چندپارگی خود؛ هم فیل‌سوار ماییم و هم فیل

آدمیزاد «یک چیز» نیست، درون هر کدام از ما بخش‌ها و اجزای مختلفی هست.

من چند پاره ما هم فیل سواریم هم فیل

وقتی می‌خواهیم فکرها و تصمیم‌ها و احساس‌هایمان را بفهمیم به خودمان فکر می‌کنیم. به «من»، به یک چیز مشخص. «من» این را احساس می‌کنم. «من» به این باور دارم. پیش‌فرض همه‌ی اینها هم این است که من یک چیز هستم؛ من مثل یک شیئ، مثل یک لیوان، مرزهای مشخصی دارم. معلوم است که لیوان کجا تمام می‌شود و میزی که لیوان رویش قرار گرفته کجا شروع می‌شود.

نویسنده: عباس سیدین

منِ چندپاره

این تصویر از خود، فرسنگ‌ها با واقعیت فاصله دارد. از قدیم‌الایام حکیمان و فیلسوفان سعی کرده‌اند به ما نشان بدهند که آدمیزاد «یک چیز» نیست. درون هر کدام از ما بخش‌ها و اجزای مختلفی هست. مثلاً از قدیم درباره‌ی تفاوت عقل و احساس شنیده‌ایم. این دوگانه به ما می‌گوید انگار در درون ما دو آدمک مختلف وجود دارد که خیلی هم با هم سر سازگاری ندارند.

جاناتان هایت هم یکی از کسانی است که درباره‌ی تصور یک‌پارچه از خود به ما هشدار می‌دهد. او نشان می‌دهد که درون ما نه فقط دو آدمک عقل و احساس بلکه چندین و چند بخش و سیستم و آدمک مختلف وجود دارد. جاناتان هایت در کتاب «فرضیه‌ی خوشبختی» این تقسیم‌ها و سیستم‌ها را به صورت چند دوگانه به ما معرفی می‌کند تا نشان داد فیل و فیل سوار بخش‌هایی از ما هستند.

 

ذهن و جسم

این یکی از اولین دوگانه‌هایی است که با آن برخورد می‌کنیم. بدن ما کارهایی می‌کند که انگار مستقل است. خودش تصمیم می‌گیرد و خودش اجرا می‌کند؛ فارغ از اینکه ذهن خودآگاه ما چه نظری درباره‌ی آن داشته باشد. دفعه‌ی بعد که قبل از یک اتفاق مهم مجبور شدید از فرط استرس به دستشویی بروید به این فکر کنید که کی تصمیم گرفت که الان وقت خوبی برای دستشویی رفتن است؟

قضیه وقتی پیچیده‌تر می‌شود که این فعالیت‌های جسمی مستقیماً روی فعالیت ذهن ما و ذهن خودآگاه ما هم اثر می‌گذارد. مثلاً در سیستم گوارش ما -در شکممان- انبوهی نورون‌های عصبی هست که گاهی به صورت استعاری اسمشان را «مغز شکمی» می‌گذارند. کارکرد این مغز شکمی را خیلی جاها می‌توان دید. مثلاً وقتی آلودگی یا عفونتی در سیستم گوارش وجود داشته باشد، این مغز شکمی باعث می‌شود «مغز سر» ما احساس اضطراب کند. یا وقتی داروهای ضدافسردگی مصرف می‌کنیم خیلی وقت‌ها با کارکرد این مغز شکمی تداخل پیدا می‌کنند و باعث می‌شوند دستگاه گوارش خیلی خوب و منظم کار نکند. یعنی بین مغز شکمی و مغز سر یک رابطه‌ی دو طرفه وجود دارد. یعنی هم مغز سر روی مغز شکمی اثر می‌گذارد و هم برعکسش.

دستشویی رفتن قبل از جلسه‌ی امتحان، یا اضطراب‌های ناشناخته و ناگهانی موقع بیماری و مسمومیت کار کی است؟ آیا اینها جزئی از «من» است یا چیزی جدا از من است که من فقط دارم اتفاق افتادنشان را -مثل یک اتفاق بیرونی- مشاهده می‌کنم؟

این تقسیم‌بندی‌ها و سیستم‌های درونی را در کتاب «قبیله‌های اخلاقی» هم دیدیم. جایی که سیستم‌های متفاوت تصمیم‌گیری در موقعیت‌های مختلف به کار می‌افتند و نتیجه‌های متفاوت می‌دهند.

خلاصه کتاب قبیله‌های اخلاقی را در اپیزود ۷۱ پادکست فارسی بی‌پلاس بشنوید.

 

چپ و راست

یکی دیگر از این دوگانه‌ها تصادفاً وقتی کشف شد که در دهه‌ی ۱۹۶۰ یک جراح برای کمک به بیماران مبتلا به صرع شروع کرد به جدا کردن دو نیمه‌ی چپ و راست مغزشان. نیم‌کره‌ی چپ مغز بیشتر کارهای کارهای پردازش زبانی و فکر تحلیلی را انجام می‌دهد و نیم‌کره‌ی راست پردازش الگوهای فضایی را انجام می‌دهد (مثلاً تشخیص چهره). اول کار همه‌چیز مرتب بود اما کم‌کم چیزهای عجیبی در رفتار آنها دید. مثلاً اگر تصویری را با یک چشم می‌دید (و چشم دیگرش را بسته بود) لزوماً نمی‌توانست با زبان توضیح بدهد که چه دیده. 

قضیه وقتی عجیب‌تر می‌شد که فرد دو نوع اطلاعات متفاوت را از دو چشمش دریافت می‌کرد. مثلاً تصویر یک جوجه را با چشم چپ می‌دید و تصویر یک خانه‌ در برف را با چشم راست. وقتی از او می‌خواستند از بین تصویر‌های متفاوت آنهایی را انتخاب کند که به هم مربوطند، او جوجه را به پاروی برف‌روبی مربوط می‌کرد. وقتی هم که از فرد می‌پرسیدند چرا این دوتا به هم مربوطند شروع می‌کرد به ساختن یک داستان خیالی.

نکته‌ی مهم این قسمت آخر است. فرد انگار نمی‌دانست که دارد از خودش قصه می‌سازد. بخش‌های مختلف مغزش داشتند سعی می‌کردند یک تصویر یک‌پارچه از اطلاعات پراکنده‌ای که دریافت کرده بسازد. خب حالا که انگار در درون مغز آدم چند آدمک همزمان دارند کار می‌کنند، «خود» آن فرد کدام قسمت از این داستان است؟ کدام نیم‌کره و کدام بخش از مغرش را باید «خود» او حساب کنیم؟ 

یادمان هم نرود که موضوع فقط چپ و راست نیست. در کتاب «دلایل خوب برای احساس‌های بد» خواندیم که چطور سیستم‌های مختلفی که در ساخت بدن و مغز ما شکل گرفته ما را مستعد انواع احساس‌های خوب و بد، و همین‌طور انواع اختلال‌ها می‌کند. ما کدامیم؟ وقتی مضطرب یا افسرده‌ایم کدام بخش از این من چندپاره دارد کار می‌کند؟

 

آگاهانه و خودکار

در یک آزمایش از افراد می‌خواستند تا با کلمات پراکنده یک جمله بسازند. بعد از اتمام جمله‌سازی فرد از اتاق خارج می‌شد و باید به یک منشی اعلام می‌کرد که کارش را تمام کرده. آن منشی در ظاهر سرگرم کاری بود و به آن فرد توجهی نمی‌کرد. آیا فرد کار او را قطع می‌کرد و حرفش را می‌زد یا صبر می‌کرد که کار منشی تمام شود و بعد حرف می‌زد؟ یک تصمیم ساده و ظاهراً خودآگاه.

اگر در بین کلماتی که فرد با آنها جمله ساخته بود، کلماتی مثل مودب بودن وجود داشت، احتمالش بیشتر می‌شد که آن فرد همینطور آرام بایستد تا منشی کارش را تمام کند و حرف او را بشنود. اما اگر کلمه‌هایی در جمله‌سازیش بود که معنای گستاخ بودن یا بی‌ادب بودن داشت، احتمال بیشتری داشت که کار منشی را قطع کند و حرفش را بزند. 

چطور کلماتی که در یک موقعیت فقط با آنها برخورد کرده بودند به صورت ناخودآگاه روی رفتارشان در موقعیت دیگری اثر می‌گذاشت؟ به همه‌ی موقعیت‌هایی فکر کنیم که چنین عوامل ریز و درشتی روی رفتار ما اثر می‌گذارند.

جنبه‌ی دیگر این سیستم‌ها و بخش‌های متفاوت و مختلف درونی را در کتاب «نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر» دیدیم و خواندیم که عوامل بیرونی مثل کالای مجانی چطور روی تصمیم‌های ظاهراً خودآگاه ما اثر می‌گذارند.

 

بازگشت به فیل و فیل‌سوار

همه‌ی اینها را گفتم تا برگردم به استعاره‌ای که آقای جاناتان هایت در کتاب «فرضیه‌ی خوشبختی» معرفی می‌کند. او می‌گوید در یک بیان کلی ما مثل فیل‌سواری هستیم که سوار یک فیل است. کنترل مسیر حرکت نه کاملاً دست فیل‌سوار است و نه کاملاً دست فیل. اگر فیل‌سوار می‌خواهد که به سمت چپ برود باید کاری کند که فیل با او هم‌کاری کند.

گاهی به اشتباه فکر می‌کنیم که منظور از استعاره‌ی فیل و فیل‌سوار این است که «من» -آن تصویر یک‌پارچه از خود، آن بخش خودآگاه- فیل‌سوار هستم. اما وقتی به این تقسیم‌بندی‌ها و چندپارگی‌ها در خودمان دقیق شویم باید بدانیم که هم فیل و هم فیل‌سوار -هردو- خود ما هستیم. ما کل این مجموعه هستیم و نکته‌ی مهم اینجا است که فرآیند تصمیم‌گیری و عمل کردن ما آن‌قدر که فکر می‌کردیم سرراست و مستقیم نیست.

اینطور نیست که ما مثل یک کامپیوتر داده‌های ورودی را بگیریم و یک جواب مشخص، یک عمل یا نتیجه‌ی مشخص از آن بسازیم. در درون هرکدام از ما بخش‌ها و سیستم‌ها و «آدمک‌های» متعددی وجود دارد که هرکدام صدایی دارند. تصمیم و عمل نهایی ما هرچه که باشد برآیند همه‌ی این صداها و نتیجه‌ی اثرگذاری همه‌ی آن آدمک‌ها است و بسته به اینکه در کدام لحظه صدای کدام آدمک بلند‌تر است یا زورش بیشتر است، آن بخش از فعال‌تر می‌شود و نقش پررنگ‌تری در تصمیم‌گیری‌های ما و در آن چیزی که احساس می‌کنیم ایفا می‌کند.

بیشتر کنجکاوی کنیم
من کافی هستم اما جمله انگیزشی برای شادی کافی نیست
شادی آنقدرها هم از درون نمی‌آید

این‌روزها مدام بهمون می‌گن شادی از درون میاد و برای اینکه شادی رو درونی کنیم باید مدیتیشن انجام بدیم و بیشتر بخوانید

درست و غلط اخلاقی
کشتن انسان دیگر اخلاقیست یا غیر اخلاقی؟

آخرین بار که درباره‌ی شخصی گفتید «هیچ چیز حالی‌اش نیست»، یا «اصلا معلوم نیست این طرف چی می‌گه»، یا «چطور بیشتر بخوانید

خودت را نشناس ژن خودخواه داوکینز از ناخودآگاه ما چه میداند
خودت را بشناس! نه

اطراف ما پر شده از این پیام که خودت را بشناس. انگار یک توافق عمومی وجود داره که شناخت خود بیشتر بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *