جرمی ریفکین در کتاب «هزینه نهایی صفر» که خلاصهاش را در اپیزود 53 بیپلاس تعریف کردیم ایدههایی در مورد تغییر و تحول بنیادین در نظام اقتصادی مطرح میکند. در قسمت اول پست دنیا کارتون نیست آقای ریفکین برخی انتقادات به دیدگاههای وی را بررسی کردیم و در ادامه نقدهای دیگری به ادعاهای ریفکین وارد خواهیم کرد.
نویسنده: بشیر جاویدنیا
صفر یا تقریبا صفر؟
مغالطه دیگری که ریفکین مرتکب میشود این است که عمداً تفاوت بین هزینه نهایی «صفر» و «تقریبا صفر» را نادیده میگیرد و سعی دارد اینطور نشان دهد که «تقریبا صفر» آنقدر کم است که میتوان از آن چشمپوشی کرد. اجازه بدهید یک مثال بزنیم: برای کشاورزی که 10 هکتار زمین دارد، هزینه نهایی تولید یک دانه گندم اضافی «تقریبا صفر» است ولی «صفر» نیست. همان مقدار ناچیز وقتی در تعداد بسیار زیاد دانههای گندم که در یک تن گندم وجود دارد ضرب شود عدد قابل ملاحظهای خواهد شد. بنابراین وقتی صحبت از هزینه نهایی است «صفر» و «تقریبا صفر» اصلاً به یک معنا نیست و میتواند تفاوت زیادی ایجاد کند.
بحث ریفکین در مورد پرینترهای 3بعدی نیز بیشتر نوعی ذوقزدگی برای یک مُد فناورانه به نظر میرسد. پرینتر 3بعدی برای ساختن چیزها نیاز به ورودی دارد. این ورودی هرچه که باشد بالاخره برای تولیدش هزینهای وجود دارد که به هیچ وجه صفر نیست. اینکه پلاستیک بازیافتی این مشکل را حل میکند هم به یک شوخی شبیه است، انگار نه انگار که پلاستیکهای بازیافتی نیز بالاخره باید از یک جایی بیایند (احتمالا از پلاستیکی که قبلا تولید شده!). این ادعا شبیه به ادعای ساخت ماشینی است که الیالابد بدون نیاز به دریافت انرژی کار میکند. ممکن است خود شما یا یکی از همکلاسیهایتان در نوجوانی به دنبال این بوده باشید که چنین ماشینی بسازید و بشریت را نجات دهید اما کمکم متوجه شدید که بشریت به این راحتی نجات داده نمیشود! پرینترهای 3بعدی نیز احتمالا هزینه تولید برخی چیزها را کاهش خواهند داد و در برخی حوزهها قادر خواهند بود با تولید انبوه رقابت کنند اما نخواهند توانست هزینههای تولید را به کلی ناپدید کنند. ادعاهای ریفکین در مورد این فناوری و تحولی که در نظام تولید ایجاد خواهد کرد این نقل قول مشهور از جورج اورول را به ذهن متبادر میکند: “فقط یک روشنفکر میتواند چنین چیزی را باور کند، مردمان عادی نمیتوانند تا این اندازه احمق باشند”.
قسمت اول این پست و نقدهایی که به آقای ریفکین وارد شده را در وبلاگ پادکست بیپلاس بخوانید
مالکیت اشتراکی یا مالکیت خصوصی؟
یکی دیگر از مغالطات ریفکین این است که از رواج اقتصاد اشتراکی نتیجه میگیرد که مالکیت خصوصی به زودی بلاموضوع شده و برچیده خواهد شد. او (تا حدی به درستی) میگوید که مالکیت خودروی شخصی یکی از نمادهای خودمختاری فردی در جوامع غربی است. سپس از رواج استفاده اشتراکی از خودرو در برخی نقاط شهری مثل نیویورک نتیجه میگیرد که فناوری راه را برای عبور از خودمختاری شخصی و حرکت به سوی مالکیت اشتراکی باز کرده است. حقیقت این است که رواج استفاده اشتراکی از خودرو دقیقاً به این دلیل است که این فناوری به ساکنین شهرهای بزرگ اجازه میدهد امکان جابهجایی و خودمختاری بیشتری را با هزینه کمتری بخرند و پسانداز خود را به جای خرید خودرو خرج چیزی کنند که مطلوبیت بیشتری برایشان به همراه داشته باشد. این افراد بیخیال مالکیت خصوصی نشدهاند بلکه صرفاً خدمات حمل و نقل را به جای خودروی شخصی از یک روش دیگر – که احتمالاً برایشان به صرفهتر است – تهیه میکنند. اگر کمی از مرکز شهرهای بزرگ دور شویم میبینیم که این فناوری نمیتواند مطلوبیت بیشتری برای حومهنشینان یا ساکنین شهرهای کوچک ایجاد کند و لذا در آن مناطق توفیقی نداشته است.
در ادامه این بحث، ریفکین مثالهایی از تعاونیهای کوچک محلی به عنوان نمونههای موفق از مالکیت اشتراکی میزند ولی به این نکته توجه نمیکند که این بنگاههای کوچک بیشتر استثنا هستند تا قاعده. تقریبا تمامی تلاشها برای بکارگیری تعاونیها در سطح وسیع و به عنوان یک الگوی مقیاسپذیر (scalable) برای بنگاهداری با شکست مواجه شده است. سپس ریفکین از رفتارهای همدلانه و مشارکتی انسانها صحبت میکند و وانمود میکند این رفتارها تئوریهای اقتصادی رایج را نقض کرده و غلط بودن آنها را اثبات میکنند. این مغالطهای است که خیلی از مخالفان سرمایهداری به آن متوسل میشوند. اما لازم است بطور واضح گفته شود که رفتار عقلانی و بیشینهسازی مطلوبیت که پیشفرض تئوریهای رایج اقتصاد هستند به هیچ وجه منافاتی با رفتارهای همدلانه، مشارکتی و اخلاقی انسان ندارند و اتفاقا این رفتارها را تقویت میکنند. البته این خود بحثی مفصل است که در حوصله این مطلب نمیگنجد.
ریفکین یا مارکس؟
در مجموع میتوان گفت که نظریات ریفکین تکرار حرفهای کارل مارکس در لباسی جدید است. تحلیل تاریخی مارکس این بود که در گذار تمدن بشری از مراحل مختلف، سرمایهداری مرحلهای مهم و حیاتی است که وظیفه فراهم آوردن شرایط برای شکلگیری جامعه کمونیستی حقیقی را بر عهده دارد. مارکس شکلگیری جامعه پساکمیابی (post-scarcity) – یعنی شرایطی که در آن ما با محدودیت منابع و کمیابی مواجه نباشیم – را پیشنیاز جامعه کمونیستی میدانست. بنابراین از دید مارکس وظیفه تاریخی سرمایهداری افزایش بهرهوری تا حدی است که دستیابی به جامعه پساکمیابی امکانپذیر شود. «جامعه هزینه نهایی صفر» که ریفکین از آن صحبت میکند عملا همان جامعه پساکمیابی مارکس است که در آن کمیابی از بین رفته است و همه چیز با هزینه نهایی صفر در دسترس قرار دارد. تنها نوآوری ریفکین جایگزین کردن «تئوری ارزش کار» مارکس با «تئوری ارزش صفر» است که البته بطور واضحی از تئوری مارکس هم اشتباهتر است. بنابراین در کمال تاسف باید به آقای ریفکین متذکر شد که دنیا کارتون نیست! هزینه نهایی در سطح کلان هیچگاه صفر نخواهد شد و اصل کمیابی همواره برقرار خواهد بود.
تصویر این پست را از یادداشت استورات برام هال در سایت veteranstodayarchives برداشتهام.
حدس میزنم آقای بشیر جاویدنیا کتاب را نخوانده و صرفا با گوش دادن به پادکست این نقد را نوشته . توصیه بردرانه : اول کتاب را بخوان بعد نقد آن را بنویس!