بنجامین فرانکلین

از درخشان‌ترین مغزهای آمریکا. کسی که می‌گن اولین آمریکاییه و اصلا ریشه‌ی رویای آمریکایی از نوشته‌ها و زندگیش در اومده: همه فن حریف و الهام‌بخش.

بنجامبن فرانکلین پدر بنیانگذار

نویسنده: بهجت بندری، علی بندری

اینجا درباره سه شخصیت مهم قرن ۱۸ امریکا صحبت می‌کنم. یک مخترع، یک نویسنده و روزنامه‌نگار و ناشر، و یک سیاستمدار که امضاش پای سه سند هویت بخش آمریکا هست. بیانیه استقلال, پیمان همکاری با فرانسه در جنگ علیه بریتانیا,  معاهده پاریس که پیمان صلح بین بریتانیا و امریکا بود و قانون اساسی آمریکا.

یکی یکی. 

فهرست بلند اختراعات

اولی یک مخترع. کسی که وقتی آمریکا می‌خواست کشور بشه در قرن ۱۸ معروف‌ترین امریکایی بود در اروپا. به خاطر اختراعاتش. مثلا اینکه میله برق‌گیر رو اختراع کرده بود. آدم مبدعی که خیلی به ازمایش‌های الکتریکی علاقه داشت و من اگه الان به شما بگم «باتری رو که شارژ می‌کنی حواست به مثبت و منفیش باشه» در واقع هر چهار تا کلمه مهمی که تو این جمله استفاده کردم رو ایشون وارد ادبیات برق کرد. هم باتری، هم شارژ و هم مثبت و منفی رو.  فهرست اختراعاتش البته بلندتر و متنوع‌تره. از یه جور شومینه خونگی توش هست تا عینک دو کانونی، عدسی دو دید یا تدریجی. یک مبدع و مخترع امریکایی قرن هجده. یازده سالش بود می‌خواست شنا یاد بگیره، وقتی آدم‌های زیادی نبودن که شنا بلد باشن، تلاش کرد شنا یادبگیره و یه باله‌های غواصی، پدال‌های دستی درست کرد که تراست بیشتر داشته باشه بهتر بتونه شنا کنه. این شد شخصیت اول.

نویسنده، روزنامه‌نگار و ناشر

نفر دوم یک ادم بزرگه در صنعت کتاب و انتشارات. خودش نویسنده بود روزنامه نگار و در صنعت چاپ هم کار می‌کرد. از بچگی شروع کرد و تمام عمرش هم ادامه داد این کار رو. از نوجونی دوست داشت نویسنده بشه. نه برای اینکه انشا در توصیف طبیعت بنویسه برای اینکه بتونه برای یک چیزی استدلال کنه. مقاله رو تو مجله می‌خوند. بعد میذاشتش کنار چند روز بعد تلاش میکرد دوباره از نو همون حرف نویسنده رو استدلال کنه. مثل نویسنده بسازه ساختار استدلالی رو. بعد می‌نوشت. بعد دوباره می‌نوشت. بعد به صورت شعر می‌نوشت. نرمش می‌کرد اینطوری مدام که نویسنده بهتری بشه. بهتر بتونه استدلال کنه. زمانی پرتیراژترین روزنامه ایالت رو منتشر می‌کرد. سر رسید منتشر می کرد که ایده نویی بود در قرن هیجده و خیلی هم بیزنس موفقی شد. بعد هم اصلا زنجیره‌ای کرد کار انتشارات رو و یک بیزنس موفق و پولسازی هم شد براش. انقدری که ۴۴ سالگی خودش رو بازنشسته کرد و دیگه دنبال کاری که براش درآمد ثابت داشته باشه نبود.

سیاست در حد پدر بنیان‌گذار آمریکا

و نفر سوم گفتیم سیاستمدار. دیپلمات. یکی از پدران بنیانگذار امریکا. این پدران بنیانگذار فهرست‌های مختلفی براش میگن اما تو همه شون این اقا هست. 

همه فن حریف و الهام‌بخش

یک دیپلمات یک ناشر یک مخترع. یک دیپلماتِ ناشرِ مخترع. یک همه دان.  Polymath این سه تا یه آدمن. ادمی که اصلا ویکی‌پدیای Polymath رو نگاه کنی عکس ایشون رو گذاشتن توش. یه ادم که هر سه‌تای این زندگی‌های پر دستاورد و الهام بخش رو داشته. دستاورد دیگه از این بالاتر که کمک کرده در بنیان گذاشتن امریکا. در اینکه اختراعاتی کرده که بعد از دو قرن هنوز در حال استفاده‌ان. انتشاراتی رو بنیان گذاشته که اسمش برای ما هم دو قرن و دو قاره اون طرف‌تر اشناست؟ و دستاورد که میگیم تو این سطح داریم حرف می‌زنیم. و الهام بخش هم که میگم خیلی حرف توشه. هم اینطوری که الان اسمش رو تو یوتیوب سرچ کنین میبینین چقدر از این موفقیتی‌ها و روتین روزنامه من برای بهترین پروداکتیویتی و اینها دارن درباره‌اش حرف می‌زنن، هم از اون ور می‌بینین چه ادم‌های معتبری دارن میگن اساس این هویت امریکایی که ما میشناسیم و در طول این سالهای بعد از ایشون شکل گرفت خیلی شبیه به شخصیت ایشون شد. و این اتفاقی نیست، طراحی با فکره.

اقای بنجامین فرانکلین.  عکسش روی اسکناس ۱۰۰ دلاری هست.

سه ویژگی مهم بنجامین فرانکلین

می گیم هویت امرکیایی بعدا خیلی شبیه فرانکلین ساخته شد می‌دونی یعنی چی؟ 

فرانکلین آدم خودساخته‌ای بود و الگویی شد برای خودساختگی. الگویی شد برای رویای آمریکایی. ایشون جزو معدود افرادیه بین تدوین کنندگان قانون اساسی آمریکا که تحصیلات رسمی نداره. دو کلاس بیشتر مدرسه نرفته اما اختراعات و شهرت علمیش طوری بود که وقتی اومد پاریس برای مذاکرات دیپلماتیک همه می‌خواستن ببیننش. دکترای افتخاری بهش دادن، خودش  دانشگاه پنسیلوانیا رو و کتابخانه‌ی عمومی پنسیلوانیارو راه‌اندازه کرده و صاحب بزرگ‌ترین چاپخونه‌ی آمریکا در دوره‌ی خودش بود. آدمی که اولین امریکاییه میگن و کسی که بیشترین اثر رو گذاشت در ساختن اون چیزی که امریکا امروز هست. چنین آدمی رو حتما جا داره که یه ساعت وقت بگذاریم و کمی بیشتر از زندگیش و افکارش و کارهاش بدونیم. 

آدمی که چند جور زندگینامه میشه براش نوشت هر کدوم تو یکی از زمینه هایی که توشون کار می کرده. و به نظر می‌رسه کل این‌ها اما انگار نتیجه‌ی سه تا ویژگی فرانکلینه که همدیگر رو تقویت هم می‌کنن این ویژگی‌ها. سختکوشی، ماجراجویی و خودساختگی. اثر این ویژگی توی زندگی شخصی ماجراهای پر فراز و نشیب رومانتیکش از آمریکا تا فرانسه‌اس، توی زندگی سیاسیش از نمایندگی توی مجلس بریتانیا تا فعالیت‌های انقلابی برای استقلال آمریکا از بریتانیاس، توی زندگی علمی هم گستره‌ی اختراعاتشه. 

 

کودکی بنجامین فرانکلین

اما یک کمی از نزدیک نگاه کنیم به زندگی ایشون چی می‌بینیم؟ خانواده‌‌اش پرجمعیت بودن. یعنی ۱۷ تا خواهر و برادر داشت تنی و ناتنی. کوچک‌ترین پسر بود. باباش هم یه کارگاه کوچیکی داشت که توش شمع و صابون درست می‌کرد. دو سالی هم ایشون می‌ره تو اون کارگاه ولی نمی‌مونه. باباش میخواد بفرستدش هاروارد اما معلوم میشه این ادم مذهبی نیست به درد هاروارد اون موقع نمی‌خوره. اینم می‌ره وردست برادر بزرگش و مشغول میشه تو چاپخونه‌اش کار کردن . چاپخونه هم کارش هیجان انگیز بود به خصوص در مقایسه با شمع‌سازی و اون محیط کر و کثیفی که بود. چاپخونه‌های قدیم، حروف چینی داشت که مثل پازل درست کردن بود، و البته کلی چیز برای خوندن. اصلا یه جور پاتوق ادم‌های اهل فکر بود چاپخونه. جمع می‌شدن حرف می‌زدن، چیز می‌نوشتن، روزنامه‌ها رو اماده می‌کردن مثلا و بعد هم خودشون هم منتشر می‌کردن. یعنی خبرنگارو هیئت تحریره همه‌اش تو تو دل چاپخونه بود. 

بنجامین فرانکلین هم از همون جا شروع کرد به منتشر کردن نوشته‌هاش. با نام مستعار می‌نوشت. با داداشه خیلی آبشون تو یه جوب نمی‌رفت. اینم یه پسر ۱۵-۱۶ ساله که پاشو از بوستون بیرون نذاشته از زبان خانوم خانه داری می‌نوشت ساکن حومه شهر، و مثلا شب‌ها از لای در چاپخونه می‌نداخت تو. این‌ها صبح می‌دیدن که این خانم یه مطلب جدید فرستاده براشون. خیلی استقبال شد از نوشته‌هاش و توی همون چاپخونه هم آدم‌ها کلی تعریف می‌کردن از مطالب خانم نویسنده.  کم کم به برادرش گفت که خودشه و این هم شد یه اختلافی توی رابطه‌‌ی پراختلافشون.

 

فرانکلین خوب می‌خوند و می‌نوشت

اما نکته اینه که از همون سن کم درگیر نوشتن بود و نوشتن براش مهم بود. گفتیم بیشتر از دو سال مدرسه نرفت اما همه‌اش مشغول خوندن بود و نوشتن. وقت مفصلی می‌ذاشت برای اینکه از روی مقاله‌ها سبک نوشتنشون رو تقلید کنه، دایره لغاتش رو بیشتر کنه و چیزهای جدید یادبگیره. حتما اگر دوست دارین نوشتنتون بهتر بشه ببینین تکنیک‌هایی رو که برای بهتر شدن نوشتن استفاده می‌کرد.

فرانکلین نوجوان به لندن رفت

بگذریم. با داداشه به هم میزنه و میاد میره فیلادلفیا. اونجا طی یه ماجرای فرماندار پنسیلوانیا می‌شناسدش، فرماندار مستعمره پنسیلوانیا دیگه که کارگزار حکومت بریتانیاست در واقع، میگه من میخوام یه روزنامه جدید راه بندازم بیا برو لندن  واسه من ماشنین چاپ و اینها بگیر بیار. اینم پا میشه می‌ره لندن. ۶۶ هفته طول می‌کشه تا جوان۱۸ ساله برسونه خودش رو لندن. می‌ره لندن می‌بینه این فرمانداره انگار هماهنگ نکرده این طرف کسی ماشین چیزی نمیخواد تحویل این بده. این دوباره شروع می‌کنه با جیب خالی از اول کار کردن و تلاش شبانه‌روزی که بتونه سرپا بمونه و زندگیش رو بگذرونه. سراغ چندتا کار می‌ره و بالاخره یه کاری پیدا می‌کنه توی چاپخونه. خیلی سفت و سخت کار می‌کنه، و تا یه فرصتی گیر می‌اورده بین کارها غرق می‌کرد خودش رو توی کتاب‌ها. چی می‌خوند؟ رساله‌های عصر روشنگری.

فرانکلین و عصر روشنگری

 وقتی بنجامین رفت انگلیس فضای فکری و فرهنگی اروپا، فضای عصر روشنگری بود، حدود ۲۰ سالی از مرگ جان لاک می‌گذشت و ایده‌ها و نوشته‌ها و حرف‌هاش بسیار تر و تازه بود. نیوتن سال‌های پایانی عمرش بود و فرانکلین مجذوب ایده‌های این غول‌های روشنگری شده بود. برای همین هم تمام زمان ازادش رو می‌ذاشت تا رساله‌های روشنگری رو بخونه. و به جایی می‌رسونه خودش رو از نظر سطح دانش که معاشرین شخصیت‌هایی میشن مثل جوزف پریستلی (کاشف اکسیژن) که رابطه‌ی دوستیشون حتی بعد از برگشتن فرانکلین به آمریکا هم برقرار می‌مونه.  

این روزگار رو می‌گذرونه و هم توی کسب و کار موفق میشه به مرور هم فضای فکریش رشد می‌کنه و آشنا می‌شه با ایده‌های روشنگری. تا اینکه یک تاجری پشتکار و سختکوشی ایشون رو می‌بینه و می‌آد پیشنهاد می‌ده بهش که بیا یه تجارتی راه بندازیم من اینجا و شما پنسیلوانیا. ایشون هم می‌پذیره وبرمی‌گرده آمریکا. این بار کارش رو به عنوان حسابدار و فروشنده و کارپرداز شروع می‌کنه. یه مقدر حالت پدری داشته براش این اقا  و اثرگذار هم هست روی شکل گیری شخصیت فرانکلین جوان اونطوری که خودش در اتوبایوگرافیش نوشته. یه چند وقتی می‌گذره و این اقا هم از دنیا می‌ره و فرانکلین هم برمی‌گرده به همون کار قبلیش یعنی چاپخونه. 

باشگاه جانتو: گفتگوکردن و یادگرفتن

اینجا یه کار مهم و جالبی می‌کنه. در سن ۲۱ سالگی یه جمعی از ادم‌های مثل خودش رو پیدا می‌کنه با هم چیز بخونن و درباره اونچه که میخونن با هم حرف بزنن. آدمهایی که دنبال رشدن. رشد خودشون و رشد جامعه. دیده بود تو قهوه خونه‌های لندن دوره روشنگری جمع های اینطوری چقدر جذاب و مفیده اینجا هم میخواست یه کلوبی باشگاهی درست کنه جمعه به جمعه جمع بشن دور هم درباره‌ی سیاست و اخلاق و علم حرف بزنن. ایده هم بحث و جدل کنیم نبود اصلا. اجازه اینکه مستقیم کسی رو خطاب قرار بدی نداشتن. هر کسی نظرش رو می‌گفت و چیزهایی که خونده بود دیده بود شنیده بود اخیرا رو میومد برای بقیه تعریف می‌کرد. بیشتر حالت تعریف کردن داشت. هم موضوع‌های کلی مثل آگاهی و دانش توی این موضوع‌های صحبت بود هم موضوع‌های خردتر و عملیاتی‌تری مثل اینکه تجارت برده به اقتصاد ایالت‌های مستعمره کمک می‌کنه یا آسیب می‌زنه بهش؟ لیست ۲۴ تایی از سوال‌هاشون هست توی ویکی‌پدیا. اسم باشگاهشون هم بود جانتو.

از تو همین گروه یه ایده‌هایی در میاد که فرانکلین اینها رو روشون کار می‌کنه و بعدا پیاده‌شون میکنن در جامعه. آدم‌های بازار. نه لزوما روشنفکرها. مثل ایده‌ی کتابخونه عمومی رو پیاده می‌کنه. ایده‌ی اتش‌نشانی داوطلبانه و بیمارستان هم باز از همین گروه میاد. ما ممکنه خیلی ساده از این ایده‌ها رد بشیم ولی خوبه حواسمون باشه توی قرن ۱۸ مردم دارن دور هم جمع می‌شن و تمرین می‌کنن برای فعالیت مدنی, برای کنترل شهر, برای بهبود کیفیت زندگیشون. ایده‌ها رو از جیبشون در نمیارن‌ها. مثلا اتش نشان داوطلب داشتن رو فرانکلین لندن دیده بود اورده بود. بیمه اتش سوزی رو دیده بود اینجا هم اورد. ولی حرف اینه که خودشون رو اون قدری نسبت به شرایط شهرشون محق و مسئول می‌دونن که برای حفاظت از شهر مقابل آتشسوزی (که اون زمان بسیار هم رایج بود) ایده‌هایی بذارن وسط و دست به کار بشن.یه یه جایی باشه اعضا پول بدن اینجا بره کتاب بخره و اعضا بتونن امانت بگیرن. عضویت در کتابخونه. یا حتی اینکه برای امنیت شهر بیان روشنایی بذارن توی خیابون‌ها. همه‌ی این‌ها هم ایده و هم اجراش نتیجه‌ی همین گروهه و البته درکنارش توانایی برقراری ارتباط این گروه از به اصطلاح نخبه ها با مردم. توانایی جمع شدنشون دور هم. حرف زدن, شنیدن و بعد انجام فعالیت مشترک. این گروه هم جایی بود که اعضا حرف‌های تازه و ایده‌های تازه‌شون رو بگن هم جایی بود که بتونن آدم‌ها به هم وصل بشن با هم آشنا بشن. از شرایط و مشکلات شهر خبردار بشن براش راه حل پیدا کنن. همین ایده‌ها و کارها هم کمک کرد که فیلادلفیا چهره‌اش تغییر کرد به مرور.

 بعد از موفقیت‌ جانتو، فرانکلین می‌ره سراغ انجمن بزرگ‌تری که توش آدم‌های تحصیل کرده از ایالت‌های مختلف جمع بشن و دیگه محدود به پنسیلوانیا نباشه و مردم معمولی  بتونن بیان اونجا سوال‌هاشون رو از آدم‌های تحصیلکرده و روشنفکر بپرسن و این‌ها هم با یه زبون و ادبیات قابل فهمی به سوال‌ها جواب بدن. این میشه پایه‌های انجمن فلسفه آمریکا و تاثیر خیلی بزرگی هم داره روی افزایش آگاهی مردمی که کشاورز بودن یا کارگر بودن و تحصیلات چندانی نداشتن. یه مدل افزایش سطح دانش جامعه بود.

روزنامه‌نگاری در زمان نادرشاه

فرانکلین توی همین دوره حدودا وقتی ۲۳ سالشه در ۱۷۲۹ تو روزنامه نگاری هم می‌ره دیگه جدی‌تر. در چه دوره‌ای هستیم؟ در دوره‌ای که سالی که نادرشاه توی ایران مشغول جنگ با اشرف افغانه. ۱۱۰۸ شمسی. یه مدت می‌نویسه و بعد هم اصلا روزنامه رو می‌خره از صاحبش. Pennsylvania Gazette.  با تکرار و تمرین و تجربه‌هایی که داشت توی ۲۳ سالگی یه نویسنده‌ی ماهری شده بود. توی این روزنامه یه ستونی گذاشته بود نامه‌های خوانندگان که خودش معمولا با دو تا اسم مستعار می‌نوشت. یه ستون طنزی هم گذاشته بود که خیلی ازش استقبال شد و متن اون رو هم معمولا خودش می‌نوشت. همین‌ها باعث شده بود که روزنامه‌اش پرمخاطب‌تر از روزنامه‌های رقبا بشه.

جز مهارت نویسندگی فرانکلین متوجه شده بود که قدرت توی کلماته و شما به عنوان ناشر اخبار انتخاب می‌کنی که چه چیزی چه مدلی به مخاطب منتقل بشه تا اثرگذاریش بیشتر باشه. و ادمیه که دنبال اثرگذاری بود. اصلا تو کار نشر بود چون اثرگذاشتن رو وظیفه و مسئولیت می‌دونست واسه خودش. 

چاپ سالنامه‌ی خلاقانه ریچارد بیچاره

جز روزنامه، فرانکلین توی چاپخونه‌اش کتاب‌ هم چاپ می‌کرد. و کنار اینا یه سالنامه‌ای هم چاپ کرد. محتوای سالنامه‌های اون موقع معمولا دستور آشپزی و طالع‌بینی و این چیزها بود. فرانکلین اومد یه ابتکاری هم زد برای سالنامه‌اش، یه بخشی اضافه کرد که جملات قصار و ضرب‌المثل‌ها و این چیزهارو نوشت. محتوای بیشتر این جملات  هم در مدح سخت‌کوشی و صرفه جویی و یه سری اصول اخلاقی و پند و اندرز بود. جمله‌هاش هم جذاب و گیرا بودن و خواننده‌ها مجذوب این نوشته‌هاش شدن. این سالنامه هم البته به اسم فرانکلین نبود اینجا هم از اسم مستعار استفاده کرد سالنامه‌ی ریچارد  بیچاره Poor Richard’s Almanack که نویسنده‌اش ریچارد ساندرز بود مثلا. همه‌ی جمله‌ها هم از خودش نبود از این طرف و اون طرف جمع می‌کرد اما ویرایش می‌کرد. خیلی پرفروش شد این سالنامه‌ها. در مقابل سالنامه‌های دیگه  حرف‌های سرگرم کننده‌تر و جالب‌تری هم داشت. توی تمام ایالت‌ها خونده می‌شد. تا ۲۵ سال فرانکلین سالنامه‌ی ریچارد بیچاره رو منتشر کرد و هر سال هم استقبال خوبی می‌شد ازش. تقریبا توی هر خونه‌ای یه دونه از این سالنامه بود.

هویت آمریکایی رو بنجامین فرانکلین ساخت

وقتی به پند و اندرزهای «ریچارد ساندرز» نگاه می‌کنیم و به شباهتش با اخلاق آمریکایی می‌تونیم بفهمیم که چرا می‌گن هویت آمریکایی رو تا حد زیادی فرانکلین ساخته. نه فقط اخلاق آمریکایی چیزی که به عنوان سرمایه‌داری می‌شناسیم حتی متفکرینی هستن که می‌گن روح سرمایه‌داری رو میشه توی نوشته‌های فرانکلین دید مثل چیزهایی که توی این سالنامه هم نوشته بود.  این حتی مقاله هم نبود یعنی یه حاشیه‌هایی بود کنار تقویم. یه سری جملات قصار که فرانکلین نوشته بود و می‌بینیم چه اثری داشته. بعد روزنامه رو هم زنجیره‌ای کرده بود الان بعد از موفقیت‌های اولیه داشت توی ایالتهای مختلف، مستعمره نشین‌های مختلف، روزنامه در میاورد و بعد دیگه اثرش به آمریکا محدود نشد. رفت کشورهای دیگه به فرانسه ترجمه شد، توی بریتانیا چاپ شد، سیاست پولی ایالت پنسیلوانیارو تغییر داد همین نوشته‌ها. یه بخشی از این این پند و اندرزها کتاب شده چند تا ترجمه هم به فارسی داره مثلا مسیر موفقیت و کلمات قصار فرانکلینه دیگه.

بنجامین فرانکلین ثروتمند و خدمتگزار مردم

جز اثری که روی فرهنگ و هویت مردم مستعمره نشین ایالات ۱۳ گانه داشت، این مجله و کل پروژه‌ی چاپخونه، فرانکلین رو ثروتمند کرد و توی سن ۴۵ سالگی حدودا تصمیم گرفت که کسب و کار رو بذاره کنار. چاپخونه رو داد به یه شریکی خودش بازنسته شد و رفت سراغ علم و دانش و البته سیاست. نوشت همون موقع که من ترجیح می‌دم مفید زندگی کنم تا اینکه ثروتمند بمیرم. خیلی در طول زندگیش این رو میشه دید که دنبال این بود که کار بکنه. کار کردن و کار رو جلو بردن و اثرگذاشتن، خیلی ارزش بالایی بود براش. که حالا درباره ریشه‌های مذهبی این طرز فکر مفید بودن و اینها و ربطش به پیوریتن بودن تربیت خانوادگی مذهبیش هم می‌شه حرف زد که ما توش نمی‌ریم. منتها اعتقاد مذهبیش اینطوری بود که باید به مردم خدمت کنی. اگر به مردم خدمت کنی خدا ازت راضیه. و هرچی هم سنش بیشتر شد در این فکر قوی‌تر شد.  میره تو کار دولتی، حقوق هم انگار نمی‌گیره از دولت. 

نامه به دوستش: چگونه زنان را به دست بیاوریم

این کریرش مسیر شغلیش به عنوان ناشر اینجا به نظر می‌رسه تموم شد رسما. هم در نویسندگی جدی هم طنز خیلی موفق و زبردست شده بود. یه نامه ای نوشته بود برای دوستش چطور دوست دختر بگیریم که اصلا به خاطر محتواش تا مدتی بعد از مرگش هم چاپ نمی‌شد.  ما الان وسط عمر این ادم هستیم. ۴۵ سالشه. ایشون ۸۴ سال عمر می کنه. عمر مفید. و اون دو تا شخصیت دیگه که گفتیم دانشمند و مخترع و بعدا سیاستمدار و دیپلمات اینها تازه الان در نیمه دوم  میخوان به میدون بیان. اما یه نکته ظریف اینجا هست تا اخر عمرش فرانکلین امضا که میکرد کنار اسمش مینوشت ناشر ‌Benjamin Franklin Printer. جای فکر کردن داره.

 

ماجراجویی و کشف و شهود دنیای اطراف

فرانکلین تازه بعد از اینکه از کسب و کار به شکل رسمیش رو گذاشت کنار، متمرکزتر مشغول کشف و شهود دنیای اطرافش شد. از اینجا هم کم کم مستقیم‌تر درگیر مسایل اجتماعی‌ـ‌سیاسی شد و هم اینکه شروع کرد واسه خودش آزمایش‌ها و کنجاوی‌های علمی. مخصوصا در زمینه برق و البته زمینه‌های دیگه. همینجا هم بود که اختراع‌های فرانکلین شروع شد. یه مدل بخاری یا شومینه اختراع کرد که به اسم خودش هم معروف شد بخاری فرانکلین، یه نقشه برای گلف استریم یا جریان آب گرم اقیانوسی کشید، یه تئوری مطرح کرد درباره‌ی مسری بودن سرماخوردگی، قرن ۱۸ بود دیگه. عینک دو کانونی رو اختراع کرد و کنار همه‌ی این‌ها اختراع چیزی مثل میله‌ی برق‌گیرش هم خیلی تاثیر زیادی گذاشت روی جامعه‌ی علمی اروپا. و باعث شهرتش شد. یه تاثیر دیگه‌ای هم داشت این اختراع که در امتداد ایده‌های روشنگری بود. تا قبل از اون می‌گفتن رعد و برق خشم خداست، بعد ایشون با اختراعش اومده بود یه توضیح علمی برای این پدیده پیدا کرده بود  که کمک می‌کرد فهم و دانش انسان از کهکشبان هم بیشتر بشه. اینجا خیلی وارد اختراعات و چهره‌ی علمی فرانکلین نمی‌شیم که خودش پرونده‌ی جداگانه‌ایه. ولی همین قدر خوبه بدونیم که این چهره‌ی علمی روی پذیرش سیاسی فرانکلین در مجامع بین‌المللی اثر مثبتی گذاشت.

چهره بنجامین فرانکلین روی صد دلاری

اما اینها همه‌اش در اصل حاشیه است. اینها همه دستاوردهای مهم و بزرگیه ولی عکس ایشون رو این کارهاش نفرستاده رو اسکناس صد دلاری. بریم ببینیم در سیاست که بود و چه کرد.

فرانکلین وقتی بیزنس رو رها کرد خیلی زود در سیاست شروع کرد بالا رفتن و در مجمع ایالتی پنسیلوانیا عضو شد. در سریع شدن سیستم پست نقش داشت. در تاسیس اولین بیمارستان ایالتی هم نقش داشت. اولین دانشگاه پنسیلوانیا رو که اصلا خودش طرحش رو داد و جزو اون آدم‌هایی بود که نشستن گفتن خب دانشگاه اینطوری باشه، هر درسی رو یه معلمی درس بده نه اینکه یه معلم باشه ۴ سال و گفتن امتحان ورودی سوال‌های خدا پیغمبری نباشه و همین کالج طولی نکشید که فارغ‌التحصیل‌هایی داد که مشارکت کردن در کنگره‌های قاره‌ای و نوشتن اعلامیه‌ها و نهایتا هم استقلال امریکا. 

کجای تاریخ آمریکا هستیم

یه نگاه بکنیم ببینیم کجای تاریخ امریکا هستیم. نیمه قرن ۱۸ امیم و در واقع هنوز امریکایی در کار نیست. حکومت امپراطوری بریتانیاست و اینها هم ساکنین مستعمرات.

سال ۱۷۵۶ جنگ فرانسه و انگلیس به خاک این مستعمرات هم می‌کشه در جنگ‌های ۷ ساله به قول انگلیسی‌ها و انگلیسی‌ها میخوان که بومی‌ها نرن پشت فرانسوی‌ها در بیان. فرانکلین ماموریتش میشه اینکه از طرف پنسیلوانیا بره با بومی‌ها مذاکره کنه. این مذاکرات ولی اثری که داره در تاریخ خیلی مهمتر از اون ماموریت اولیشه. چون اونجا برای اولین بار نماینده‌های این مستعمره‌نشین‌ها همدیگه رو می‌بینن و میشینن با هم حرف زدن. ایده اینکه ما مستعمره‌های شمال امریکا با هم متحد بشیم چند وقت بود مطرح شده بود اما اینجا دیگه جدی می‌شه براشون. 

یا متحد شو یا بمیر

فرانکلین میاد توی گازت یه مطلبی رو منتشر می‌کنه تیترش هم اینه که «متحدشو یا بمیر». یه کاریکاتوری هم داره این مطلب. طرحش بدن یه ماری بود که تکه تکه شده بود می‌گفت اگه ایالت‌ها به هم نپیوندن و بخوان جدا جدا باشن این باعث مرگشون میشه. فقط هم مسئله ایالت‌های مستعمره نشین نبود اون زمان. این اتحاد، اتحاد با بومی‌های آمریکا هم بود. بعدها می‌بینیم که همین ایده یعنی لزوم اتحاد ایالت‌ها به استقلال آمریکا هم منجر میشه. این طرح خیلی مهم و معروفیه در مبارزات استقلال امریکا.

 توی سریال جان آدامز وقتی راه پیمایی اعتراضی مردم بعد از کشتار بوستون رو داره نشون می ده همون صف اول این کاریکاتور با شعار متحد شو یا بمیر دست مردمه. شعارشون بوده یعنی. این کشتار بوستون و تظاهراتش هم اوایل شروع درگیری بین بریتانیا و مستعره نشین هاس. قبل از اینکه جنگ استقلال شروع بشه.

فرانکلین طرفدار جدایی و استقلال آمریکا نیست

فرانکلین در دوره‌های مختلف نماینده مردم بود از ایالت پنسیلوانیا و وقتی مردم به مشکلی می‌خوردن ایشون رو می‌فرستادن بره لندن برای حل مشکل. همه دهه ۱۷۶۰ رو هم عملا لندن بود. مثلا مستعمره نشین‌ها با زمین‌دارها به مشکل مالیاتی می‌خوردن و این جور گرفتاری‌ها. مخصوصا با ولیام پن یا کلا خانواده پن که اینها خودشون رو صاحب ایالت پنسیلوانیا میدونستن.. بالا پایین هم داشت. یه مدت ناموفق بود تو یه کارهایی موفق‌تر. تا اینکه شرایط در امریکا کم کم عوض شد.

یه نمونه‌ از این مشکل‌ها هم قانون تمبر بود که جاهای دیگه بهش اشاره کردیم. قانون تمبری که بریتانیا گذاشته بود دسترسی مردم رو به روزنامه و کتاب و هر سندی کلا پرهزینه می‌کرد. فرانکلین هم به نظر میاد که خیلی حواسش به اثرگذاری روزنامه جمع بوده و می‌دونست که اگر هزینه‌ی دسترسی بهش زیاد بشه، به مرور زمان نتیجه‌اش میشه عقب‌افتادگی جامعه و بسته شدن مسیر آگاهی و پیشرفت و توسعه. وقتی می‌خواست توی مجلس بریتانیا  در رد این قانون حرف بزنه نگاهش این بود که آمریکا قراره نمونه‌ای بشه از شکوه امپراطوری بریتانیا و این قانون مانعیه برای این مسیر. نه که فقط در حرف این رو بگه گویا نشونه‌هایی هم هست که مورخین می‌گن اصلا حرف‌هاش در جهت حفظ حاکمیت بریتانیا بر مستعمرات ۱۳ گانه بوده. فرانکلین پدر بنیانگذار امریکا وقتی اعتراضات شروع شد اصلا طرفدار جدا شدن از بریتانیا نبود. می‌گن بعد از تصویب قانون تمبر وقتی اعتراض‌ها توی بوستون شروع شد فرانکلین از شدت ناراحتی گریه کرد.

فکر می‌کرد، عقیده داشت و نگاهش این بود که توسعه‌ی مستعمرات در گروی تحت سلطنت بریتانیا بود. بعد با همین حال و روحیه هم کمپین لغو قانون رو راه انداخت. یعنی برای دوام سلطنت بریتانیا بر مستعمرات. بعد از راه انداختن کمپین صداش کردن بره مجلس عوام. رفت و چهار ساعت حرف زد، به همه سوال‌های نماینده‌ها جواب داد و آخرش هم گفت اگه این قانون رو لغو نکنین هم دلبستگی و احترامی که مستعمره نشین‌ها برای بریتانیا قائل هستن از دست می‌ره، هم اون‌ها میان کالاهای بریتانیا رو تحریم می‌کنن و ضرر اقتصادی هم داره. چیزی که نگرانش بود اون موقع رابطه‌ی آمریکا و بریتانیا بود. واقعا حتی فرانکلین توی اون برهه‌ی زمانی دنبال استقلال آمریکا نبود. دنبال اتحاد ایالت‌ها بود اما زیر پرچم بریتانیا.

هم این رو راه درست می‌دونست، هم اینکه از قدرت و ثروت امپراطوری بریتانیا اگاه بود ثروتی که البته خیلیش حاصل کار برده‌ها بود در سرتاسر دنیا از جمله در همون کارائیب و امریکای مرکزی و هم اینکه حقیقتا فرانکلین دوست داشت بریتانیا رو. در سال‌های لندن زندگی کردن فرانکلین در لباس پوشیدن و در رفتار یک جنتلمن بریتانیایی شده بود اونطور که تو این پادکست می‌گفتن. فکر می‌کرد حتی بیاد انگلیس زندگی کنه. در حالیکه تو امریکا جو طوری داشت عوض می‌شد که اینطور که ملت می‌خواستن بریزن خونه فرانکلین رو خراب کنن که تو به اندازه کافی از حقوق ما دفاع نکردی شاید.

دوز انقلابی فرانکلین رفت بالا

فرانکلین حواسش خیلی جمع بود. بارها در طول زندگی نظرش عوض شد و خودش هم اتفاقا خیلی جالب درباره این حرف میزنه که حالا اخر ویدئو می‌گم. از اینجا فاز انقلابیش رو یه خرده شدیدتر کرد و حالا محبوب‌تر از قبل هم شد. توی بریتانیا هم یه هفته بعد از سخنرانی فرانکلین توی مجلس قانون تمبر لغو شد ولی نگاه مجلس به فرانکلین نگاه شورشی شد. . گفتن تو داری مردم امریکارو دعوت به اغتشاش می‌کنی. بریتانیا هم یه سری قانون مالیاتی دیگه گذاشت و درگیری‌ها اون طرف توی آمریکا بالاگرفت بعد از این بود که فرانکلین جمع کرد وسائلش رو و برگشت به آمریکا. درواقع پنسیلوانیا.

جالبه وقتی داشت می‌رفت از پنسیلوانیا خودش رو بریتانیایی می‌دونست و وقتی داشت برمی‌گشت آمریکایی شده بود. توی همین مدتی که بریتانیا بود بعد از دفاعش از لغو قانون تمبر با تغییر و تحولی که داشت توی آمریکا اتفاق می‌افتاد همسو شد. کمی.

کنگره قاره‌ای

کی رسید امریکا؟ وقتی کنگره‌ی قاره‌ای می‌خواست تشکیل بشه. در مشکلات مستعمره نشین‌ها کارشون رو رسونده بود به جایی که میخواستن دور هم بشینن ببینن چه باید بکنن؟ اونجا فرانکلین می‌ره به عنوان نماینده پنسیلوانیا و اولش از اونهایی که فازشون اینه که حالا با شاه مذاکره کنیم این مشکلات حل بشه. 

حتی اون موقع هم اولش واضح نیست که فرانکلین دنبال استقلال باشه. میگن خواسته‌های ما رو بپذیرن خسارت‌ها رو جبران کنن سو تفاهم‌ها برطرف بشه. فاز بعضی‌ها از جمله فرانکلین اولش اینه. اما کم کم شرایط عوض میشه.

رساله عقل سلیم توماس پین

از جمله چیزهایی که نقش زیاد داره در عوض شدن نظر فرانکلین یک جزوه مختصر و ساده‌ایه به نام رساله عقل سلیم. که خیلی ساده و شفاف توضیح میده که چرا این حرف‌ها دیگه دوره‌اش گذشته و امریکا باید بره دنبال استقلال از بریتانیا. این رساله عقل Common Sense سنس رو تو ویدیوی «رساله عقل سلیم؛ کتابی که نظر مردم آمریکا را نسبت به انقلاب تغییر داد»، داستانش رو گفتیم. یه مقدار هم اول که اسم نویسنده معولم نبود میگفتن اصلا فرانکلین نوشته این رو. که ننوشته بود هر چند قبل از انتشار خونده بودش.

بنجامین فرانکلین طرفدار استقلال آمریکا شد

خلاصه این جزوه نظر خیلی‌ها رو در نخبه‌ها و در مردم امریکا تغییر می‌ده و کار می‌رسه به جایی که دیگه فرانکلین هم اعلام میکنه که من هم طرفدار خروج از امپراطوری و استقلال امریکا هستم. تا اون موقع حتی یه مقدار نگران بودن شاید جاه طلبی‌های دیگه داشته باشه، بخواد فرماندار سلطنتی پنسیلوانیا بشه مثلا. ولی میگه نه اینهمه تلاش دیپلماتیک من در انگلیس که به یه مصالحه‌ای با پادشاه برسم و به یه تفاهمی با پارلمان برسم و اینها بی‌فایده بوده وقت جدا شدنه. 

توی همون کنگره فرانکلین مسن‌ترین نماینده هم بود. بعضی از این نماینده‌ها مثل جان آدامز، یا توماس جفرسون حتی سنشون از پسر فرانکلین هم کمتر بود. اتفاقا پسرش هم اون موقه ادم مطرحی بود. پسرش اون زمان فرماندار نیوجرسی بود و مخالف استقلال و رویالیست و طرفدار سلطنت. وفادار به سلطنت بریتانیا. پدر انقلابی می‌شه کم‌کم، پسر سلطنت طلب می‌مونه. 

تدوین اعلامیه استقلال

توی همین جلسه‌های کنگره‌اس که کم کم ایالت‌ها ارتش متحد یا نیروی نظامی متحد رو تشکیل می‌دن  و میرن سمت تدوین اعلامیه استقلال. برای اعلامیه استقلال هم نسخه اولیه رو توماس جفرسون می‌نویسه و می‌فرستن به فرانکلین، که بهش می‌گفتن دکتر فرانکلین، تا بررسی کنه و نظر بده. ویرایش‌هایی می‌کنه متن جفرسون رو که خیلی مهم و خیلی توضیح دهنده است مثلا یکی از جاهاش جاییه که جفرسون داره از حق انقلاب حرف می‌زنه و نوشته «ما این حق انقلاب رو حق رو مقدس و غیرقابل انکار می‌دونیم» 

we hold these truths to be sacred and undeniable فرانکلین به جای مقدس و انکارناپذیر نوشت بدیهی.we hold these truths to be self-evident  میگه همونطور که دو دوتا میشه چهار تا انقلاب هم حق ماس. این یه نشونه‌ی دیگه از تسلط عقل و خرد روشنگریه باز و طنین صدای نیوتون و دیوید هیوم داره توش به قول ایساکسون که زندگینامه‌ی درخشانی از فرانکلین نوشته. داره می‌گه  قدرت مال مردمه نه چون خدا گفته، چون عقل می‌گه. ما همه ادم‌های مذهبی هستیم ولی دموکراسیمون نه از مذهب بلکه از عقلمون میاد. به همون دلیلی که می‌گیم جمع زوایای داخلی مثلث می‌شه ۱۸۰ درجه به همون علت همون قدر Self-evident ثابت شده است این.

اون ملتی که کشوری که فرانکلین دوست داره بسازه مذهبیه و روادار. تحمل بالا داره برای اختلاف نظر و ریشه مشروعیت قدرت هم  از عقله نه از مذهب هرچند مردمش مذهبی هستن. این از مهم‌ترین نقش‌های فرانکلینه در همون اعلامیه‌ی استقلال آمریکا.

کمک فرانسه در جنگ‌های استقلال آمریکا

 وقتی این‌ها عملا وارد جنگ با بریتانیا می‌شن نیاز به کمک دارن. پول اسلحه و تجهیزات نظامی می‌خوان. شوخی نیست دیگه، دارن با امپراطوری بریتانیا می‌جنگن. این میشه که فرانکلین میره فرانسه تا اونجا راضی کنه فرانسه رو بهشون کمک کنن در مقابل بریتانیا. کار بسیار سخت و حساسی هم بود. اون موقع کشوری به نام آمریکا که وجود نداشت این‌ها بخشی از شهروندان بریتانیا بودن که علیه کشورشون داشتن انقلاب می‌کردن. برای همین هم فرانکلین سمت رسمی‌ای نداشت. اما فرانکلین به خاطر جایگاه علمی که پیدا کرده بود و فعالیت‌هایی که تا اون زمان داشت آدم شناخته شده‌ای شده بود توی فرانسه. 

جالبه دیگه این انقلاب جوونهاست. میانگین سنی رهبران سی و چند ساله‌اس ولی نماینده‌ای که می‌فرستن فرانسه دو برابر اینه سنش. ۷۰ و خرده ای سالشه. منتها ادم معروفیه که شاه فرانسه رو قبلا دیده. شهرتی داره. و معلومه که کاری ازش بر میاد از کس دیگه بر نمیاد. 

وقتی هم رسید خیلی ازش استقبال کردن مردم توی پاریس. نگاه اروپایی‌ها به خصوص فرانسه به آمریکای اون زمان این بود که اینا دهاتین. فرانسه هم بسیار تجملاتی تشریفاتی طبقاتی بود. فرانکلین میگفت ما باید همین انتظاری که دارن رو برآورده کنیم مثلا مدل لباس پوشیدنش رو شبیه فرانسوی‌ها نکرده بود ابدا. با یه ظاهر خاکی مثلا کلاه پشمی می‌رفت توی جمعشون. حالا امریکا بود همچی کلاهی نمی‌ذاشت‌ها اما اینجا رفت تو نقش. در واقع اینجا عوض می‌کنه خودش رو. فرانکلینی که تو لندن اریستوکرات شده بود تیپش اینجا میره تو نقش پنسیلوانیایی یه خرده همچین زبر و خشن rough. همین کلاهش هم اتفاقا مد میشه و میگن خانم‌ها مدل موشون رو شبیه کلاه فرانکلین درست می‌کردن. فرانسه یاد گرفت یا فرانسه‌اش خیلی خوب شد که لازم هم بود برای مذاکره موفق در اون سطح. خیلی سریع توی جمع‌های روشنفکری راهش دادن و مشغول معاشرت و هم‌فکری و نشست و برخاست با روشنفکرای فرانسه شد. به سبک معاشرت‌های فرانسوی. تو این سریال جان ادامز اینها رو با مزه نشون می‌ده و آدم یه مقدار فضا هم دستش می‌آد مخصوصا اگر یه مقدار اطلاعات داشته باشه بعد ببینه سریاله رو به نظرم ترکیب جالبی می‌شه. چیزی که من هی میخوندم ولی تا تو این سریاله ندیدم متوجهش نشده بودم طنز و نمک فرانکلینه که هم تو خیلی از نوشته‌هاش هم تو حرف زدن و رفتارش بوده.

با همین روابط و تواناییش توی برقراری ارتباط با آدم‌ها و انعطاف‌پذیریش هم تونست نهایتا نظر فرانسه رو جلب کنه برای کمک نظامی به آمریکایی‌ها. باربارا تاکمن در کتاب سلام اول میگه اگر فرانسه دخالت نمی‌کرد بریتانیا و مستعمره‌ها همون اوایل جنگ یه پیمان صلحی می‌بستن که در نتیجه‌اش آمریکایی شکل نمی‌گرفت. این حرف رو ایساکسن هم تو این مصاحبه تکرار می کنه که این اغراق امیز به نظر میاد ولی درسته بدون کمک فرانسه انقلاب امریکا پیروز نمی‌شد و بدون فرانکلین کمک فرانسه رو معلوم نبود بتونینن بگیرن. ۹۰٪ باروتی که تو انقلاب استفاده شد از فرانسه اومده بود و اینها رو فرانکلین خرید. از فرانسه‌ای که تو اون مقطع در جنگ با بریتانیا نبود ولی پادشاه رو راضی کرد فرانکلین هم از در ایده‌آلیسم هم از در واقع گرایی و رئالیسم که این کار درسته. برای اینکه بریتانیا استقلال اینها رو بپذیره پیروزی نظامی می‌خواستن برای پیروزی نظامی مهمات و برای مهمات هم پول و هم‌پیمان. اینجا بود که فرانسه و البته هلند به انقلابیون امریکایی کمک کردن. 

بنجامین فرانکلین و جان آدامز نمایندگان آمریکا در عهدنامه پاریس

بعد از پایان جنگ هم وقتی زمان مذاکره با بریتانیا و بستن پیمان صلح میشه باز فرانکلین کنار جان آدامز میشن مذاکره کننده‌هایی که نماینده‌ی آمریکان توی معاهده‌ی پاریس. عهدنامه‌ای که پایان جنگ داخلی بین استقلال خواهان امریکایی و امپراطوری بریتانیا باهاش اعلام می‌شه. یکی از مهمترین سندهای تاریخ امریکا. کار بسیار مهم فرانکلین در اون مقطع که احتمالا از کس دیگری بر نمی اومد به این خوبی این بود که فرانسه رو راضی کنه که بیان پشت اینها. فرانسه با بریتانیا دشمنی داشت ولی این کافی نبود برای اینکه حامی اینها باشه. این استقلال طلبان امریکا هم باید اعتمادش رو جلب می‌کردن و نشون می دادن که میتونن قدرت جدیدی باشن در عرضه جهانی و این کار رو فرانکلین تونست با شناحت روش و روحیه فرانسوی‌ها بکنه. 

سکوت فرانکلین در نوشتن قانون اساسی آمریکا

جنگ که تمام میشه فرانکلین هم از فرانسه برمی‌گرده آمریکا. وقتی نماینده‌های ایالات جمع میشن دور هم که قانون اساسی رو بنویسن. فرانکلین به عنوان یکی از نماینده‌های پنسیلوانیا یک بار دیگه انتخاب میشه که بره توی کنگره. البته دیگه سنش خیلی بالاس و توان چندانی برای مشارکت و بحث و تبادل نظر نداره. توی بیشتر جلسه‌ها اینطور که می‌گن با صندلی چرخ‌دار میاد و معمولا هم ساکته. 

مگر وقتی که به یه گیر جدی می‌خوردن مثل تعداد نماینده‌ای که هر ایالت می‌تونست توی مجلس داشته باشه. 

حالا پیر و خسته بودن یه طرف این کلا یکی از رفتارهای خردمندانه و اموزنده فرانکلین بوده انگار که زیاد حرف نزنه. وقتی حرف بزنه که حرفی برای زدن داره. و خیلی وقت‌ها با سکوت خودش رو حتی داناتر از اونی که هست هم نشون بده. اما جایی که فکر می‌کرد با حرف زدن می‌تونه کاری رو پیش ببره صحبت می‌کرد. مثلا  اختلافه که هر ایالت یه نماینده یا اینکه اونکی که پرجمعیته نماینده‌های بیشتر. اینجورجاها بود که فرانکلین میومد و پشت یه راه حل میانه‌ای رو می‌گیره که دو مجلس داشته باشیم یه مجلس نمایندگان بر اساس تعداد جمعیت یه دونه هم مجلس سنا هر ایالتی یه نماینده. 

همینجا فکر کنم یه حرف خیلی جالب و مفید دیگه می‌زنه. تو جمعی که ادم‌های گنده این. غول‌های بزرگی هستن با ایگوهای بزرگ و ایده‌های مهم و قهرامانان ازادی و نظرات مختلف و نظرشون هم برای خودشون خیلی مهمه. اینجا یه مثال خیلی قشنگی می زنه. میگه نجارها وقتی میخوان یه چوبی رو بذارن بین دو تا تیر و این جا نمیشه یه خرده باید از این ور بزنن یه خرده از اون چوب بتراشن تا اینها رو بخورونن به هم. ما هم باید یه خرده از خواسته‌هامون بزنیم هر کدوم که بتونیم بخورونیم به هم این رو. 

احترام به عقیده بقیه گذاشتن یعنی بپذیری که لازمم نیست قهرمان باشی همیشه و بجنگی برای به کرسی نشوندن نظرت. باید اماده مصالحه باشی. و این خیلی کمک می‌کنه در اینکه اینها بتونن توافق کنن سر سندی که تونسته دویست و خرده ای سال تضمین کنه قدرت امریکا رو. 

سخنرانی اثرگذار فرانکلین

متن قانون بالاخره با کلی اختلاف نظر و بحث و درگیری نوشته میشه و می‌خوان برن  مرحله‌ی بعد که ایالت‌ها بهش رای بدن. توی این آخرین جلسه کنگره فرانکلین یک سخنرانی‌ای می‌کنه که هم اثرگذاره در اون مقطع هم از اینهاست که دیگه چکیده یک عمر کار و تجربه است و به نظرم خیلی خوبه که بخونیمیش و ببینیم این ادم ۸۰ ساله، دانشمند دنیا دیده، باهوش، با تجربه، چی داره میگه به همکارهاش؟

می گه که ببینین تو این قانونی که من دارم امضا می‌کنم کلی چیز هست که من باهاش مخالفم. الان باهاشون مخالفم اما اینقدری عمر کردم که نظرم بارها عوض شه و واسه همین هیچ تضمینی نیست که اینهایی که الان باهاشون مخالفم رو بعدها هم باهاشون محالف بمونم. بارها شده که من نظرم عوض شده. یادمونه دیگه این آدمیه که یه زمانی فکر می‌کرد به نفع امریکایی‌هاست که تحت حاکمیت بریتانیا بمونه. بعدا ولی نظرش عوض شد. می‌گه وقتی اینو درباره خودم و نظرات گذشته‌ام می‌دونم امروز هم این قانون اساسی رو تایید می‌کنم چون بهترش رو سراغ ندارم و مطمئن هم نیستم که بهترش وجود داشته باشه. نمی‌گه تمام مواردش رو قبول دارم یا فکر می‌کنم درسته. اصلا به صراحت می‌گه که بعضی‌هاش رو قبول ندارم اما ممکنه توی این قبول نداشتنم اشتباه کنم. حرف مهمیه از فرانکلین ۸۱ ساله با این سرگذشت و دانش و تجربه‌ای که ازش می‌دونیم به نظرم. یعنی لازم نیست شما برای اینکه با ایده‌ای، طرحی، قانونی همراهی کنی صددرصد قبولش داشته باشی یا ایراد و اشکالی توش نبینی. خیلی درس آموزه.

تلاش بنجامین فرانکلین برای لغو برده‌داری

آخرین فعالیت سیاسی که فرانکلین انجام داد البته امضای قانون اساسی نبود. فرانکلین اواخر عمرش سراغ مبارزه برای لغو برده‌داری هم رفت و تقریبا یک سال قبل از مرگش اولین نامه برای لغو برده‌داری رو نوشت به نمایندگی از پنسیلوانیا و فرستاد کنگره. البته خودش برده‌دار بود مثل دیگر پدران بنیان‌گذار. نه به اندازه جفرسون ولی برده داشت چندتا و با همین روال هم تا اواخر عمرش داشت زندگی می‌کرد، اما توی سن ۸۳ متوجه شد که این مسیر اشتباهه و اگه داریم به عنوان آمریکایی از آزادی انسان‌ها صحبت می‌کنیم، اگه داریم می‌گیم این آزادی یک حقه خب برده‌هارو هم باید شامل بشه. این نامه‌ای که فرستادن کنگره هم چون امضای فرانکلین پاش بود خیلی اعتبار پیدا کرد. 

ریشه رویای آمریکایی

آمریکا معروف شد به سرزمین فرصت‌ها، رویای امریکایی، صنعت، طبقه متوسط قوی. به نظر می‌رسه این چیزهایی که ما امروز به عنوان هویت آمریکایی می‌شناسیم یک ریشه‌شون حداقل تو شخصیت بنجامین فرانکلینه که از خانواده‌ای معمولی اومد و خودش رو رسوند به سطح اول در همه‌ی زمینه‌ها. چه سیاست، چه اقتصاد و چه حتی سطح اول علمی. آدمی که تحصیلات آکادمیک نداشت اما به واسطه‌ی سختکوشی تونست دکترای افتخاری بگیره و چهره‌ی علمی بین‌المللی بشه حتی. نهایت ثروت و قدرت و شهرتی که هر آدمی می‌تونست به دست بیاره رو فرصتی به اسم آمریکا برای فرانکلین مهیا کرده بود. و این‌ها داره جایی اتفاق می‌افته که هنوز روی مرزهاش اتفاق نظر درستی نیست، هنوز سرزمین مستقلی نیست. فرانکلین خودش توی خاطراتش میگه که من حیف شدم زود به دنیا اومدم. شاید. نمی‌شه مطمئن گفت اما دامنه‌ی اثرگذاری که فرانکلین داشته معلوم نیست که اگر دیرتر به دنیا اومده بود چطور می‌شد. شاید به خودش بیشتر خوش می‌گذشت. 

ناکامی‌ها و شکست‌های فرانکلین

ما اینجا درباره موفقیت‌های فرانکلین گفتیم و کارهاییش که موندگار شدن. در زندگی سیاسی چند تا تغییر جهت داشت و کلی ناکامی. در اکتشافات که که کلا مثل همه کاشفین و مخترعین کارنامه‌ای داره پر شکست. یکیش رو بگم که تنوع کارهاش رو هم ببینیم. یه پیشنهادهای تازه‌ای داشت برای الفبای انگلیسی. می‌گفت یه سری حروف اضافه هستن. C j q w x y اینها رو حذف کنیم چند تا مصوت به جاش اضافه کنیم بهتره. یه مدتی روش کار کرد و ازش دفاع کرد و نگرفت و ولش کرد. در زندگی خانوادگی و رمانتیک ادم عجیبی بود و هنوز تکلیف روابطش و همسرها و دوست دخترهاش مشخص نیست. 

تو زندگی فرانگلین چند تا نکته و دستاورد دیگه هم هست که واسه من خیلی شاخصه. یکی اینکه خیلی سفت ایشون دنبال این بود که دولت امریکا رنگ و بوی دینی نداشته باشه. اون کلمه مقدس که گفتیم از متن اعلامیه استقلال حذف کرد یه نمونه‌اس. من اینو که خوندم فکر کردم آدم ضددین یا حداقل غیر مذهبی بوده. اما دیدم نه. اتفاقا آدم مذهبی‌ای بوده بنجامین فرانکلین. در تشییع جنازه و وصیتش هم معلومه این. اما اولا با رواداری بالا و بعد هم مذهب رو شخصی و خارج از سیاست می‌خواسته. 

روش فرانکلین برای تصمیم‌گیری

در دستاوردها هم به جز این چیزهایی که گفتیم در برق در اقیانوس شناسی در جمعیت شناسی هم کار کرده. حتی تو دسیشن میکینگ تصمیم گیری یه روشی که داریم مزایا معایب رو می‌نویسیم این رو تو ویکی‌پدیاش نوشته که اولین بار فرانکلین در یک نامه‌ای ازش اینطوری استفاده کرد. میگه تصمیم‌های سخت، سخت‌تر می‌شن چون ما نقاط مثبت و منفی رو کنار هم و همزمان نمی‌تونیم ببینیم. بیا وسط کاغذت خط بکش این طرف مزایا اون طرف معایب رو بنویس تصمیم گیری راحت‌تر می‌شه.

یک زندگی‌نامه کافی نیست

یه چیزی هم خوبه حواسمون باشه. اینکه توی زندگی نامه‌ی پربار آدمی مثل فراکلین چه چیزی پررنگ‌تر بشه و چی کم اهمیت‌تر یا اصلا جایگاهش در تاریخ ساخت آمریکا رو چطور ارزیابی کنیم خیلی سرراست و واضح نیست. اصلا می‌گن برای همین این شخصیت‌های اینطوری یه زندگینامه ازشون کافی نیست. هر نسلی باید یه زندگینامه برای فرانکلین داشته باشه و این طوریه که با دیدها و عنیک‌های مختلف می‌شه تصویر بهتری گرفت از شخصیت و کارهای چنین غول‌هایی. برای مایی که خیلی آشنایی نداریم و اینجا وارد جزئیاتش نمی‌شیم خوبه که این نکته رو گوشه ذهنمون بذاریم که همین آقای فرانکلین شخصیت همیشه محبوب و همه جا محبوبی نبوده. مثل بقیه شخصیت‌های تاریخی.

اما شخصیت اثرگذاری بوده. در نویسندگی، روزنامه نگاری، ارزش‌های امریکایی، سیاست خارجی، کنجکاوی علمی، آزمون و خطا، امادگی برای اشتباه کردن که شاید از اون تجربه کارهای عملی و ازمایش‌ها میاد، تجربه ازمون و خطا ادم رو از ایدئولوژیک بودن دور می‌کنه. جا برای تغییر و اشتباه باز می‌کنه. به جز این خیلی  اهل معاشرت و شبکه سارزی همه رو بشناسه اهل اطلاعات نوشتن و خوندن و حرف زدن. 

وقتی به این پدران بناینگذار امریکا نگاه می‌کنیم اینها آدم‌های متفاوتی بودن طبعا. از جرج واشنگتن تا جفرسون تا ادامز و تا همیلتون. اینها خیلی‌هاشون نخبه گرا بودن، الیتیست بودن. تو اینها به نظر میاد فرانکیلن آدمی خود ساخته و خیلی طرفدار دموکراسیه. دموکراسی رو می‌خواد و ترویج می‌کنه چون پیشنیازش اینه که شما متفاوت بودن نظرها رو بپذیری و به مخالفت احترام بگذاری خیلی شبیهه به اون چیزی که الان به عنوان هویت امریکایی تبلیغ می‌شه. اون جاه طلبی طبقه متوسطی که موتور پیشرفت امریکا شد رو اگر می‌خوایم بدونیم از کجا اومد یک ریشه‌اش رو  هم میشه در فرانکلین دید. بنجامین فرانکلین یکی از درخشان مغزهای قرن ۱۸.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:

بیشتر کنجکاوی کنیم
فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا
روزولت رئیس جمهور رکورددار آمریکا

نویسنده: معین فرخی, علی بندری آمریکا تا حالا ۴۷ تا رییس جمهور داشته. از جرج واشنگتن تا جو بایدن و بیشتر بخوانید

هری ترومن رئیس جمهور آمریکا
هری ترومن، تنها رئیس جمهور امریکا با پرتاب بمب اتم

نویسنده: علی شیخ، علی بندری قانون اساسی آمریکا اینطوریه که رییس جمهور اگر بمیره یا استعفا بده معاونش می‌شینه جاش. بیشتر بخوانید

آیزنهاور رییس جمهور امریکا
آیزنهاور، رئیس جمهور، عموی خندان و ژنرال پنج ستاره آمریکا

نویسنده: معین فرخی، علی بندری خیلی کم پیش میاد یکی رئیس جمهور آمریکا بشه که تا قبل از اون هیچوقت بیشتر بخوانید

3 نظر برای “بنجامین فرانکلین

  1. داداش دیگه اسم پادکستت رو بذار historyplus. کلاً شما خلاصه کتاب رو به فراموشی سپردی!!

    1. ما رها شدیم … رها نه به اون مفهومی که آزادی رو به ذهن متبادر کنه . رها به مفهوم ترد شدن و آوارگی.
      من واقعا از تغییر رویه بی پلاس دلگیرم و معتقدم که مخاطبی مثل من رها شده.
      میدونم که مدت زیادی در حد چند سال بی پلاس رایگان بوده و به زحمت و مرارت تولید محتوا اگرچه واقف نیستم ولی حدس زدنش واسم چندان دشوار نیست.
      اگر این رویکرد دلایل مادی و مالی داشته و مهاجرت به یوتیوب و کنارگذاشتن خلاصه کتاب ناشی از همین موضوع بوده … بهتر بود پلن مالی رو به اشتراک تغییر میدادین و مطمئنا اپلیکیشن بیپلاس میتونست جای خودش رو بین مخاطبین پیداکنه.
      علی جان مخاطب رو رها نکنین
      ما رها شدیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *