مالکوم گلدول در کتاب استثناییها به تحقیقی اشاره میکند که در سال 1990 توسط اندرس اریکسون دربارهی نقش استعداد و تمرین در آکادمی عالی موسیقی برلین انجام شده بود. آنچه که گلدول در مورد این تحقیق میگوید در نهایت به اینجا میرسد که “ده هزار ساعت تمرین برای کسب مهارت لازم برای حرفهای شدن در سطح جهانی، درهمهی رشتهها لازم است”. برای اثبات این موضوع گلدول مثالهای جالبی میزند، از بیل گیتس، بیل جوی، گروه بیتلز و حتی موتزارت! با شرح اتفاقات و زندگی این افراد گلدول نشان میدهد که آنها هم برای رسیدن به جایگاه “استثنایی” حداقل ده هزار ساعت تمرین کرده بودند و البته تاکید بر این موضوع که این افراد فرصتهای زیادی (به واسطهی شانس) در اختیار داشتند تا بتوانند به این عدد تمرین برسند. تا اینجا همه چیز به نظر درست میآید و قانون ده هزار ساعت نیز یک قاعدهی قوی برای موفقیت است! اما آیا این موضوع کاملاً درست است؟
نویسنده: مسعود مرادی علاقهمند به یادگیری دائمی چیزهای جدید
چرا قانون ده هزار ساعت را دوست داریم؟
اگر به ما بگویند که دور زمین فوتبال بدو، ولی نگویند چقدر، خیلی زود خسته میشویم چون که نمیدانیم چقدر باید بدویم. این ذهنیتِ کار بیهوده کردن، ذهنیت اینکه نمیدانم چقدر باید بدوم خیلی زود انرژی آدم را تحلیل میبرد چون ما آدمها خیلی به کارهای بیهوده علاقه نداریم. ولی اگه بگویند باید فلان مقدار بدوید، حتی اگر از توان ما خارج باشد، چون که به ما یک معنا میدهد، یک هدف میدهد، که باید انقدر بدویم، تا حداکثر توان میدویم، ولی ممکن است به آن عدد برسیم یا نه! ولی میدانیم چقدر باید تلاش کنیم، یک معیار داریم برای آن مقداری که لازم است بدویم.
قانون ده هزار ساعت همین است، وقتی میخواهیم در هر حوزه ای موفق شویم نمیدانیم چقدر باید تلاش کنیم، این کار خسته کننده است، برای مدتی در حوزهی مورد علاقهمان تلاش میکنیم ولی هیچ دستاوردی نداریم، نمیدانیم قرار است به کجا برسیم، نمیدانیم چقدر دیگر باید تمرین کنیم تا به یک انسان متخصص تبدیل شویم.
قانون ده هزار ساعت این مشکل را برطرف میکند، به همین دلیل دوستش داریم و حس خوبی به ما میدهد. احساس اینکه ما هدفی داریم، میدانیم که باید چقدر کار کنیم تا به یک فرد متخصص و موفق تبدیل شویم. اگر من ده هزار ساعت تمرین کنم میتوانم به یکی از موفقهای حوزهی خودم تبدیل بشوم! عالی است! پس الان میدانم که چقدر باید کار کنم! ده هزار ساعت وقت میگذارم و به یک فرد تاپ تبدیل میشوم! چه چیزی از این بهتر؟! برای همین این قانون برای اکثر افراد جذاب و دوست داشتنی است (احتمالاً این وسط یه دودوتا چهارتا هم میکنیم که مثلاً اگه روزی 5 ساعت کار کنم و جمعهها هم استراحت کنم حدوداً 5 تا 6 سال طول میکشه به تاپ دنیا برسم! عالیه! از همین الان شروع کنم!)
دلیل دیگری که این قانون را جذاب میکند، درک رابطهی علت و معلولی سادهی اتفاقات است. در هر زمینهای کافی است ده هزار ساعت تمرین کنیم تا به یک متخصص تبدیل شویم، به همین سادگی. این دو دلیل از دلایل اصلی علاقه افراد به قانون ده هزار ساعت هستند.
قانون ده هزار ساعت درسته؟!
خب گفتیم که آقای مالکوم گلدول قانون ده هزار ساعت را به یک تحقیق ارجاع داد، تحقیقی که اندرس اریکسون در سال 1990 انجام داده بود. وقتی که به سراغ این تحقیق میرویم میبینیم که به نظر مسئله اشتباه نیست و این تحقیق تقریباً به همچنین قضیهای اشاره کرده است، پس مشکل کجاست؟
برای اینکه متوجه بشویم اشکال کجاست، نیازی نیست دست به دامن تحلیل روانشناسی یا جامعه شناسی خودمان یا دیگران شویم. کافی است سری به کتاب قله نوشتهی اندرس اریکسون بزنیم. خود آقای اندرس اریکسون در این کتاب که سال 2016 به چاپ رسید در مورد این قانون به طور کامل توضیح دادهاند، پس فکر میکنم دیگر نیازی نیست به برداشت آقای گلدول رجوع کنیم! کافیست ببینیم خود محقق و نویسندهی مقاله در مورد این قانون چی چیزی گفته است. پس اجازه بدید این قسمت را دقیقاً از متن کتاب قله استفاده کنیم:
«در سال 2008 و با انتشار کتاب مالکوم گلدول به نام استثناییها بود که نتایج تحقیق ما توجههای زیادی را از سوی افرادی خارج از جامعهی علمی به خود جلب کرد. گلدول در بحثهایش دربارهی شیوهی تبدیل شدن به نقش آفرین برتر در زمینهای مشخص از عبارت جالب توجهی استفاده کرد، قانون ده هزار ساعت. طبق این قانون، متخصص شدن در اکثر زمینهها به ده هزار ساعت تمرین نیاز دارد. در واقع ما در گزارشمان از این رقم به عنوان میانگین ساعتهایی که بهترین ویولونیستها تا قبل از بیست سالگی به تمرین تنهایی اختصاص داده بودند یاد کرده بودیم. خود گلدول تخمین زد که گروه بیتلز هنگام نوازندگی در هامبورگ در اوایل دهه 1960 حدود ده هزار ساعت تمرین کردند و بیل گیتس برای پرورش مهارتهایش تا حدی که قادر به بنیانگذاری و توسعه مایکروسافت باشد، حدود ده هزار ساعت تمرین کرد. به طور کلی گلدول بر این باور بود که این موضوع دربارهی تمامی زمینههای تلاش و کوشش انسان صدق میکند، مردم تا وقتی حدود ده هزار ساعت تمرین نکنند، در هیچ زمینهای متخصص نمیشوند.
متاسفانه این قانون غلط است، از چند جهت:
- اول اینکه ده هزار ساعت هیچ نکتهی جادویی یا خاصی در خود ندارد. گلدول میتوانست به میانگین تعداد ساعتهایی که بهترین دانشجویان ویولن تا قبل از هجده سالگی تمرین کرده بودند اشاره کند که حدود هفت هزار و چهارصد ساعت بود ولی تصمیم گرفت به میانگین تعداد ساعتهایی که بهترین دانشجویان تا قبل از بیست سالگی تمرین کرده بودند اشاره کند، چون عدد سرراستی بود.
در ضمن در هیچ کدام از این سنین، هجده یا بیست سالگی، مهارت این دانشجویان به متخصصان ویولن حتی نزدیک هم نشده بود! در واقع آنها دانشجویان ماهر و با آتیهای بودند که در مسیر رسیدن به بالاترین سطح زمینهی خودشان قرار داشتند. پیانیستهایی که در رقابتهای بینالمللی پیانو پیروز میشوند، معمولاً سی سال سن دارند، بنابراین احتمالاً حدود بیست تا سی هزار ساعت تمرین کردهاند تا به این سطح از موفقیت برسند، ده هزار ساعت هنوز نیمهی راه است. البته این تعداد در زمینهای مختلف متفاوت است. استیو فالون فقط با حدود دویست ساعت تمرین توانست در حفظ کردن رشتههایی از ارقام به بهترین در جهان تبدیل شود. - دوم اینکه تعداد ده هزار ساعت در سن بیست سالگی برای بهترین ویولنیستها صرفاً یک میانگین بود. نصف این ده ویولنیست در واقع تا آن سن ده هزار ساعت تمرین نکرده بودند. گلدول این واقعیت را درست نفهمیده بود و به اشتباه ادعا کرده بود همهی ویولنیستهای آن گروه بیش از ده هزار ساعت تمرین کرده بودند.
- سوم اینکه گلدول بین تمرین آگاهانهای که موسیقیدانان شرکت کننده در مطالعهی ما انجام داده بودند و نوع فعالیتی که تمرین نامیده میشود، تمایز قائل نشده بود. مثلاً یکی از مثالهای کلیدیاش از قانون ده هزار ساعت برنامههای فشرده گروه بیتلز در هامبورگ بود و طبق ادعای گلدول این گروه حدود ده هزار ساعت در آن دوره تمرین داشتهاند. مارک لویسون در کتاب آگاه سازی، که در سال 2013 زندگینامهی جامعی درباره گروه بیتلز منتشر کرد این عدد را زیر سوال برد و بعد از یک تحلیل جامع، تعداد کل دقیقتری حدود هزار و صد ساعت اجرا را پیشنهاد کرد. بنابراین گروه بیتلز موفقیتهای جهانیاش را با مدت زمان تمرین خیلی کمتری از ده هزار ساعت به دست آورد. مهمتر از همه اجرای موسیقی تمرین آگاهانه محسوب نمیشود. این تفاوت بین تمرین آگاهانه و تمرین معمولی خیلی حیاتی است، چون تمامی انواع تمرین به بهبودی -که در دانشجویان موسیقی یا رقاصهای باله دیدم- منجر نمیشود.
هرچند گلدول خودش به آن اشاره نکرد، آخرین مسئله در رابطه با قانون ده هزار ساعت این است که خیلی از مردم آن را به عنوان یک وعده تفسیر میکنند که تقریباً هرکس میتواند با ده هزار ساعت تمرین در زمینهای مشخص به یک متخصص تبدیل شود. اما در مطالعهی من هیچ اشارهای به این موضوع نشده است. برای نمایش نتیجهای شبیه به این باید گروهی را که به طور تصادفی انتخاب شدهاند، در ده هزار ساعت تمرین روی ساز ویولن شرکت میدادم و بعد عملکردشان را بررسی میکردم. پژوهش ما فقط نشان داد از بین دانشجویانی که جواز ورود به دانشکدهی موسیقی برلین را کسب کرده بودند، اعضای “گروهِ بهترین” به طور میانگین خیلی بیشتر از “گروهِ بهتر” به تنهایی تمرین کرده بودند و اعضای “گروههای بهترین و بهتر”، خیلی بیشتر از “گروه خوب” به تنهایی تمرین کرده بودند.
گلدول یک نکته را به درستی درک کرده بود و تکرار آن خالی از لطف نیست، چون خیلی حیاتی است: موفق شدن در زمینهای که تاریخچهی بلندبالایی از انسانهایی دارد که با تلاش و پشتکار متخصص شدهاند، نیازمند تلاش خیلی زیاد در سالیان دراز است. شاید دقیقاً ده هزار ساعت طول نکشد، ولی به زمان خیلی زیادی نیاز است.»
خب نظر اندرس اریکسون را در مورد قانون ده هزار ساعت خواندیم. فکر میکنم همه چیز را به اندازه کافی شفاف کرد و متوجه شدیم که گلدول یا به طور خواسته یا ناخواسته مرتکب اشتباهی شده است. طبق آنچه در انتهای گفتهی اندرس اریکسون متوجه شدیم، برای متخصص شدن در هر زمینهای نیاز به سالیان دراز تلاش و تمرین آگاهانه داریم، ولی آیا مشخص است چقدر؟ قطعاً خیر. در زمینههای مختلف و بسته به تواناییهای قبلی شخص، استعدادهای شخص و هزاران عامل دیگر این عدد میتواند کاملاً متفاوت باشد و از آنجایی که ما نمیدانیم این عدد چقدر است فقط یک راه برای متخصص شدن داریم:
تمرین کنیم.
- برای نوشتن این یادداشت از کتاب قله نوشته اندرس اریکسون انتشارات نگاه نوین و کتاب از ما بهتران نوشته مالکوم گلدول نشر نوین استفاده کردم.
- عکس یادداشت را از theglobeandmail برداشتهام.
به نظرم ایرادهایی که به ایده «ده هزار ساعت» گلدول گرفته میشود، در یک کلام «ایرادهای بنی اسرائیلی» است. ایرادهایی که روح و جان کلام او را نادیده میگیرند. هر آدم منصفی با مطالعه فصل «ده هزار ساعت» از کتاب «استثنایی ها» متوجه هست که این یک نوع «تخمین» است. اینکه بعضی ها خط کش میگذارند و توقع دارند ادعای ده هزار ساعت دقیقا ده هزار ساعت باشد و مثلا نه هزار یا یازده هزار یا هر عدد دیگری از دید این فرضیه قابل قبول نیست، دارند با اعداد بازی میکنند و خودشان را سرگرم میکنند. آن عدد 7400 ساعت که آقای اندرس اریکسون اشاره میکند هم از همین دست قضاوتهاست. این نوع قضاوتها عمدا روح آن فرضیه را نادیده میگیرند و روی مقدار دقیق این اعداد گیر می دهند. همین موضوع مهم یعنی «تخمین» که در تحلیل این منتقدان نادیده گرفته میشود، یک جای دیگر، یعنی علم «مدیریت پروژه» یکی از اصول و ارکان علم مدیریت محسوب میشود.
اگر کسی فقط با خواندن فصل «ده هزار ساعت» از کتاب گلدول به این نتیجه برسد که « اگر من ده هزار ساعت تمرین کنم میتوانم به یکی از موفقهای حوزهی خودم تبدیل بشوم! عالی است!» خیلی ساده انگارانه با موضوع برخورد کرده است چون اتفاقا کتاب «استثنایی ها» در بیشتر فصولش در حال جا انداختن این استدلال است که عوامل متعددی در موفقیت یک نفر موثر هستند و فقط «پشتکار» کافی نیست. مثلا فصل «بخت و اقبال» دارد توضیح میدهد که فکر نکنید مثلا بیل گیتس فقط چون پشتکار داشته موفق شده، او با بخت و اقبال استثنایی هم روبرو بوده که خیلی از ما نداریم. پس صرفا نمیشود با تکرار ده هزار ساعت تلاش به سبک بیل گیتس به همان نتایج رسید. این را گلدول با صدای بلند دارد در کتابش داد میزند.
مشکل منتقدین کتاب «استثنایی ها» این است که این فصل «ده هزار ساعت» را از بقیه کتاب جدا میکنند. برای تحلیل دقیقتر و منصفانه کتاب باید این فصل را در کالبد کل آن کتاب دید. به عبارت دیگر، context یا قالب و بافت کلی کتاب در تبیین و فهم اجزای آن مهم است. جان کلام گلدول در کتابش اینست که موفقیت فقط به پشتکار نیست، خیلی عوامل دیگر هم دخیلند. اما تا آنجا که به پشتکار مربوط میشود، صحبت از چند هزار ساعت تلاش است نه چند ده یا حتی چند صد ساعت. بنابراین اگر فی المثل خیال کرده ایم که با سه چهار ماه کلاس نوازندگی سه تار میتوانیم نوازنده شویم زهی خیال باطل! ده هزار ساعت یک تخمین در مقیاس هزاران ساعت است که عملا با روزی دو سه ساعت تمرین میشود همان «سالها تلاش» که همه ما میتوانستیم از اول حدس بزنیم و با واقعیات اطراف ما هم مطابقت دارد.
سلام شغل شما چیه؟
سلام دوست گرامی،
شاید بهتر باشد ابتدا از محتوای دقیق محقق اصلی این نقطه نظر که اندرس اریکسون است باخبر شوید بعد درباره نقطه نظرات دقیق او نظر دهید.
به گمانم مطالعه کتاب peak یا همان قله که آقای اریکسون منتشر کردهاند به درک همین مفهوم کلی که گلدول در تلاش برای انتقال آن به خواننده خود است یاری دهنده باشد.
در این کتاب تمرکز اریکسون بر روی مفهوم مهمتری به نام «برنامه هدفمند» در «تمرین هدفمند» است. اینکه شما 10 هزار ساعت تمرین کنید اما ندانید «تمرین هدفمند» چگونه باید باشد و کیفیت تمرین پائینی داشته باشید طبیعتاً زمان و انرژی زیادی را از شما خواهد گرفت، بدون اینکه رشد چشمگیر و قابل توجهی داشته باشید. در حقیقت بردار اصلی در مسیر تلاش، زمان تمرین نیست، بلکه کیفیت آن است که با تببین جزئیات و ساختار یک برنامه تمرینی هدفمند، اریکسون آن را نهادینه کرده است.
نظارت و تدوین برنامه هدفمند در حقیقت جزو وظایف مربی یا کوچ است ضمن اینکه هنرجو نیز باید از جزئیات عملکرد آن باخبر باشد.
بسیاری از افراد را در زمینههای مختلف میتوان یافت که سالهاست با علاقه در حال تلاش هستند حتی بیش از 10 هزار ساعت و هنوز به خبره آن حوزه بدل نشدهاند! اما در مقابل جوانان نوظهوری را شاهد هستیم که به موفقیتهای خیرهکننده دست یافتهاند.
دلیل این واقعیت هوش نیست، استعداد ذاتی نیست، بلکه فرآهم بودن شرایط درست اجرای تمرین هدفمند است که در کوتاهترین زمان ممکن بیشترین بهره را ایجاد کرده است.
این همان نکته مهمی است که عموم مردم متأسفانه به آن توجه ندارند و صرفاً «تلاش» بدون هیچ ضابطه و قاعده را شرط کسب موفقیت میدانند!
به نظرم متن چرت و پرتی بود
چون اولا نمیدونیم نویسنده اش کی بود
بعدش هم من با کسانی که فقط انتقاد میکنن بدون اینکه عدد خودشون رو اعلام کنن مخالفم
همیشه یادت باشه وقتی میگی ده هزار ساعت غلطه لازمه عدد درستش رو بگی یا لااقل پیشنهاد جایگزین و بهتر خودت رو اعلام کنی
صرف انتقاد خالی یه نظر شخصیه
استیو فالون فقط با حدود دویست ساعت تمرین توانست در حفظ کردن رشتههایی از ارقام به بهترین در جهان تبدیل شود!! تو همه موارد تحقیقی outlier داریم که از پروسه تحلیل برای جلوگیری از بایاس مدل به سمت اونا حذف میشن، لذا استدلالتون درست نیست و همین نوع استدلال در سراسر متن وجود داره که به دلیل وقت گیر بودن بهش نمیپردازم
به نظر من عدد درستیه . من در حرفه خودم حسابداری به این نتیجه رسیدم که اگر ده هزار ساعت کار حسابداری کنیم ، می تونیم به طور کامل خدمات حسابداری رو ارائه بدیم . از نظر ساعت کاری در ایران تقریباً معادل ۴.۵ سال کار بی وقفه میشه . البته بعضی ها در این زمان سعی میکنند در موارد مختلف سرک بکشند و شرکتهای مختلفی رو بررسی کنند که قطعاً بهتر میشوند و بعضی ها صرفاً کار در یک شرکت و تمرکز روی اون رو ترجیح میدهند. بعضی ها سعی می کنند نرمافزار های دیگه رو هم یاد بگیرند . برخی ها هم نه . اما در هر صورت قابلیت استفاده و کار رو به عنوان حسابدار در یک شرکت دیگه رو دارند . واقعاً سابقه بی وقفه چهار تا پنج ساله در حرفه ما که معادل همون ده هزار ساعته از نیازمندی های استخدامه . چون دربن زمان چهار تا پنج سال ، شخص تقریباً با نود درصد چالش های مالی و مالیاتی روبرو شده .