس بخونن و خوب هم خونده بودن. بوروژا حساب میشدن. خلاصه میرن فرانسه. اما در فرانسه بعد از جنگ. اقتصاد راکده، شغلی که اینها میخواستن برای فرانسویها هم به زور هست. اینها کارهای کارگری تو محیطهای چرک و سخت بهشون میرسه فقط و خلاصه یه خورده که دور و بر رو نگاه میکنن میگن بابا این سوسیالیستها راست میگن. بورژواها دارن بهرهکشی میکنن. امپریالیستها دارن ملتهای فقیر رو استثمار میکنن. و کارگرها هم واقعا داره حقشون خورده میشه این وسط.
آمد که چین رو بسازه
خلاصه این سفر و اقامت اروپا اثرش اینه که اینها میبینن نه دولت خودشون پولی داره بورسیه شون کنه نه تو فرانسه میتونن اونقدری که واسه دانشگاه لازمه پول در بیارن هر چقدر هم کار سخت و سنگین کنن و اینها کمونیست ميشن. میرن کمیته جوانان کمونیست رو در اروپا درست می کنن. اینها که میگم ادم مهم دیگری هم توشون هست. فقط دنگ نیست. آدم های مهمی از آینده حزب کمونیست چین هستن توشون. چوئن لای (که بعداً نخست وزیر و وزیر امور خارجه چین هم شد و تا آخر عمرش یکی از پرنفوذترین سیاستمداران چین کمونیست بود) یکی از رهبران دانشجویان چینی کمونیست بود و همین آشنایی نزدیک دنگ شیائوپنگ و چوئن لای و اعتمادی که چوئن لای به دنگ پیدا کرده بود، بعداً به روز سختی خیلی به کمکش اومد. خلاصه همون موقع که در چین هم داره حزب کمونیست درست میشه و پا میگیره اینها هم بهش ميپیوندن بعد هم اصلا میره مسکو اصول مارکسیسم و تاکتیکهای انقلابی و اینها رو اونجا اساسی یاد بگیره. و وقتی بر میگرده چین، دیگه یک جوان پرشور کمونیسته که اومده که همونطور که به باباش قول داده بود چین رو بسازه. واقعیتش اینه که الان که نگاه کنیم آخرش هم یه طورایی این کار رو کرد، منتها خب درستش اینه که اول کمک کرد حسابی داغون شه داغونتر از اونی که بود حتی شاید، بعد انداخت تو مسیر ساختن.
دنگ شیائوپینگ دنیا رو دید
تا همینجای زندگیش دقت کنیم چند تا اتفاق مهم افتاد. یکیش اینکه که رفت خارج. اروپا رو از نزدیک دید. فرانسه رو دید. اینها رو دست کم نگیریم. مائو دنیا رو ندیده بود. کتاب خیلی خونده بود ولی از نزدیک ندیده بود. تو ذهن من این یک نکته مهمیه که سیاستمدار برجسته چقدر توسنته خارج از کشور خودش رو ببینه. مخصوصا سیاستمدار کشوری که انقدر دنیا براش مهمه، دربارهی دنیا انقدر داره صحبت میکنه، مائو خیلی نظر داشت دربارهی دنیا ولی دیدش در بهترین حالت میتونیم بگیم حتی اگر درست بود دید دست دو بود که میدونیم خیلی وقتها چقدر پرت بود.
نقش مهم و نزدیک به مائو
خلاصه ولی در ۱۹۲۷ برگشت به چین در کنار مائو و بقیه کمونیستها و کم کم شد یکی از مشاوران نزدیک مائو و نقش مهمی هم در جنگ علیه ژاپنیها و هم در انقلاب چین بازی کرد. مخصوصا از وقتی حزب کمونیست چین افتاد دست روستاییها و مائویی که به انقلاب دهقانان باور داشت و تفکرات کمونیستیش مثل شوروی شهری نبود، دنگ هم به هسته اصلی رهبری نزدیکتر شد. در این حرکتهای زیرزمینی بود و نهایتا هم در رژهی بزرگ هم همراه مائو بود خلاصه جاش بالا بود و مهم بین رفقای حزبی. این long march رو تو این ویدیو ازش گفتیم از اون حرکتهای مهم بود. اون کمونیستهایی که این راهپیمای چند هزار کیلومتری طاقت فرسا رو دوام آوردن و به آخر رسوندن دیگه اینها دیگه ته ته اون هسته اصلی قصه بودن. اینا اصل قدرت بودن، چیز سختی رو دوام آورده بودن.
چینی که مائو ساخت رو در ویدیوی انقلاب جمهوری خلق چین به نتیجه رسید ببینین
چین قبل از کمونیسم رو داستانش رو گفتیم میدونیم نیمه اول قرن بیستم نا آرام بود از ۱۹۳۷ هم ژاپن حمله کرد بهش و تا آخر جنگ جهانی دوم یعنی تا ۱۹۴۵ هم در جنگ بودن. در۱۲ سال جنگ هم دنگ یا در خط مقدم بود یا بین خط مقدم و Yanan که مقر رهبری حزب و مائو بود در تردد.
جنگ علیه ژاپن دو تا اثر مهم توی آینده دنگ گذاشت. پستش تو جنگ هم البته کمیسری سیاسی بود ولی اینقدری به میدان نزدیک بود که با واقعیتها درگیر باشه نه ایدهها. نه اینکه دوست نداشت یا اجازه نداشت. اصلا امکانش و وقتش رو نداشت. این عملیات تموم نشده باید برای نبرد بعدی آماده میشد. وقتی برای نظریه پردازی نبود. نظریه رو تو همون یک سالی که مسکو بود به قول زندگینامهنویس برجستهاش یاد گرفته بود. اینجا هم قدرت مدیریت و توانایی رهبریش رو به بقیه ثابت کرد. یکی دیگه هم اینکه میگن موقع جنگ که مائو مثلا دور از جبهه مشغول نظریه پردازی و کارهای تئوریکی بود دنگ داشت یا نیرو به خط میکرد برای عملیات یا مستقیم درگیر کار اجرایی بود. و نتیجه این رو هم در آینده دیدیم که نظریه پرداز نشد مثل مائو و اهل کار عملی موند همیشه و در هر مقامی.
شکل رهبری متفاوت
نتیجه کاملا متفاوتی هم داشت این شکل رهبریشون دیگه. نظریه پردازی مائو تهش یک نتیجهاش شد «جهش بزرگ» که به اون فاجعه رسید، عمل گرایی دنگ هم از توش تجربه مدل جدید کمونیسم چینی به وجود آمد که شد بستر توسعه چین. اما هیچ کسی امروز نمیگه دنگ چه ایدههای درخشان و بکری داشت چه نظریات خلاقانهای رو میکرد. تعریفی که ازش میکنن اینه که میگن مجری خوبی بود. کننده بود. یعنی بعضی از ایدهها و سیاستهایی که توی بقیه دنیا اجرا شده بود و جواب داده بود رو فقط خیلی خوب تونست توی چین پیاده کنه و البته که دنبال اجرایی کردن خیلی دیگه از همون ایدهها، مثل آزادی بیان و دموکراسی هم اصلاً نرفت. جنگ داخلی هم که تمام شد و جمهوری خلق چین تاسیس شد ایشون آدم مهمی شد تو حکومت. معاون نخست وزیر و البته کنارش با حفظ سمت چندین و چند سمت مهم دیگه رو هم به عهده گرفت.
بعد از تاسیس جمهوری خلق چین
با جایگاهی که داشت طبعا تو طرحهای بزرگ و انقلابهای مائو هم بود دیگه و در خوب و بدشون شریک بود به اندازه مسئولیتش. حتی توی یه طرح تقسیم اراضی میگن کار به یه جایی میرسید که مائو جلوش رو گرفت که بسه بابا کمتر بکش. در طرحهای دیگه هم بود. مثلا در جهش بزرگ که گفتیم چطوری کار رو به قحطی بزرگ با تلفات میلیونی رسوند. که این یکی اتفاقا برای خودش هم هزینه درست کرد. یعنی بعدش گفتن این سیاستها شکست خورده. چرا شکست خورده؟ مائو که ممکن نیست اشتباه کرده باشه پس حتما عناصر خائن و نامطلوب بودن و نفوذی و خودباخته ای که متمایل بودن به سرمایهداری و امپریالیسم. اینا کار رو خراب کردن. اون موقع رتبهاش آمد پایین تو سیستم و در جریان انقلاب فرهنگی به طور کامل از حزب تصفیه شد.
خودش هم البته تو این مدت یه مقدار تغییر کرد. اولش سرسختانه باور داشت به این قصهها و طرحهای مائو ولی بعد انگار اون باورهای انقلابی سختش مثل خیلی چیزهای سخت دیگه حداقل یک کمی دود شده بودن و به هوا رفته بودن. سال 1967 حتی گفتن که این جاده صاف کن امپریالیسم بوده بفرستیمش باید کارخانه تراکتورسازی به کار اجباری و بازآموزی. یعنی پس تا اینجا آدمی بود که هم بالای سیاست و نزدیکی زیاد به قدرت رو دیده بود هم مثل بسیاری دیگر از نزدیکان به قدرت تو رژیمهای اینطوری اون روی سکه رو.
زنده موند و برگشت به مرکز تصمیمگیری
البته نه اون روی کاملش رو دیگه. به هر حال زنده موند. تبعید شد، پسرش در تعقیب افتاد و فلج شد ولی زنده موند. و چون زنده موند وقتی موقعیت مناسب شد و بخت هم یارش تونست به تدریج دوباره به مناصب بالای حزبی برگرده.
بختیاریش اونجا بود که مائو کمی متفاوت از استالین عمل کرد. وقتی دید وضع واقعاً خوب نیست جهش بزرگ و انقلاب فرهنگی داره به فاجعه میرسه دیگه یواش و کم یه عقبگردی کرد. عقبگرد هم توی بعضی سیاستها، هم توی آدم هایی که بهشون میدون داده بود یا از میدون به درشون کرده بود. یکی از این آدم ها دنگ شیائوپنگ بود.
هم مائو میشناختش هم نخست وزیر که از دوستان زمان پاریسش بود. اصلا از جوونی و کمیته جوانان کمونیست در فرانسه باهاش اشنا بود دیگه از اوایل دهه 1970 دنگ مجدداً به حزب کمونیست برگشت و در سال 1974 شد معاون چوئن لای. اتفاق بعدی این بود که معلوم شد چوئن لای سرطان داره و مسئولیتهاش رو به دنگ واگذار کرد و همین باعث شد دنگ به مرکز تصمیم گیریهای حزب کمونیست برگرده. حالا البته اینجا هنوز مائو زنده است. ۱۰۰٪ نیست ولی هست همچنان تا ۱۹۷۶.
رهبری حزب بعد از مائو
1976 که مائو میمیره دیگه اوج گرفتن دنگ شیایو پنگ شروع میشه. مائو قبل از مرگ نگران هم هست که مثل استالین بشه سرنوشتش. استالین رو تا بود میپرستیدن وقتی مرد شروع کردن محکوم کردنش. اما سرنوشت مايو در چین اینطوری نشد. از سیاستهای مايو فاصله گرفتن ولی نیامدن دولتهای بعدی و حزب کمونیست چین صراحتا محکوم کنن مائو رو. انقلاب فرهنگی رو که مستقیما فرزند فکری مائو بود گفتن که اشتباه بوده ولی سراغ خودش مستقیم نرفتن. شاید چون مائو همزمان هم لنین بود هم استالین بود هم تروتسکی. شاید هم چون اینها نقش مائو رو در اینکه امکان برای تغییر ریل فراهم بشه میدیدن. شاید چون خود مائو هم میدید که این گنگ چهار نفره این تندروترین کمونیستهای وفادار بهش و به سیاستهای کمونیستیش اینها در قدرت بمون نیستن. همسر مائو هم توی همین گروه بودو سیستمشون پایدار نیست. برای همین یه جورهایی رو کرد به آدمهای میانهروتر برای جانشینی خودش. و عملا میگن یه جورایی بگی نگی یک میانه رویی رو و نه دنگ رو منصوب کرد
. البته به شیوهی خودش و نه مستقیم. چون چیزی رو گردن نمیگرفت گفت اگر شما مسئولیتش رو میپذیری من هستم. دیگه بزرگوار بیش از این گردن نمی گرفت. ولی تا همینش هم کلی راه اومده بود. چون میتونست نگه و نکنه و مسیر دیگری پیدا کنه و همون تندروهای بگیرن. اما هم احتمالا یه سری از حزبیها میترسن اون تندرویهای سابق برگرده دوباره برن تو فاز جهش بزرگ و انقلاب فرهنگی، و هم اینکه دنگ توانایی شخصی نشون میده که با میانهروترها ائتلاف کنه. و در نتیجه دنگ دو سال بعد از مرگ مائو شد رهبر حزب در حالیکه وقتی مائو مرد اونقدری بالا نبود جاش تو سلسله مراتب. اون«باند چهار نفره» رو زد کنار و خودش شد عنوان رهبر چین تثبیت کنه. از اینجا بود که دوره جدیدی در تاریخ چین شروع شد.
این ویديو درباره دنگ هست ولی درباره نگاه ماست و چیزهایی که برای ما جالب یا مهم بوده. مثل تقریبا هر ویدیوی دیگه این از چشم و نگاه ماست دیگه. برای همین من خیلی به بازی های سیاسی و چطوری به قدرت رسیدن و اینهاش نمیپردازم. الان موضوع کنجکاوی برای من بیشتر موضوع توسعه چینه و دارم دنگ رو به عنوان پدر بنیانگذار چین توسعه گرا نگاهش میکنم.
دنگ مسن در قدرت
میخوام ببینم این آدمی که این همه خبره میگن شروع کننده قصه توسعه بوده در چین کیه و چه کرده؟
اولین چیزی که توجه من رو جلب کرد سنشه. دنگ شیائوپنگ وقتی میشه رهبر چین 73 سالشه، سیاستمدار میانسالی نیست، سیاستمداره مسنیه. در 73 سالگی چین رو تحویل میگیره بعد از مائو. مائو رهبر قدرتمندی بود. رهبر انقلاب کمونیستی بود و بنیانگذار رژیم جدید. آدمی با توانایی عظیم که وقتی در مسیر فکر اشتباه قرار میگرفت قدرت تخریب گرش هم مهیب میشد.
اوضاع وخیم چین بعد از مائو
نمونهاش سیاستهای اقتصادی مائو با برنامه ریزی مرکزی دولتی. یه جایی خودش هم فهمیده بود مائو که نمیشه اون فرمون رو ادامه داد. چند میلیون نفر باید بمیرن معلوم شه شما اشتباه داری میری؟ منتها مشکل اینه که با دستور انقلابی میشه به هم ریخت و خراب کرد ولی برگردوندن اوضاع و ساختن به اون راحتی نیست. سیستم دنیا اینطوری کار نمیکنه. پیچیده است. یه جاش رو دست میزنی معلوم نیست بقیه عوامل حالا رو هم چه تاثیری میذاره. سیستمت تکون خورده. چینیها رو هم بدبخت کرد بعضی از این سیاستها. یا دقیقرتر بگیم ناتوانی مائو در پذیرش اشتباه و تغییر سیاست بدبختشون کرد. در رویای صنعتی شدن بودن که یهو دیدن دارن گرسنگی داره از پا درشون میاره. کشاورزی طوری صدمه خورده بود که حالا سیر کردن جمعیت چین خودش شده بود یک مسئله بغرنج. صنعت ضعیف، تجارت خارجی خاصی هم که در کار نیست. یعنی چینی که از قرن نوزده ضعیف بود و در معرض حمله و تهدید قدرتهای منطقهای و جهانی انقلاب کرد از این وضع بیاد بیرون حالا در پایان حکومت مائو وضع اقتصاد و زندگی مردمش بهتر از قبل که نشده بدتر هم شده.
یه کمی عدد و رقم ها رو ببینیم بیشتر متوجه مقیاسها میشیم. در سال 1976 که مائو میمیره درآمد سرانه ناخالص داخلی چین یه چیزی کمتر از 160 دلاره. یعنی هر چینی مجموعاً در سال 160 دلار کالا و خدمات داره تولید میکنه. برای اینکه بیشتر دستمون بیاد که این عدد یعنی چی کافیه بدونیم که در همون سال درآمد سرانه آمریکا بیشتر از 8500 دلاره (یعنی 54 برابر چین) در شوروی که خودش اقتصاد کمونیستی و داغونی داره 2400 دلاره (یعنی 15 برابر چین) و ایران هم همین حدوده درآمد سرانهاش. نتیجه بیست و شش سال انواع و اقسام برنامهریزیها بعد از انقلاب چین جز درجا زدن و در خیلی زمینهها پسرفت چیزی نبودن. فلاش فوروارد میکنیم به سال 2021، این درآمد سرانه برای چین شده 12500 دلار، برای آمریکا حدود 70 هزار دلار (پنج برابر و نیم چین)، روسیه 12200 دلار و ایران کمتر از 4100 دلار. این عددها خودشون خیلی گویا هستند دیگه.
شروع رابطه چین با آمریکا
اقتصاد اینجور، وضع روابط خارجی هم تعریفی نداره. با آمریکا و کلا غرب و سرمایهداری و اینها که هیچی. با شوروی هم رابطهاش همچین بهتر از آمریکا نیست. اینو ممکنه ما حواسمون نباشه بهش فکر کنیم در جنگ سرد اینها با هم دوست بودن. نبودن. چین و شوروی از جمله سر اینکه کی مارکسیسمش واقعیتر و راستینتره با هم مشکل داشتن. چین کشور کمونیستی نسبتاً منزوی ایه که در این دوره متحدانش خیلی محدودترن از شوروی. چند تا کشور هستن که باهاشون رابطه دوستانه داره ولی اینا کشورهایی نیستن که واقعاً بتونن به وقت سختی کمکی بهش بکنن.
یه کار مهم دیگه ای که قبل از مرگش کرد مائو این بود که شروع کرد با امریکاییها حرف زدن. همین میانهروهایی مثل دنگ هم بودن که تشویق میکردن به اینکه این طرفی بره مائو. همین که نیکسون در سال 1972 چین واحد رو به نمایندگی جمهوری خلق چین به رسمیت شناخت و رابطه رسمی با چین رو شروع کرد دستاورد خیلی مهمی بود و این باعث شد دست دنگ وقتی به قدرت رسید برای گسترش این رابطه خیلی بازتر بشه. این نکته مهمیه. چون طبعا نیروهای متفاوتی بودن که میخواستن بعد از مائو قدرت رو بگیرن. گنگ چهار نفره تندروها که گفتیم کم قدرتمند نبودن. فقط هم چهار نفر نبودن نشون میده که گرایشهای مختلفی بودن در بدنهی حزب، آدمهای مختلفی هستن که میخوان اون سمتی بره. اینها هم قدرت دارن. ولی این میانهروها تونستن با بعضی کمکهایی که مائو بهشون کرد به قدرت نزدیکتر باشن و مسلط باشن و زمینه برای تغییر آماده باشه.
دنگ شیائو پینگ علیه انقلاب فرهنگی
یه سری کارهایی کرد دنگ اصلا قبل از مرگ مائو، یه چیزهایی رو تغییر داد. یک کار مهمش در اموزش بود. اون موقع چین هنوز مشغول انقلاب فرهنگی بود. اول همین انقلاب فرهنگی هم بود که پاکسازی شده بود به اصطلاح بود دنگ. منتها برگشت در ۷۷ و دانشگاهها رو باز کرد. بعد از ده سال که انقلاب فرهنگی بود و بسته بود.
انقلاب فرهنگی جریانش چی بود؟ مائو میخواست فقط وفاداران نظام برن درس بخونن. دنگ فکرش این نبود. میدونست برای ساختن چین کلی نیرو میخوان. بعد هم تا کی میخوای همه رو حذف کنی خب. کسی نمونده دیگه. بسه. آمد گفت دیگه کنکور بذاریم هر کی قبول شد بره دانشگاه. کنکور گذاشتن جوونهایی که رفته بودن تو روستاها سر زمین کار میکردن تونستن برن دانشگاه و البته که اینها آدمهایی شدن بسیار ممنون دنگ و وفادار بهش. یا آدمهایی رو فرستاد خارج درس بخونن. در تعداد بالا. با آمریکا که روابط شروع شد به عادی شدن هزاران دانشجو فرستادن چینی ها که امریکا درس بخونن. این همون فرصتی بود که برای خودش هم میخواست دنگ و نشده بودو این بار تونستن.
علیه اقتصاد دستوری
تا شروع انقلاب فرهنگی وسطهای دهه شصت مدل اقتصادی چین کم و بیش همون مدل شوروی بود. از رو دست استالین. اقتصاد دستوری. از بالا به پایین. از این چیزهایی که عملا دیگه در بیشتر دنیا بر افتاده ولی اون موقع هنوز یه دولتهایی فکر میکردن جوابه. بعد دردهه ۶۰ اینها با شوروی هم به هم زدن. اصلا کلا نگاه به درون شد و کاری به کار دنیا نداریم و اینا. همون شوروی هم که اینها ازش یه مقدار تکنولوژی میگرفتن دیگه درش بسته شد چین کلا شد تکیه بر داخل و اوضاع دیگه خیلی داغون شد تا اینکه مائو مرد. بعد اینها شروع کردن یه چیزهایی رو عوض کردن که انگار اصول دین بود براشون. چند تا نمونه از چیزهایی که عوض شد رو ببینیم. یه چیزایی عوض شد که اصول دین بود انگار براشون.
مثلا اینکه گفتن تمرکز ما دیگه رو مبارزه طبقاتی نیست رو نوسازی اقتصادیه. این رو کنگره حزب کمونیست هم تصویب کرد. تصویبش کار مهمی بود به دست ادمهایی که خب کمونیستهای زمان مائو بودن ولی این رو پذیرفتن خیلیهاشون که دیگه بعد سی سال مبارزه با بورژوازی بسه چون خود بورژوازی در واقع دیگه وجود خارجی نداشت، این شعار شده بود ابزار تسویه حساب سیاسی.
علیه ایدئولوژی
دنگ اینطوری بود که ما انقلاب کردیم که وضع مردم چین بهتر بشه. وظیفه ما به عنوان دولت اینه که یه کاری کنیم مردم نون برای خوردن داشته باشن. حالا اون کاری که داشتیم میکردیم اگر خیلی در رسیدن به این هدف کمکمون نکرده، یه کارای دیگهای میکنیم. مهم اینه که هدفمون تامین بشه. اسمش هرچی هست باشه. ما مدل کمونیسم چینیمون اینطوری میشه بعد از این. اینکه دولت اقتصاد رو متمرکز اداره کنه (که البته نتیجه اش رو دیدیم در دوره جهش بزرگ) یا نکنه خیلی مهم نیست، باید شکم مردم رو سیر کنه.
کار گربه اینه که موش بگیره. سفید باشه باید موش بگیره سیاه هم باشه باید موش بگیره. کار گربه گرفتن موشه. وقتی میگیم آدم عملگرایی بود یعنی این. پراگماتیسم عمل گرایی. اصل اولیه اش اینه If it works take it یه چیزی به دردت میخوره ازش استفاده کن. خیلی دنبال بنیانهای فلسفی و تاریخچه رسیدن بهش و اسم گذاری روش نباش.
با همین رویکرد خیلی از اصول اقتصاد بازار رو که دید کار میکنه برداشت اورد با «حزب کمونیست» اجرایی کرد. حزبی که قاعدتاً با تک تک این رویکردها باید به لحاظ فلسفی مشکل داشته باشه. ولی دنگ در بند این چیزها نبود.
تفاوت حل مساله
با همین رویکرد مدل برنامهریزی اقتصادی رو در چین عوض کرد. از برنامه ریزی متمرکز و دستوری به اقتصاد بازار محور. مهم ترین تغییری که دنگ در اقتصاد چین اجرا کرد و خیلی چیزای دیگه رو هم به دنبالش آورد، همین. نه یه دفعه. کم کم. آدمها این آزادی رو به دست آوردن که بتونن کسب و کارهای کوچک خودشون رو داشته باشن و اگر خواستن بزرگش کنن.
این تغییر بزرگی بود برای چین. خیلی بزرگ. یکی از مشکلات اصلی این بود که شما وقتی کشوری به بزرگی چین رو میخوای از پایتخت اداره کنی خیلی خیلی موضوعات مهمی رو احتمالاً نمیتونی ببینی. چین بسیار بزرگ و بسیار بسیار پرجمعیت. هر منطقهای ملاحظات و نکات خودش رو داره. زمان مائو ولی اینطوری فکر نمیکردن. یه سری تصمیم میگرفتن در مرکز که حالا ما امروز میدونیم چقدر غلط بودن بعد میگفتن همه جا باید اجرایی میشدن.
توزیع بودجه هم همینطوری بود. همه پولها بیاد مرکز ما پخش کنیم. یه تغییر مهمی که ایجاد کرد دنگ این بود که به دولتهای محلی هم اختیارات داد، هم اجازه داد بخش قابل توجهی از بودجه رو خودشون تو همون منطقه به صلاحدید خودشون خرج کنن. خب این یه مقدار قدرت دولت مرکزی رو توی کنترل مناطق کاهش میده، ولی عوضش اگر این تمرکززدایی باعث بشه تولید افزایش پیدا کنه، این به افزایش قدرت ملی منجر میشه که خب نمایندهاش دولت مرکزیه دیگه. این رویکرد قدرت دادن به نواحی یه چیزیه که تا امروز هم ادامه داره. رهبرای بعدی چین هم قبل از رسیدن به قدرت در پکن توی نواحی یه مسئولیتی داشتن.
مناطق ویژه اقتصادی و سرمایه خارجی در چین
توی صنعت و تجارت هم سیاست های مشابهی رو اجرا کرد. سیاست درهای باز برای چینی که گفتیم در دوره مائو علی رغم جمعیت و ابعادش واقعاً منزوی بود در جهان، فرصتهای تازه ای رو ایجاد کرد. از 1980 تا 1981 چهار منطقه ویژه تجاری درست کردن که توش مقررات فرق میکرد. تجارت و سرمایه گذاری خارجی تشویق میشد. اینها شدن یه آزمایشگاهی برای چین. بعدا تو کل چین هم نگاه به سرمایه خارجی عوض شد. خیلی تغییر بزرگی بود این هم نسبت به دوره مائو.
اون موقع سرمایه خارجی بد بود. در دوره انقلاب فرهنگی یه چیزی که اصلا به مفاهیم انقلابی اضافه شد ارزش «خوداتکایی»(self reliance) بود. اینها حالا هم برای ما مرور تاریخه هم یه مقداری زیادی زنگ آشنا داره دیگه. ولی در دوره دنگ چین به طور کلی این سیاست رو گذاشت کنار و هر سال میلیاردها دلار سرمایه خارجی جذب کرد. خیلیش joint venture بود یه شرکت خارجی با چینی شریک میشد در یک سرمایه گذاری مشترک که محصولی در چین تولید کنن. پس به جز سرمایه تکنولوژی تولید هم می آمد که اون هم با اون وضع عقب افتاده فنی چین خیلی لازم بود براش.
این رو تو صنعت خودرو میشه دید که از ۱۹۸۴ که فولکس واگن با جوینت ونچر سرمایه و تکنولوژی برد چین تا امروز در کمتر از چهل سال، چین شده صادر کننده شماره یک خودرو همهاش رو هم در خود چین طراحی میکنه و میسازه این راه دراز رو روی همون ریل گذاری اومده که در زمان دنگ انجام شد. در صنعت خودرو. در تک، کامپیوتر، فنی و چیزهای دیگه.
چطوری این کار رو کرد؟ چون نگاهش به دنیا بسته نبود. دنبال این بود که رابطه خوب داشته باشن مخصوصا با کشورهایی که میخوان ازشون یاد بگیرن. میفرستادن مقامات دولتی و حزبی رو به خارج به چشم خودشون میدیدن که خب چین خیلی عقب مونده و توسعه نیافته است نسبت به اروپا و امریکا و حتی یه جاهایی آسیای جنوب شرقی. همین دیدن مهم بود و مائو هیچوقت ندیده بود دنیا رو. دنگ خودش دیده بود و خبر داشت. میخواست بقیه هم ببینن. بعد هم دیدن دنیا هم حاضره هم پول بیاره سرمایه گذاری کنه هم یادمون بده. پس رابطه خوب داشتن به درد توسعهمون میخوره. خود دنگ سفرهای مهمی داشت به جز آمریکا و اروپا به سنگاپور مثلا به جاهایی که چینی تبارها اتفاقا با سیاستهای توسعه محور ابادش کرده بودن و اینجا داستان سنگاپور رو گفتیم.
ویدیوی داستان سنگاپور رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
تغییر در شهرنشینی چین
تغییرات خیلی گسترده است در زمان دنگ البته و محدود به اینها نیست. وقتی رهبر شد بیش از هشتاد درصد از جمعیت چین در روستاها زندگی می کردن. فقط ۲۰٪ شهر نشینن. که برای مقایسه در ایران ۵۰٪ جمعیت شهرنشینن. چرا نمی آمدن شهر روستاییهای چین؟ چون زمان مائو اصلا غیرقانونی بود. روستازاده باید بمونه همونجا کار اجدادش رو بکنه. جابه جایی ممنوع. این یه نماد مهمیه از برنامهریزی مرکزی توسط حزب کمونیست. همون شکلی از برنامه ریزیه که البته منحصر به چین هم نبود، ولی خب هر جا اجرایی شد تقریباً همون نتیجهای رو داد که تو چین داد. این قانون رو عوض میکنه دنگ. اجازه میده آدما خودشون تصمیم بگیرن میخوان کجا زندگی کنن و چی کار کنن. این قدم خیلی مهمیه توی شکوفا شدن استعدادها تحرک طبقاتی آدمها.
نظام مسئولیت خانوار
یه کار مهم دیگه که بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن دنگ توی چین انجام شد، برقرار شدن «نظام مسئولیت خانوار» به جای کشت و زرع جمعی بود. Household Responsibility System. در این نظام جدید هنوز کشاورزها مالک زمین نبودن، موظف هم بودن به ازای زمینی که در اختیارشون گذاشته شده یه سهمیهای رو که توسط مقامات محلی تعیین میشد برای عرضه ارائه کنن. ولی حالا برخلاف دوره مائو، اگر میتونستن علاوه بر اون سهمیه محصول تولید کنن، اجازه داشتن سود حاصل از فروش این محصول اضافه رو برای خودشون نگه دارن. این یعنی انگیزه داشتن که هرچی میتونن بیشتر تولید کنن تا بیشتر بتونن برای خودشون نگه دارن. موضوع دیگهای که به همین اندازه مهمه اینه که حالا خودشون تصمیم میگرفتن که چی بکارن توی زمینشون. این قدم خیلی مهمیه در خارج کردن کشاورزی و کلا اقتصاد از زیر برنامه ریزی متمرکز دستوری. خود کشاورز تشخیص میده که با توجه به تواناییها و قابلیتهای زمینش و چی بکاره که بیشترین سود از فروش مازاد محصول گیرش بیاد.
به نظر میاد راه سادهایه برای افزایش تولید اما دوره مائو همین راه ساده رو نرفتن. به جاش چی کار کردن؟ رفتن به جنگ گنجشکها. گه اون هم البته یه راهه. منتها هم پیچیده تر هم فاجعه بار.
تغییر روش کار
چطوری شروع کردن این تغییر رو؟ خیلی جالبه. برخلاف قبل که همه سیاستها از بالا توسط رهبران حزبی به اصطلاح اندیشیده شده و ابلاغ میشد، رهبران حزبیای که گاهی واقعاً آشنایی چندانی هم با موضوعی که دربارهاش تصمیم میگرفتن نداشتن، این سیاست که یکی از موفقترین تحولات اقتصادی رو در چین ایجاد کرد، به معنی واقعی از پایین شروع شد.
در سال 1978، همون سالی که دنگ عملاً قدرت رو قبضه می کنه، یه روستانشین 18 ساله ای به اسم یان هونگ چنگ Yan Hongchang شروع می کنه مخفیانه با حدود 20 نفر دیگه از دهقان ها برنامه ریختن برای اینکه زمینی رو که مشترکا در اختیارشون بود بین خودشون تقسیم کنن و هر خانوار مالک که نه، مثلاً مسئول یه بخش از اون زمین بزرگ بشه. بعد سعی کنن تولیدشون رو تو اون تکه زمینی که خودشون بین خودشون تقسیم کردن بیشتر کنن، سهمی رو که براشون تعیین کردن به دولت بدن و بقیه اش رو مخفیانه برای خودشون نگه دارن. این کار در اون زمان جرم نسبتاً بزرگیه و میتونه مجازاتهای سنگینی رو هم براشون به همراه داشته باشه. ولی وقتی این برنامه لو رفت، در کمال تعجب دنگ شیائوپنگ که تازه قدرت رو قبضه کرده نه تنها مجازات نمیکنه این گروه از خاطیان رو، بلکه میگه باریکلا. چه فکر خوبی. بقیه جاها هم خودمون تشویق کنیم کشاورزا همین کار رو بکنن.
این برای من یکی از جالبترین نکتهها بود درباره دنگ. شکلی که این تغییر سیاست رو انجام داد. خیلی سیاستمدارها میخوان سیاستهایی رو که جواب نداده عوض کنن ولی کاریه که ظرافت داره واقعا.
معلومه تصمیم گرفته این کلکتیویزیشن رو شل کنه حداقل. چیزی که به نظر میرسید دیگه از پایهایترین چیزهاست برای رژیم کمونیستی. اما نیومد بگه که خب میخوایم این تغییرات اساسی رو بدیم در سیاستهای نظام و حالا بحث و دعوا و مناظره و سخنرانی و مقاله و اینها. نه.
سیاستهای تجمیعی باعث قحطی شده بود. باعث گرسنگی شده بود. به کسی که مسئول این کار بود گفت اگر مردم دارن از گرسنگی میمیرن باید بذاری خودشونو نجات بدن. غذای خودشون رو بکارن. یعنی چی؟ یعنی رو زمین خودشون اون چیزی رو که لازم دارن بکارن. از اون کلکتیوها بیان بیرون. که همون کاری بود که اون چند تا کشاورز کرده بودن. اینو کسی نمیتونست باهاش مخالفت کنه. نمیگه سیاستها رو باید عوض کرد چون چنین و چنان. میگه ادمی رو که داره میمیره از گرسنگی باید بهش اجازه بدی خودش رو نجات بده. اینها کردن این کار رو. پیشرفت خوبی هم کردن. تولید اصلا اینجاها رفت بالا. روزنامه نگارها رو فرستادن گزارش اومد. بعد گفتن آقا اینجا جواب داده. اگر کشاورزها میخوان بیان بیرون از کلکتیو و خودشون تصمیم بگیرن چی بکارن چقدر بکارن میتونن . آزادن. یه سال بعد دیگه بیشتر مردم اومده بودن بیرون.
نتایج تغییر سیاست
اینطوری حتی حمایت محافطه کارها رو هم از دست نداد. کم کم گروه بزرگتری از جمعیت امدن پشت سیاستهاش. سهم دولت رو بدید، بقیه محصول رو هر کاری کردید بکنید. این خودش سیگنالیه که نشون میده کشتیبان جدید رو واقعاً سیاستی دگر آمده. و در نتیجه این سیاست دیگه تولیدات کشاورزی زیاد نشدن جهش کردن خیلیاشون.
ادمهای شاغل در این بخش کم شدن ولی تولید رفت بالا. سیر کردن اون جمعیت عظیم راحتتر شد. جمعیتی که خودش شده بود مشکل بزرگی. اتفاقا این هم یکی از مسئلههای اساسی بود که دنگ رفت سراغ حل کردنش.
این غول قدرت دولتی و بوروکراسی و قدرت پروپاگاندای حزب رو گذاشت برای کنترل جمعیت. منتها اشکالهای کار زیاد بود. گفتن تک فرزندی. خانوادهها خیلیها میخواستن حالا که یه بچه میشه داشت اون یکی پسر باشه. نسبت جمعیتی به هم خورد. مشکلات تامین اجتماعی و مشکلات عاطفی و خانوادگی و اینها هم بود نهایتا این سیاست رو گذاشتن کنار.
توجه دیکتاتورها به چین جلب شد
با این تغییرات بزرگ در سیاستهای اقتصادی چین سه دهه رشد اقتصادی بالای 8 درصد داشت و از یه کشور بزرگ پرجمعیت منزوی با اقتصاد ویران تبدیل شد به یکی از مهمترین قطبهای اقتصادی و سیاسی دنیا. در کشورهای ضعیف که حکومت دیکتاتوری داشتن این دیکتاتورهای دیدن ا این هم جالبهها، اینها اینهمه اقتصادشون عوض شد سیستم سیاسی تکون نخورد. پس اینطوری هم میشه. خوششون اومد. این «اصلاحات چینی» افتاد تو دهنشون. دیگه حالا از این نمیگفتن که چقدر نه تنها سیاستها بلکه حتی بنیادیترین ارزشها در چین عوض شدن. به جاش میگفتن بله، ما یه سری مشکلاتی داریم، ولی ببینید چینیها تو همون دیکتاتوری چطوری مشکلاتشون رو حل کردن. ما هم بمونیم خودمون درستش میکنیم.
دنگ شیائوپنگ رهبر دنبال ساختن
که حرف غلطی نیست ولی خب همه حرف هم نیست دیگه. در چین دنگ به عنوان قدرت اول دنبال ساختن و درست کردن بود. آدمهایی رو در حزب بالا میکشید که اونها هم هم فکر و نظر بودن. بعد هم این درسته همون حزب کمونیسته ولی واقعا فقط اسمش همونه که زمان مائو بود. خیلی سیاستها و حتی مدل اعمال قدرت از داخل حزب فرق کرده بود.
یکی از مهمترین اقداماتی که دنگ کرد تا تاثیر کیش شخصیت (یا کاریزما) رو در رهبری حزب کمتر کنه این بود که در سال 1982 رهبری حزب رو محدود کرد به دو دوره و خودش هم اولین کسی بود که این قانون محدودکننده رو رعایت کرد. این کار باعث میشد یه رهبر نتونه یه طوری همه نهادهای سیاسی و کارگزاران رو وابسته به خودش کنه. که فقط اون بله قربان گوها بمونن تو سیستم.
تغییر جهت قدرت به توسعه
زمان مائو اینطوری نبود. نظرت مخالف بود خدافظ. همونطور که دنگ دوبار خدافظ. ولی اونطوری خب معلومه نمیشه از سیستم خروجی بهینه گرفت. هم جلوی خلاقیتها گرفته میشه هم یه سری سیاست اشتباه رو کسی نمیتونه جلوش رو بگیره. اشتباه همه جا میشه. اما دنگ دید وقتی سیستم بسته بود نه مائو میفهمید سیاست اشتباهه نه کسی جرات داشت بهش بگه. دنگ یه مقدار این رو عوض کرد. نه البته با آزادی دادن به جامعه و با حاکمیت قانون. بلکه با محدود کردن قدرت خودش در درون ساختار و تقسیم قدرت و البته تغییر جهت به سمت توسعه.
این دستاورد محدود ولی مهمی بود و بقیه رهبران چین هم تا سال 2018 همین رویه رو حفظ کردن تا اینکه در سال 2018 رهبر کنونی چین، شی جین پینگ این قانون رو عوض کرد و راه خودش رو برای تبدیل شدن به رهبر مادام العمر جمهوری خلق چین هموار کرد. که حالا داستان دیگریه.
کمونیسم قبل و بعد از دنگ
میبینیم درسته که چین قبل از دنگ کمونیستی بود بعدش هم کمونیستی بود همون کشور همون نظام اما این کجا و آن کجا واقعا. اصلا شاید علت اینکه اسم و پوسته عوض نشد همین عملگرایی دنگ بود و اینکه دنبال تغییر فلسفه نبود و اینکه یه اسمی بذاره رو کاری که دارن میکنن. این کمونیسمه منتها مدل چینی. هدفمون اینه که این جمعیت چین رو سیر کنیم و زندگیشون رو بهتر کنیم. خلاصه قصه رو اینطوری میدید. موجز و شفاف و ساده. قدرت دنگ کیسینجر میگه در همین بود که حرف رو خوب بفهمه در چند جمله خلاصهاش کنه و اصل حرف رو در بیاره و بتونه کار رو بر اساسش پیش ببره. اینها یه خرده ادم رو یاد نظامیها می ندازه بیشتر.
به خلاف یکی مثل مائو که نظریه پرداز بود. ذهن توانایی داشت برای اینکه برای هر موضوعی دستگاه فکری طراحی کنه و البته به این سادگی زیر بار این نمیرفت که این دستگاه این نظریه جواب نمیده. بالاخره نظریهایه که روش کار کرده. منطقی هم نیست سریع بپذیره عوضش کنه. حتی فاجعههای بزرگ هم گاهی برای متقاعد کردنش کافی نبودن. اینطوری بدون آمادگی پذیرش خطا و تغییر کار رو سپردن دست ادم نظریه پرداز و اهل فکر میتونه خیلی فاجعه بار باشه. برای همین این تغییر بزرگیه. همین که در اداره کارها به تخصص بیشتر از ایدئولوژی اهمیت بدی تغییر بزرگیه. هنوز ایدئولوژی سر جاشه کشور کمونیستی ولی مدل جدید و خودش رو داره.
سفر تاریخی دنگ شیائوپینگ به امریکا
در سیاست خارجی هم رفتار چین دنگ شیائوپینگ شبیه دولتهای کمونیستی انقلابی که میشناسیم نیست. هرچی بیشتر پیش رفت در اصلاحات اقتصادی از اون جنگ ایدئولوژیک بین سرمایه داری و کمونیسم فاصله گرفت. هم خیلی از مقامات رو فرستاد دنیا رو ببینن هم خودش بیشتر رفت. یک سفر تاریخی داشت به امریکا که نقطه عطف بود در روابط. دو تا سند مهم امضا شد. یکی تفاهم نامه تجارت دوجانبه با آمریکاست و یکی تفاهم نامه همکاریهای علمی و فناوری. تجارت بین چین و آمریکا که انقدر محدود بود که تقریباً میشه گفت وجود نداشت. به تدریج شکل میگیره و بعد از نزدیک یک دهه مدام هم به نفع چین افزایش پیدا میکنه این تجارت، یعنی میزان صادرات چین به آمریکا بیشتر از صادرات آمریکا به چینه تا جایی که در سال 2022 حدود 400 میلیارد دلار فقط کسری تراز تجاری آمریکا از چینه. یعنی چین فقط حدود 400 میلیارد دلار کالا بیشتر به آمریکا صادر کرده. این تقریباً یک سوم کسری تراز تجاری آمریکا از کل دنیاست. این ریلی که گذاشته میشه و رابطهای که چین کمونیست با «امپریالیست» اعظم شروع میکنه تهش میرسه به اینجا.
بین شوروی و امریکا چه خبره؟
دنیایی که دنگ توش شروع میکنه به افزایش سطح رابطه با غرب و تنش زدایی اتفاقاً تقریباً همون زمانیه که ریگان توی آمریکا روی کار اومده و داره سعی میکنه با مسابقه تسلیحاتی و انداختن شوروی توی تله امنیتی، رقیب رو کلا نابود کنه و آخرش هم همین کار رو میکنه. این یه فرصته برای چین. چینی که با شوروی هم خیلی روابط خوبی نداره. حالا دنگ چه در حرف و چه در عمل میتونه به آمریکاییها این اطمینان رو بده که ما برخلاف شوروی با شما سر جنگ نداریم. برخلاف شوروی قرار نیست سیاست خارجیمون رو بر مبنای تقابل سازش ناپذیر بین دنیای غرب سرمایه داری و اینجور کمونیستی قرار بدیم. آمادهایم برای همکاری. توی امریکا هم یه نظریهای شروع میشه به شکل گرفتن توی سطح حاکمیت که با همکاری اقتصادی میشه اژدها رو رام کرد. یعنی اگر شروع کنیم به همکاری اقتصادی با چین، یواش یواش طبقه متوسط و سیاستمدارهای میانه رو هی بیشتر و بیشتر قدرت میگیرن و این باعث میشه کلا تخاصم با چین از بین بره و بیفتیم تو مسیر یه جور کنترل این قدرت کمونیستی و از شر این یکی لااقل خلاص بشیم. اینطوریه که دنگ میتونه از شرایط جهانی و جنگ سرد هم حتی استفاده کنه در جهت منافع ملی چین.
ساختار سیاسی چین عوض نشد
همه اینا رو گفتیم، ولی باز باید تاکید کنیم که ساختار سیاسی چین تغییری نکرد. یعنی سوای اینکه جهت گیری سیاستها به کدوم سمتن، رهبر چین تصمیم میگیره با چه کشورهایی رابطه داشته باشه و چطور قطار اقتصاد رو بندازه روی ریل، هنوز همون رهبر چینه که تصمیم میگیره و تهش کنگره حزب کمونیسته که تصمیمات رییس رو تایید میکنه و براش کف میزنه. یه احزاب کوچکی هستن توی چین که از دوره مائو هم همینجوری برای خودشون هستن. ولی نقششون واقعاً زینتیه تا واقعی. هستن که بگن در چین آزادی هست، وگرنه تقریباً در گرفتن یا نگرفتن هیچ کدوم از تصمیمات اصلی، چه در دوره مائو و چه در دوره دنگ نقش خاصی ندارن. سانسور درباره موضوعات سیاسی حساس هنوز هست و انتقاد از حکومت همچنان ترسناکه. انتقاد مستقیم سیاسی میتونه عواقب بدی برای کسی که همچین جراتی بکنه داشته باشه، هرچند یه سری روزنامهها و کانالهای نسبتاً مستقل به تدریج در دهه 1980 در چین تاسیس میشن و به خصوص درباره موضوعات اقتصادی اجازه بحث پیدا میکنن. اما حقوق بشر مثلا کلا موضوعی نیست که اهمیت داشته باشه. خود دنگ شیائوپنگ معتقد بود که این شعارهای دهن پرکن مثل آزادی و اومانیسم و حقوق بشر و اینجور تجملات غربی در واقع یه سری بهانه هستند که برای سرپیچی از فرمانهای حکومتی و زیر سوال بردن اقتدار حزب کمونیست درست شدن. مجازات اعدام همچنان سرجاشه در این دوره. و همچنان هم هست و بالا هم هست آمارش. و همین تناقض ها هم نهایتا کار رو میرسونه به نقطه بحرانی و قتل عام میدان تیان ان من.
اعتراض برای حقوق دموکراتیک در چین
در دهه هشتاد چند تا تظاهرات ریز و درش دانشجویی میشه یه حرکتهایی شکل میگیره در اعتراض دانشجوها به حزب و رویه اداره کشور. تورم هم در این دوره بالاست حقوق بگیرها هم که درآمدشون داره با تورم زیاد نمیشه ناراضی هستن. بعد سال 1989 هو یائوبانگ HU Yaobang که خودش از مقامات بود قبلا ولی حالا کنار گذاشته شده بود به دلایلی دانشجوها باهاش سمپاتی پیدا کرده بودن. حالا نه ایشون رهبر اپوزوسیونه نه اصلا اپوزیسیونی در کارهها ولی خلاصه مرگش میشه اول مراسم ادای احترام و سوگواری و بعد چند روز اعتصاب و اعتراض به سیاستهای حزب و شخص دنگ شیائوپنگ و درخواست برای گرفتن حقوق دموکراتیک.
همون چیزایی که رهبران چین بهشون میگن ارزشهای غربی که ربطی به جامعه و فرهنگ کهن چینی ندارن.
گورباچف رهبر شوروی در چین
چند روز بعد از شروع این ناآرامی یه دیدار برنامهریزی شده از قبل داره گورباچف از چین که اون هم دیدار مهمیه چون سه دهه است که همون طور که گفتیم رابطه این دو کشور کمونیست با هم خوب نیست. این دیدار یه نقطه عطف مهمه در سیر وقایع. به خاطر این دیدار کلی عکاس و خبرنگار از همه دنیا اومدن پکن تا خبرها رو پوشش بدن. دانشجوها هم از این فرصت استفاده میکنن و یه اعتصاب غذا رو در میدون تین آن من که یکی از بزرگترین میدان های جهانه و درست در مرکز پکن واقع شده سازماندهی میکنن. هزاران نفر در اثر این اعتصاب غذا در بیمارستان بستری میشن و به تدریج هم توجه جهانی به این اعتراضات و اعتصابات جلب میشه، هم توی خود چین خیلی توجه بهش بیشتر میشه و هی دامنهاش گسترده و گستردهتر میشه. شخص دنگ شیائوپنگ تهدید به برخورد شدید میکنه، ولی با تهدید خالی دانشجوها جا نمیزنن. تحصن در میدان تین آن من هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ گروههای اجتماعی که توش شرکت میکنن گستردهتر میشه تا جایی که بیشتر از یک میلیون نفر از اقشار مختلف در میدان تحصن میکنن. اعتراضات نه با این دامنه و گسترش، ولی به درجات مختلف به دهها شهر دیگه چین هم کشیده میشه. این میشه که بالاخره در سوم و چهارم ژوئن 1989، بیشتر از یک ماه و نیم بعد از آغاز اعتراضات، دولت چین و شخص لی پنگ Li Peng به عنوان نخست وزیر، با هماهنگی کامل با رهبر عملی کشور که دنگ شیائوپنگه، با مشت آهنین برخورد میکنن. ارتش مستقیم وارد عمل میشه و با تانک و خودروهای زرهی و شلیک مستقیم گلوله جنگی به تجمع کنندگان حمله میکنه. اختلاف هم بوده در کمیته مرکزی حزب که چطوری برخورد کنن و دنگ نهایتا میره سمت تندروها و رای به سرکوب میده.
این احتمالا سیاهترین نقطه کارنامه دنگ شیائوپینگ میشه و موضوع تیان آن من همچنان در چین موضوع سانسور گسترده و بزرگیه. آمار کشتگان رو دقیق نداریم. برآورد میشه هزاران نفر در این تظاهرات کشته میشن. حکومت نظامی که از دو هفته قبلش اعلام شده بود تا ژانویه سال بعد ادامه پیدا میکنه، داستان خیلی مهمیه مفصلترش رو میتونین اینجا ببینین درباره اعتراضات تیانآنمن.
دبیرکل حزب کمونیست عوض میشه و جیانگ زمین Jiang Zemin به این سمت منصوب میشه، جیانگ زمینی که اون موقع اعتراضات کنترل شانگهای دستش بود و برخوردش اونجا کاملا متفاوت از برخورد پکن بود و بدون سرکوب تونست ارام کنه ولی در دوره رهبری ایشون بر چین سیاستهای بازداشت و سرکوب ادامه پیدا میکنه و محدودیتهای فعالیت سیاسی هم از قبل بدتر میشه.
بعد از قتل عام تیان آن من
گفتیم که دولت چین در دوره دنگ هم خیلی حرکت خاصی به سمت دموکراسی و تغییر وضعیت حقوق بشر و اینا نکرده بود. از این نظر چیزی عوض نمیشه ولی در رفتار غربیها و دنیا با چین یه چیزهایی بعد از قتل عام تیانآنمن عوض میشه. تا قبل غربیها داشتن سکوت و مماشات میکردن. یه آتش بس مصلحتی انگار بود در این زمینه که البته بعد از قتل عام تیان ان من ضربه خورد. پوشش رسانهای و اخباری که از چین می اومد انقدری بود که دیگه نمیشد سر و ته قضیه رو بی سر و صدا هم آورد. رهبران غربی شروع کردن به حملات نسبتاً تند لفظی به چین و حتی تحریمهایی رو هم علیه چین وضع کردن که البته هم خیلی نیم بند بودن، هم هیچ وقت کامل اجرا نشدن. منتها به هر حال یه عکس العمل نمادین نسبتاً شدید بود. این واقعه هنوز هم که هنوزه به عنوان یکی از نقاط عطف برخورد چین با موضوع حقوق بشر ازش یاد می شه و لقب قصاب تین آن من تا آخر عمر با لی پنگ که مسئول مستقیم این سرکوب بود باقی موند. دنگ از قبل از بعضی سمت های اصلیش در حزب استعفا داده بود، ولی هنوز پست بسیار مهم دبیرکل کمیته نظامی حزب رو در اختیار داره و عملاً تصمیم گیری ها رو دکه در زمان او انجام شده بود.
چین بعد از دنگ شیائوپنگ
چین بعد از دنگ شیائوپنگ با چین قبلش فرقهای اساسی داره. از اون به بعد چین سه رهبر دیگه رو هم به خودش دیده، ولی واقعاً رفتن و اومدن این رهبران لااقل تا امروز باعث تغییر اساسی نه در سیاست و اقتصاد و نه در میزان آزادی و احترام به حقوق بشر در چین نشده. چین کم و بیش داره رو همون ریلی پیش میره که در دوره دنگ، توسط خودش و اطرافیانش، پایه گذاری شد و خیلی فرق داشت با اون مسیری که مائو داشت چین رو پیش میبرد.
نتیجهاش رو هم داریم میبینیم هم مثبتش رو و هم منفیش رو. هم اقتصادیش رو و هم سیاسی و اجتماعیش رو. حالا اینکه آيا این پیشرفت اقتصادی به قیمت محدود موندن آزادیها میارزید؟ آیا این مسیر چین قابل ادامه است؟ اینها سوالهایی نیست که ما تو این ویدیو دنبالش بودیم.
چن یون، یکی از آدمهای مهم دوره دنگ شیائوپینگ میگه این اقتصاد چین مثل «مرغیه در قفس». با اشاره به همین تشبیه بعضیها میگن که مدل ذهنی اینها اینه که برای حفظ سلامتی پرنده باید بهش اجازه تحرک بیشتر داد. باید قفس رو بزرگ کرد. ولی نمیشه کلا حصارها رو برداشت، چون ممکنه پرنده از قفس کلا فرار کنه. یعنی حتی از نظر دولتمردان دوره جدید چین، هرچند یه مقداری آزادسازی برای این اقتصاد لازمه، اما قرار نیست از حد بگذره. قرار نیست این اقتصاد به یک اقتصاد باز با قواعد بازار آزاد تبدیل بشه. فقط تا حدی این آزادسازی جلو میره که حزب و رهبران تشخیص بدن برای تحرک و سلامت اقتصاد چین کافیه.
همین تشبیه رو هم میشه گرفت و ادامه داد و گفت آره قفسه حالا قشنگتر هم شده. طلایی هم شده. قشنگه ولی هنوز قفسه. از سانسور مطبوعات و اینترنت تا آزادی های فردی که نیست نظر مخالف سیاسی که نمیشه داشت تا سرکوبها از جمله سرکوب اویغورها اعدامهایی که امارش رو نداریم اینها همه یعنی هنوز قفسه هست.
حالا موضوع این ویدیو وضع امروز چین نیست. اون موضوع جای دیگریه. این ویدیو داستان دنگ شیائو پینگ بود. اگر بخوایم ببینیم چی شد چین از کشوری که مردمش از گرسنگی پوست درخت میخوردن شد این کشوری که امروز میبینیم، لازم بود که کمی با معمار این تغییر بزرگ اشنا بشیم. درسته که شاید معروفترین سیاستمدار چین قرن بیستم مائو بود و درسته که مائو دنبال جهش بزرگ بود ولی خب اون جهش بزرگ اون موقع محقق نشد. با اون برنامهریزیهای دولتی و برنامههای چند ساله و انقلابهای پی در پی همون در اومد که تو حیاطشون چینیها کوره درست کنن در و پنجره رو بریزن توش گرم شه با گرماش کاسه بشقابهای فلزی رو اب کنن ظرفیت ذوب فلزاتشون زیاد شه یا با طبل و سنج و تیرکمون به جون گنچشکها بیفتن که تولید کشاورزی بره بالا. سرنوشت نظریهپردازیهای اقتصادی مائو برای جهش بزرگ این بود که الان برای ما موضوع خنده میشه اگر یه لحظه فراموش کنیم چقدر آدم سرش جونشون رو از دست دادن.
جهش بزرگ واقعی
جهش بزرگ واقعی چین چند دهه بعد اتفاق افتاد و نه در زمان دنگ شیائوپینگ بلکه بعد از اون ولی روی ریل گذاری که در دوره دنگ انجام شده بود.
چیزی که از دنگ شیائوپینگ برای من جالب بود این عملگراییشه. لی کوان یو معمار سنگاپور مدرن میگفت ترسی از اشتباه و عوض کردن نظرش نداشت. سرسختی و لجاجت نداشت. آماده بود برای امتحان کردن ایدههای جدید و متفاوت. جوون نبود که به قدرت رسید. ۷۳ سالش بود. آدمی هم نبود که کارنامه پاکی داشته باشه. فرمان کشتار داده بود. حتی در زمان مائو یه بار مائو بود که جلوش رو گرفت که بابا کمتر بکش. خودش هم در قدرت که گفتیم چه کرد با معترضان. اما عملگرا بود. می گفت «گربه باید موش بگیره. سیاه باشه یا سفید فرقی نمیکنه». مدیری توانا بود. Ezra Vogel که زندگینامه مفصلی براش نوشته میگه بیش از هرچیز مدیر باعرضهای بود. میگه ایدههای اصلاحی داشتن و دنبال تغییر بودن اینها در چین اواخر مائو و بعد از مائو منحصر نبود به دنگ خیلیهای دیگه هم میخواستن همین کار رو بکنن. اما ادم کنندهای بود. آدم اهل عملی که اماده بود امتحان کنه ایدههای جدید رو. سفت نبود روی ایدهای. تین روحیهی امتحان میکنیم جواب داد جای دیگه هم تکرار میکنیم جواب نداد میذاریم کنار، این به نظر میرسه کلید موفقیتش بوده و این کار رو با ظرافت و قدم به قدم می کرد طوری که باعث دو دستگی نشه بلکه بقیه هم همراه بشن باهاش.
از چیزهایی که برای من جالبه اینه که دنگ قدیس نبود. گاهی ادم فکر میکنه اونی که مسیر کشتی رو به فنای چین رو تغییر داده لابد یه اصلاح گر پاک دستی بوده چنین و چنان. دنگ اونجوری نبود. کاری که در چین کرد شبیه کار آلمان یا ژاپن نبود که بعد از جنگ دوم امدن باز کردن سیستم رو دموکراتیک کردن و اینها. اصلا. خود دنگ هم نه اونجوری روشن ضمیر و روشن فکر بود و نه حتی وقتی به قدرت رسید جوون. سیاستمدار ۷۰ و چند ساله ای بود که دستش احتمالا به خون هزاران نفر الوده بود و تازه از اون به بعد هم کاری کرد برای سعادت و ازادی مردم چین نبود برای تضمین بقای نظام کمونیستی چین بود و حفظ قدرت در دست حزب کمونیست احتمالا. اما هم گوش شنوایی داشت برای شنیدن نطرات اقتصاددانان مختلف. دامنه وسیعی از اقتصاددانهای مهم اون روز رفتن چین و مشاوره دادن و طرح دادن به چینیها. هم میلتون فریدمن رفت هم اقتصاددانهای مجاری که داشتن گولاش اکانامیکس رو اون موقع طراحی میکردن هم سوسیالیستهای سفتتر، هم رهبران سنگاپور. خیلی گزینههای متفاوتی رو دیدن و بررسی کردن. و هم اینکه روحیه آزمایش کردن و بررسی کردن و تغییر سیاست دادن و دوباره فکر کردن رو داشت. اما فارغ از اینکه تو دلش چی بود و انگیزهاش چی بود نتیجهاش نتیجه کارهاش و سیاستهاش و روش فکر کردنش و آماده بودنش برای شنیدن و آزمایش کردن ایدههای جدید این شد که دهها میلیون چینی از فقر مطلق در آمدن و چین افتاد در مسیری که به جز معجزه اقتصادی سخته اسم دیگری براش بگذاریم.