ایران قرن نوزده. ایران قاجار. ایرانی که متوجه عقب ماندگی شد و شروع کرد به تلاشهایی برای جبرانش. برای رسیدن به اون چیزهایی که داشت در غرب میدید. آزادی، عدالت، پیشرفت، حکومت قانون با همون درکهای ناقص اون موقع. داستانی که با شکست ایران از روسیه شروع شد و با صدور فرمان مشروطه تمام شد. اون مرحلهاش تمام شد.
تو ویدئوی تاریخ بیداری ایرانیان میخوایم یه نگاهی بکنیم به انقلاب مشروطه ایران و اتفاقات مهمش. از اواخر دوره ناصری که کم کم تکان و بیداری در ایرانیان شروع شد تا صدور فرمان مشروطیت به امضای مظفرالدین شاه قاجار چند تا از اتفاقات مهم رو میخوایم ببینیم.
نویسنده: بهجت بندری، علی بندری
بیداری در ایرانیان شروع شد
یک اتفاق مهم در ایران قرن نوزده که از خیلی نظرها نقطه عطف بود جنبش تنباکو بود. جنبش تنباکو رو زیاد ازش شنیدیم مخصوصا اونهایی که خیلی میخوان تاکید کنن روی نقش آخوندها در حرکتهای ضداستبدادی ایران از جنبش تنباکو میگن و نقش فتوای میرزای شیرازی و اینها. حرف غلطی هم نیست ولی خب روایت کاملی نیست. ضمن اینکه وقتی شما بخوای بری از تاریخ اون حرفی رو که دوست داری دربیاری ناگزیر یه سری حرفهای دیگه رو کنار میگذاری و نمیگی و این خودش میتونه گمراهکننده بشه. ما سعی کنیم که کمی جامعتر نگاه کنیم اینجا به جنبش تنباکو که در چه ایرانی اتفاق افتاد و چرا مهمه.
ویدیوی تاریخ بیداری ایرانیان رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
ایران قاجاری
اولین چیزی که بدونیم اینه که ایران خیلی کشور گرفتاریه. در طول دوره قاجار گرفتاره در این دهههای آخر قرن نوزده گرفتار تر. در ایران قاجاری هستیم. گفتیم قبلا بعد از نادر ایران رفت به جنگ داخلی، بعدش کریم خان اومد که هرچند چیزی از ایران کم نکرد چیزی هم بهش نیفزود به قول کسروی. بعد دوباره جنگ داخلی و بعد قاجاری که واقعا شاهانی که داشت و تحویل داد نااگاه بودن و ناتوان و مناسب نبودن برای اداره کشوری در اون دنیایی که دیگه داشت پیشرفتهای سریع میکرد و قدرتهای نیرومند توش پدیدار میشدن فاصله میگرفت. این بود که ایران شده بود کشوری گرفتار و ضعیف که فتحعلی شاهش اون طور در برابر روس شکست میخوره، محمد شاه و ناصرالدین شاهش اینجور دربرابر بریتانیا. مردمش هم چشم بستهان عموما و بیسواد و ناآگاه. دولت درست و حسابی هم نداره.شاهش هم نه خودش آدم بتون و کنندهایه، نه میذاره دیگران بتونن بکنن نه قائم مقام نه امیرکبیر نه امثال سپهسالار. داستان دوره قاجار اینطوریه.
دههی اخر حکومتش هم دیگه ناصرالدین شاه کلا زده بود گاراژ. یه صدر اعظمی آورده بود امین السلطان کارها رو سپرده بود دست اون. اون هم از جنس اینهایی نبود که دنبال اصلاحات و مدرنیزه کردن باشن. این همونیه که بعدا با نام اتابک صدراعظم مظفرالدین شاه هم میشه. ۲۵ سال صدراعظم بود مجموعا. و عموما نامش به نیکی برده نمیشه در تاریخ ایران.
نه منابع درستی و نه نظام مناسبی
در نتیجه داشتن چنین حاکمان و حکومتی ایران در اخر قرن نوزده هنوز نه نظام مالی درستی داره نه منابع درامدی کافی داره. هزینههاش هم رفته بالا. از جمله چون ناصرالدین شاه مرتب هوای سفر فرنگ میکنه و با کلی دم و دستگاه پا میشه میره اروپا برای چند ماه و این خودش باریه روی اون دولت ضعیف و فقیر. پول از کجا بیاریم؟ استقراض. تو ده سال آخر ناصرالدین شاه دیگه سیاست خارجی قاجاریه همین بود. چی گرو بذاریم وام بگیریم از خارجیها.
صدای قدرت رقیب در ایران
یه کاری که معمول شده بود میکردن این بود که امتیاز یه چیزی رو میدادن به یکی ازش پول قرض میکردن. مثلا امتیاز کشتیرانی در کارون رو، امتیاز صادرات الوار خزر رو، امتیاز شیلات شمال ماهیگیری در دریای خزر. بعدا امتیاز نفت رو راه اهن رو گمرک رو استخراح معادن و بهرهإرداری از جنگلها رو امتیاز بخت ازمایی رو امتیاز بانک رو. یه جوری سرمایهکذاری خارجی بود عمدتا از طرف ادمهای انگلیسی و روسی. این کارهایی که ظرفیتی برای انجامش در ایران بود منتها دولت نمیتونست انجام بده خودش، این رو اجازه میداد یه شرکت خارجی بیاد اینجا انجام بده یه درصدی از سود رو مثلا بده به ایران. همون اول کار هم یه مبلغی پول بده اینها بزنن به یه زخمی یا مثلا پاشن باهاش برن اروپا. بعضی از این قراردادها خیلی بد بود شرایطش. خیلی یک طرفه و به ضرر ایران بود. و اینها هم گاهی صدای قدرت رقیب رو در میاورد هم کم کم یه وقتهایی صدای جامعه رو. اون گروههای جامعه که بیشتر ضرر میکردن طبعا زودتر صداشون در میومد و این اتفاق تازهای بود در جامعه که جامعه به یه کاری که دولت میکنه اعتراض داشته باشه و کم کم دنبال راهی برای اثرگذاشتن باشه. امتیاز تنباکو هم یکی از این امتیاز ها بود. امتیاز فروش و صادرات تنباکو بود. که این به یه شخص انگلیسی داده شد به اسم جرالد تالبوت. چی بود قرارداد؟ چی میداد به این اقا؟ حق خرید و فروش همه تنباکوی ایران. خرید از مشاورز و فروش داخلی و خارجی برای خرید و فروش همه تنباکوی ایران که یه محصول خیلی مهمی بود اون موقع. یعنی بتونه بره از همه کشاورزهای ایران بخره و بعد هم بفروشه هم داخل ایران فروشش دست اینها باشه هم صادراتش.
تفاوت قرارداد حق تنباکوی ایران و عثمانی
یه قراردادی شبیه این رو عثمانیها هم بسته بود. البته عثمانی کمتر از ایران تنباکو داشت و تو قراردادش هم فقط فروش داخلی رو داده بود، با این حال برای اون قرارداد عثمانی ۷۰۰ هزار لیره گرفته بود سالی. ایران چقدر قرار بود بگیره؟ ۱۵ هزار لیره. سالی ۱۵ هزار لیره به اضافه ۲۵٪ سود خالص. قرارداده معلوم بود قرارداد بدیه برای ایران حتی در مقایسه با قرارداد عثمانیها.
این قرارداد ۲۰ مارس سال ۱۸۹۰ بسته شد (۲۹ اسفند ۱۲۶۸ شمسی) ۱۳۰ سال پیش تقریبا در زمان ناصرالدین شاه و خبرش که پخش شد کم کم اعتراضهایی شروع شد در شیراز و اصفهان و بعد هم تبریز و مشهد تجار شروع کردن به اعتراض کردن. سخت بود پذیرفتن این قرارداد برای جامعه. خیلی زود مردم دیدن ادمهای بیگانه امدن به ایران و کشاورز ایرانی باید تنباکوش رو ارزون بفروشه به خارجیه بعد مصرف کنندهی ایرانی باید تنباکوشو رو گرون از خارجیه بخره. حالا سرشون تو حساب کتاب کلی قرارداده نبود که بخوان ناراضی بشن شاید هم اصلا باز به قول کسروی پروای سود و زیان کشور نداشتن ولی همین دیدن کارکنان شرکت خارجی در ایران و این شرایط یه مقدار نگرانشون میکرد.
شروع اعتراضات
مهمتر از اون تاجرها بودن. سالهای قبلش یک مجلس وکلای تجار بود. یه نهادی متشکل از تجار یکی از تجربههای اولیه جامعهی اون موقع ایران برای تشکیل چیزهایی شبیه پارلمان که خیلی هم کمک کرد به متحد شدنشون و کلا حواسشون رو جمع کردن. در این زمان دیگه اون نهاد منحل شده بود. نبود. ولی روابطی که بین تجار درست شده بود همچنان بود. تاجرها شاکی شدن اعتراض کردن به دربار .گوش شنوایی پیدا نکردن. بعد رفتن جای دیگه دنبال متحد گشتن. رفتن سراغ یه نهاد دیگری که در جامعه قدرت داشت. رفتن سراغ اخوندها که چه نشستین بیگانه اومده، ما درامدمون کم شده، درامد ما کم بشه وجوهات شما رو هم نمیتونیم بدیم و اینها. کم کم وعاظ روی منبر شروع کردن با مردم دربارهی این امتیازنامهها صحبت کردن و از تسلط بیگانگان به امور کشور حرف زدن و ای وای غیر مسلمان بر مسلمان حاکم شده.
تنباکو حرام شد
کم کم شایعه شد در شیراز که اصلا تنباکو حرامه. پس تجار شاکی، الان اخوندها هم شاکی. از اون طرف روشنفکران هم مثل ملکم خان دارن انتقاد میکنن تو روزنامه هاشون.
پس گروههای مختلفی در جامعه دارن مخالف میشن با این تصمیم و فشار می ارن. تجار. مجتهدین و عموم مردم به دنبالشون و در تبریز حتی مثلا روسها که شمال ایران براشون قلمرو انحصاریه هر کسی از نگاه خودش با این قصیه مشکل پیدا میکنه و کم کم موج مخالفت بزرگتر شد تا جایی که میرزا حسن آشتیانی که اون موقع حوزه علمیه تهران دستش بود یه نامه میزنه به میرزای شیرازی توی سامرا یا نجف سال ۱۸۹۲. حواسمون باشه هنوز اون موقع حوزه علمیه قم نداریم. حالا دربارهی اینها هم بعدا حرف میزنیم که از کی قم مهم شد. خلاصه ایشون مینویسه به میرزای شیرازی. میرزای شیرازی کی بود؟
ایشون اون موقع مرجع تقلید اول شیعیان بود. پیشوای مذهبی شیعهها شاید بشه گفت. سید جمال الدین اسد ابادی هم خیلی کمک کرده بود و نقش داشت انگار در اینکه ایشون این جایگاه رو بگیره اینطور که عباس امانت میگه. ولی جایگاه مهمی داشت. قدرت داشت. قدرتی که تا اون موقع خیلی فرصت ظهور و اثرگذاری پیدا نکرده بود.
فتوای میرزای شیرازی
در واقع تلگرافی میفرسته و میگه با این وضع که بابت عمل تنباکو پیش آمده فعلا کشیدن قلیان شرعا به چه صورته؟ تکلیف مسلمون چیه؟ میرزای شیرازی هم در جواب نامه ایشون فتوای معروف حرام بودن توتون و تنباکو رو صادر کرد. بعضیها هم میگن سید جمال زیر پاش نشست که فتوا بده. هر چی بود جواب داد که استعمال توتون و تنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است. این خب حرف سنگینی بود و دربار رو نگران کرد. میگن در حرمسرای شاه قلیونها رو شکستن که اقا گفته حرامه دیگه حرامه.
یا قلیون بکش یا جمع کن برو
زنگ خطری بود برای اقتدار شاه. شاه به میرزا حسن آشتیانی گفت نمیشه شما اینطوری معامله ما رو به هم بزنین. یعنی چی حرام است و اینا. یا بیا جلو مردم قلیون بکش یا اینکه باید از ایران خارج بشی. ایشون هم تصمیم گرفت که بره. راه افتاد که بره از شهر بیرون که مردم جمع شدن و جلوشو گرفتن و بازاریا مغازههارو تعطیل کردن و اوضاع تهران داشت از کنترل خارج میشد که شاه مجبور شد امتیازنامه رو لغو کنه.
عوضش امنیت داری
بعدش هم یه تلگرافی هست از ناصرالدین شاه که فرستاده برای میرزا حسن آشتیانی میگه بهش که هیچ کس عقل کل نیست انسان گاهی یک خیالی و کاری میکنه بعدش ازش پشیمون میشه. این ماجرای دخانیت رو هم من میخواستم انحصار داخلیش رو بگیرم از خارجیا دستورش رو هم داده بودم ولی میخواستیم مدلی ماجرارو پیش ببریم که مجبور نشیم خسارت بدیم مشغول این کارا بودیم که حکم میرزای شیرازی به اصفهان رسید و از اونجا اومد تهران و پخش شد و شما که علمای عاقل بزرگی هستین به جای اینکه بیاین به دولت بگین رفتین بین مردم ماجرا رو پخش کردین. بهتر نبود که به خودمون بگین؟ بعد هم که صدا کردیم بیاین قرارداد رو ببینین و بگین کدوم قسمتش خلاف شرعه همه اومدن جز شما. جلسه دوم دوباره صداتون کردیم اومدین جای اینکه درباره این قرارداد صحبت کنی درباره راهآهن و بقیه چیزا حرف زدی. بعدم که ما قبول کردیم لغوش کنیم به جای اینکه پای منبر بگین این همکاری رو رفتین و مردم رو شوروندین. شما انگار حواست نیست که اگه همین دولت نباشه این بابیها میگیرن گردنتون رو میزنن، اگر دولت نباشه زن و بچهتون میفتن دست قزاقهای روس و عسگر عثمانی و قشون انگلیس و افغان و ترکمان. یعنی با یک زبان تهدید امیزی میخواد برش گردونه سر جاش.
جامعه فهمید میشه اعتراض کرد
منتها کار از این حرفها گذشته. نه تنها امتیازنامه باید لغو بشه که میشه و دولت غرامت سنگینی هم بابت لغوش میده بلکه از اون مهمتر جامعه هم گوشی دستش میاد که میتونه کاری بکنه که شاه بکشه عقب تصمیمش رو عوض کنه تن بده به خواست مردم. این شاید از خود قصه تنباکو مهمتر بود. و چیز مهم دیگه قدرت گرفتن دستگاه مذهبی بود در مقابل دولت. این هم یک روندی داشت از ابتدای قاجاریه تا به اینجا رسیده بود ولی الان دیگه اخوند امد و یک نقش مهمی بازی کرد و دیگه شد یکی از بازیگرهای اصلی در سیاست ایران.
آزادی بیان یعنی امر به معروف
و اینطوری که بعدا هم در تحولات میبینیم اونطوری که اقای اجودانی میگه به تشویق روشنفکرها بود. میگه روشنفکرها دیدن که بدون همراهی آخوندها حریف قاجارها نمیشن رفتن حتی ازشون دعوت کردن که بیاین حکومت کنین و برای اینکه بیان بهشون باج دادن و مفاهیم تجدد که میخواستنش و دنبالش بودن و یه فهمی تقلیل یافتهای ازش داشتن باز یه اب دیگه شستنش و بیشتر تقلیل دادن. اینقدر که به آخوند گفتن آزادی بیان همون امر به معروف و نهی از منکره، پارلمان همون مجلسه که همون امرهم شوری بینهم و اخوند اومد گفت اگه اینطوره پس ما هم هستیم و اصلا رفت در صف رهبری مشروطهخواهان. حالا این حرفها رو در ویدیوهای یه خرده تحلیلیتر بعدی میریم سراغشون. فعلا روایت داستان.
پس جنبش تنباکو رو خلاصه گفتیم به عنوان یک اتفاق مهم در سالهای قبل از مشروطه. تایملاین قرن نوزده ایران رو ببینیم. رو همین مسیر داریم همینطوری کم کم میایم جلو. جنگهای ایران و روس اینجا و اینجاست. جنبش تنباکو هم اینجاست.
ناصرالدین شاه ترور شد
ماجرای تنباکو به سرانجام رسید ولی نارضایتی از وضعیت حکومت پابرجا بود و نارضایتی از شاه هم بیشتر و بیشتر میشد. ضمن اینکه دیگه مردم یک بار دیده بودن میتونن با تصمیم شاه مخالفت کنن. و گروههای مخالف هم مشغول نقد شاه و درباریان و وضع مملکت شده بودن. توی روزنامهها مینوشتن، توی جمعها صحبت میکردن و از اشتباههای شاه و درباریان حرف میزدن.
این شرایط کم و بیش ادامه داشت تا ۱ می ۱۸۹۶ که میشه ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵. توی این تاریخ ناصرالدین شاه ترور میشه. سالگرد تاجگذاریش به سال قمری هم بوده میره برای بیعت شابدوالعظیم که اونجا میرزا رضا کرمانی ایشون رو ترور میکنه. یه متن جالبی که میشه خوند در این باره متن بازجویی میرزا رضای کرمانیه. ناظم الاسلام توی تاریخ بیداری ایرانیان متن سوال و جواب و بازجویی ایشون رو هم آورده و توی همون بازجوییها میگه که با سیدجمالالدین توی استانبول دیدن همدیگه رو و حرف زده و با ایدههاش موافقه. هما ناطق میگه بعدها بابیه توی یکی از اعلامیههاش اعلام کرده که ترور ناصرالدین شاه کار اونها بوده و میرزا رضای کرمانی از اعضای بابیه بوده.
جنبش اجتماعی دینی بابیه
درباره جنبش بابیه هم باید یک بار صحبت کنیم. اینجا این اشاره کوتاه رو بکنیم که بابیه یک جنبش منجی گرایانه اجتماعی-دینی بود در ایران قرن نوزده. دوره قاجاریه. که بعدا کلا از اسلام جدا شد و رفت برای خودش چیز جدیدی شد و بعدتر هم از دلش بهاییسم درامد. چون داستان مذهبیه حساسیت هم روش زیاده خیلی باید با دقت زیاد دربارهاش حرف زد که چیزی اشتباه نگه ادم. من الان اون قدر اطلاع ندارم واقعا برای همین میگذارم برای وقت دیگری. اما خب این مهمه که این جنبش بابیها در عمل سرکوب شد در زمان قاجار از جمله به دست امیرکبیر و دیگران. در زمان ترور ناصرالدینشاه هم گفته میشه که اصلا کار بابیها بوده ترور. همونطرو که قبلا هم برای ترورش اقدام کرده بودن و البته موفق نشده بودن اما در ۱۸۹۶ موفق میشن و ناصرالدین شاه بعد از نزدیک ۵۰ سال سلطنتش تمام میشه.
نیمچه ثبات ایران هم از بین رفت
بگذریم. بعد از کشتن ناصرالدین شاه اون نیمچه ثباتی هم که توی کشور بود از بین میره و مظفرالدین شاه میاد به جای ایشون میشینه روی تخت سلطنت. اینجا فکر کنم خوبه تایملاینمون رو درباره شاهان قاجار یک بار دیگه ببینیم. این مظفرالدین شاه که اومد رو تایملاین میبینیم به نسبت دوره پادشاهیش کوتاهه. کوتاه و پر اتفاق. خودش هم میگن خسته و مریض و اینها بود بعد از ترور پدرش از مخالفین هم می ترسید مداراگرتر از ناصرالیدن شاه هم بود روش متفاوتی درپیش گرفت. کنترل کمتر شد روزنامههایی میاومدن از خارج به ایران. اجازه تشکیل گروهها و انجمنهایی رو دادن. یه شکلی از فعالیت سیاسی و مطبوعاتی شروع شد. منتها وضع مملکت خرابه واقعا و مردم فقیرتر از قبل تهیدستتر. سطح زندگیها پایینتر نارضایتی بالا.
به شاه حقوق بدیم
مظفرالدین شاه امین الدوله رو میذاره به عنوان وزیر و بهش میگه میدونم که ما عقبیم و بخشی از مشکل هم قدرت مطلقهایه که دست منه شما هر کاری لازمه برای جبران این عقب موندگی بکن حتی اگه لازمه قدرت من هم محدود بشه مسئلهای نیست و من راضیام. شما فقط بجنب که بتونیم این همه عقب موندگی رو یه کاریش بکنیم. امینالدوله هم گفت اول باید از وضعیت نابسامان مالی شروع کنیم و بریز و بپاش درباریا رو جمع کنیم که بشه باهاش کشور رو اداره کرد. برای اینکه تائید مظفرالدین شاه رو هم داشت گفت اصلا از شاه شروع میکنیم که دریافتی ماهانهاش رو مشخص کنیم و یه مبلغی رو تعیین کرد که این بشه مثلا حقوق شاه. بقیه که دیدن اوضاع داره این سمتی میره شروع کردن به مخالفت و داد و بیداد که شاه تا حالا همیشه داشته به مردم پول میداده از کی تا حالا قرار شده مواجب بگیر مردم باشه؟ این اصلا در شان جایگاه اقدس همایونی نیست و شروع کردن زیرآب امین الدوله رو زدن.
اصلاحات از بالا شکست خورد
یه کار دیگه هم ایشون کرده بود خواسته بود سر و سامونی به گمرک بده سه تا بلژیکی رو آورد که اینا قرار شده بود به امورات گمرک رسیدگی کنن و راه و چاه رو به ایرانیها یاد بدن. یکیشون اقایی بود که خیلی در تاریخ ایران معروف شد. موسیو نوز بلژیکی. Joseph Naus ایشون رو گذاشتن به عنوان مدیرکل گمرکات که زیر نظر صدراعظم کار میکرد. یکی دیگه هم مسیو پریم Jérôme Priem که گذاشته بودنش به عنوان سر گمرک آذربایجان.
امین الدوله توی این شرایط موندگار نشد و شاه برش داشت و به جاش امین السلطان یا اتابک رو آورد. امانت میگه امین الدوله آخرین صدراعظمی بود که داشت یا بهتره بگیم میخواست روند اصلاحات از بالارو پیش ببره. سیاستی که از قائم مقام فراهانی و امیرکبیر شروع شده بود و بعد صدراعظمی مثل میرزاحسین خان سپهسالار ادامه داده بودش و ناکام هم موندن همه البته. و وقتی این سیاست شکست خورد, نهضت تغییر از پایین و حرکت انقلابی جون گرفت.
صدراعظم جدید برعکس امینالدوله هم با روزنامهها مشکل داشت و هم با مدارس. خیلی دنبال اون ایدهی پیشرفت و اینها نبود. معروفه که به روسها هم نزدیک بود.
دولت به پول نیاز داره
من برام سوال بود که چطور انگلیسیها گذاشتن ادمی که اینقدر به نزدیکی به روسها معروفه بیاد قدرت بگیره. تو این مقاله کامران اقایی میگفت چون انگلیسیها اون موقع درگیر جنگ بور هستن در افریقای جنوبی نمیٰسن اون طوری که میخوان در امورات ایران دخالت کنن. ماجرای جنگ بور رو اینجا ببینین جالبه که ویدیوهامون اینطوری به هم وصل میشن.
دولت هم برای ادارهی مملکت همچنان به شدت پول لازم بود و از این کشور و اون کشور وام میگرفتن و امتیازنامه میدادن. اتابک هم یه وامی گرفت از روسیه و در ازاش گمرکهای شمال ایران رو داد بهشون. توی روزنامه هم نوشتن که قراره با این پول آب از کارون بکشیم بیاریم قزوین. از این پروژههای اینطوری که الان هم میشنویم هر از گاهی. ولی چی کار کردن به جاش با پولش شاه رفت فرنگ و خبری هم از پروژههای عمرانی و اینا نشد. این خبر را توی روزنامهها مینوشتن و مردم هی عصبانیتر میشدن. میگفتن آره شاه پول رو برداشته رفته روسیه اونجا خاک خریده برای گلخونهاش. یا دوباره شاه میخواست بره سفر این بار امتیاز راه کشی از جلفا و تبریز تا تهران رو داد به روسها و وثیقهی این وام هم عواید گمرکی بود. با یه بخشی از پول قرار بود ایران بدهیش رو به انگلیس بده منتهی شاه یه بخشیش رو برداشت و رفت یه سفر دیگه و خبر اینها مدام توی روزنامهها و انجمنهای مخفی و مدرسهها میچرخید. شاه این سفرهارو با صدراعظم میرفت و در غیابش امورات مملکت رو وزرا میچرخوندن. یکیشون هم همین آقای نوز بود که در غیاب صدراعظم شده بود اصلا وزیر گمرکات. گمرکات هم که متمایل شده بود سمت روسیه. البته کلا هم ایران بعد از ترکمنچای نمیتونست خیلی عواید گمرکی رو برداره طبق اون قرارداد بخش قابل توجهیش دست روسها بود. نوز هم با اینکه بلژیکی بود ولی رابطهی بسیار نزدیکی با روسها داشت.
این آقای نوز هم سر کارهای گمرکی خیلی با تاجرها درگیر شد، مالیاتی که از تاجرهای ایرانی میگرفتن برای صادرات خیلی بالاتر از تعرفهی گمرکی بود که میبستن روی کالاهای وارداتی. عوارض گمرکی رو هم دو برابر کرده بودن.
شرایط اقتصادی دنیا هم عوض شده بود
البته اینها بود درکنار اینکه کلا شرایط اقتصادی دنیا تغییر کرده بود و در دنیای اقتصادی جدید کشورهای صنعتی برنامهشون این بود که کالاهای مصرفی رو بفرستن توی کشورهای دیگه و از اون کشورها مواد خام وارد کنن. برای همین هم اقتصاد ایران توی این بازی افتاده بود جزو کشورهایی که مصرف کنندهی کالاهای تولیدی کشورهای صنعتی قراربود بشه. و بهش به عنوان بازار مصرف نگاه میکردن و سیاستهای گمرکی که بلژیکیها داشتن برای ایران میچیدن هم در همین مسیر بود که البته به تولید کنندهها و تجار داخلی فشار میآورد. تاجرها هم بعد از ماجرای نهضت تنباکو یه اتحادی با آخوندها داشتن. هم با وعاظی که میرفتن بالا منبر و هم با مجتهدینی که نفوذ کلام و قدرت معنوی بیشتری داشتن. داستانی که منبریها بلد بودن چی بود؟ ای وای مسلمان بر غیر مسلمان حاکم شد وا اسلاما. توهین به مقدسات. اجنبی داره برای ما قانون میگذاره تو مملکت خودمون بهمون زور میگن که حرف کاملا غلطی هم نبود. این اعتراض ها گوشه و کنار ایران بود مخصوصا بوشهر و شیراز و یزد و تهران. شبنامه پخش میکرد علیه صدراعظم و درباریا و همه جا صحبت از بیکفایتی درباریا بود و ناتوانیشو در اداره مملکت که این هم البته حرف درستی بود.
همزمان و بعد از اینها اتفاقات ریز و درشت دیگه هم هست در جاهای مختلف ایران و کلا جو ملتهبه و کم کم نیروهایی در مخالفت با وضع موجود داشتن با هم متحد میشدن.
حالا این موسیو نوز رو داشته باشین بهش بر می گردیم. چون یه جوری می شه گفت یه عکس جنجالی از همین بزرگوار بود که جرقه انقلاب مشروطه رو زد.
داستان به چوببستن تجار
یک نقطه مهم بعدی به چوب بستن تجار بود.
پشت همهی این اتفاقها مردم اتابک رو میدیدن و خواستشون هم عزل ایشون بود. شاه هم قبول میکنه بالاخره و ۱۹۰۳ (شهریور ۱۲۸۲) از یکی از سفرهای اروپاییش که بر میگرده امین السلطان اتابک رو بر میداره و به جاش عین الدوله رو میذاره وزیر اعظم. عین الدوله داماد شاه بود از اشراف بود ادم محافطه کاری هم بود از قرار از اول هم سعی میکنه رابطه با علما رو سر و سامونی بده و آرومشون بکنه که موفق هم میشه تا حدی، بعد هم میره سراغ خواستههای بازاریا و تجار که اونهارو هم آروم بکنه سعی میکنه یک کمی شرایط رو برگردونه به قبل از اتابک مثلا دوباره روزنامههارو باز میکنه میذاره روزنامههایی که خارج از ایران چاپ میشدن بیان توی ایران که جو کمی اروم بشه.
خواستهها چیه اون موقع. چیزی که تو این روزنامه ها و شب نامه ها و روی منبر و اینها میگن اینه که ما دو نفر رو میخوایم برکنار شن یکی همین موسویو نوز یکی هم علا الدوله حاکم تهران بعد هم عدالتخانه میخوایم. که حالا این عدالت خانه دقیقا خودش چی بوده که میخواستن و اصلا میدونستن چی میخوان یا نه و مجلس بوده یا دادگاه عادلانه بوده یا چی خودش خیلی داستان داره ولی به هر حال اینو میخواستن و دربارهاش هم با جامعه حرف میزدن و این خواست نیروی اجتماعی میرفت پشتش.
این وسط یه درگیری هم میشه که توش یه اخوندی رو چوب میزنن یا اینطوری که جاهای دیگه نوشتن یه اخوندی کشته می شه. اینکه اتفاقه چی بوده رو کاری نداریم نتیجهاش ولی تیرهتر شدن رابطه اخوندهاست با عین الدوله.
اقتصاد بد، تجار ناراضی، اخوندها ناراضی مردم هم ناراضی تا میرسیم به ۱۹۰۵ سال ۱۲۸۳.
شری که موسیو نوز به پا کرد
موسیونوز چه کار کرده تا این موقع در گمرک. قوانینی رو اجرایی کرده سرو سامونی داده به ادره گمرک بساط باج و رشوه و اینها جمع شده تا حدی. حجم مبادلات تجاری ایران چقدره؟ سالی ۲۰ میلیون دلار صادرات داره ۲۵ میلیون دلار واردات.
در چنین وضعی در ماه محرم که شیعیان شیعهتر از همیشه هم هستن یک عکس قدیمی از این موسیو نوز در میاد جنجالی میشه رسوایی میشه که ای توهین به اسلام شد.
عکس چی بود؟ بزرگوار عبا پوشیده بود عمامه گذاشته بود قلیون میکشید.
میگن که اصلا در پخش این عکس هم تجار نقش داشتن. میرن پیش اخوندها که چه نشستین به اسلامتوهین شد. بعد هم روضهی نوز رو بهبهانی میخونه. توی یکی از شبهای محرم که جمع شده بودن مردم برای روضه خونهی ایشون ایشون همون بالای منبر ماجرا رو میگه که اینا اسلام رو دارن با این کار مسخره میکنن و باید جلوشون رو بگیریم. کل محرم اینا بالای منبر هی گفتن و بعد از بهبهانی بقیه هم شروع کردن شبهای دیگهی محرم به گفتن از نوز. ولی تا آخر محرم نه شاه جوابی داد نه عینالدوله. فکر میکردن تموم میشه ماجرا و میخوابه آتیششون. یکی از مجتهدینی که پشت بند بهبهانی شروع کرد روضهی نوز رو خوندن سید محمد طباطبایی بود و اینجا گویا اولین نشونههای اتحاد و ائتلافیه که بین این دو نفر به عنوان چهرههای مذهبی مشروطه دیده شده. یعنی بعدا که وقایع مشروطه رو دنبال کنیم این دو تا اسم رو به عنوان مذهبی زیاد بهشون میخوریم.
نشانههای اولیه اتحاد تجار و علما
این اتحادی که بین تجار و علما و مجتهدین و وعاظ شکل گرفته بود در کنار ایدههایی که روشنفکران و تجدد طلبها داشتن توی جامعه داشت رشد میکرد، اینجا و اونجا انجمنهایی درست شده بود و آدمهای مختلف دور هم جمع میشدن دربارهی کتابها و رسالههایی که نوشته شده بود حرف میزدن، مثلا کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک رو میخوندن یا رساله یک کلمهی مستشارالدوله رو میخوندن و کنارش مقالههای میرزا آقاخان کرمانی و فتحعلی آخوندزاده رو توی روزنامه میخوندن و حرف از نیاز به تغییر و پیشرفت در سطح جامعه بود. در کنارش نارضایتی از وضع موجود هم بود.
مردم چرا ناراضی بودن؟ چرا نباشن واقعا؟
بیماری بود، هر از گاهی یه ولایتی دچار قحطی میشد، حاکم هر ولایتی مالیات بی حساب و کتابی میگرفت و میذاشت جیبش، مردم میدیدن با فلاکت و بدبختی مالیات میدن بعد شاه پول قرض میکنه از بانک خارجی و میره سفر فرنگ. بیشتر پول مالیات هم قبل از رسیدن به جیب دولت خرج میشد. درآمد دولت سال ۱۸۸۶ حدود ۵.۵ میلیون تومن معادل ۱.۶۷ میلیون لیره بود که ۲۶۴.۰۰۰ لیرهاش از گمرک بود و بقیه مالیات. همین دو تا کانال درآمدی رو هم داشت دولت.
سلطان قند بازداشت شد
تا ۲۱ آذر ۱۲۸۴ تا نوامبر ۱۹۰۵ توی این تاریخ قند گرون شد. قند تا قبلش پنج قرون بود بعد شده بود هفت هشت قرون. حاکم تهران ۱۷ تا تاجر رو صدا کرد که این چه وضعشه. اینا گفتن که ما کارمون قند نیست قند تهران دست دو نفره آقا سید هاشم و سید اسماعیل. حاکم تهران هم تصمیمی کرفت که منو یاد همین کرفتن سلطان سکه و سلطان خرما و اینها میندازه. حالا اونموقع رویهها کمی فرق میکرد. اینها رو که میکرفتن چوب میزدن. از بین اینا چندتاشون رو گفت ه فلک ببندن که برا بقیه هم درس عبرت بشه. این بین آقا سید هاشم رسید. علاءالدوله حاکم تهران بهش گفت چرا قند و گرون کردین؟ جواب داد سر جنگ روس و ژاپن واردات قند کم شده الان همدان و رشت و عراق هم گرون شده اصلا تهران از اونجاها هم ارزونتره. علاءالدوله میگه باید یه تعهدی بدی که قیمت رو بیاری پایین، آقا سیدهاشم میگه اینجوری که نیست بازار من نمیتونم تعهد بدم، دو تا صندوق قند دارم اون دو تا رو میدم پیشکشی به شا و کلا از تجارت میرم کنار. اینا وسط این بگو مگو بودن که سید اسماعیل هم میرسه و میگه سلام علیکم (تعظیم نمیکنه به علاء الدوله، علاءالدوله میه تو چه داخل آدمی هستی که سلام میکنی تعظیم نمیکنی؟ جوش میاره. میگه یه پای این رو ببندین به یه پای اون و فلکشون کنین. گرفتنشون و بردن و مشغول زدن بودن که پسر سید هاشم میاد. خودش رو میندازه رو پای باباش و میگه من رو بزنین نمیذارم بابام رو بزنین علاء الدوله میگه خب باشه اون دو تا رو باز کنین این رو ببندین. همین کار رو هم میکنن وسط زدن بودن که پیشخدمت میاد میگه ناهار حاضره، علاءالدوله میگه خیل خب الان همه بریم ناهار وقت چوب باید چوب خورد و وقت ناهار باید نهار خورد. بعد از ناهار دوباره به سید هاشم میگه یه تعهدی بده، سید هاشم میگه ترک تجارت میکنم ولی نمیتونم قند رو هفت هزار بخرم پنج هزار بفروشم. اینا دوباره مشغول صحبت بودن که یکی میاد تو در گوش علاء الدوله میگه شهر بهم ریخته. معاون صدراعظم که وزیر خارجه هم بوده پیام داده گفته تجار رو بفرستین پیش من تا آروم کنم شرایط رو. میرن اونجا و وزیر تجارت و عینالدوله که صدراعظم بوده هم اونجا بودن. اونجا وزیر تجارت به صدراعظم میگه این کارا ربطی به حاکم تهران نداره چرا دخالت میکنه اصلا، عینالدوله هم میگه اصلا اون با اجازه من این کار رو کرده و مشکلی نبود. هنوز نمیدونن و نمیبیین که این چه مساله گندهای داره میشه.
حالا این آقا سیدهاشم که اینجوری فلکش کرده بودن اتفاقا جزو تجاری بودن که خیلی رابطهی خوبی با مجتهدین داشتن، پول داده بودن مدرسه و مسجد ساخته بودن و یکیشون هم ۷۹ سالش بود، یعنی ریش سفیدی حساب میشد. این شد که صدای بقیه تاجرا دراومد و یه جمعیتی حدود دو هزار نفر از بازاریا و طلبههای حوزه جمع شدن پیاده راه افتادن سمت حرم عبدالعظیم و اونجا بست نشستن.
بست نشستن یعنی چی؟
بست نشستن یه سنته. وقتی یه مجرمی یا معترضی پناه میبره به یه مکانی که معمولا هم مکان مقدسه میگن بست نشینی. بوده این سنت توی تاریخ قبل از اسلام هم در ایران ولی تا زمان ناصرالدین شاه بیشتر به یه جای مقدسی پناه میبردن. زمان ناصرالدین شاه مردم مثلا وقتی از دست حاکم ولایتشون اعتراضی داشتن و عاصی میشدن توی تلگرافخونه هم بست میشستن. وقتی بست میشینن دیگه اون رویهی قضایی و پیگیری و حکمی که باید اجرا بشه، متوقف میشه به احترام مکانی که بهش پناه بردن.
یه ماهی بست نشستن و گفتن ما چهارتا خواستهی اصلی داریم یکیش اینکه این حاکم تهران که تاجرا رو فلک کرده برش دارین، یکی اینکه نوز رو از ادارهی گمرک برش دارین ، یکی اینکه عدالت خانه درست بشه یکی هم اینکه احکام شریعت اجرا بشه. البته امانت میگه اینطور هم نبود که این خواستهها یک دست و روشن باشه و حتی انقدر کلی باشه مثلا یه خواسته این بود که یه درشکه چیای که توی مسیر حرم عبدالعظیم بود و انگار اون خط رو گرفته بود دستش رو گفته بودن که برکنار بشه چون گرون حساب میکرد. بعد از یه ماه شاه یه قولهایی میده که خواستههاشون رو اجرا کنه یه دستخطی مینویسه خطاب به صدراعظمش میگه «جناب اشرف اتابک اعظم، چنانکه مکرر این نیت خودمان را اظهار فرمودهایم، تاسیس عدالتخانه دولتی برای اجرای احکام شرع مطاع و آسایش رعیت از هر مقصود مهمی واجبتر است. این است که میفرماییم برای اجرای این نیت مقدس، قانون معدلت اسلامیه که عبارت از تعیین حدود و اجرای احکام شریعت مطهره است باید در تمام ممالک محروسه ایران عاجلا دائر شود، بر وجهی که میان هیچ یک از طبقات رعیت فرقی گذاشته نشود و در اجرای عدل و سیاسات بهطوری که در نظامنامه این قانون اشاره خواهیم کرد، ملاحظه اشخاص و طرفداریهای بیوجه قطعا و جدا ممنوع باشد. البته به همین ترتیب کتابچهیی نوشته و مطابق قوانین شرع مطاع فصول آن را ترتیب و به عرض برسانید تا در تمام ولایات دائر و ترتیبات مجلس آن هم بر وجه صحیح داده شود و البته این قبیل مستدعیات علمای اعلام که باعث مزید دعاگویی ماست همه وقت مقبول خواهد بود. همین دستخط ما را هم به عموم ولایات ابلاغ کنید.» و همه وقت میپذیریم این خوستههارو.
ملاقات در عمارت گلستان با شاه
این نامه رو توی حرم عبدالعظیم خوندن و آقایان مجتهدین هم گفتن قبوله. طلاب گفتن نه این رو باید سفرای کشورهای خارجی هم امضا کنن ولی آقایون گفتن نه دیگه شاه حرفش بالاتره و وقتی میگه انجام میشه. سوار کالسکهای شدن که شاه فرستاده بود براشون و رفتن عمارت گلستان توی دارلخلافه برای ملاقات با شاه. این گویا اولین جلسهای هم میشه که میشینن اینا با هم رو در رو صحبت میکنن. مظفرالدین شاه بهشون میگه من مروج دین جدتونم توقع نداشتم اینطوری بکنین و خلاصه یه صحبتهای این جوریای رد و بدل میشه بینشون. ولی ما این رو نمیگیم تاریخ پیروزی مشروطه. چون هنوز کار ادامه داره.
بست نشستن در سفارت انگلیس
یک سال بعد از این راهپیمایی یه آخوندی به اسم شیخ محمد واعظ بالای منبر میگه ما عقب افتادیم همه جلو زدن چون دولتمون شایسته نیست، چون قانون تجاری تداریم، استبداد و بیعدالتی و بیقانونی مارو عقب انداخته. ایشون سخنران و واعظ سرشناسی بود البته سال قبل هم سر ماجرای بست نشستن توی حرم عبدالعظیم ایشون خیلی بالا منبر میرفت و سخنرانیهای پر آب و تابی داشت این بود که وقتی این حرفهارو که میزنه چند روز بعدش میان میگیرنش، دوباره یه سری طلاب جمع میشن برای اعتراض که چرا این رو گرفتین، توی همین تجمع درگیری میشه و دو نفر کشته میشن. مردم جنازشون رو بر میدارن میبرن مسجد شاه میذارن آقای بهبهانی هم پا میشه میره اونجا بست میشینه و بقیه هم کم کم میرن. دو روز بعدش مراسم سوم و اینا میخوان بگیرن باز درگیری میشه و تیراندازی میشه و شرایط بهم میریزه. بعد شاه یه نامهای میده که آقا جمع کنین این بساط لشکر کشی مردم رو اگه حرفی دارین خواستهای دارین بیاین بگین اینجوری مردم بیچاره الکی درگیر میشن و تکلیف شرعی شما غیر از این رفتاریه که دارین میکنین. این میشه که آقایون بهبهانی و طباطبایی که بهشون نورین و نیرین هم میگفتن از مردم میخوان که متفرق بشن و برن خونههاشون.
از فرداش بازار باز میشه بیشتر مردم هم دیگه رفتن سر خونه زندگیشون و آقایون موندن توی مسجد هنوز با تعداد کمی از اطرافیان. یه چند روزی میمونن توی یه وضعیت محاصره مانندی و بعد تصمیم میگیرن برن قم. میرن اونجا بست میشینن و یه نامه هم این وسطا میده آقای بهبهانی به سفارت انگلیس میگه ما علما و مجتهدین چون راضی نیستیم خونی ریخته بشه راه افتادیم رفتیم سمت اماکن مقدس از شما هم تمنا میکنیم که همراهیمون کنین. سفیر انگلیس هم جواب میده ما با بازماندههای شما که موندن اینجا همراهی میکنیم و هواشون رو داریم. بهبهانی هم همونجا توی ابن بابویه به بازاریایی که باهاشون بودن میگه اگر بعد از من این دولتیا خواستن اذیتتون کنن برین پیش سفیر بریتانیا و اونجا متحصن بشین. اینا به من قول همکاری دادن. این میشه که دو روز بعد از حرکت اون آقایون به سمت قم تجار هم اعتصاب میکنن مغازههارو تعطیل میکنن میرن سفارت انگلیس بست میشینن. ناظمالاسلام توی تاریخ بیداری ایرانیان میگه ۱۴ هزار نفر جمع میشن توی حیاط سفارت و از روزهای بعد دیگه اونجا شبیه مدرسه باز علوم سیاسی بود، بحث و گفتگو و آموزش و این چیزها. کنارش پخت و پز و غذا هم بود البته که تاین کننده اصلی هزینههای این بست نشینی هم امینالضرب بوه یکی از تجار سرشناس تهران. توی روزهای بعد گروههای دیگهای هم اضافه میشن به متحصنین سفارتخونه و هرکدوم برای خودشون یه چادری میزنن توی حیاط سفارت مثلا شاگردهای دارالفنون و مدرسهی نظامی اضافه میشن، از هر صنفی یه گروهی میرن یه چادری میزنن اونجا از پستخانه و تلگرافخانه مثلا. صنف شال فروشان، نخ ریسان، پارچه فروشان، همه هستن خلاصه یه چن روزی. از اون طرف هم خبر مهاجرت مجتهدین از تهران به گوش مجتهدین شهرهای دیگه هم رسیده و اونا هم دارن تلگراف میدن برای دلجویی و یه سری هم راه میفتن که اضافه بشن به متحصنین.
صدور فرمان تشکیل مجلس شورای ملی
دربار واکنشش چی بود؟ اول گفتن اینا تروریستن و جیره خوار انگلیس ولی بعد که دیدن داره ادامه دار میشه کوتاه اومدن و اعلامیهی تشکیل مجلس شورای ملی رو امضا کرد شاه.
پس دو دور تحصن داشتیم باز روی تایملاین ببینیم اینجا و انجا. بین این دوتا تحصن یه تفاوتهایی هست یکیش این بوده که خواستهها دقیقتر و روشنتر شد مثلا اون عدالتخانه تبدیل شد به مجلس ملی و گروه بیشتری از مردم هم درگیر ماجرا شدن دیگه خارج از خواستهی صنفی تجار بود و علما. البته همین تغییر ایدهی عدالت خانه به مجلس ملی رو هم امانت میگه ریشهاش توی نوشتههای باب هست و از ایدههای آخرالزمانی برای ایجاد بیتالعدل میومد. جالب هم اینجا بود که آغاز مشروطه سال ۱۳۲۳ قمری بود و شش سال قبل از هزارمین سال غیبت کبری میشد و این خیلی گرم میکرد تنور ایده پردازی آخرالزمانی دربارهی حرکت مشروطه خواهان رو.
چرا مجلس شورای اسلامی نگفتین
ناظم الاسلام میگه بعد از امضا یه جلسهای بوده اونجا وزیر دربار میگه شورای اسلامی خوب بود چرا تغییرش دادن به شورای ملی؟ میرزا محمدصادق که از طرف مردم میرفت مذاکره میکرد گفت چون مردم خواستن. اگر اسلامی میذاشتیم پس فردا هر کسی رو که مخالفش بودین میگفتین این صلاحیتش تائید نمیشه چون اسلامی نیست و این مجلس اسلامیه و هرکی مخالفتون بود رو راه نمیدادین مجلس. لفظ ملی این عیب رو نداره. و اگر این رو تغییر نمیدادیم مردم از سفارت انگلیس نمیرفتن.
توی فرمانی که مظفرالدین شاه مینویسه میگه مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان و علما و قاجاریه و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف تشکیل بشه و این مجلس نگهبان عدل ماست و لازمه که افتتاح بشه تا امور مملکت اصلاح بشه و و قوانین شرع مقدس هم اجرا بشه.
کی امضا میشه؟ ۱۴ مرداد سال ۱۲۸۵ که میشه ۶ آگوست ۱۹۰۶ یه ماه طول میکشه بعد از این فرمان که اولین مجلس تشکیل میشه در مدرسهی نظامیه و البته این پایان مشروطه نیست.
پایان کار ما با مشروطه هم نیست. پلی لیست تاریخ ایران رو ببینین کم کم تکمیل میشه. ولی این ویدئو تاریخ بیداری ایرانیان یک مروری بود روی چند تا اتفاق مهم در اخرهای قرن نوزده و اویل بیست که از جنبش تنباکو شروع شد و با امضای فرمان مشروطه تمام شد.
طبق معمول خیلی چیزها رو نگفتیم از روش پریدیم فعلا تا این تصویر یه سری از اتفاقات رو داشته باشیم حالا به مرور تصویرمون کامل تر میشه. امیدوارم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:
- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی
- تاریخ مشروطه، احمد کسروی
- مشروطه ایرانی، ماشاءالله آجودانی
- تاریخ ایران مدرن، عباس امانت
- تاریخ ایران پژوهش آکسفورد – ایران در دوران قاجار کامران آقایی
- اقتصاد ایران به روایت اسناد در قرن نوزدهم، احمد سیف
- رسالهی دکترا بررسی علل بیثباتی سیاسی در ایران ۱۲۸۵ تا ۱۳۵۷، سید حامد بهشتی