نویسنده: بهجت بندری، علی بندری
آمریکا چطوری درست شد؟ تعریف کردیم قبلا داستان شکل گیری آمریکارو, این جایی که الان ایالات متحده امریکا هست قبلا بومیهایی ساکن بودن، بعد انگلیسیها از سال های ۱۶۰۰ رفتن اونجا. از ساحل شرقی شروع کردن آباد کردن با بومیها جنگیدن و هل دادنشون عقب تا کم کم شدن ۱۳ تا مستعمره نشین. بعد هم مردمان اون مستعمره نشینها سر مالیات و اینا مشکل پیدا کردن با انگلیسیها و اعتراض کردن و بعد هم اعتراضشون تبدیل شد به انقلاب. یعنی گفتن اصلا مشکل ما مالیات و پارلمان و این شاه و اینا نیست کلا دیگه نمیخوایم تو سیستم بریتانیا باشیم میخوایم بیایم بیرون واسه خودمون یه کشور بشیم. اینجا یه اتفاق عجیبی هم افتاد. کشورها اون موقع اینطوری بودن که شاه داشتن. یکی اون بالا بود معمولا هم میگفت من قدرتم رو از خدا گرفتم. بقیه هم کمتر و بیشتر باید به حرف اون گوش میکردن. امریکاییها ولی این کشور جدیدشون رو یه جور دیگه ای درست کردن. جمهوی درست کردن. Republic. بعد هم یه نفر رو نذاشتن بالای همه واسه همیشه. اصلا گفتن اینی که میذاریم این بالا این مشروعیتش رو از خدا نمیگیره. از مردم میگیره. بعد هم یه قوه مجریه داریم یه قوه قضاییه یه مقننه اینها حواسشون باید به هم باشه که یکیشون زیاده روی نکنه در اعمال قدرت. این چیزها الان به گوش ما خیلی بدیهی میاد ولی در قرن ۱۸ امریکاییها این چیزها رو از کجا آورده بودن؟ چطوری ۲۳۰ سال پیش این قانون اساسی رو نوشتن و از زمانی که تو ایران زندیه حکومت میکرد تا امروز قانون اساسیشون داره کار میکنه و داره جواب میده. متمم و تبصره بهش اضافه شده اما اصولش ثابت مونده. این همه جامعه تغییر کرده، آمریکا تغییر کرده، دنیا تغییر کرده مناسبات کشورها تغییر کرده، بابا زندیه کجا امروز کجا؟، ولی این سند با این بالا و پایین شدنها کنار اومده. اینهمه رشد جمعیت و بزرگ شدن امریکا رو دیده، یک جنگ داخلی و دو جنگ جهانی رو از سر گذرونده اما اصول پایهایش هنوز دست نخورده. اینها چیزهاییه که قانون اساسی آمریکارو مهم میکنه. ضمن اینکه بر مبنای این قانون کشوری پایهگذاری شده که دهههاست در سطح جهانی دست بالارو داره چه در اقتصاد و چه در سیاست.
ویدیوی قانون اساسی آمریکارو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
واسه همین به نظرم خوبه که ببینیم که اینهایی که این قانون رو نوشتن کی بودن؟ این پدران بنیانگذار آمریکا بودن درسهاشون رو کجا خونده بودن؟ چیزهایی رو که بلد بودن چطوری یاد گرفته بودن؟ از کی یاد گرفته بودن؟ و چطور فکر میکردن؟ و با چه دیدی تونستن سندی رو مکتوب کنن که آمریکارو به چیزی تبدیل کنه که ما امروز میبینیم؟
آمریکای مدرن گفتیم با ۱۳ ایالت مستعمره نشین شروع شد. طی جنگهای هفت سالهای تونست سال ۱۷۸۳ مستقل بشه در نهایت از بریتانیا. اما با این استقلال کشور واحد شکل نگرفت. درواقع در زمان جنگهای استقلال یک کنگرهی قارهای تشکیل شده بود که هر ایالت توی این کنگره نمایندهای داشت. کنگره سندی رو تصویب کرده بود که بهش میگفتن اصول کنفدراسیون (Articles of Confederation). با این سند ایالتها کنار هم و در مقابل دشمن خارجی و با هدف مشترک استقلال قرار میگرفتن. اما این کافی نبود که بتونه این ایالتها رو بعد از استقلال کنار هم نگه داره. از توش کشور امریکای واحد در نمیاومد. اصلا صحبتی از اینکه یک کشور واحد حالا چطوری باید اداره بشه نمیکرد. قوه مقننه، مجریه و قضاییه اینای واحد توش نبود. هر ایالت برای خودش یه چیزهایی داشت.
یکی از مهمترین دلایلش هم این بود که توی اصول کنفدراسیون اولویت با استقلال و خودمختاری ایالتها بود برای همین اختلاف و درگیری بین ایالتها زیاد بود و سند قانونی و قدرت بالا دستی وجود نداشت که بتونه برای این مشکلات راه حلی بده و اختلافهارو حل و فصل کنه. مشکلات چی بود؟ مشکلات هم بین ایالتها بود هم مشکلات مشترک و کلان تر کشوری بود.
مثلا در سطح ایالتی هم مسئلهی اختلافهای مرزی و دعوا سر حد و مرز ایالتها بود هم قانونهایی که هر ایالت برای خودش تصویب میکرد. یک نمونهاش قانون حق رای سیاهان که ایالت نیوجرسی تصویب کرده بود. همین قانون باعث شد بود ایالتهای جنوبی صداشون دربیاد که این قانون تهدید منافع ماس. چون باعث مهاجرت و فرار بردهها از ایالتهای جنوبی به نیوجرسی میشد.
در سطح کلانتر هم مشکلاتی بود مثل تجارت با کشورهای دیگه. قبلا گفتیم که یکی از ایدههای پشت استقلال این بود که آمریکا به عنوان کشوری مستقل با بریتانیا و بقیه کشورهای اروپایی داد و ستد بکنه و از مسیر تجارت سرپا نگهداره خودش رو و مناسباتش با کشورهای دیگه رو هم بر مبنای همین مناسبات تجاری بیاد بازتعریف بکنه. اما بعد از استقلال وقتی میخواستن برن سراغ تجارت، دیدن کشورهای اروپایی خیلی اینهارو به رسمیت نمیشناسن چون هر ایالتی برای خودش میرفت دنبال تجارت. اروپاییها هم میگفتن ما اینطوری که قرارداد تجاری نمیبندیم شما اصلا کی هستی و از کدوم کشوری؟ این هم شده بود گرفتاری.
بعد هم یه مسئلهی دیگه هم این بود که این به اصطلاح دولت مرکزی که بر اساس اصول کنفدراسیون درست شده بود نمیتونست از ایالتها مالیات بگیره. مالیات در سطح ایالتها گرفته میشد و بر اساس قانون هر ایالت، در همون ایالت هم مصرف میشد. یعنی عملا این دولت منبع درآمدی نداشت، دولتی که درامد نداره خب تبعا نمیتونست ارتش هم داشته باشه. هر ایالت یه نماینده داشت و از این ۱۳ نماینده توی هر تصمیمگیری باید ۹ نماینده رای مثبت میدان تا اون تصمیم عملی بشه که خب این شرایط هم پیش نمیآمد و همیشه تعداد مخالفها بیشتر بود و توافقی شکل نمیگرفت.
وضع عجیبی بود طبق قانونشون اعضای کنگره قارهای میتونستن اعلام جنگ بکنن اما اختیار این رو ندارن که ارتش درست کنن و خرج ارتش بکنن یا اصلا پولی واسه ارتش جمع کنن.تصمیم میتونن بگیرن اما قدرت اجرایی کردن تصمیم رو ندارن.
تجدید نظر در اصول کنفدراسیون آمریکا
یه سه سالی وضع این بود تا اینکه در ۱۷۸۶ یه سری از این ایالتها که بیشتر هم دنبال تجارت با اروپاییها بودن گفتن اینطوری نمیشه که ما هرکدوم جدا جدا بریم، بیایم دور هم جمع بشیم و یه راهی پیدا کنیم. ۶ تا ایالت نماینده فرستادن فیلادلفیا و به این نتیجه رسیدن که یه تجدید نظری روی اصول کنفدراسیون داشته باشن. قرار شد برن سال بعدش دوباره جمع بشن به بقیه هم بگن بیان و ایدههاشون رو برای این تجدیدنظر بیارن. جمع شدن دور همدیگه هم اون زمان راحت نبود. نمایندهی بعضی از ایالتها چندماهی توی راه میموندن تا برسونن خودشون رو چون وسیله نقلیه و جاده که نبود رفت و آمد کار زمانبر و سختی میشد. این شد که قرار گذاشتن سال بعد به همه ایالتها خبر بدن و هر کدوم چند تا نماینده بفرستن با پیشنهادهایی برای تجارت بینالمللی. البته که وقتی جمع شدن دیدن تجدید نظر جواب نمیده و باید از نو قانون بنویسن.
سال بعد ۵۵ نماینده از ۱۲ ایالت جمع شدن، یکی نیومد. اینها چه جور آدمهایی بودن؟ آدمهایی یا بهتره بگیم مردهایی با میانگین سنی ۳۳ سال. نصفشون تحصیلات دانشگاهی داشتن، بیشترشون ثروتمند بودن و تقریبا نصفشون یعنی سی نفرشون توی جنگهای استقلال شرکت کرده بودن. هشت نفرشون اعلامیه استقلال رو امضا کرده بودن. بقیه هم یه کار عملی توی همین زمینه کرده بودن مثلا یا از تدوین کنندههای قانون اساسی ایالت خودشون بودن یا منشورهای حقوقی رو تدوین کرده بودن یا اعلامیهها و شکایت نامههای قبلی از بریتانیا رو نوشته بودن خلاصه تجربه داشتن در کار تدوین سند سیاسی. اینها نشستن دور هم یه چیزی بنویسن که باهاش حکومت واحد قوی درست کنن در امریکا.
نوشتن قانون با قدرت مردم نه خدا
سندی که این ۵۵ نماینده بعد از ۴ ماه سر و کله زدن با هم نوشتن شد پایهی قانون اساسی امریکا. قانون اساسی که بند اولش اصلا همون سه کلمه اول بند اولش نشون میده که با یه چیز تازهای طرفیم میگه We the people نشون میده که کلا این حکومت هست که باید به مردم سرویس بده. بر مبنای این سند حکومتی میخواستن تشکیل بدن که قدرتش رو از رضایت حکومت شوندگان بگیره.
این خیلی حرف بود در اواخر قرن ۱۸. کسی اینطوری و با این هدف حکومت درست نمیکرد. شاید بشه گفت که آمریکاییها جزو اولین جامعههایی بودن که مردمش این فرصت رو داشتن که شکل حکمرانیشون رو انتخاب کنن. در دنیای دنیای قرن ۱۸ کشورها پادشاهی بودن. حکومت کلا پادشاهی بود دیگه. اینطور نبود که ساکنان یک محدودهی جغرافیایی بیان انتخاب کنن که چه کسانی و در چه چارچوبی بهشون حکومت کنن. همین هم کار رو سخت میکرد چون الگویی وجود نداشت و هدفی هم که میخواستن بهش برسن پیچیده بود. مشکل بزرگی بود که باید اول به حکومت توانی میدادن که بتونه مردم رو کنترل کنه بعد باید مجبورش میکردن از این قدرت زیادی که بهش دادن سو استفاده نکنه.
ایدهی آزادی از کجا اومده بود؟
اما از کجا اومده بود این چیزها تو ذهن این ادمها؟ همین ایده حکومت قدرتش رو از مردم می گیره و ازادی و اینها؟ اینها رو این پدران بنیانگذار از متفکران دوره روشنگری در اروپا گرفته بودن. عصر روشنگری. Enlightenment و مخصوصا رد پای فکرهای سه تا از برجستهترین متفکرهای عصر روشنگری اروپا رو میشه اینجا دید.
اینکه میگفتن حکومت مشروعیتش رو از مردم میگیره نه از خدا این از جان لاک می آمد. اینکه می گفتن یه قوه مجریه میخوایم یه مقننه یه قضاییه و اینها باید همدیگر رو کنترل کنن این اصل تفکیک قوا از مونتسکیو میآمد، اینکه میگفتن ما حق داریم که این حکومت بریتانیا رو نخوایم چون کارش رو خوب انجام نمیده قرارداد ما باهاش فسخه این از روسو میآمد اینکه دولت رو با کلیسیا قاطی نمیکردن دین جدا دولت جدا این از ولتر می آمد. این رو خیلی ساده و استادانه این ویدئو توضیح میده. پیشنهاد میکنم حتما ببینینش. فکر نمیکنم سادهتر و بهتر از این بشه گفت واقعا. این آدمها که شروع کردن در سالهای ۱۷۰۰ سیستم شاه بشینه اون بالا قدرت رو از خدا بگیره مردم هم هر کاری گفت رو بکنن این جواب نمیده. خوب نیست. مردم حق زندگی آزادی و مالکیت دارن جان لاک گفت. این حق مردمه. دولت کارش اینه که از این حق مردم محافظت کنه. نذاره کسی ازادی مردم رو بگیره کسی اموالشون رو بدزده کسی بکشدشون. وظیفه دولت اینه. در واقع مردم در سلامت عقل میان یه بخشی از آزادیشون رو از خودشون میگیرن میدن به دولت. منتها خب دولت قدرت میخواد که بتونه این کارها رو بکنه و قدرت رو وقتی بدی بهش ممکنه خودش شروع کنه همون ازادی و زندگی و مالکیت رو ازمون گرفتن. چی کار کنیم همچی نشه؟ مونتسکیو گفت باید قدرت رو تفکیک کنیم. باید سه تا قوه جدا داشته باشیم که قدرت بین اینها توزیع بشه و اینها سه تایی توی یه سیستمی کنترل کنن همدیگه رو که این دولتی که هیولاش کردیم اینهمه قدرت بهش دادیم نیاد همون حقوقی رو که قراره محافظت کنه نقضشون کنه. این قرار ما میشه با دولت. قرارداد اجتماعی ما میشه با دولت ژاک ژآن روسو گفت که اگر دولت زد زیرش مردم حق دارن از قرارداد بیان بیرون برن با یه دولت جدید قرارداد ببندن. چون دولت داره وظیفه خودش رو که مواظبت از حقوق مردم بوده انجام نمیده. سر همین هم توماس پین میگفت ما باید از بریتانیا بیایم بیرون دیگه. میگفت این دولت اون کاری رو که باید برای ما بکنه داره نمیکنه.
اگر حکومت به عدالت رفتار نکنه مردم حق دارن که قیام کنن و قدرت رو از حکومت بگیرن. این حرف به این معنی بود که قدرتی که دست حاکمه یه امر مقدس الهی نیست. یه چیزیه که مردم دادن به حکومت و خودشون هم میتونن و این حق رو دارن که پسش بگیرن.
این فکرهای جدید عصر روشنگری دنیا رو عوض کرد. انقلاب فرانسه هم از همین فکرها تغذیه شد. این پدران بنیانگذار هم تحت تاثیر این فکرها بودن. واسه همین هم بود که به نیروی خرد توجه میکردن به احترام به منزلت انسان توجه میکردن. پشتوانهی نظری و فکریشون اونجا بود. در جدیدترین دستاوردهای فکری غرب.
تاماس پین هم که اون رساله عقل سلیم رو نوشت هم همینطور. کار درخشان تاماس پین این بود که این حرفها رو به زبان کوچه و بازار زده بود. ساده و سرراست و اینطوری این ایده ها تو ذهن مردم نشستن و شدن پایههای این سیستم جدیدی که شد دولت ایالات متحده امریکا.
کنترل اختلاف نظرهای اساسی
اینها البته فوق العاده ساده سازی شده است دیگه. طبعا این ادمها همه هم فکر نبودن. اشتراک نظر داشتن ولی خیلی زیاد هم اختلاف داشتن. خیلی زیاد.
دو سر طیف بودن گاهی ایدههاشون همونطور که تو ویدئوی جنگ داخلی هم اشاره کردیم. یک طرف الکساندر همیلتون Alexander Hamilton فدرالیسته مدافع سفت و سخت دولت مرکزی بسیار قوی. طرف دیگه توماس جفرسون Thomas Jefferson یکی دیگه از پدران بنیانگذار بود که میگه قدرت زیاد واسه دولت مرکزی استبدادی می شه. اصلا با یک بانک مرکزی و یه پول واحد و اینها هم مخالفه و دنبال تشکیل دولتهای محلی کوچک بود. اینها هر کدوم یک جریان فکری رو نمایندگی میکردن و هر دو هم به شدت تاثیرگذار بودن در سندی که تدوین شد و مسیری که تا امروز آمریکا رفته. و من وقتی نگاه میکنم برام خیلی احترام برانگیزه که یک کشوری دویست و خردهای سال پیش که داشته سنگ بنای حکومتش رو میذاشته می تونسته از توان و نظریه و استدلال و تلاش دو تا ادم با ایده هایی اینقدر متفاوت با تفسیرهای اینقدر متفاوت هم استفاده کنه.
از همیلتونی که زندگی بسیار جالبی داشت از فقر و از جای پایین اومد بالا تو جنگ داخلی نظامی شد دید اقتصادی پیدا کرد ویژن پیدا کرد واسه امریکای آینده و سرسختانه برای ویژنش جنگید امریکا رو صنعتی میخواست و با دولت مرکزی قوی و زندگی پر اتفاق و حاشیهایش آخرش هم با تیر خوردن در یک دوئل تمام شد تا تاماس جفرسونی که حقوق دان بود بعدا رییس جمهور امریکا شد پیش نویس اعلامیه استقلال رو نوشته بود. و دنبال آمریکایی بود که اقتصادش بر پایهی کشاورزی باشه. بازارهای محلی کوچک داشته باشه و اگر هم سراغ تجارت میره تجارتش همین مواد خام باشه نه کالای صنعتی. الگوی کشور صنعتی براش چیزی شبیه به انگلیس بود که میگفت ما نباید اون مسیر رو در اقتصاد بریم. با همین نگاه هم بیشتر طرفدار قدرت گرفتن دولتهای محلی و فدرالی بود.
جفرسونی که بردهدار بود خودش و جفرسونی که در اعلامیه استقلال میگه حفاظت از حق Life, Liberty, The pursuit of happiness وظیفه حکومته. دنبال خوشبختی رفتن در کنار ازادی در کنار زندگی اینها حق مردمه و وظیفه دولت اینه که از اینها محافظت کنه. بر مبنای همین حقه که قانون لغو بردگی هم تصویب میشه.
همین کلیات اختلاف این دو نفر رو که نگاه میکنیم سخت میشه پذیرفت که اگر این دو تا ادم با همچین تفکری بشینن پشت یک میز بتونن متنی بنویسن که مورد توافق هر دوتاشون باشه. اما نکتهی جالب همینه که تونستن این کار رو بکنن. شاید به قول همیلتون توی یکی از یادداشتهای فدرالیست به خاطر اینکه دنبال رفع علت اختلاف نظرشون نبودن نمیخواستن همدیگه رو قانع کنن که حرفشون درسته میخواستن نتیجهی کار تهش تعادل باشه و کنترل شده باشه اختلاف نظرهاشون.
اصول کلی قانون اساسی آمریکا
با وجود اختلاف نظرهایی که براشون مهم بود انگار که بتونن کلیت واحد رو درست کنن و اینطوری شد که توافق کردن و قانون اساسی آمریکا اولین قانونی شد که فراتر از حکومت عمل میکرد. قبل از این قانون اساسیها کارشون این بود که شیوهی کار حکومت رو بگن. اما این قانون فهرست اقدامات و فعالیتهای حکومت نبود بلکه اصول کلی بود که قدرت رو میداد دست مردم تا فراتر از حکومت به عملکرد حکومت نظارت کنن و به قدری این اصول کلی انعطافپذیر نوشته شده که بعد از بیش از دو قرن هنوز پابرجا مونده و نسلهای بعد تونستن با آزادی عمل بهش استناد بکنن و ازش استفاده کنن. و البته به مرور زمان تکمیلش کنن.
تا امروز حدود بیست و دو متمم به قانون اساسی امریکا اضافه شده، از جمله ما قبلا به دو تاش اشاره کردیم تو ویدئوها یکیش متمم ۲۱ ام که جایگزین متمم ۱۸ ام شد درباره ممنوعیت و بعد ازادی نوشیدنیهای الکلی یا ۲۲ ام که توش تعداد دورههای ریاست جمهوری رو بعد از محدود کردن بعد از اینکه روزولت ۴ بار رییس جمهور شد گفتن دیگه دو دوره بیشتر نمی شه.
به جز متمم ها البته کلی بحثها و تفسیرهای دادگاه عالی سوپریم کورت هم هست کلی سندهای پایین دستی دیگه هم هست که به مرور این سیستم رو به روز میکنه و البته منشا اختلاف نظرهای بزرگ و کوچک هم هست. اما اون اصل قضیه که قانون اساسی امریکاست و موضوع این ویدئوی ما بود عملا همونه که در ۱۷۸۹ یعنی ۲۳۴ سال پیش تدوین شد و با همون سه کلمه اولش همونطور که گفتیم یه ایده جدید رو عملی کرد. اینکه قدرت رو خدا به مردم داده مردمن که به دولت میدن. و این قدرت زیاد که داره میافته دست ادمهایی که کامل نیستن و اشتباه میکنن باید محدود باشه. فقط یه مقداری از حق و قدرت خودشون رو میدن به دولت. حالا البته در طول این دو قرن و اندی بالا پایین زیاد داشته. قدرت دولت بیشتر شده. خیلی نگرانیها از این بابت هست موضوع ما علوم سیاسی و وضع روز نیست ما تو این یادداشت از نگاه یک ادم کم اطلاع کنجکاو به تاریخ یه نگاه سطحی و کوتاه کردیم به اینکه قانون اساسی امریکا از کجا اومده. درباره آمریکا و بنیان گذارانش و تاریخش. تو کانال یوتیوب بیپلاس ویدئوهای دیگه هم هست درباره تاریخ آمریکا ببینین اگر ندیدین. بعدا باز هم بیشتر از این موضوع صحبت خواهیم کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردیم:
خامنهای که مدعی است خود خداست وخود پیشین شاگرد پادو او هم نمیشود چون یکهزارم قدرت خامنهای را ندارد .غذاهای ارگانیک .مکملهای روز دارو سازان دنیا وچاپلوسی یکعده حرامزاده مثل حداد عادل وولایتی وپیشگامان جهنم نماز جمعه اورا چنان رویین تن کرده که شاید رکورد عمر نوح راهم بشکند سی سال ازسی سال قبل خود جوانتر وشاداب ترشدهولی حتما بدست مردم مثل قذافی با دسته بیل کشته خواهد شد
سرنوشت همه دیکتاتورهای پوشالی که جز پرکردن جیب خود ونزدیکانشان خدمتی هم نمیکنند ازاول عالم یکیست کشته شدن بدست مردم بجان آمده .خامنهای جبار که روزی سه جوان را بدار می آویزد از بقیه ستمگران مستثنی نیست
امام خامنه ای، نه جیب خودش و نه جیب نزدیکانش رو پر نکرده پس مشمول گزاره ای که شما گفتی نمی شود. صدر و ذیل نتیجه گیری ات با هم نمی خونه.