قدرت اقتصادی و تاثیرگذاری چین روی سیاست جهانی مدام در حال بیشتر شدن است و سوال بزرگ قرن بیست و یک این است که چین چطور رهبری برای دنیا خواهد بود؟ بعضیها میگویند سیاستهای چین تهاجمی و خصومتآمیز خواهد بود و البته مقامات چینی این حرف را قبول ندارند.
نویسنده: عباس سیدین
هنری کیسینجر در کتاب چین سعی میکند از دل تاریخ چین الگوهایی را به ما نشان دهد تا با آنها بهتر بتوانیم رفتار حکومت چین را بفهمیم. البته مردم و جامعهی چین امروز همان مردم چین ۱۰۰ سال یا هزار سال پیش نیستند، اما وقتی به تاریخ چین نگاه میکنیم بعضی الگوها را میبینیم که در طول زمان پیوسته تکرار شدهاند و احتمالاً امروز هم درک و تصویر دولت چین از جهان تحت تاثیر همان الگوها است. امپراطوری چین مدتهای طولانی قدرت بزرگی در جهان بوده. آشنا شدن با الگوهای رفتار حکومتهای چین، و اینکه بفهمیم حکومت چین دنیا را چطور میبیند شاید کمک کند که رفتار امروز و مخصوصاً فردایش را بهتر درک یا پیشبینی کنیم.
چین صلحطلب یا جنگجو
شی جیپینگ رئیسجمهور چین در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل موضع و سیاست کلی چین را یک بار دیگر اینطور توضیح داد که چین به توسعهی صلحآمیز متعهد است. از طرف دیگر یک تصویر عمومی وجود دارد که در آن امپراطورهای چین معمولاً از اعمال زور پرهیز داشتهاند. این چقدر درست است؟
در بخشهای طولانی از تاریخ چین میبینیم که سلسلههای مختلف روابط پایداری با متحدها و همسایههایشان در شرق آسیا داشتهاند؛ برخلاف اروپا که خانوادههای سلطنتی مختلف مدام با هم دست به یقه بودهاند. خود چینیها هم دوست دارند آن تصویر صلحطلبانه و آرام از تاریخ چین را در مقابل تاریخ پرخشونت اروپا قرار بدهند که در آن تقریباً صلحی وجود ندارد و مدام جنگ در جریان است.
اما تصویر آرام و صلحطلبانه از تاریخ چین این واقعیت را درنظر نمیگیرد که خاندانهای مختلف در طول تاریخ چین تقریباً به صورت دائم در حال جنگ بودهاند. بخشی از این جنگها به خاطر دفاع در برابر مهاجمان قبایل شمالی بوده اما امپراطورهای چینی در اوج قدرت هم خیلی تهاجمی بودند و همیشه مایل بودند بخشهای بیشتری را به قلمرو خود اضافه کنند. سلسلههای هان و تنگ از آسیای مرکزی تا شبهجزیرهی کره لشگرکشی میکردند؛ همینطور سلسلهی سونگ مدام در تلاش برای گرفتن قلمرو از رقبایش بود. سلسلهی چینگ هم که از قرن ۱۷ تا ۱۹ میلادی در چین حاکم بود تبت و سینکیانگ را به قلمروش اضافه کرد. امپراطورهای خاندان چینگ از مردمان شمالی بودند اما قلمروهایی که به چین اضافه کردند امروز جزو جداییناپذیر چین حساب میشوند. در ادامهی تاریخ چین هم مائو زدونگ سعی کرد تبت و سینکیانگ را که به تدریج داشت از چین جدا میشد دوباره به قلمرو چین برگرداند.
نظم چینی جهانی
در کنار گسترش قلمرو، وقتی امپراطورهای چین نمیتوانستند رقیبی را حذف کنند او را به تدریج در جهان چینی جذب و محو میکردند. چینیها معمولاً سعی میکردند تا هنجارها و روشهای دیپلماتیک خودشان را بر کشورهای دیگر تحمیل کنند. نمونههایی از این نوع سیاست را در کتاب چین کیسینجر هم میخوانیم. این روش به ندرت از طرف کشورهای دیگر به چالش کشیده میشد و هر وقت هم مشکلی در اجرای آن پیش میآمد همیشه گزینهی استفاده از زور قابل استفاده بود.
شی جیپینگ رئیسجمهور چین در سازمان ملل گفته بود که چین هیچوقت به دنبال گسترش هژمونی و حوزهی نفوذش نیست؛ اما تاریخ نشان میدهد که چه با فشار یا با زور مستقیم کشورهای دیگر را سربهراه میکند. نشانههایی هم هست که چین میخواهد جنبههایی از آن نظم جهانی دورهی امپراطوری را احیا کند. مثلاً بعضی تحلیلگران پروژهی کمربند و جاده را در همین راستا میبینند. اگر کشوری هم با سیاستهای چین همراهی نکند از مشارکت در اقتصاد بزرگ چین محروم میشود. مثلاً پس از اختلافات دیپلماتیک، چین واردات از کانادا و استرالیا را ممنوع کرد یا وقتی کره جنوبی یک سیستم دفاع موشکی از آمریکا گرفت، دولت چین با بیزینسهای کرهای که در چین مشغول فعالیت بودند همین کار را کرد.
صادرات ارزشهای چینی
گروهی میگویند که نقش چین در دنیا به عنوان یک ابرقدرت، مثبت و صلحطلبانه خواهد بود و استدلالشان هم این است که سیاست خارجی چین وجه اخلاقی ندارد و صرفاً بر اساس پیشبرد اهداف اقتصادی عمل میکند. میگویند که چین به دنبال صادر کردن ارزشها و سیستم خودش نیست و این باعث میشود کنار آمدن و کار کردن با آن راحت باشد؛ برخلاف امریکا که به دنبال هدف تاریخی خود را گسترش دموکراسی در جهان میداند. چینیها همانقدر که از فروش گوشیهای هواوی به روسیهی اقتدارگرا خوشحال میشوند، که به آلمان دموکراتیک. این استدلال تا حدی جواب میدهد، اما فقط تا حدی.
از نظر تاریخی چینیها باور داشتند که فرهنگشان قدرت اثرگذاری بزرگی دارد و میتواند «بربرها» را به مردمی متمدن تبدیل کند. دولتمردان چین هم در طول تاریخ ارزشها و فرهنگ چینی را تبلیغ میکردند. مراسم حضور نمایندگان و سفیرها در دربار امپراطور اصلاً برای ایجاد حس شگفتی و عظمت طراحی میشد. از همان قدیم هم چینیها رابطهی فرهنگ و قدرت را میفهمیدند. کشورهای همسایهی چین هم همیشه در ساخت حکومتها و قوانینشان از بزرگترین قدرت منطقه الگو میگرفتند؛ یا قوانین و مقررات کشورداری یا حتی سبکهای هنری را از چین رونویسی میکردند.
چین امروز اینها را میداند. رئیسجمهور چین میگوید واقعیتها نشان میدهد که سیستم و مسیر ما موفق است و ما باید روحیهی فرهنگمان را در کشورهای مختلف و در طول زمان منتشر کنیم. پیامد این حرف این است که چین مدرن، مثل امپراطورهای قدیمش ترجیح میدهد کشورهای دیگر بیشتر شبیه خودش باشند.
با نگاه به تاریخ چین میتوانیم ببینیم که چینیها نمیخواهند فقط یک ابرقدرت باشند، بلکه باور دارند که ابرقدرت بودن حق آنها است. در قرنهای گذشته امپراطوری چین باور داشت که حق حکومت بر «هرآنچه در زیر آسمانهاست» مال امپراطور است. آن موقعها امکان اعمال این حق حاکمیت نبود، اما امروز با تکنولوژی و تجارت جدید چینیها ظاهراً به دنبال رسیدن به این هدف رویایی هستند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای نوشتن این یادداشت از What Happens When China Leads the World که در آتلانتیک منتشر شده استفاده کردم.
تصویر اصلی یادداشت کاریه از Emma Xu