رضا خان، سردار سپه

اتفاقی که رضاخان رو میاره در سطح اول سیاست ایران کودتای سوم اسفنده، کودتایی که معروفه به کودتای سیاه

رضا خان سردار سپه پادکست بی پلاس علی بندری

نویسنده: آرش بهشتی، علی بندری

یک کاری که من دوست دارم درباره‌ی شخصیت‌های تاریخی بکنم اینه که تلاش کنم واقعی ببینمشون. از کاریکاتور تاریخی خادم و خائن و قضاوت‌های یک کلمه‌ای و یک جمله‌ای درباره‌شون پرهیز کنم. درباره‌ی آدم‌های معمولی هم قضاوت‌های یک جمله‌ای و حکم‌های قاطع و جامع دادن کار کم فایده‌ایه. هیجان انگیزه و ممکنه به آدم احساس تسلط و اینها هم بده، ولی فایده خاصی نداره. درباره‌ی شخصیت‌های تاریخی که اثرشون بعد از یک قرن همچنان دیده می‌شه و احساس می‌شه که دیگه بیشتر. مفیدتر از مرده‌باد و زنده‌باد فکر می‌کنم اینه که تلاش کنیم ببینیم طرفی که کارهایی رو کرده برای چی کرده؟ دنبال چی بوده؟ آیا اون چیزی که دنبالش بوده رو اصلا من می‌پسندم و فکر می کنم درسته یا نه؟ و بعد آیا موفق شده در رسیدن بهش یا نه؟ اینها فکر می‌کنم سوال‌های بهتریه. برای حرف زدن ازشون هم فکر می‌کنم کار بهتره همینه که من خودم اگر قضاوتم به رضا شاه منفیه به مصدق منفیه به قوام السلطنه منفیه به شاه منفیه تلاش کنم ببینم می‌تونم مهمترین دستاوردهاش رو بگم یا نه؟ می‌تونم نقطه‌های قوت کارنامه‌اش رو بگم یا نه؟ اگر برعکس تحسین می‌کنم رضاشاه رو اگر عکس مصدق رو گذاشتم رو کتابخونه‌ام می‌تونم اشتباه‌های بزرگشون رو هم ببینم یا نه؟ اگر تونستم این کار رو بکنم اون وقت به نظرم یکی دو قدم نزدیکتر شدم به استفاده از تاریخ دیروز برای امروز و فردا.

الان هم ویدیو رضا خان شروع تمرینیه برای همین کار. درباره‌ی رضاشاه پهلوی. می‌خوام ببینم می‌تونیم یه کاری کنیم که مهمترین دستاوردهای رضاشاه رو بفهمیم، بزرگترین و اثرگذارترین اشتباهاتش رو هم پیدا کنیم. می‌تونیم تلاش کنیم دنیا و جامعه‌ای رو که توش اینها اومدن کار کنن رو، نه از جایگاه همه چیز دان امروزمون، ببینیم و بفهمیم یا نه؟ امیدم هم اینه که چنین ویدئویی برای خودم شروع یک جور تازه‌ و مفیدتری تاریخ خوندن و به تاریخ نگاه کردن باشه.

با چی شروع می‌کنیم؟ با چیدن صحنه. کجاییم؟ زمانی و مکانی. داخلی و خارجی. و بعد می‌ریم یه مرور سریع اتفاقات مهم زندگی سیاسی رضاشاه و بعد هم سعی می‌کنیم قویترین حرف‌ها رو در تحسین رضا شاه و قوی‌ترین حرف‌ها رو در مخالفت با عملکردش مرور کنیم. کار سختیه. برای ما کار تازه‌ای هم هست. ببینیم چه می‌کنیم. این تازه شروع کاره.

ویدیوی رضا خان سردار سپه رو در کانال یوتیوب بی‌پلاس ببینین

کودتای سوم اسفند

صحنه رو بچینیم. برای اینکه بتونیم قضاوتی تا حد امکان منصفانه درباره رضاشاه داشته باشیم از همه چیز مهم‌تر اینه که ببینیم وقتی رضاشاه وارد عرصه سیاست ایران شد، ایران در چه وضعیتی قرار داشت. اتفاقی که رضاشاه رو میاره به سطح اول سیاست در ایران کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود. ۱۲۹۹. ۱۹۲۱ پادشاه احمد شاه قاجاره. ۱۵ سال از مشروطه می‌گذره. 

در دهه‌های قبل از اون بخش‌هایی از جامعه ایران افتادن دنبال اینکه چاره‌ای پیدا کنن برای این عقب موندگی کشور و ضعف نظام قاجاری. رسیدن به اینکه این مطلق بودن قدرت پادشاه  بده. بیایم یه کاری کنیم مجلس به عنوان نماینده قدرت مردم بیاد و کار رو دست بگیره قدرت شاه هم مشروط بشه. خیلی هم قشنگ. فرمان مشروطیت هم امضا شد و قانون اساسی هم نوشتن و مجلس هم درست شد و ایران شد دموکراسی و افتاد رو مسیر پیشرفت.

ایده این بود. آرزو این بود. اما خب واقعیت این نشد. در واقع اصلا برعکس شد. این شاهی که اقتدارش کم شد، اینی که همیشه تصمیم گیر نهایی بود بالاترین قدرت سیاسی در ایران بود وقتی قدرتش واگذار شد تا حدی به نمایندگان مردم اوضاع بدتر از قبل شد حتی. یه دوره‌ی کوتاهی خوب بود. بر استبداد صغیر و محمدعلی شاه پیروز شدن. ولی بعدش همه‌اش دعوا بود بین نیروهای سیاسی. نه سر برنامه‌ها می‌تونستن توافق کنن نه سر هدف‌ها حتی می‌تونستن با هم کنار بیان. همینطور اوضاع شلم شوربا بود.

تو پونزده سال بین مشروطه تا کودتای رضاخان و سیدضیا ۵۱ کابینه اومد سر کار. پنجاه و یک کابینه در ۱۵ سال. معروف شده بودن به «کابینه های صدروزه». حالا نخست وزیر هم عوض نمی‌شد کابینه رو هی ترمیم می‌کردن اصطلاحا. معلوم هم هست که در همچین فرصت کوتاهی نه سیاستمدار اصلا می‌تونه  دقیق بفهمه مشکل چیه نه تجربه‌ای جمع می‌شه واسه‌اش نه می‌شه طرحی اجرا کرد. بعد هم اصلا بی ثباتی طوریه که وزیر تو تهران برنامه‌ای هم بگذاره نیرویی نداره که بخواد در جاهای دورتر از پایتخت پیاده‌ کنه طرح‌ها رو. 

قدرت‌های محلی و نیروی نظامی در ایران

مثلا رو نقشه ایران ببینیم یه دقه وضع رو. اینجا جاهاییه که قدرت‌های محلی جدی هستن که دنبال اینن که یا قدرتشون رو زیاد کنن یا بیان کل ایران رو بگیرن یا اینکه جدا شن برن واسه خودشون. از شیخ خزعل در خوزستان که لقب سر هم گرفته بود از انگلیسیها تا اسماعیل سمیتقو در کردستان تا میرزاکوچک خان در گیلان. بعد دولت، حکومت چطوری می‌خواست اینها رو کنترل کنه؟ با کدوم نیروی نظامی؟ هیچی. مملکت ایران اون موقع یک نیروی نظامی واحد مشخص که فرمون از دولت بگیره، یونیفورم دولت ایران بپوشه نداره.

این قصه ۴۰۰ سال پیش نیست‌ها. داستان ۱۰۰ سال پیشه. جنگ جهانی اول آمده و تمام شده. ارتش‌های بزرگ در جنگ بزرگ جنگیدن. صنعت نظامی پیشرفت عظیم کرده. اون وقت در ایران که مستعمره هم نیست، حکومت مستقل داره چهار تا نیروی نظامی هستن مستقل از هم که تقریباً همه شون تحت نظر یا مستقیماً در خدمت کشورهای بیگانه هستند: ببینیم شون رو تصویر: بریگاد قزاق شامل هشت هزار سرباز و افسر ایرانی و تحت کنترل روس ها که بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به تدریج انگلیسی‌ها روش مسلط می‌شن؛ ژاندارمری داریم که سوئدی‌ها راه انداختن که مورگان شوستر امریکایی که رییس خزانه‌داریه بتونه مالیات جمع کنه درست.  شامل ۸۵۰۰ سرباز ایرانی ؛ بریگاد مرکزی که در سال ۱۲۹۵ برای حفاظت از پادشاه و پایتخت تاسیس می‌شه و تحت نظر مستقیم افسران سوئدی و لهستانیه؛ و از همه جالب‌تر تفنگداران جنوب یا SPR (که مخفف South Persia Rifles هست مشهور به پلیس جنوب) که نیروی مسلحیه که مستقیماً انگلستان برای حفاظت از امنیت منافع خودش در جنوب ایران تشکیل داده. یعنی در واقع یه کشور خارجی داخل ایران نیروی مسلح رسمی تحت امرش داره. معلومه که این سطح از گسستگی نیروهای حافظ امنیت چه وضعیتی رو به وجود میاره. یه طوریه که شما از شمال ایران می‌خوای بری جنوب راحت‌تره و امن‌تره که بری عراق امروز اونجا بری پایین بعد دوباره از مرزهای جنوب غربی بیای تو ایران. چون اینطوری امن‌‌تره.  (راستش منبع برای یه مثال مشخص پیدا نکردم. ولی مطمئنم قبلاً خوندم. برام اون موقع هم خیلی جالب بود و عجیب. شاید توی کتاب ایران در عصر قاجار شمیم بود. ولی یادم نیست دقیقاً. می گردم باز)

اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران قبل از کودتای سوم اسفند

این وضع راه‌هاست. در چه جامعه‌ای؟ جمعیت ایران در اون سال ها بین ۸ تا ۱۲ میلیون نفر تخمین زده می‌شه که مجموعاً ۸۰ درصد از این جمعیت روستانشین یا عشایر و ۲۰ درصد در شهرها ساکن بودن. وضع اقتصاد و صنعت چیه؟ داغون. وضع اقتصاد خراب بود که انقلاب مشروطه شده بود دیگه. منتها تو این دوره کابینه‌های صد روزه معلومه که وضع بهتر نشده بدتر هم شده. صنعتی هم که البته در کار نیست. کل صنعت و خدمات با هم سهمش از اقتصاد ۱۰٪ اه. ۹۰ درصد اقتصاد کشور کشاورزیه و دامداری. 

بعد دولت هم ناکارآمده. یعنی چی؟ یعنی مثلا نمی‌تونه منابع غذایی رو مدیریت کنه. شرایط بحرانی که می‌شه مثلاً خشکسالی می‌شه یا مثل زمان جنگ جهانی نیروهای اشغال گر که تو ایران هستن تقاضا می‌ره بالا،‌ یهو کنترل از دستشون در می‌ره قحطی می‌شه یک جمعیت زیادی در اثر گرسنگی تلف می‌شدن. تراز تجاری، یعنی مابه التفاوت صادرات و واردات کشور، بدون در نظر گرفتن نفت همیشه به میزان قابل توجهی منفی بود و در سال ۱۲۹۸، یک سال قبل از کودتا، میزان واردات به نزدیک سه و نیم برابر صادرات رسیده بود. یعنی کشور از همه نظر ضعیفه. خیلی خیلی ضعیفه.

چرا ایران برای قدرت‌های دنیا مهمه؟

کشور ضعیفه اما دو تا چیز مهم داره تو اون مقطع که باعث می‌شه مهم بشه برای دنیا. یکی موقعیت ژئوپلتیک حساس ایران و یکی هم وجود نفت که داره تازه برای دنیا مهم‌تر و مهم‌تر می‌شه. در نتیجه قدرت‌های مهم دنیا حواسشون به ایران هست. نه به معنی خوبش. به معنی بدش. به این معنی که حواسشون اینقدر هست که وقتی تو جنگ جهانی اول میگه من بی طرفم میگن باشه خسته نباشی. روس‌ها از شمال، انگلیس‌ها از جنوب میان تو. این اتفاقیه که هم در جنگ اول افتاد هم در جنگ دوم و در هر دو جنگ ایران اعلام بی طرفی کرده بود.

اتفاق مهم جنگ جهانی اول برای ایران

اما اتفاق شاید خیلی مهمی که بعد از اشغال در جریان جنگ جهانی اول برای ایران افتاد انقلاب کمونیستی در روسیه بود. قرن نوزده قرن بازی بزرگ روسیه و انگلیس بود از جمله در ایران. اوایل قرن بیست اینها اختلافاتشون رو گذاشته بودن کنار در جاهای مختلف دنیا ایران رو تقسیم کرده بودن بین خودشون. یه قراردادی با هم بسته بودن که ایران حتی موقع عقدش ازش خبر هم نداشت. یعنی انقدر داخل بازی نبود دولت ایران. قرارداد ۱۹۰۷ (۸ شهریور ۱۲۸۶). بالا شده بود مال روس‌ها پایین مال انگلیس‌ها.

منتها روسیه ضعیف شد و بعد هم اصلا توش انقلاب شد در ۱۹۱۷ و باعث شد یه مدتی به طور کلی در عرصه سیاست رسمی ایران غایب بشه. نفوذش بود مثلا روی گروه‌های غیررسمی و شورشی با ایدئولوژی کمونیستی ادامه داشت نفوذش، اما در صحنه‌ی رسمی نبود. به این ترتیب انگلستان قدرت خارجی یکه تاز در سیاست رسمی ایران شد. یکه تاز بود اما نگران هم بود. انگلیسی که دو تا چیز ایران رو براش مهم می‌کنه. نفت و هندوستان. نگرانی انگلیس از این بود که تو ایران هم گروه‌های نزدیک به بلشویک‌ها  یا کمونیست‌ها یه جوری به قدرت برسن. یا کلا قدرت رو بگیرن دستشون اونطور که در روسیه گرفتن. یا اینکه در یه جاهایی قدرتمند بشن پایگاه قوی درست کنن و این باعث بی‌ثباتی و هرج و مرج بشه. این وضعیت می‌تونست برای امنیت هند هم خیلی خطرناک باشه. برای همین انگلیسی‌ها واقعاً براشون مهم بود که ثبات ایران، لااقل تا حدی که هند رو به خطر نندازه و امنیت استخراج نفت رو تامین کنه، به هم نخوره. و این یکی از نکته‌های کلیدیه برای فهمیدن اتفاقات سیاسی اون دوره. ثبات ایران در اون مقطع برای انگلیس خیلی مهمه.

موندن احمدشاه هم واسه همین برای انگلیس مهمه. اینقدر که براش هزینه می‌کنن. به شاه پول می‌دن. مقرری ماهیانه می‌دن و همه تلاششون رو می‌کنن که بمونه. هم در تهران بمونه هم در قدرت بمونه.  به جز اون شروع می‌کنن مخارج بریگاد قزاق رو هم دادن. همون بریگاد قزاق که قبلا حقوق از روس‌ها می‌گرفتن و حالا که روس‌ها رفته بودن کسی نبود پولشون رو بده انگلیس‌ها گفته بودن ما می‌دیم. این البته یه مقدار پیچیدگی داشت. چون بریگاد قزاق یه جورهایی مسئول محافظت از شاه هم بود. از زمان وثوق الدوله هم حرف‌هایی بود که اینها ممکنه بخوان کودتا کنن. این شد که انگلیسی‌ها اینها رو تقسیم کردن به هنگ‌های کوچک‌تر. که اگر هم خواست اون فرمانده رئیسشون کودتا کنه نتونه. انگلیس‌ها هم خودشون در قزوین مستقر بودن و برای موفق شدن کودتا باید کودتاچی‌ها از قزوین می اومدن به سمت تهران و تا وقتی اونجا بودن و قزاق‌ها هم هنگ‌های کم تعداد بودن یا از روسها فرمون نمی‌بردن خیالشون راحت‌تر بود.

خواست انگلیسی‌ها و ایرانی‌ها و قرارداد وثوق الدوله

منتها وضع یه مقدار عجیبی بود. انگلیسی‌ها پول این قزاق‌ها رو می‌دادن اما نگران بودن همین‌ها منافعشون رو تهدید کنن. این وضعیت صدای بعضی‌ها رو توی خود انگلستان هم درآورده بود. چون ما می‌گیم انگلیس‌ها فلان ایرانیها فلان، منتها خب تو هر کشوری نظرات مختلفی هست. گروه‌ها یا آدم‌ها متفاوت فکر می‌کنن. همونطور که در ایران یکی مثل وثوق الدوله که قدرتمند بود قرارداد رو می‌خواست و خیلی‌ها نمی‌خواستن. در انگلیس هم  بعضی‌ها مثل لرد کرزن Lord George Nathaniel Curzon، وزیر خارجه انگلستان، کسی که درباره ایران نظر داشت کتاب نوشته بود، معتقد بودند که به دلیل اهمیت ایران برای منافع انگلستان هرطور شده باید به حفظ ثبات در این کشور کمک کرد و در واقع هزینه ای که انگلستان برای این کار می‌پردازه قطعاً ارزشش رو داره. ولی دسته دوم می‌گفتن آره ثبات ایران واسه ما مهمه ولی خرجش رو باید خود ایرانی‌ها بدن. 

اون نگاه اول، نگاه کرزن، اونی بود که از توش قرارداد ۱۹۱۹ (شمسی ۱۲۹۸) وثوق الدوله در اومد. قراردادی که این بار برخلاف ۱۹۰۷ ایران پاش بود. طرف قرارداد بود. و قراردادی بود که ایران رو مستعمره نمی‌کرد ولی خب خیلی هم فرق نداشت از نظر تحقیری که توش بود. هم چون امور مالی کشور رو می‌داد دست انگلیس‌ها هم کنترل نیروی نظامی رو. شما فکر کن یه کشوری که با یک دنیا امید و آرزو چند سال قبل انقلاب کرده بود و بعدش هم با مبارزه‌ای سخت و طاقت فرسا اتحاد محمدعلی شاه و روسیه رو شکست داده بود حالا بیاد تلپی بشه مستعمره یا تحت الحمایه انگلیس. این رو نمی‌پذیرفت جامعه و نپذیرفت و حتی احمد شاه هم گفتیم تو ویدیوی شروع قصه نفت ایران که حاضر نشد بیاد پشتش و قرارداد و عامل عقدش، وثوق الدوله، در ایران بسیار منفور شدند و در تاریخ نویسی‌های عمومی تا به امروز هم منفور باقی موندند. که ای وثوق‌الدوله ایران ملک بابایت نبود و خود قرارداد هم به دلیل مخالفت‌های شدید عملاً هرگز به اجرا درنیومد. این ولی ادامه اون دیدگاه اول بود. که ثبات ایران خوبه حتی اگر خودمون بریتانیایی‌ها هزینه اش رو بدیم.

یعنی چی هزینه‌اش رو بدیم؟ یه خرده این توضیح می‌‌خواد. انگلیس توی این قرارداد چند تا تعهد درباره ساختن راه و راه آهن و تأمین ثبات و امنیت و تجهیز و آموزش داشت که البته قرار نبود همینجوری مجانی باشن. اصلاً روی کاغذ تصریح شده بود که این کارها باید به خرج احمدشاه باشه تهش. منتها روی کاغذ. پولی فعلاً در بساط مملکت نبود که. خود خرج دربار و خرج قشون قزاق رو داشت انگلیس می‌داد. قرار بود برای تامین هزینه‌ها انگلیس فعلاً به ایران وام بده، بعداً از محل درآمدهای گمرکی قسطی وامش رو با سود برداره. منتها ریسک داشت این کار. اصلاً معلوم نبود چقدر بشه ایران رو با این وضع حفظ کرد. اما دیدگاه دسته دوم که هزینه‌اش رو خودشون بدن، شرایط طوری باشه که ثبات از درون ایران با هزینه خودشون تامین بشه، وقتی اجرایی شد تهش رسید به حمایت و تسهیل اولین کودتای تاریخ ایران: کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (۲۲ فوریه ۱۹۲۱) که به کودتای سیاه مشهور شد.

کودتای سیاه

کودتا چیه؟ کودتا در اصطلاح یعنی یه بخشی از درون خود حاکمیت بیان با کمک نظامی‌ها قدرت دولتی رو به شکلی فراقانونی تصاحب کنن. گاهی این نظامیان خودشون دولت جدید رو تشکیل می‌دن، گاهی فقط کمک می‌کنن به تغییر سیاستمداران. در هر صورت فرق کودتا با انقلاب اینه که اولاً در کودتا کلیت نظام حاکم سر جاش باقی می‌مونه و فقط اداره قوه مجریه می‌افته دست گروه دیگه‌ای، ثانیاً معمولاً مشارکت مردمی در این تغییر خیلی کمه یا اصلاً وجود نداره. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (یا همون کودتای سیاه) از جمله کودتاهایی بود که چهره نظامی مستقیم به قدرت نرسید. کسی که به قدرت رسید توش، سیدضیا الدین طباطبایی بود و میزان مشارکت مردمی هم درش یه چیزی در حدود صفر بود. 

پس کی کودتا کرد؟ سیدضیا و رضاخان. علیه کی؟ دولت. با شاه کاری نداشتن. اینا با شاه کاری نداشتن شاه هم کاری با اینها نداشت. اصلا در جریان کودتا هم انگار بود. از طرف انگلیس اطلاع داده شده بود به شاه. و البته اینها اون موقع تنها کسانی نبودن که به فکر کودتا افتاده بودن. اون تصویری که از وضع کشور دادیم معلوم بود که خب اونطوری نمی‌تونه سیستم ادامه بده. یه چیزی باید بشه. یکی از چیزهای که می‌تونست بشه این بود که بره زیر چتر یه کشور خارجی که نشد. یه گزینه دیگه این بود که یک شخصیت قدرتمندی بیاد که جلوی از هم پاشیده شدن مملکت رو بگیره. 

مدرس هم انگار در فکر کودتا بوده. سردار اسعد بختیاری هم بوده نصرت‌الدوله فیروز هم بوده. اون فرمانده سابق بریگاد قزاق هم انگار بوده. گفتم اصلا زمان وثوق الدوله میگفتن که قزاق‌ها ممکنه کودتا کنن.

منتها تو فکر بودن یه چیزه کننده بودن یه چیز دیگه و رضاخان و سیدضیاء کننده بودن. این کننده بودن رو از رضاخان داشته باشیم در تمام بیست سال بعد که ایشون هست در صحنه‌ی سیاسی ایران تا می‌شه سردار سپه و رضا شاه این  خصوصیتیه که وجه بارز شخصیتشه. اهل عمل بودن.  

قبل از کودتای سیاه رضاخان چه کاره بود؟

چه کاره بود رضاخان؟ فرمانده دیویزن قزاق. لشکر قزاق. روسها که رفته بودن شده بود فرمانده. قصه‌ی جالبی هم درباره‌ی فرمانده شدنش معروفه. رضاخان کمی قبل از کودتا در حالی که افسر ارشده، با نیروهاش بعد از شکست از نیروهای جنگلی به رهبری میرزا کوچک خان، عقب نشینی می‌کنن و به قزوین می رسن. همون موقع ژنرال ادموند آیرونساید (Edmund Ironside)، فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال ایران، در قزوین بوده تا ترتیب خروج نیروهای انگلیسی که بعد از جنگ جهانی اول هنوز توی ایران مونده بودن رو بده. آیرونساید از نیروهای قزاق می‌خواد که سلاح هاشون رو تحویل بدن و خلع سلاح بشن. در حالی که ظاهراً همه افسران ارشد در برابر این درخواست تحکم آمیز آیرونساید سکوت می‌کنن، رضاخان خیلی صریح به آیرونساید می‌گه قوای قزاق الان زیر نظر پادشاه ایرانه و از هیچ بیگانه‌ای دستور نمی‌گیره. آیرونساید که ظاهراً از این سرکشی جا خورده بوده به مترجمش می‌گه توضیح بده که منظورش فقط تحویل سلاح برای ورود به شهر قزوین بوده نه خلع سلاح. ولی این قضیه و شجاعت رضاخان در برخورد با یک افسر ارشد خارجی تو ذهن آیرونساید می‌مونه و خیلی زود رضاخان به توصیه و در واقع دستور آیرونساید فرمانده لشگر قزاق می‌شه. 

درباره‌ی آشنایی آیرونساید با رضاخان یه داستان دیگه هم البته هست. که آیرونساید وقتی آمد دید بین این هنگ‌های قزاق اون‌ها که تبریزن یه نظم و روال بهتری دارن. رفت فرمانده‌شون رو دید یه افسریه چهارشونه قد بلند دماغ عقابی پرانرژی جدی. می‌گه اون موقع که من دیدمش مالاریا داشت. می‌لرزید ولی نه به روی خودش می‌آورد نه مرخصی حاضر بود بگیره. بعد بیشتر در احوال و کارش دقیق شد دید چه آدم رکیه. پشت اندر پشت سرباز بودن از سیاستمدارهای منفعت‌طلب مجلس بدش می‌آد و خلاصه همون طور که خصوصیت‌های شخصیتی و کارامدی رضاخان چشم دیگران رو هم گرفته بود قبلا، چشم ایرون ساید رو هم گرفت.

کم کم اینطوری اون نقشی که خیلی‌ها داشتن بهش می‌رسیدن که در این شرایط در ایران لازمه براش یه شخصیتی داشت پیدا می‌شد که از خیلی نظرها براش مناسب بود. 

ثبات ایران برای انگلیس مهمه

حواسمون هست دیگه این الان انگلیسیه که نه تونسته قرارداد ۱۹۱۹ رو اجرا کنه، نه با وثوق الدوله بدنام کار رو پیش برده نه با  مشیرالدوله خوشنام. از اون طرف هم میخواد که نیروهاش رو از ایران ببره. چون می‌ترسه نگه داشتنشون رو روس‌ها تهدید ببینن و بخوان اون‌ها هم بیان دوباره در شمال ایران مستقر شن. دیگه به احمد شاه هم اعتمادی نداره که بتونه مملکت رو نگه داره نذاره تجزیه شه یا بیفته دست کمونیست‌ها. برای همین دنبال اینه که به هر ترتیب ممکن آدم قدرتمندی رو پیدا کنه که منافعشون رو بتونه تامین کنه. چرا؟ منافعشون چیه؟ ثبات ایران. کاری که از عهده این حکومت دیگه به نظر می‌رسه خارجه. می‌نویسه ایرونساید در خاطراتش که الان فقط یه کودتا به دردمون می‌خوره. چرا؟ چون گفتیم اینجا موقعیه که ثبات ایران برای انگلیس مهمه. باز خود آیرونساید در خاطراتش می‌نویسه «فکر می‌کنم همه من رو معمار کودتای ۱۲۹۹ تصور می‌کنن، و راستش رو بخواید خودم هم همینطور فکر می‌کنم.»

حالا معلوم نیست واقعا راست میگه یا میخواد اعتبارش رو برداره واسه خودش. این هم کلا بحث و اختلاف نظر دامنه‌داریه بین مورخین و متخصصین که طراحی اصلی کودتا با کی بود؟ آیرون ساید طراحی کرد رضاخان اجرا کرد یا نه کار رضاخان بود و آیرون ساید کمک کرد. این رو ما وارد دعواش نمی‌شیم به عنوان واقعیت تاریخی ولی این رو می دونیم که نه اون موقع کسی در عرصه سیاست ایران رضاخان رو می‌شناخت نه رضا خان هنوز آشنایی خاصی با اصول مملکت داری یا تخصصی در سیاست و زد و بند داشت.

این رو هم می‌دونیم که هم انگلیسی‌ها برای اینکه کودتا رو اجرایی کنن به آدم‌های دیگه فکر کرده بودن هم رضاخان به روایتی با مدرس حرف زده بود قبلا برای کودتا و حتی با وثوق‌الدوله انگار صحبت کرده بود که آره می‌ترسم ایران بلشویک بشه و کاری باید کرد و اینها. حتی نقل هست از منشی اون زمان سفارت آلمان که رضاخان قبل از اینکه آلمان وضعش اون بشه و در جنگ اول شکست بخوره با آلمان‌ها صحبت کرده بود و نقشه کودتا به کمک اونها داشت که البته پیش نرفت کار. قبل از اینکه اصلا ایرون سایدی سر و کله اش در ایران پیدا بشه.

تیم کودتا: رضاخان و سیدضیاالدین طباطبایی

اینا ولی همه‌اش زمینه‌اس که دیگرانی هم داشتن. کمتر یا زیادتر همونطور که گفتم. ولی نهایتا اونی که کودتا کرد رضاخان بود در کنار سید ضیا. سیدضیاءالدین طباطبایی، سیاستمداری که معروف بود طرفدار انگلیسه به عنوان چهره سیاسی کودتا با رضاخان همکاری کرد. سید ضیا روزنامه نگار بود رجال رو می‌شناخت، تهران رو می‌شناخت، ضدبلشویک هم بود، آدم گستاخ و ماجراجویی هم بود. به درد این کار حداقل می‌خورد. رضاخان هم از اون طرف افسری بود که به جز این چیزهایی که درباره‌اش گفتیم خیلی سریع هم مدارج ترقی رو طی کرده بود در این دو سال منتهی به کودتا. 

اجرای کودتا و اعلامیه‌ای با امضای رضا

اجرای کودتا هم خیلی هیجان انگیز نبود. در ساعات اولیه روز سوم اسفند قزاق ها وارد شهر می‌شن، بدون اینکه واکنشی از سوی نیروهای ژاندارمری علیهشون صورت بگیره. و به این ترتیب کودتا تقریباً بدون خونریزی به پیروزی می‌رسه. بلافاصله فردای روز کودتا (۴ اسفند) یک اعلامیه ۹ ماده‌ای در سطح شهر منتشر شد که با عبارت «حکم می‌کنم» شروع شده بود، این شکلی و با عبارت‌های دستوری و نه چندان محترمانه‌ای مثل «تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند» حکومت نظامی اعلام میکنه بعد از هشت شب بیرون نیاین، شلوغ کنین مجازات سخت می‌شین، روزنامه‌ها همه توقیفن، بیش از سه نفر جمع شین جایی با قوه قهریه متفرق می‌شین. سینما و عرق فروشی و قمارخونه تعطیل. مست ببینیم کسی رو می‌بریم محکمه نظامی. پستخونه تعطیل، تلفنخونه تعطیل، تلگرافخونه تعطیل، ادارات دولتی تعطیل، از این دستورات هم تخطی کنین سخت‌ترین مجازات‌ها.

آخرش هم نوشته بود «رئیس دویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا» رضا. رضای خالی. خیلی اعلامیه جالب مهمیه.

 از اسم پایین اعلامیه حتی مشخص بود که کی از بین کودتاچی‌ها دست بالا رو داره. اعلامیه عجیبی بود واقعا. سیاستمدارا و مردم اول این اعلامیه رو که با لحنی تند توسط آدم نسبتاً ناشناسی صادر شده بود مسخره کردن و دست انداختن و حتی بالاش عبارت‌های زشتی حاوی توهین به اون اسم زیر اعلامیه نوشتن. ولی خیلی زود معلوم شد که دست انداختن شاید بهترین واکنشی نیست که میشه به این اعلامیه نشون داد. چیزی که داشت شروع می‌شد یک دیکتاتوری نظامی بود و حالا ممکنه اونها اون موقع از یهویی مواجه شدن باهاش جا خورده باشن ولی ما که از فاصله می‌بینیم نباید تعجب کنیم خیلی. تو اون شرایط و با اون بن بستی که درست شده تقریبا انتظار دیگه ای هم نمی‌شه داشت. این رو هم تو یادداشتهای ایرون ساید می ‌شه دید که نوشته In fact a military dictatorship would solve our troubles and let us out of the country without any trouble at all.

کودتا لازم بود. سریع هم باید انجام می‌شدکه  تا روس‌ها هنوز سرشون به کار خودشونه سیستم رو در ایران عوض کرد. کی هستیم؟ ۱۹۲۱ میلادی. ۱۲۹۹ شمسی.

اطراف ایران و باقی دنیا زمان کودتای سیاه چه خبره؟

یک کم زوم اوت کنیم ببینیم تو ایران که داره کودتا می‌شه در بقیه دنیا چه خبره.

۱۹۲۱ جنگ جهانی اول توی اروپا تازه تموم شده و متفقین پیمان ورسای رو به آلمان و متحدینش تحمیل کردن. در آلمان جمهوری وایمار تازه حاکم شده و حس عظمت طلبی قبل از جنگ جای خودش رو به حس تحقیرشدگی‌ای داده که یکجانبه بودن و متعادل نبودن. پیمان ورسای هم این حس رو تشدید می‌کنه. قسطنطیه سقوط کرده، امپراتوری عثمانی توی جنگ شکست خورده و فروپاشیده. معاهده سایکس پیکو قلمرو امپراتوری عثمانی رو به چندین کشور مستقل و تحت نفوذ فرانسه و انگلیس و روسیه تقسیم کرده و همسایه قدرتمند غربی ایران دیگه اون امپراتوری قدرتمند قبلی نیست. و تحولاتش اثر مستقیمی روی تحولاتی که طی دو دهه بعد در ایران در جریانه می گذاره. مصطفی کمال، یا همون آتاتورک، داره با نیروهای متفقین می جنگه که استقلال ترکیه رو به دست بیاره و سر آخر در ۲۹ اکتبر ۱۹۲۳ (۶ آبان ۱۳۰۲) جمهوری ترکیه رو تاسیس می کنه. دو سال بعد از کودتای ایران.

اون یکی همسایه قدرتمند ایران هم درگیر انقلاب و آشوبه. انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۱۷ پیروز شده و نظام پادشاهی با یه نظام کمونیستی عوض شده. این نظام جدید، حداقل اولش، خیلی علاقه‌ای به ادامه سیاست‌های استعماری تزارهای روس نشون نمی‌ده. این هم خیلی برای ایران مهمه چون مدت‌هاست روسیه مهم ترین رقیب انگلیس توی ایران ضعیفیه که عملاً قدرت‌های بزرگ، توی تقریباً همه تحولات مهمش نقش خیلی پررنگی دارن. یه تحول فکری مهمی هم توی اروپا داره اتفاق می‌افته که بعداً هم روی سرنوشت خود اروپا تاثیر می‌ذاره، هم روی اروپا هم یه طورایی غیرمستقیم‌تر روی تحولات ایران. نظریات مبتنی بر نژادگرایی و ملت‌گرایی داره توی اروپا قوت می‌گیره. یه سیاستمدار و شرق شناس مشهوری هست به اسم آرتور دو گوبینو. خیلی سال پیش این نظریات نژادی رو مطرح کرده و اون موقع خیلی مورد توجه قرار نگرفته. ولی بخصوص بعد از جنگ جهانی اول توی آلمان (که شکست خورده و تحقیرشده جنگه) و ایتالیا (که پیروز جنگ اوله) داره این نظریات به تدریج مورد توجه قرار می گیره. توی آلمان بیشتر با تاکید روی نژاد و توی ایتالیا بیشتر با تاکید روی ملت. نازیسم و فاشیسم داره یواش یواش شکل می‌گیره و این واژه ها نه تنها مثل امروز فحش سیاسی نیستن، اتفاقا یه حرفایی خیلی مد روز هم محسوب می‌شن.

آمریکا اواخر جنگ جهانی اول به متفقین که برنده جنگ شدن پیوسته و تصور عمومی بر اینه که اثر مهمی هم روی پایان جنگ گذاشته. بدون اینکه واقعاً آسیب زیادی از جنگ ببینه، از مزایای این برنده بودن داره بهره می‌بره. رئیس جمهور آمریکا وودرو ویلسونه که داره سعی می‌کنه آمریکا رو بیشتر وارد معادلات جهانی کنه و مبتکر اصلی ایده «جامعه ملل متحد»ه، سازمانی که بعد از جنگ جهانی اول با هدف افزایش همکاری‌های بین‌المللی شکل گرفت و بعد از جنگ جهانی دوم «سازمان ملل متحد» جایگزینش شد. برای اینکه ببینیم دعوای اینایی که مدافع حضور بیشتر آمریکا تو دنیان و طرفدارای انزواگرایی آمریکایی چقدر شدید بوده کافیه همین رو فقط بدونیم که آمریکا به دلیل مخالفت این انزواگراهایی که توی سنا اکثریت دارن عضو همین سازمان مهمی که ایده تشکیلش مال رئیس جمهور خودش بود نتونست بشه.

در شرق آسیا ژاپن و چین هر دو در سمت پیروز جنگ ایستادن. ژاپن کشور قوی ای هم هست اون موقع برعکس چین. چین دولت ملی‌گرا داره. داره سعی می کنه هرچه بیشتر به اروپا نزدیک بشه، اما از اون طرف برداشت خاصی از کمونیسم به تدریج داره بین بعضی فعالای سیاسی محبوبیت پیدا می‌کنه. همین سال کودتا ۱۹۲۱ حزب کمونیست چین هم تشکیل می‌شه که بعد از چند دهه جنگ داخلی می‌دونیم بعدا جمهوری خلق چین رو درست می‌کنه. خلاصه یه همچی وضعیه وضع دنیا. شاید برجسته‌ترین نکته‌ همین باشه که موجی از ملی‌گرایی در دنیا راه افتاده از دهه‌های آخر قرن نوزده و الان و بعد از جمع شدن یه سری از امپراطوری‌های قدیمی دنیا داره برای قرن جدید و متفاوتی آماده می‌شه.

در چنین شرایطی و در چنین دنیایی در ایران کودتا شد.

سیدضیا نخست وزیر و رضاخان وزیر جنگ شد

رضاخان و سیدضیاء آمدن. یعنی رضاخان با یه سری قزاق‌ها اومدن. سید ضیا هم بهشون اضافه شد. شاه نماینده فرستاد که واسه چی آمدین تهران برگردین اینها. رضاخان گفت نه ما اومدیم این وضع نابسامان رو درستش کنیم دولت مقتدری بیاریم سر کار. گفتن نمیشه بیاین تو شهر. گفتن نه میخوایم بیایم زن و بچه‌مون رو ببینیم، به خونه سر بزنیم و خلاصه آمدن تو. چند نفر بودن؟ بین ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ نفر. هشت تا  توپ ۱۸ تا مسلسل. همون طوری که به آیرونساید قول داده بودن کاری با احمدشاه نداشتن، اما فتح الله اکبر، نخست وزیر وقت، رو از مسندش خلع کردند و خود سید ضیاء به جاش نخست وزیر شد و توی کابینه‌اش رضاخان هم به سمت وزیر جنگ یا «سردار سپه» منصوب شد- لقبی که لااقل تا زمان پادشاهی باهاش موند.

بلافاصله رضاخان ده‌ها نفر از شخصیت های سیاسی شناخته شده، از مدرس تا قوام السلطنه تا عبدالحسین فرمانفرمایان و خیلی‌های دیگه رو اکثراً برای مدت خیلی کوتاهی بعضی ها رو هم مثل مدرس طولانی‌تر بازداشت کرد تا مشکلی سر راه استقرار دولت کودتا پیش نیاد.

برنامه‌ی دولت کودتا چی بود؟

برنامه‌ی دولت کودتا چی بود؟ یک برنامه بلندبالایِ دهن پرکنِ نشدنی. از اصلاح مالیه و عدلیه توش بود تا طرح زیباسازی پایتخت. منتها در اصل سید ضیا قرار بود همون کاری رو برای انگلیسی‌ها بکنه که وثوق‌الدوله نتونسته بود. همون کنترلی رو براشون فراهم کنه روی امورات ایران که می‌خواستن و با قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ نتونسته بودن بگیرن. روی مالیه مخصوصا و قشون. اما بعد از استقرار دولت سیدضیاء، خیلی زود مشخص شد که حداقل توانایی شخص سیدضیاء برای استقرار نظم و تثبیت خودش در اون اوضاع متلاطم سیاسی، چندان فرقی با بقیه نخست وزیران مشروطه نداره.

سیدضیا هم ماندنی نشد

سید ضیاء و کابینه برآمده از کودتا، که به کابینه سیاه مشهور بود، بعد از دقیقاً سه ماه (که تقریباً برابر میانگین عمر بقیه کابینه‌های بعد از مشروطه تا کودتاست) سقوط کرد و معلوم شد کودتا حداقل برای پایان دادن به عمر این دولت‌های مستعجل کاری نتونسته بکنه. بعد از اون هم دولت‌ها اومدن رفتن. یعنی عملا چیزی عوض نشده بود. چیزی عوض نشده بود به جز یه چیز. الان کابینه ها یه چهره ثابت داشت. یه چهره ثابت و اصلی.

امیدی جز به سردار سپه نیست

چرا اصلی؟ چون گفتیم مشکل اصلی که مملکت درگیرش بود این بود که در اثر از بین رفتن اقتدار پادشاه و مرکز، از هر گوشه‌ای قدرتمندان محلی و حتی یاغی‌ها و راهزنان سعی می‌کردن قدرت خودشون رو اضافه کنن و این وضعیت باعث ناامنی‌ای شده بود که داشت تجارت، صنعت، کشاورزی، تحصیل، پیشرفت و اصلاً زندگی کردن رو روز به روز سخت‌تر می کرد. به قول ایرج میرزا که «تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست/ امیدی جز به سردار سپه نیست». بسیار از خودش هوش و ذکاوت نشون می‌ده تو این دوره رضاخان. اول خودش رو رسوند به دولت و وزیر جنگ شد. اما لباس نظامی رو درنیاورد و نیروی قزاق رو هم برای خودش نگه داشت. بعد بدون اینکه با آوردن نیروی خارجی در قشون موافقت کنه یا حتی اجازه بده سرباز انگلیسی بیارن برای قشون ایران خودش گفت بودجه به من بدین من درستش می‌کنم.  شروع کرد به اینکه یکی یکی بره سراغ این یاغی‌ها و قدرت‌های محلی و سرکوبشون کنه. این رو انگلیسی‌ها هم بدشون نمی‌اومد. به جای اینکه به بختیاری‌ها پول بدن، به خزعل بدن، اونجا به کی بدن، اینجا به  کی بدن، حالا بالاخره یه آدمی از دولت ایران اومده امنیت رو تامین میکنه. اینها هم اون چیزی که براشون مهم بود همین امنیت و ثبات بود. پس با سردارسپه توافق کردن اینها هم دست از حمایت از این محلی‌ها برداشتن کم کم.  در واقع شانس بزرگی که رضاخان در این دوره میاره اینه که منافع ایران و انگلیس به طور استثنایی در این زمان با همدیگه در یک راستا قرار می‌گیره. مهم ترین چیزی که هر دو طرف در اون دوره، به دلایل کاملاً متفاوت، احتیاج دارن ثبات و امنیت ایرانه. این باعث می‌شه حداقل کارشکنی و حداکثر همکاری رو از طرف مهم‌ترین قدرت خارجی در ایران و یکی از بازیگران اصلی سیاست ایران شاهد باشیم.

از طرف دیگه رضاخان با انحلال نیروهای نظامی موازی مثل پلیس جنوب شروع کرد به درست کردن ارتشی نسبتاً بزرگ و یکپارچه که تعداد سربازانش ابتدا به ۴۰ هزار و بعدها به ۱۵۰ هزار نفر رسید. برای تأمین بودجه این ارتشش هم تونست تا چهل درصد بودجه دولتی رو برای خودش برداره. انگلیسی‌ها هم که درامد نفت دستشون بود بانک شاهنشاهی هم دستشون بود، قرض دادن پول به رضاخان که بتونه خرج ارتش کنه. به این ترتیب رضاخان تونست یکی بعد از دیگری به همه نیروهایی که از دولت مرکزی سرکشی می‌کردن غلبه کنه و از حیدر خان عمواوغلو تا امام قلی خان تا شیخ خزعل تا اسمعیل سمیتقو تا میرزا کوچک خان و بقیه قدرت‌های محلی و از اون‌ها مهم تر اشرار و یاغیانی که نیروهای ضعیف دولتی تا حالا به دلیل نداشتن فرماندهی منسجم و روحیه از عهده جنگ باهاشون برنمی اومدن، به تدریج همه تسلیم یا کشته شدن. اون جنگ ممسنی و جنگ کازرونی که از کتاب و سریال دایی جان ناپلئون همه یادمونه اسم دو تا از جنگ‌هاییه که رضاخان با اشرار محلی اون منطقه انجام می‌ده.

امنیت اولین نقطه برای هر پیشرفتی

این قضیه تأمین امنیت رو ازش ساده نگذریم، یک موفقیت ساده در یکی از موضوعات پیش روی کشور نبود. هر پیشرفت و هر تغییری که می‌خواست بشه پیش‌نیازش تامین امنیت بود. از آخرین بارهایی که کشور امنیت داشت سال‌ها گذشته بود و الان یک افسر قزاق تونسته بود به تدریج وضع ثبات کشور رو لااقل به دوره قبل از مشروطه برگردونه. واسه همینه که می‌گم فارغ از اینکه نخست وزیر کی بود، رضاخان به چهره اصلی همه کابینه‌ها تبدیل شده بود. ارتش رضاخان در ولایات و گوشه و کنار می‌ره جلو، سیاسیون مخالفش کم کم در مقابلش خلع سلاح می‌شن. همون هایی که اعلامیه «حکم می‌کنم» براشون سنگین بود، همون‌هایی که از  موج بازداشت‌های بعد کودتا جا خورده بودن، اینها می‌رن پایین در آسمان سیاست ایران  و ستاره اقبال رضاخان سردارسپه هی پرنورتر می‌شه. تا جایی که هنوز سه سال از کودتا و امدنش به تهران نگذشته بالاخره احمد شاه حکم نخست وزیری رو برای خود رضا خان سردار سپه می‌زنه. کلا اگر به پیشرفتش در قدرت و موفقیتش نگاه کنیم می‌بینیم آدم زرنگ و زیرکی بوده که تونسته زود یاد بگیره بازی سیاست رو و در مدت کوتاهی پیشرفت چشمگیری کنه. 

رضاخان نخست وزیر شد

حکم رو می‌زنه احمد شاه برای رضاخان و بعد هم می‌ره فرانسه که دیگه می‌ره فرانسه و تا آخر عمر هم بر نمی‌گرده. کمی بعد از رفتن احمدشاه رضاخان می‌گه می‌خوام جمهوری کنیم ایران رو. طرحی رو پیشنهاد می‌ده به مجلس، که نظام شاهنشاهی برچیده می‌شد و ایران تبدیل به جمهوری می‌شد. طبیعی بود که رییس جمهور این جمهوری جدید، کسی جز رضاخان نمی‌تونست باشه که دیگه به یکه تاز رسمی سیاست ایران تبدیل شده بود.

 

ایده‌ی جمهوری رضاخان و مخالفان بسیار

حالا یه خرده فکر کنیم به چیزی که جامعه اون موقع از جمهوری می‌فهمید. تصویری که از جمهوری می‌گرفت. چون خب می‌دونیم جمهوری نشد. مخالفت زیاد شد اینقدری که خود رضاخان هم اصلا اومد طرح رو پس گرفت. ولی چرا مخالفت شد؟ کی مخالفت کرد؟ یه گروه اصلی که مخالفت کردن آخوندها بودن. گروه دیگه هم روشنفکرها. اینها هر دو عمدتا با جمهوری مخالفت کردن. اما چرا؟ چی می‌دیدن جمهوری رو در دنیای قبل از جنگ جهانی دوم؟ دنیایی که یک جمهوری‌هایی توش هست ولی نه اونقدری دموکراسی توش زیاده نه دنیا اینطوری به هم وصله نه اگه وصل باشه ایرانیها بهش دید دارن که بدونن دقیقا چه طوری قراره بشه. اینها چی می‌دونستن از جمهوری‌ای که باهاش مخالفت می‌کردن؟

آخوندها از جمهوری چی می‌دونستن؟ چی دیده بودن؟ ترکیه‌ی آتاتورک رو دیده بودن. کمی اون هم که ندیده بودن. یه چیزهایی شنیده بودن. آتاتورک در ترکیه جمهوری لائیک درست کرده وزارت شریعت و اوقاف منحل شده، تمام مدارس مذهبی رفتن تحت وزارت ملی آموزش گذاشته بود و کلا مشهور بود به اینکه از مظاهر زندگی شریعت‌زدایی کرده. حالا خیلی هم دید دقیق و درستی از وضعیت ترکیه وجود نداشت و این روایت ضدمذهبی از جمهوری حتی به شکل اغراق شده تر هم در ایران شایع شده بود. منتها این باعث شده بود این اهل عمامه خیلی از جمهوری بترسن.

از اون طرف این هم بود که در تاریخ ایران، بخصوص بعد از صفویه، همیشه سلطان پادشاه حافظ و حامی شریعت بود و وقتی روحانیت روی موضوعی حساس می‌شد، حتماً پادشاه هم یه واکنش مناسبی نشون می‌داد. مثل دوره دوم جنگ های ایران و روس، مثل جنبش تنباکو. اینها هم البته دم به دم دلواپس نمی‌شدن ولی وقتی احساس خطر می‌کردن پادشاه توجه می‌کرد و بعد در مقابل روحانیت شیعه هم همیشه در مجموع از نهاد پادشاهی دین گستر دفاع می‌کرد. واسه همین اون مدل جمهوری ترکیه واقعا براشون مدل جالبی نبود. واقعا هم برای منافعشون خوب نبود.

اما بقیه چی؟ روشنفکرها و رجال سیاسی و نمایندگان مجلس. تو اون‌ها هم درباره حمایت از این جمهوری دودستگی وجود داشت. یعنی مخالفت بود و موثر هم بود. اولش که طرح اومد طرفدارهاش اکثریت داشتن در مجلس. شکننده بود اکثریتشون و مخالفان قدری هم داشتن مثل مدرس. ولی بیشتر بودن. اما این وضع عوض شد. یک اتفاق موازنه رو به ضرر جمهوری به هم زد. مدرس هی تو مجلس نطق‌های طولانی می‌کرد در مخالفت با رضاخان و جمهوری. یک نماینده‌ای کلافه شده بود تو راهروی مجلس رفت یک کشیده خوابوند تو گوشش. سیلی رو زد خبر پخش شد که ای وای به روحانیت توهین شد. به جز روحانیت مدرس نماینده شناخته شده‌ای هم بود. کار خراب شد برای جمهوری خواهان.

میرزاده عشقی می گه  از آن سیلی ولایت پر صدا شد/ دکاکین بسته و غوغا به پا شد/ به روز شنبه مجلس کربلا شد /به دولت روی اهل شهر وا شد/ که آمد در میان خلق سردار/ برای ضرب و شتم و زجر و کشتار/ دریغ از راه دور و رنج بسیار/ ز جمهوری به جا یک گام ره بود/ خدا داند که این سیلی گنه بود/ که این سیلی زدن خدمت به شه بود/ «تدین » خصم «سردار سپه » بود/ رفاقت بد بود با عقرب و مار/ خطر دارد چو نادان اوفتد یار/ دریغ از راه دور و رنج بسیار. 

 این سیلی بهانه‌ای شد برای مخالفان که بگن به شأن روحانیت توهین شده و این جمهوری نیامده داره اینطوری شروع می‌کنه و به هر حال مخالفت‌ها علنی‌تر شد و صدای موافقان ضعیف‌تر. از اون بدتر اینکه در دوم فروردین ماه سال ۱۳۰۳ (۲۲ مارس ۱۹۲۴) گروهی از مردم برای مخالفت با طرح جمهوری خواهی و حمایت از مخالفین جلوی مجلس جمع شدن. رئیس مجلس از رضاخان درخواست کمک کرد و رضاخان هم شخصاً با نیروهای ارتش جلوی مجلس اومد و با خونریزی و شدت عمل مخالفین رو سرکوب کرد. به قول عشقی قشونی خلق را با نیزه راندند/ قشونی خلق را با نیزه راندند/ بسی پیر و جوان سر نیزه خوردند/ گروهی را سوی نظمیه بردند /چهل تن اندر این هنگامه مردند/ برای حفظ قانون جان سپردند/ دو صد تن تاکنون هستند بیمار/ به ضرب ته تفنگ و زیر آوار/ دریغ از راه دور و رنج بسیار.

 بعد از این قضیه نه تنها مخالفان جمهوری صدای بلندتری پیدا کردند، بلکه داشت زمزمه های استیضاح رضاخان از منصب نخست وزیری هم شنیده می شد- چیزی که یه کم قبلش اصلاً با توجه به قدرتی که رضاخان در سیاست ایران پیدا کرده بود، فکرش هم محال به نظر می رسید. رضاخان متوجه شد پیگیری ایده جمهوری نه تنها الان دیگه شدنی نیست، بلکه ممکنه موقعیت ممتاز فعلیش رو هم حتی به خطر بندازه، این شد که پا شد رفت قم.

رضاخان شد، ازین حرکت پشیمان/ به سعد آباد رفت از شهر تهران/ از آنجا شد به سوی قم شتابان/ حجج بستند با او عهد و پیمان/ که باشد بعد ازین بر خلق غمخوار/ ز جمهوری نگوید، هیچ گفتار/ دریغ از راه دور و رنج بسیار. 

این داستان حجج بستند با او عهد و پیمان هم داستان جالبیه. روایت دست دومی ازش هست که پسر یکی از این اخوندهایی که تو اون جلسه بودن تعریف کرده پیشنهاد می‌کنم خودتون بشنوینش. تو این قسمت از تاریخ شفاهی مصاحبه مهدی حایری یزدی هست. همون اوایل نوار اول.

با علمای مشهور قم دیدار کرد و روز سیزدهم فروردین ماه از قم تلگرافی خطاب به عموم ملت ایران زد که توش رسماً اعلام می‌کرد ایده جمهوری رو به دلیل مخالفت‌ها کنار گذاشته. اینطوری می‌شه که پرونده‌ی جمهوری رضاخانی در ایران بسته می‌شه. 

اگر پرونده‌ی جمهوری رضاخانی بسته نمی‌شد…

می‌شه فکر کرد به اینکه اگر بسته نمی‌شد چی می‌شد. آخوندها بعید بود بعد از تجربه‌ی مشروطه این بار دوباره بیان و چیزی مثل جمهوری رو بپذیرن. ولی اگر بقیه پشت این ایده می‌آمدن چی؟ اگر روشنفکرها، مجلسی‌ها، اینها مخالفت نمی‌کردن چی؟ شرایط چقدر متفاوت می‌شد و الان بعد از ۱۰۰ سال وضع ما بهتر بود یا همین بود؟ این هم یکی از اون what if ها و نرمش‌های ذهنی برای کسایی که دوست دارن. 

بگذریم.

تکرو بودن رضاخان

عمده کاری که رضاخان در این دوره نخست وزیری انجام می ده ادامه تثبیت اوضاع و برقراری امنیت در کشوره. هرچقدر رضاخان در این کار موفق تره، جایگاهش هم بیشتر تثبیت می‌شه. انگلیسی‌ها هم بیشتر بهش اعتماد می‌کنن و باهاش همکاری می‌کنن. پادشاه قبلا هم که تهران بود قدرت چندانی نداشت. الان که دیگه اصلاً ایران نیست که بخواد تاثیر خاصی داشته باشه. رضاخان هم جمهوری خواهی رو می‌ذاره کنار و ادامه می‌ده به کار. یکی از مهم ترین ویژگی های رضاخان تکرو بودن و استبداد رأیشه. معلومه که این تکرو بودن در مجموع صفت منفی‌ایه، خصوصاً اگر شما در راس یک نظام سیاسی باشی. 

چون به هر حال اشتباه خواهی کرد و هر چقدر قدرتمندتر باشی اشتباهت مخرب تر هم می‌شه. متحدها و حتی منتقدها می تونن اشتباهات رو اصلاح کنن و پیشنهادهایی بدن که لزوماً به ذهن یک نفر، حالا هرچقدر هم باهوش یا تیزبین باشه، نرسه. دیکتاتورها با خودرأییشون به نظر بقیه توجه نمی‌کنن، و به این ترتیب خودشون رو از دیدن زوایایی که دیدنشون از عهده یک نفر برنمیاد محروم می‌کنن.

این حرف‌ها در شرایط کلی درسته. شرایط اون روز ایران رو که ببینیم اما شاید طور دیگه‌ای هم بشه دید. چون به نظر می‌رسه در اون مقطع اولیه انگار این تکرو بودن رضاخان در اون شرایط استثنایی هم به نفع خودش تموم می شه که بیشتر در سیاست ایران ماندگار بشه، هم تا یه جاهایی حتی به ایران کمک می‌کنه از وضعیت بحرانی‌ای که توش گرفتار شده بوده دربیاد. در واقع الگوی کلی که در شرایط ثبات قابل دفاعه رو لزوماً نمی‌شه به همه شرایط، از جمله شرایط استثنایی، تعمیم داد. این رو یه مقدار باز کنیم دوباره که ببینیم چی بود وضع در ایران بعد از مشروطه. شرایط ایران اون روز طوری بود که بعد از قرن‌ها که همیشه پادشاه حرف اول و آخر رو می‌زد و بقیه حداکثر در صورت تمایل پادشاه می‌تونستن بهش مشاوره بدن. حالا امکان اظهارنظر درباره تقریباً تمام موضوعات مهم سیاسی به نمایندگان مردم داده شده بود و افکار عمومی به شکل روزنامه‌ها، هرچند تعدادشون محدود بود، ولی در هر صورت در سیاست ایران و نحوه اداره مملکت داشتن تأثیر می‌ذاشتن. در شرایطی که قبلاً امکان بحث و گفتگو درباره نظرات مختلف وجود نداشت، حالا نه فقط همه اون نظرات قرار بود مطرح بشن، بلکه اون نظرات متناقض و بعضاً متضاد با همدیگه باید به یه نتیجه واحدی هم می‌رسیدن تا مملکت برمبناش اداره بشه. اگر نمی شد اون نظرات رو با هم تلفیق کرد و از توشون یه ایده مشترک درآورد، یا مخالفان ایده وقتی که در اقلیت بودن، حاضر نمی‌شدن از نظرشون کوتاه بیان، این مدل چیزی به جز هرج و مرج ایجاد نمی‌کرد.

اوضاع سیاستمدارها و روشنفکرها بعد از مشروطه

این همون اتفاقی بود که در ایران بعد از مشروطه افتاده بود. از طرف دیگه بعضی تاریخ نگاران هم استدلال می کنند که اغلب این رجال سیاسی و نمایندگان مردم درک درستی از مفاهیم و موضوعاتی که درباره‌اش حرف می‌زدن نداشتن و نظرات سیاسی که مطرح می‌کردن در واقع بیشتر شعار بود تا طرح عملی. آقای سید جواد طباطبایی یکی از مهم‌ترین آدماییه که همچین نظری داره. یا روشنفکران هم به قول آقای آجودانی اصلا ذهن و زبانشون زمینه‌ی کافی نداشته که این مفاهیمی رو که ازش حرف می‌زنه درست درک کنه هم تقلیل‌های مفهومی اتفاق افتاده اینجا هم به لحاظ کارکردی سیستم ناکارامد شد. اون وقت وقتی نیروهای سیاسی خودشون نمی‌تونن با هم به تفاهم برسن، گاهی به جای اینکه باخت موقت به رقیب سیاسی رو قبول کنن، در عمل قبول می‌کنن که یک نفر از خارج حلقه‌شون بیاد و بالاتر از این دعواهای سیاسی بایسته و سیاست و کشور رو از این وضعیت عدم تفاهم نجات بده.

دولت بناپارتی

یکی از معروف‌ترین این موارد به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت در فرانسه است که اتفاقاً از خیلی جهات با رضاشاه قابل مقایسه هم هست. به همین دلیل به این شکل از دولت، دولت بناپارتی هم گفته می‌شه. یک شخص بااراده که از مخالفت‌ها نمی‌ترسه و خیلی گوش به حرف چهره‌های سیاسی‌ای که کشور رو به وضع هرج و مرج رسوندن نمی‌ده، اتفاقاً بهترین گزینه برای چنین وضعیه.

 

رضاخان راه‌آهن رو درست کرد

یه مثال بزنیم درباره این مواردی که سرش دعوا بود و عملاً کار مملکت رو مختل کرده بود. مثال خوبش همین قضیه راه آهنه. فکر کشیدن راه آهن که مال رضا خان نبود. مدت‌ها بود که همه می‌دونستن یکی از مشکلات اصلی مملکت اینه که جابجایی توش سخته. ازچابه‌جایی آدم معمولی گرفته تا نیروی نظامی و انتظامی حتی و تا جابه‌جایی بار توش خیلی سخته. انگلیسی‌ها برنامه داشتن که بعد از پایان جنگ جهانی اول توی عراق (که محدوده تحت نفوذشون بود) راه آهن بغداد-بصره رو تموم کنن و میل داشتن که بقیه‌اش رو تا تهران و بعد ساحل خزر، طرف ایرانی ادامه بده. کمک فنی و وام هم حتی حاضر بودن بدن. طبیعیه که با متصل کردن ایران به راه آهن بغداد-بصره فقط فکر منافع خودشون بودن انگلیسی‌ها. کاربرد راه آهن می‌تونست برای انگلیسی ها افزایش سرعت انتقال نیروهاشون توی ایران باشه. منتها خب وقتی فکر ثبات ایران بودن هم قضیه همین بود: یه جاهایی منافع دو طرف به هم گره می‌خوره به هر حال.

خلاصه سر قضیه راه آهن انقدر بحث شد که مسیرش از کجا به کجا باشه، اصلا آیا راه شوسه و جاده می‌خواد مملکت یا راه آهن، چند تا ماشین سواری و باری تو کشور هست؟ خلاصه کلی از این بحث‌ها شد و حتی وقتی آخرش بالاخره دولت در سال ۱۳۰۵ مسیر راه آهن رو تعیین کرد و برد مجلس لایحه رو، اعتراض پشت اعتراض و تحصن توی تلگرافخونه که این مسیر مناسب نیست و اون یکی مسیر باید باشه. ولی نهایتاً مجبور شد مجلس بعد از بحث و دعواهای زیاد با لایحه دولت موافقت کنه. حتماً اگر در یه فضای آروم سر مسیر بحث می‌شد، مسیر بهتری هم می‌تونست انتخاب بشه. منتها واقعاً تو این شرایطی که هر کی، بدون اینکه اصلا دلیلش پشتوانه علمی و عملی محکمی داشته باشه می‌خواد یه حرفی بزنه و کل قضیه رو ببره یه سمت دیگه، اصل پیش بردن یه کار خیلی مهم تره تا به نحو احسن انجام شدنش.

رضاخان نخست وزیر موفق بعد از مشروطه

راه آهن فقط یه مثال بود که سال‌ها بحثش بود و از مرحله بحث جلوتر نمی‌رفت. شما در نظر بگیر در همه موارد وضع همین بود. اصلاً همین بود که هر دولتی می اومد با این بحث‌ها که بیشتر حالت دعوا به خودش می‌گرفت، بیشتر از صد روز نمی‌تونست کار کنه دیگه. رضاخان در چنین شرایطی مجموعا نخست‌وزیر موفقی بود. 

 

پادشاهی پهلوی شروع شد

شرایط بعد از دو سال طوری شد که با توجه به عدم حضور احمدشاه در کشور رضاخان تونست با مجموعه‌ای از مانورهای سیاسی با مخالفتی مختصر پایان سلسله قاجار، تشکیل مجلس موسسان، و تشکیل سلسله پهلوی رو پیش ببره. تجربه ناموفق جمهوری خواهی باعث شده بود این بار رضاخان هوشیارتر عمل کنه و قبل از هرچیز بخصوص موافقت بخش عمده روحانیون رو با این تغییر به دست بیاره، هرچند هنوز سرسخت ترین مخالفش مدرس بود که به همراه رجال دیگه‌ای از جمله محمد مصدق و سید حسن تقی زاده مقاومت ناکام و بی فایده‌ای کردن. سرانجام علی رغم مخالفت‌های ضعیف و پراکنده در تاریخ ۲۴ آذر سال ۱۳۰۴ (۱۵ دسامبر ۱۹۲۵) رضاخان در مجلس حاضر شد و به عنوان رضا پهلوی نخستین پادشاه سلسله پهلوی شد.

تایم لاین زندگی سیاسی رضاشاه رو ببینیم یه بار دیگه آخر ویدئو که دیدمون یه مقدار کامل‌تر بشه. 

۴۳ سالشه که با کودتا می‌آد تهران و می‌شه وزیر جنگ. یعنی همون موقع بیست سالی از پادشاه احمدشاه بزرگتره. ۴ سال وزیر جنگه دو سال نخست وزیرو در ۱۹۲۵ در ۴۷ سالگی می‌شه پادشاه ایران. 

به دوره‌ی رضاشاه و بقیه‌ی موضوع‌های مربوط به این دوره‌ای که گذشت حالا در ویدئو‌های دیگه می‌پردازیم. این اون دوره‌ی تاریخه که خیلی باهاش کار داریم. هم در ایران و هم در بقیه‌ی دنیا. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع استفاده شده

  •  ایران در دوران قاجار – منصوره اتحادیه نظام مافی
  • خلیلی خو، محمدرضا، توسعه و نوسازی ایران در دوره رضاشاه، تهران: انتشارات مرکز نشر دانشگاهی(واحد شهید بهشتی)، ۱۳۷۳.
  • شمیم، علی اصغر؛ ایران در دوره سلطنت قاجار؛ تهران: موسسه انتشارات مدبر؛ [ بی تا].
  • آبراهامیان، یرواند؛ ایران بین دو انقلاب؛ ترجمه احمد گل محمدی، محمد ابراهیم فتاحی؛ تهران: نشر نی، ۱۳۸۱
  • .آفاری، ژانت، انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، تهران: نشر بیستون؛ ۱۳۸۵
  • امیر اسمی، کامبیز؛ بررسی قرارداد ۱۹۱۹ با تکیه بر نقش مخالفان قرارداد؛ فصلنامه تاریخ نو؛ شماره دوازدهم، پاییز ۱۳۹۴
  • توتکار، حجت، پرویش، محسن، مواضع علماء در برابر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ هجری شمسی، مطالعات تاریخ اسلام، شماره ۱۲، بهار ۱۳۹۱
  • تقوی، سید مصطفی، تأملی در کودتای ۷۳۱۱ ،تاریخ معاصر ایران، شماره ۸۲ ، زمستان ۱۳۸۳
  • فوران، جان؛ مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا پس از انقلاب اسلامی؛ ترجمه احمد تدین؛ تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا؛ ۱۳۸۰
  • عشقی، میرزاده، جمهوری نامه، https://ganjoor.net/eshghi/jomhoo
بیشتر کنجکاوی کنیم
مشکلات ایران قرن ۱۹
مشکلات ایران قرن ۱۹

نویسنده: بهجت بندری، علی بندری ایران قرن بیستم دو‌ انقلاب دید، اولیش انقلاب‌ مشروطه بود. انقلابی که قدرت مطلق شاه بیشتر بخوانید

ایران جامعه کوتاه مدت همایون کاتوزیان
چطور مسئله مشروعیت و جانشینی ایران را جامعه کوتاه مدت کرد؟

کوتاهی عمر مفید بسیاری از ساختمان‌ها در ایران نشانی است از کوتاه‌ مدت بودن جامعه. چه چیزی کلنگی شدن ساختمان‌ها بیشتر بخوانید

جنگ انگلیس و آلمان علی بندری یوتیوب
جنگ آلمان و انگلیس در جنگ جهانی اول

نویسنده: علی بندری زمان جام جهانی فوتبال ۲۰۱۰ یه تبلیغی یکی از اسپانسرها داشت به این شکل. Two world wars بیشتر بخوانید

6 نظر برای “رضا خان، سردار سپه

  1. آقای بندری عزیز
    سلام
    به نظرم ایده بسیاری از طرفداران پر و پا قرص دیگر شما هم مثل بنده همین باشه که هیچ چیز جای اون پادکست های ناب گذشته رو نمیگیره!
    اون چنل بی عالی که مثل قصه های عصر جمعه با اشتیاق منتظر میشدیم تا اپیزد جدید بیاد و متاسفانه کلا گذاشتید کنار! در حالی که شما با این پادکست الهام بخش بسیاری بودین برای ورود به این حوزه.
    و اون کار فوق العاده چکیده کتاب ها با اون مطالب فوق العاده که وقعا بعد سالها از یک چیزی عمیقا لذت میبردیم….و متاسفانه با این ویدیو های یوتیوب جایگزین کردین که باید عرض کنم علی رغم جالب بودن به هیچ وجه انگشت کوچیکه اون بی پلاس قبلی هم نمیشه.
    اون صدای پادکست کجا و این تصویر یوتیوب کجا!!
    جناب بندری عزیز
    کاش همان مسیر را ادامه دهید…..

    1. برای من که خیلی وقت نیست با برنامه شما از طریق یوتوب آشنا شدم، بسیار کارتان را مفید و ارزشمند می دونم و سپاسگزار تون هستم، فقط پشت سرهم بودن مطالب رو نمی تونم پیدا کنم مثلن همین ویدئو در مورد رضا خان قسمت دوم یعنی سلطنت رضا شاه رو پیدا نکردم شاید هم هنوز نیومده.
      دوم این که نظراتتون بسیار با نگاه باز و بدون تعصبه و تحقیقی و در راستای روشنگری و این عالیه و با سپاس فراوان
      پاینده باشید

  2. سلام ، با وجود اینکه این مبحث و دوره خاص تاریخ ایران جای پرداختن بسیار بیشتری دارد، اما سرنخ های خوبی به بنده‌ی شنونده داد. سپاس از زحمات شما

  3. ♦️سوم شهریور ۲۰ و ترکیدن حباب رضا‌شاه

    🖊علی افشاری ‏

    🔻سوم شهریور یادآور روز تلخی در تاریخ ایران است. در آن روز حباب رضا‌شاه ترکید.

    ‏🔻۸۲ سال پیش در چنین روزی قوای متفقین ایران را اشغال نظامی کردند. اقتدار نظامی توخالی رضا شاه ظرف چند ساعت عیان شد. او مثل همیشه با فحاشی و کتک به جان فرماندهان ارشد نظامی افتاد که نتیجه‌ای نداشت.

    ‏🔻تلاش‌های دیپلماتیکش با دولت‌های بریتانیا و روسیه با پاسخ منفی مواجه شد. درخواستش از روزولت رئیس‌جمهور وقت امریکا برای میانجیگری نیز پاسخ مثبت دریافت نکرد.

    ‏🔻رضا شاه از سر درماندگی سراغ فروغی رفت که سال‌ها در اثر غضب او خانه‌نشین شده‌بود. فروغی توانست متفقین را به ادامه سلطنت پهلوی و جایگزینی محمدرضا‌شاه راضی کند.

    ‏🔻اگرچه رضا شاه در نادیده گرفتن خطر تهدیدات و تحرکات دولت وقت بریتانیا و نگه‌داشتن نیروهای آلمانی و حساب کردن روی پیروزی هیتلر خطای بزرگی انجام داد اما متفقین سوء استفاده کرده و بر خلاف حقوق بین‌الملل به ایران که بی‌طرفی‌اش را اعلام کرده بود، با بهانه جوئی تجاوز نظامی کردند.

    ‏🔻آنها ایران و بخصوص خط راه آهن سراسری‌اش را پل پیروزی در جنگ جهانی دوم کردند. مسیر مناسب برای نخستین خطوط ریل سراسری در ایران از شرق به غرب بود. احمدشاه قاجار و دولتمردان سال‌های آخر مشروطه بر روی انجام آن اصرار داشتند که با مخالفت بریتانیا انجام نشد.

    ‏🔻رضاشاه بعد از اطمینان از استمرار پادشاهی دودمانش ایران را به امید مهاجرت به انگلستان ترک کرد. از ترس اینکه دستگیر نشود بر خروج سریع تاکید داشت و حتی در مسیر اصفهان خود دررگرفتن پنچری خودروی حاملش کمک کرد.

    🔻در کرمان سراغ پول‌های مورد انتظار را گرفت که نرسیده بود. بارانی از فحش‌های چارواداری را نصیب مسئولان دولت کرد. آنقدر در کرمان ماند تا پول‌ها رسید.

    ‏🔻در مسیر حرکت از تهران به بندرعباس فرماندهان ارتش و شهربانی و مقامات کشوری عمدتا یا به دیدنش نمی‌آمدند! یا با تاخیر.  همه اقتدار او یک شبه دود شده بود!

    ‏🔻در کرمان سراغ سرتیپ سیاهپوش کفیلِ لشکر کرمان را گرفت اما او عمدا به سیرجان رفته بود تا با رضا شاه روبرو نشود. بالاخره با تهدیدات و تماس‌های بسیار آمد. رضا شاه بعد از فحاشی از او خواست اسکورت آماده کند. سیاهپوش که دندان‌های رضا شاه را خوب شمرده بود یک صندوق تریاک اعلای سیرجان را به او تقدیم کرد و رضایت آن دیکتاتور درمانده و فروریخته را جلب کرد. آخرین چیزی که رضا شاه از ایران برد تریاک اعلا و دارایی‌هایی بود که با شیوه‌های نامشروع جمع کرده‌بود.

    ‏🔻پایان سلطنت رضا شاه وضعیت دوگانه‌ای ایجاد کرد. از یک سو استقلال کشور از بین رفت و به دلیل اشغال خارجی با قحطی، گسترش بیماری و کمبود کالا و گرانی زیاد مواجه شد! دوران بسیار مشقت‌بار و تحقیرآمیزی بود.

    🔻ایران در زمان رضا شاه اقتصاد محکم و شکوفایی نداشت. آسیب‌پذیری باعث شد تا کشور در رکود و قحطی بزرگ گرفتار شود.

    🔻اما خروج دیکتاتور فرصتی برای احیای مشروطه و آزادی‌ها شد. ازاینرو ساقط کردن رضا شاه با خوشحالی و حمایت مردم و نیروهای سیاسی مواجه شد. اکثر نمایندگان مجلس و کارگزاران دولت علیه او صحبت کردند. مقامات نظامی و امنیتی درگیر در سرکوب بازداشت شدند. هیچ مقاومتی از سوی حامیان او انجام نشد درست مشابه بهمن ۵۷ و درهم شکستن سریع دربار پهلوی دوم.

    ‏🔻رضا شاه در کشتی فهمید که مقصدش آفریقای جنوبی است نه لندن! از آن به بعد همانطور که تاج الملوک همسر دومش توصیف می‌کند زندگی سه‌سال‌ آخرش در حکم جان کندن بود! ‏او هم مانند محمدعلی شاه و احمدشاه افسرده و ملول در غربت مرد.

    ‏🔻اما بخت یار بود که ایران بعد از جنگ جهانی دوم از مرزهای شرق و غرب شد و گرنه با توجه به توسعه‌طلبی استالین احتمال جدا شدن بخش‌هایی از قلمرو ایران بالا بود.

    📌رسانه تحلیلی _خبری تحکیم ملت👇

    🆔️@tahkimmelat

    1. با درود فراوان و سپاس به پاس زحمات تون عرضی داشتم، در گروه خوشنویسان هستم به نام مشق و اندیشه که هر هفته یکبار همخوانی کتاب داریم و من این برنامه رو سالهاست که به عهده دارم.این بار همخوانی کتاب اقتصاد و دولت در ایران به تألیف غنی نژاد رو داریم مرور می کنیم که در آن بحث مشروطه بطور مختصر و بعد از آن به رضا شاه رسیدیم و بنده فکر کردم این مبحث شما بسیار جالب و جذاب خواهد بود که در گروه به اجرا بگذارم. اگر مجاز می دانید این کار رو بکنم.
      با احترام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *