جنگ‌ها چطور تمام میشن؟

فکر می‌کنم هر چی ما به گذشته آگاه‌تر باشیم، بهتر بفهمیم که چطوری می‌شه توازن قدرت کرد، آینده‌ی بهتری خواهیم داشت. برای همه‌مون فکر می‌کنم این بهتره.

کنفرانس وین جنگ و صلح بعد از ناپلئون

نویسنده: علی بندری

به این هیچ وقت فکر کردین که جنگ‌ها چطور تمام میشن؟ از کجای جنگ طرف‌های درگیر شروع می‌کنن به صلح و فردای بعد از صلح فکر کردن. با این کنجکاوی شروع کردم به تحقیق کردن و نتیجه‌اش شده این ویدیو که برای اینکه جواب این سوال رو پیدا کنه میره یک نمونه‌ی تاریخی خیلی برجسته‌ای رو از 200 سال پیش میاره، کنگره‌ی وین رو، به اون نگاه می‌کنیم. به زمینه‌اش به اتفاقاتی که اونجا افتاد به اثراتی که در دنیای بعدش گذاشت و فکر می‌کنم یک مقدار به فهمیدن این سوال و یا پیدا کردن جوابش نزدیک می‌شیم که جنگ‌ها چطور تمام میشن؟ 

ویدیوی جنگ‌ها چطور تمام میشن ماجرای کنفرانس وین رو توی کانال یوتیوب بی‌پلاس ببینین


معماران صلح

تمام کردن جنگ واقعا هنرمندی می‌خواد. خیلی چیزها می‌خواد ولی کیفیت کارش فکر می‌کنم کم از کار هنرمند نداره از نظر خلاقیتی که لازم داره. معادله‌ی پیچیده‌ و پر ظرافتی باید حل شه که حتی از معادلات شروع کردن جنگ هم سخت‌تره. چون برای شروع جنگ طرف‌های درگیر مدت‌ها فکر و برنامه ریزی کردن و استراتژی‌های مختلف درآوردن احتمالان. اینجا ولی شرایطش مشخص نیست معلوم نیست از قبل که شما موقعیت خودت و حریفت در لحظه صلح چی می‌خواد باشه. ذهن ادم‌هایی که دارن تصمیم می‌گیرن باید از فاز مبارزه با هم تغییر کنه به دیپلماسی. از تخاصم به دیپلماسی. باید ببینن هر دو نفعشون در صلحه و صلح تصمیم درسته براشون و چه تعادلی چه نقطه‌ی موازنه‌ای می‌تونن پیدا کنن که بعد از اون صلحشون پایدارتر بشه. 

ما باید این معادله رو بفهمیم

معمولا هم آدم‌هایی که درگیر این کارن، دیپلمات‌ها، مذاکره کنندگان صلح آدم‌های خوش‌نامی از توشون در نمیاد. چون قضاوت‌های ما نهایتا اخلاقیه و اینا تصمیم‌هایی نیست که یک طرفش منزه باشه از نظر اخلاقی بتونی بگی کارنامه‌ی پاکی داشته. واقعیتش اینه که اینطور نیست. این که می‌تونه باشه یا نمی‌تونه، باید باشه یا نباید، نمی‌دونم ولی عموما اینطوری نیست. ما هم اینطوری نمی‌بینیمش که این معادله پیچیده با این داده‌ها و ورودی‌هارو چطوری تونستن حل کنن و چون اینطوری نگاه نمی‌کنیم فرصت‌های زیادی رو برای یاد گرفتن از دست می‌دیم. و هرچی ما بهتر یاد بگیریم و بهتر بلد باشیم، در آینده کسانی که می‌خوان صلح درست کنن کار راحت‌تری خواهند داشت.  من فکر می‌کنم. فکر می‌کنم هرچی ما به گذشته آگاه‌تر باشیم، بهتر بفهمیم که چطوری میشه توازن قدرت کرد آینده‌ی بهتری خواهیم داشت. برای همین فکر می‌کنم دونستن این یه چیز لازمیه. یعنی با اونطوری اخلاقی نگاه کردن فرصت یادگرفتن رو از خودمون دریغ می‌کنیم و یه وقتایی دوست دارم بتونم پیچ و مهره‌ی این کار رو ازش سر در بیارم. این یه کنجکاوی شخصیه و این ویدیو هم جوابی برای این کنجکاوی شخصیه. مثل همیشه من نه متخصص علوم سیاسی هستم و نه متخصص تاریخ، علاقه‌مند پیگیر تاریخم و چیزهایی که خوندم رو دارم برای شما تعریف می‌کنم. اگر شما متخصص هستین و اشکالی در حرف‌های من می‌بینین، که به احتمال خیلی زیاد هست توش، لطف کنین بگین که ما هم یاد بگیریم.

مذاکرات صلح

مذاکرات صلح معمولا چیزی هم هست که خیلی طول می‌کشه. فرایند طولانی‌ایه. یعنی اون چیزی که ما انتهای جنگ‌ها مي‌بینیم دیگه ایستگاه اخرشه. شروع فرایند صلح معمولا خیلی خیلی قبل از اینه که جنگ تموم شه. از خیلی قبلش شروع می‌شه بعد استراتژی مذاکره و صلح ممکنه در طول فرایند اصلا شکل بگیره. در نهایت هم می‌رسه به جایی که آماده‌ی مذاکره هستن. 

آماده‌ی مذاکره هستن که چی بشه؟ که دو تا کار بکنن. یه وقتی دارن مذاکره می‌کنن که بگن حالا که جنگ ما تمام شد چی به کی برسه؟ می‌خوان این مناطق و سرزمین‌هایی که سرش جنگه، تکلیفش رو مشخص کنن. این یه مسئله‌ی مهم در مذاکرات صلحه. یه مسئله‌ی مهم دیگه، شاید مهم‌تر از قبلی، اینه که رابطه‌ی خودشون چی میشه فردای صلح. من اینجا کنجکاویم معطوف به دومیه. چون اولی مذاکرات صلحیه که بعد از هر جنگی همیشه بوده. مثال‌های خوبی داره که برای ما هم آشنا هستن. اینکه از مدت‌ها قبل از پایان جنگ دارن سهم برنده‌ها رو تعیین می‌کنن رو شنیدیم دو تا نمونه معروفش رو همینجا. 

کنفرانس تهران

یکی کنفرانسش در ایران بود اون یکی هم اصلا از ریشه‌های مشکلات منطقه ماست. کنفرانس تهران و سایکس پیگو. هر دو اینها هم وقتی بودن که خیلی مونده بود جنگ تموم شه.

 ۲۵٪ جنگ جهانی دوم بعد از کنفرانس تهرانه. کنفرانس تهران که تازه توش دیگه سران متفقین استالین و روزولت و چرچیل پیش هم نشستن به صحبت. مذاکرات در رده‌های پایین‌تر یا اصلا مذاکرات درباره شرایط صلح بین روزولت و چرچیل از خیلی وقت پیشش شروع شده بود. وقتی هم که این سه رهبر نشستن در تهران صحبت کنن هم داشتن استراتژی پیروزی رو با هم بحث می‌کردن که چه کنیم که هیتلر رو شکست بدیم و هم نقشه دنیای بعد از پیروزی رو می‌کشیدن. که خب حالا این کارها رو هم کردیم المان رو هم شکست دادیم. بعد چطوری می‌خوایم اداره بشه دنیا؟ تکلیف اروپا چی می‌شه‌؟ اروپایی که هیتلر اونجوری اومده بود گرفتش رو ما اومدین نجات دادیم. شوروی و بریتانیا و آمریکا هر سه تا از خارج از قاره اروپا به یه معنی می‌گن ما اومدیم الان اروپا رو نجاتش دادیم جالا چی کارش کنیم؟ 

ویدیوی کنفرانس تهران چرچیل، استالین و روزولت در تهران رو در کانال یوتیوب بی‌پلاس ببینین

 

سایکس پیکو

یا بریم عقب‌تر در جنگ جهانی اول. مناطق عثمانی که افتاد دست فرانسه و انگلیس اینها در میدان جنگ که فتح نکردن اینها رو ارتش‌هاشون. اینها رو کاغذ دو نفر دیپلمات آقایان سایکس و پیکو نشستن نقشه کشیدن گفتن اینجا تحت نفوذ انگلیس اینجا تحت نفوذ فرانسه. قصه‌اش رو کامل در سایکس پیکو و جغرافیای جدید خاورمیانه گفتیم. ویدیوی چرا خاورمیانه آرام نمی‌شود رو هم تو کانال یوتیوب بی‌پلاس ببینین.  نقشه خاورمیانه رو اینها کشیدن تا حد زیادی. دیگه فهمیده بودن که جنگ رو می‌برن کلک عثمانی پیرمرد بیمار اروپا کنده است بالاخره داره از پا در میاد محرمانه سری نشستن گفتن اینجا بشه عراق اینجا اردن اینچا سوریه. این هم سهم هر کدوم از ما. منطقه تحت نفوذ. حرکتی که میگن از دلایل ناآرامی و تنش دائمی خاورمیانه‌اس. ولی بین این ملاقات و این توافق تا تسلیم عثمانی و پایان جنگ دو سال فاصله است. یعنی دو سال مونده هنوز جنگ تمام بشه دارن نقشه‌ی دنیای بعد از جنگ رو می‌کشن. و عجیب هم نیست بالاخره دارن می‌جنگن برای یک هدفی و باید هم آماده باش که اگر اون هدف برآورده شد چی می‌خوان بکنن بعدش؟

بعد از جنگ برنده‌ها چه کار می‌کنن؟

چیزی هم که امروز اینجا می‌خوایم درباره‌اش حرف بزنیم این قسمته بیشتر. اینکه چطوری بعد از جنگ برنده‌ها میخوان یه تعادلی یه سیستمی درست کنن که حداقل مدتی اگه میشه هرچی طولانی تر کار کنه. همه اینقدری ازش راضی باشن که نیرزه براشون دوباره جنگ شروع کنن براش. این رو می‌خوام درباره‌اش حرف بزنیم تو این ویدیو با نگاه به یک مثال تاریخی خیلی مهم.  مثال درباره‌ی اروپا. 

 

پایان جنگ‌های ناپلئونی

اول قرن نوزده در پایان جنگ‌های ناپلئونی جایی که قدرت‌های بزرگ اروپایی نشستن نقشه دنیای جدید رو طوری بکشن تعادل رو توش طوری برقرار کنن که دیگه اروپا همچین جنگ ویرانگری نبینه. با خرد پس نگر تاریخی الان می‌گیم که خوردن تو دیوار. چون دنیا همچنان جنگ داره و داشته. اما می‌شه هم دقیق‌تر شد نگاه کرد که اینکه این نتونست برای همیشه جلوی جنگ رو بگیره یعنی کلا شکست خورد؟ بی دستاورد بود؟ یا نه موفقیت داشت. می‌شه اینطوری نگاه کرد که جامعه بشری چه راه درازی آمد تا به چنان نقطه‌ای رسید. بعد هم از اون چی میشه یادگرفت برای امروز؟ هم در فهمیدن دنیا و هم در تلاش برای ساختن آینده. 

اینجا درباره کنگره وین حرف می‌زنیم. اکر موضوع براتون جالب بود بگین که یه بار هم درباره معاهده ورسای و کنفرانس صلح پاریس حرف بزنیم که ۱۰۰ سال بعدش و در پایان جنگ جهانی اول برگزار شد. فعلا ولی بریم وین.

کنگره وین

صلح میگن وضعیتیه که توش نمی‌جنگیم. در جنگ نبودن یعنی صلح. این ممکنه باعث شه خیال کنیم صلح وضعیت عادیه و جنگه که استثناس. اگر هم امروز چنین باشه داستان تاریخ بشر این نیست. حالا من میگم تاریخ بشر ولی اینجا داریم درباره تاریخ اروپا صحبت می‌کنیم. محدودیم به تاریخ اروپا. تاریخ اروپا مخصوصا از قرون وسطی به این طرف چندین قرن تاریخ جنگ‌های پی در پی بود. هر چی پول داشتن پادشاهی‌ها هزینه لشکر می‌کردن. بودجه نظامی می‌رفت تا بیش از نود درصد بودجه کل کشور رو می‌بلعید. از قرن نوزده بود که صلح حداقل برای مدتی تبدیل شد به وضعیت پایدار جدید. مخصوصا داریم درباره رابطه قدرت‌های بزرگ حرف می‌زنیم. صلح یعنی جنگی نبود بین قدرت‌های بزرگ. از زمان کنگره وین تا جنگ جهانی اول. برای ۱۰۰ سال یا دقیق‌تر ۹۹ سال. و این دستاورد کنگره وینه. دستاورد سیاستمدارهاییه که هیچ کدوم با معیارهای امروز سیاستمدارهای خوبی حساب نمی‌شن 

به لحاظ فکری و ایدئولوژیک بیشتر اینها طرفداران حفظ پادشاهی‌های سنتی اروپا هستن تا باز کردن جامعه. احتمالا اما تونستن یه سیستمی درست کنن که حداقل تا ۱۰۰ سال به جون هم نیفتن و مردم اروپا هم، حالا که اینها همه پولها رو نمیریزن تو ارتش، فرصت کنن زندگیشون بهتر بشه. چون حالا دولت‌ها واقعا میتونستن بیان و هزینه کنن برای اینکه وضع مردم رو بهتر کنن. و صلح اینجا هم مثل همیشه بذرش در دوران آرامش کاشته نشد بلکه در اوج جنگ کاشته شد. جایی که شروع میکنن آدم‌هایی در راس کشورهای درگیر مناقشه فکر کردن تخیل کردن دنیای بعد از جنگ. از همونجا می‌شه که مدت‌ها قبل از اینکه سر و صدای تیر و تفنگ‌ها بخوابه رقص ظریف و پیچیده و پر از ریزه کاری‌ای شروع می‌شه که بهش می‌گیم دیپلماسی. 

صلح یعنی چی؟

و صلح حداقل اونطوری که رئالیست‌های دنیای سیاست می‌گن ادامه جنگه همونطور که ژنرال نامی ارتش پروس میگه ادامه سیاسته با ابزار دیگری. و مذاکرات صلح از نظر استراتژیک می‌تونه به پیچیدگی جنگ باشه. عملگرایی ضمن حفظ اصول. موازنه قدرت balance of power اصطلاحیه که زیاد می‌شنویم تو این دوره. حفظ دستاوردهای میدان، هنر ظریف مصالحه. 

پیمان‌های تاریخی مهم هر کدوم دوره‌ای از تاریخ رو تعریف می‌کنن. به اروپای بعد از کنفرانس وین میگن عصر مترنیخ Metternich Era که اشاره داره به نقش محوری مترنیخ صدراعظم امپراتوری هابسبورگ اتریش. میزبان کنفرانس امپراتوری هابسبورگ بود. در شکل گیری توافق و در نتیجه ترسیم نقشه اروپای بعد از ناپلئون نقش مترنیخ پررنگ بود و این کنفرانس و توافقی که بهش می‌رسن و طراح این صلح معمارش در واقع مترنیخ بود. 

 

بعد از ناپلئون کسی نمی‌دونه مرزها کجاس؟

بریم به ابتدای قرن نوزده. اروپا خسته از جنگ. بی رمق. چند دهه جنگ بی امان نفس قاره رو گرفته. انقلاب فرانسه نظم قدیم رو در فرانسه به هم زد. بعد انقلابیون فرانسه راه افتادن به صادر کردن انقلاب و زیر و رو کردن نقشه‌های قدیمی و کشیدن نقشه‌های جدید و برقرار کردن نظم تازه در اروپا.

 عصر ناپلئون نه فقط چهره ملت‌های اروپایی اصلا اروپا رو عوض کرده بود. زندگی نه برای مردم عادی مثل قبل بود نه برای اشراف. مزارع مردم شده بود میدان نبرد. کاخ اشراف ستادهای استراتژیک جنگ. و بعد که جنگ تموم شد هیچکی نمی‌دونه در واقع مرزها کجان. یه نقشه‌ای از قبل از جنگ هست که میخوان بهش برگردن ولی واقعیت روی زمین با اون نقشه فرق می‌کنه. اون نقشه مثلن پولند/لهستان داره ولی در واقعیت اون زمین‌ها در اشغال روسیه است. و روسیه و پروس نمی‌خوان لهستانی باشه اونجا اصلا. یه چیزی که این‌ها باهاش می‌رن توی مذاکرات اینه که لهستان نباشه. انتظار روسیه اصلا اینه که من از اینجایی که هستم نمی‌رم بیرون، می‌خوامش، بی‌خود که نگرفتم. هستم و نمی‌رم بیرون. 

از اون طرف ولی اتریش که میزبان این مذاکرات هم هست مثلا لهستان رو میخواد که اونجا به وجود بیاد به عنوان حایلی در برابر روسیه. یا کلی از خاکی که تو اون نقشه‌های ۱۷۹۲ مال فرانسه است در واقع الان در اشغال پروسه. یعنی درسته که رسما با پایان جنگ اون نقشه رو برگردوندن ولی میدونن همه که اون نقشه دیگه جواب نیست. نقشه و سیستم جدیدی لازمه. 

منتها اتریش و بریتانیا و روسیه دوست دارن گفتگو از همون نقشه شروع شه. از نقشه ۱۷۹۲. فرانسه برگرده همون جایی که قبل از این جنگ‌ها بود. فرانسه و پروس میخوان ولی نقطه شروع نقشه ۱۸۰۶ باشه. در ۱۸۰۶ فرانسه از ۹۲ وضعش بهتره ولی به خوبی اوج ناپلئون هم نیست. اینکه فرانسه می‌تونه یه خواسته‌ی اینطوری داشته باشه ذهن رو می‌بره سمت اینکه چه دیپلماسی هنرمندانه‌ای داره می‌کنه مذاکره کننده‌ی فرانسه. تالرینت.جالا بهش می‌رسیم. اینجوری که نگاه کنیم کنگره وین محل هنرنمایی گروهی از ماهرترین دیپلمات‌ها و کارشناس‌های اون روز اروپاست. هم در مقام مذاکره کننده‌های اصلی هم در کمیته‌های جانبی. ولی همه‌اش در عمل زیر سایه تهدید فرانسه است که نا آرامی این بیست ۲۵ سال گذشته رو شروع کرده.

ارتش بزرگ فرانسه

ارتش‌های اروپایی قبل از ناپلئون در مقابل اون سپاه عظیمی که ناپلئون تونسته بود به میدان بیاره خیلی کوچیک بودن.  سربازگیری فرانسه ناپلئون از مردم عادی بود. خدمت سربازی عمومی چیزی بود که تا قبل از ناپلئون وجود نداشت. برای همین اندازه ارتش های اروپایی از یه حدی بیشتر نمی‌شد. 

ناپلئون ولی جمهور مردم رو به جنگ فراخوانده بود. ترکیب این اندازه مهیب ارتش با تاکتیک‌های تازه جنگی کمک کرده بود از ۹۰ نبرد ارتش ناپلئون در ۸۰ تاشون پیروز بشه که رکورد حیرت انگیزی بود و در نتیجه‌اش نقشه فتوحات ناپلئون شده بود همچی چیزی. و آخرش هم هیچ کدوم از رقبا نتونستن ناپلئون رو شکست بدن. ناپلئون رو ائتلاف فراگیری از همه قدرت‌های اروپایی شکست داد. تازه اون هم به کمک زمستان روسیه و البته اشتباه پرشمار خودش.

 یعنی دیدن هیچکی حریف اون ارتش نمی‌شه، اما اگه همه بهش حمله کنن اون که بالاخره نمی‌تونه همه جا بجنگه بالاخره شکست میخوره. و همین هم شد. و فرانسه بالاخره شکست خورد.

هدف مشترک صلح

از دل سال‌های پر از جنگ ابتدای قرن نوزده سیاستمداران و حاکمانی در امدن که حالا هدف مشترکشون صلح بود. صلح با جهان نه‌ها صلح با هم. اگر هدفشون صلح با جهان بود شاید باید عثمانی رو هم دعوت می‌کردن مثلا. یا شاید بعدش اینطوری شروع نمی‌کردن در زمین مستعمره‌ها در آسیا و آفریقا با هم گلاویز شدن. هدفشون این بود که دیگه جنگی فراگیر بین خودشون، قدرتهای بزرگ اروپایی، نباشه. نه چون نیک نفس و صلح طلب بودن نه چون یهو عاقل‌تر شده بودن. فقط چون جنگ‌های بعد از انقلاب فرانسه چنان ترسونده بودشون که حالا انگیزه پیدا کرده بودن که با هم همفکری و همکاری کنن از خواسته‌هاشون بیان پایین مصالحه کنن یه طوری که دوباره اسیر اون کابوس نشن.

این حتما انگیزه مهمیه. شاید انگیزه‌های انسانی هم داشته باشن. شاید دلشون هم به رحم آمده از کشته شدن مردم. در بسیاری از خانواده‌های دهقانی در اروپا میگن دیگه مرد جوانی نمونده بود بعد از این سال‌های جنگ. شاید از اون فشار مالی جنگ هم میخوان فرار کنن. شاید هم حساب کتاب سیاسیشونه برای اینکه موقعیتی رو که تو جنگ به دست اوردن از دست ندن. هر چی هست الان دنبال پی ریزی یک صلح بادوامن. 

سیساتمدارانی محافظه کار، نگران از اینکه اندیشه‌های روشنگری باعث ناآرامی و جنگ و بی‌ثباتی شده و طرفدار حفظ پادشاهی‌ها و دنیای قبل از روشنگری. می‌خوان هم ناپلئون رو شکست بدن هم حتی انقلاب فرانسه رو. نگرانن که انقلاب سرایت کنه به بقیه جاها. اندیشه‌های انقلابی رو می‌خوان مهار کنن.  یه Undo بزنن چند دهه برن عقب کلا.

و جالب اینکه تونستن. یه سیستمی رو در کنگره وین دراوردن که ۱۰۰ سال یا دقیق تر ۹۹ سال اروپا رو از جنگ‌های فراگیر بین قدرت‌های بزرگ حفظ کرد. جنگ شد جنگ کریمه بود ولی محدود بود و در گستردگی نه شبیه جنگ‌های ناپلئونی اول قرن نوزده بود نه ربطی به جنگ جهانی اول قرن بیست داشت. برای همینه که نمی‌شه گفت کنگره وین شکست خورده بود و ناموفق بود.

مطمئن‌تر می‌شه این حرف رو زد وقتی به اروپای قبل از اون نگاه کنیم. قرن ۱۶ قرن ۱۷ قرن ۱۸ اروپا درگیر جنگ‌های بزرگ بود. بین قدرت‌های بزرگ. اون وقت در کل قرن ۱۹ همچین جنگی نداشتیم دیگه که قدرت‌های بزرگ سال‌ها درگیرش باشن. این رو از اینجا هم می‌شه دید که سهم بودجه نظامی در بودجه دولت‌ها کم شد. قبلش می‌شد دولتی تا ۹۵٪ بودجه‌اش رو صرف ارتش کنه ولی بعد که قرار نبود و لازم نبود پول رو هزینه نظام کنن رسیدن دولت‌هایی به جایی که در قرن نورده پول رو داشتن خرج می کردن که وضع مردمشون بهتر بشه نه فقط برای اینکه قدرت خودشون رو حفظ کنه. این دستاورد بزرگی بود. حالا دستاوردهای وین و دنیای بعد از کنگره وین مال وقت دیگریه. بریم اینجا سراغ خود کنگره ببینیم چی بود و کیا بودن و چی کار کردن توش. 

 

آینده به دیروز و پریروز شبیه باشه

گفتیم قدرت‌های بزرگ اینجا بودن. اینها کی ان در اول قرن نوزده اروپا؟ هابسبورگ‌ها از امپراتوری اتریش، رومانف‌ها تزار الکساندر روسیه، فردریک کبیر از پروس و البته بریتانیا. این‌ها چهار قدرت بزرگ اروپای اون روز هستن. خواست مشترک همه‌شون اینه که برگردن به دوران خوش قبل از ناپلئون. اینها محافظه کار هم هستن اصطلاحا. قدرت‌های سنتی اروپا. گریزان از جمهوری و آشوب. حالا اون گذشته ای که دنبالشن دقیقا یکی نیست. پولی همه میخوان برگردن عقب. آینده رو شبیه‌تر به دیروز و پریروز می‌پسندن تا به امروز.  این از مهمترین نکته‌های کنگره وینه. برای اینه که می‌گیم نشستی نیست فقط برای تمام کردن جنگ قبلی. یه هدفش هم اینه که جلوی جنگ بعدی رو بگیره. در کجا جمع می‌شن؟ در وین. شهر موزیک و پارتی و صفا. پایتخت باشکوه امپراتوری اتریش و هابسبورگ‌ها. 

 

مترنیخ دیپلمات مبتکر اتریش

ابتکار نشست هم مال مترنیخ بود. اصلا به دوره بعد از کنفرانس وین میگن عصر مترنیخ. چون معمار این سیستم جدید اروپا بود ایشون. دیپلمات مبتکر اتریشی پیشقدم شد برای این کار. مردی که همون قدری به زیرکی معروفه که به مصمم بودن. بدنام تاریخ البته در سیاست داخلی و حکومت داری و خوشنام در دیپلماسی. کارنامه اش از اوناییه که مغز آدم قولنج میکنه وقتی میخواد ارزیبایش کنه. معمار صلح ۱۰۰ ساله‌ای شد که از نظر دوام در اروپا بی‌نظیر بود و دولتمردی بود که سرکوب مردم، جاسوسی از مردم، سانسور و محدود کردن بسیاری از ارزش‌های لیبرال در راس سیاست‌هاش بود برای جامعه اون روز اتریش و بقیه امپراتوری هابسبورگ. 

مترنیخ استاد اون چیزی بود که بهش میگن رئال پولتیک. بی خود نیست که ۱۵۰ سال بعدش وقتی کیسینجر می‌خواست نز دکتراش رو بنویسه رفت سراغ این آدم و کتابی نوشت با عنوان A world restored  درباره مترنیخ دیپلمات اتریشی که اصلا هدفش از برگزاری و میزبانی کنگره وین همین دوباره زنده کردن اروپای قدیم بود. تا حدی. یعنی مثلا نمیخواد اون امپراتوری مقدس روم رو که نه دیگه مقدس بود نه ربطی به روم داشت نه حتی امپراطوری واقعی بود برگردونه. اون رو می‌فهمید که دیگه دوره‌اش تمام شده و کارکردی نداره حتی برای اتریش هابسبورگ. ولی چیزهای زیادی از گذشته رو میخواد. اول با هماهنگ کردن این ائتلاف قدرتها علیه ناپلئون و بعد که موفق شدن در شکست دادنش در طرح ریزی اروپای بعدش. اروپایی که نه تنها از خطر ناپلئون در امان باشه بلکه در برابر آشوب‌های ملی گرا یا انقلابهای لیبرالی که بوش می‌آمد به زودی در اروپا بلند شن هم بیمه شده باشه. چون حواسمون باشه شکست دادن ناپلئون شکست دادن ارتش مردمی فرانسه هم بود که پشتش ایده‌های انقلاب فرانسه بود. یعنی اینها به عنوان نظام مستقر الان می‌خواستن ریشه انقلاب‌ها رو دیگه بخشکونن که بتونن همون سیستم جکومتیشون رو ادامه بدن باز. 

موقعیت اتریش در شروع کنفرانس وین

چون داریم می‌گیم وین اتریش خوبه یه خورده به موقعیت اتریش در شروع کنفرانس فکر کنیم. هابسبورگ‌ها قرن‌هاست دشمن اصلیشون که همه‌اش باهاش درگیرن عثمانی اه. شباهت‌های جالبی هم به هم دارن. یکیش که اینجا مهمه اینه که هر دو به شدت متنوع هستن. تنوع ملیتی و قومیتی و زبانی و مذهبی دارن. در هابسبورگ اتریشی‌ها هستن، جمعیت بزرگ مجارها هستن، چک‌ها، اسلواک‌ها، اسلون‌ها، کروات‌ها، صرب‌ها، گروه‌هایی از ایتالیایی‌ها جرمن‌ها و پولیش‌ها همه هستن.  می‌بینیم اینها بعدا هر کدوم ملتی شدن چند دهه بعد که ملیت سکه روز شد در اروپای اون موقع. ولی مثل چند قرن پیش در امپراتوری هابسبورگ بودن. 

عثمانی رو همون ترکیه نبینیم

عثمانی هم همین بود. عثمانی رو من قبلا به اشتباه گفتم تو این کانال که همون ترکیه است مثلا بگیم ترکیه بهش. این ممکنه اشتباه خیلی گمراه کننده‌ای باشه و باعث یشه تصویر خیلی غلطی بگیریم از اون امپراتوری. در سرزمین‌های عثمانی مسلمان بود، مسیحی بود، یهودی بود، زرتشتی بود. ترک بود، یونانی بود، بلغاری بود، بوسنیایی بود، صرب بود، آلبانیایی بود، رومانیایی بود، عرب بود. چقدر کرد بود. ارمنی بود. هیچ کدوم اینها هابسبورگ و عثمانی هم اوج عصر ملی گرایی رو تاب نبوردن و هر چند تا جنگ جهانی اول خودشون رو کشوندن ولی اونجا دیگه رفتن به بایگانی تاریخ. و چقدر ملت و دولت ملی از توی این سرزمین‌های این‌ها درآمد و چقدر گرفتاری. هم عثمانی و هم هابسبورگ. 

حالا این هابسبورگ‌ امپراتوری اتریشه که میزبان کنگره وین شده و می‌خواد جایگاه خودش رو حفظ کنه یا برگردونه و ازاون ور هم مواظب باشه یه طوری سیستم رو بچینن که فرانسه دوباره شاخ نشه بیاد سمت اینها. موازنه قدرتی درست کنن که هیچ قدرتی نتونه چیره باشه بر بقیه. نه فرانسه‌ای که ارتشش همین چندی پیش شکست داده همین هابسبورگ‌ها رو. نه روسیه‌ای که حداقل ادعا می‌کنه اون ارتش فرانسه رو‌ متوقف کرده. نه کسی توانش رو داشته باشه تو این سیستم تعادل‌های جدید نه انگیزه اش رو داشته باشه که بندازه همه رو تو دردسر تازه‌ای و چنین تجربه انسانی ویران کننده‌ای بر سر اروپا بیاره که میلیون‌ها کشته بذاره رو دستشون. این سیستم موازنه قدرت راه حل مترنیخ بود برای جلوگیری از تکرار چنین فاجعه‌ای. 

از هر کشور چه کسانی آمدن به کنفرانس وین

نماینده اصلی اتریش میزبان در کنگره وین مترنیخ بود.  نماینده‌های بقیه رو هم ببینیم. 

تزار الکساندر روسیه

از روسیه خود تزار الکساندر شرکت کرده در اجلاس. الکساندر یکم خیلی خیلی شخصیت عجیبیه. کلا سیاستمدارهای اون دوره رو نباید با مثلا دیپلمات‌های الان شخصیتشون رو مقایسه کنیم انگار. از یه نهادهای دیگری می‌امدن و همه چیشون فرق می‌کرد و اینها بعضیاشون حقیقتا شخصیت‌های عجیبی بودن. و خیلی با بعدی‌هاشون فرق می‌کنن. 

 اینطوری که ایشون در این ویدئو می‌گفت با هر دیپلماتی که در مذاکرات سیاسی شرکت کرده صحبت کنی می‌گن شخصیت طرف و روابط شخصی مهمه. هر چند هیچ کس در ادبیات امروزی دانشگاهی علوم سیاسی از روابط شخصی و شخصیت‌های شرکت کننده در مذاکرات صحبت نمی‌کنن البته. اما مهمه و اقرگذار. 

خلاصه در اون موقع که شخصیت‌ها مهم‌تر هم هستن، چون چیزهای دیگه کم‌تر مهمه. این‌ها با شخصیت‌های غریبشون در صحنه هستن. و تزار الکساندر یکی از عجیب‌ترین‌ها هم هست. من هرچی درباره‌اش بیشتر میخونم کمتر می‌فهمم که این چطوری بوده اصلا. خیلی رمز الود خیلی متناقض خیلی انگار دم دمی مزاجه. 

از یه طرف می‌گفت من از پادشاهان روشن ضمیرم enlightened monarch هستم و میخوام در روسیه تفکیک قوا باشه و چی باشه و چی باشه. از اون ور میگفت من رو خدا انتخاب کرده که بر روسیه فرمانروایی کنم. یه روز می‌خواست پرچمدار ارتش‌های مسیحی بشه و ناپلئون رو مشمول بخشش مسیحی کنه یه روز بقیه رو تهدید می‌کرد که دوباره بریم به جنگ بعد یه روز دم از ارزش‌های لیبرال می‌زد. بعد چنین شخصیتی خودش شخصا آمده بود در مذاکرات وین. به مذاکره با دیپلمات‌های بقیه قدرت‌های اروپا. 

اومده بود وین به عنوان ناجی اروپا. که اره ناپلئونی رو که همه‌تون رو لوله کرد ما بودیم که متوقف کردیم. در واقعیت هم ارتش روسیه بود که با فرماندهی خود تزار وارد پاریس شد و اشغال کرد فرانسه رو و ناپلئون رو تسلیم کرد.  پشتش هم گرمه به ارتش عظیمی که داره. پرجمعیت‌ترین کشور اروپا. ارتش بسیار بزرگ و قوی. البته نیروی زمینی. نهادهای ضعیف حکمرانی ضعیف و از نظر فنی هم توسعه نیافته. 

 بعد این شفاف نبودن دیپلماسیش هم تو اون دوره و بعدش ضربه می‌زنه به روسیه.

 یه نکته حاشیه‌ای من سر همین یاد گرفتم. میگن بعضی از کارشناسان سیاسی و تاریخی که یه امتیازی که دموکراتیک‌ترهایی مثل فرانسه و بریتانیا داشتن این بود که در سیستمی که دموکراسی بیاد اطلاعات و انگیزه‌ها درز می‌کنه. نمی‌مونه پشت درهای بسته تصمیم گیری. میاد بیرون و روش گفتگو ممکنه شکل بگیره حتی و برای همین دولت بریتانیا اگر بیفی با دولت فرانسه داشته باشه می‌زنه بیرون که این نگاه تهاجمی داره، نیت تهاجمی گرفته مثلا. اما روسیه که کلا بسته است سیاستمدار و افکار عمومی دسترسی به شکل فکر کردن حاکمانش، ناتوانه حتی از سیگنال درست دادن بعضی وقت‌ها و ممکنه اهدافش رو اشتباه متوجه بشن بقیه بازیگرها. و چون اون سبگنال هم نیست نمی‌تونه اصلاح کنه. تزار الکساندر و تزارهای دیگه انگار هیچ وقت نمیخواستن بیان استانبول رو اشغال کنن. ولی در چند نقطه مهم  عملکردش در لندن تفسیر شد به بلندپروازی های سرزمینی.  و در نتیجه انگیزه پیدا کردن برای جنگ پیشگیرانه اصطلاحا با روس‌ها و نه با مثلا فرانسه. و وقتی بخواد دولتی جامعه‌اش رو راضی کنه به جنگ احتمالا طولانی و سنگین و پر تلفات و هزینه‌ای مثل جنگ روسیه باید بره در ذهن جامعه این رو بکنه هیولا و یه چیزی که به هیولا کردن کمک می‌کنه ناشناس بودنه و چیزی که به غریبگی و ناشناسی کمک می‌کنه درهای بسته جامعه است.

 چنانچه روسیه تزاری اینجوری بود در جامعه بریتانیا به نسبت فرانسه. وگرنه اینطوری که نیست که همه دیکتاتورها ستیزه جو باشن. دیکتاتورها مخصوصا دیکتاتورهای نظامی خیلی وقت‌ها دیدیم که عموما دنبال صلح و ارامشن خارج از مرزهای خودشون. منتها روسیه کم کم تبدیل شد به اون کشور دور با زبان عجیب و غریب. این حرف رو من در این ویدیوی خیلی جالب از این آقا شنیدم میگفت اینطوری که نگاه کنیم دوران بدون جنگ بعد از وین تا کریمه مدیون برقراری رژیم لیبراله در فرانسه. که این باعث نزدیکی بیشتر شد و نمی‌تونست دیگه فرانسه تبدیل به اون دشمن بزرگ بشه.  و از اون طرف یکی از گرفتاری‌های قرن بیستم هم اینه که روسیه بعد از جنگ سرد دموکراتیک نشد. حرف جالبیه.

برگردیم به تزار الکساندر یکم امپراطور روسیه که آمده وین. و از روسیه‌ای میاد که نه تنها همین الان کلی زمینهایی که آزاد شدن از ناپلئون دستشه، از اون طرف همینطور داره به سمت جنوب هم پیشروی می‌کنه. قفقاز هم پیشروی کرده این همون تزاریه که در گلستان ترکمن چای قفقاز رو از ایران جدا می کنه سر دسترسی به دریای سیاه با عثمانی درگیره و داره حوزه نفوذش رو در اروپای شرقی گسترش می‌ده. از وین هم همین اروپای شرقی و لهستان و اوکراین و اینها رو می‌خواد.

پروس قدرت نظامی-سیاسی جدید 

قدرت بزرگ دیگر اون روز پروسه. قدرت تازه اروپا. نظامی و سیاسی. هر چند اون موقع هم کوچیکه هم به نسبت بقیه کم جمعیت. ولی قدرت منطقه‌ای بود که می‌خواست بشه قدرت جهانی. از قدرت منطقه‌ای قوی تا قدرت جهانی ضعیف. از نظرهایی اینها همه اون چیزی بودن که هابسبورگ اتریش نبود. دو امپراطوری المانی جرمن دو برادر متفاوت از هم. اتریش بزرگ بود پروس کوچک و پراکنده. یکپارچگی سرزمینی نداشت اصلا. اون قدیمی بود این جوون و تازه. اون متنوع بود این  متشکل از مردمان جرمن. اتریش قدرت نظامیش کم بود الان کمتر از اونی که برای حفظ چنان امپراطوری عظیمی لازم بود پروس انگار کشوری بود که دور ارتشی درست شده قوی‌تر از خود کشور و در نتیجه تهدیدی دائمی برای همسایه‌هاش. با جاه طلبی‌های سرزمینی. دو تا امپراطوری جرمن ولی خیلی متفاوت.

پروس یک حکومت مدرن بود که امده وین که اون هم در لهستان و هم از اون ور در راینلند منطقه مرزی با فرانسه سرمزینهای جدید بگیره. که اون هم خیلی جالبه چون بخشی از زمین‌هایی که میگیره بعدا توش معادن ذعال سنگ و اهن زیادی پیدا میشه که در زمان وین نه اهمیتش معلوم بود نه اینکه کسی از وجودشون اونجا خبر داشت. ولی بعدا کمک بسیاری می‌کنه به صنعتی شدن و رشد بیشتر و قوی‌تر شدن پروس و بعدا آلمان. بیشترش بعدا. 

از پروس هم صدراعظم شرکت کرده در اجلاس. Hardenberg آمده اتریش با این هدف که پروس رو یکی دو قدم ببره جلوتر در مسیر تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ اروپایی. یه مقطع‌هایی هم انگار البته فردریک ویلهلم امپراطور شرکت می‌کنه. خیلی می‌خواد لهستان رو بگیره ساکسونی رو بگیره و یه نیم نگاهی هم به بقیه مناطق آلمانی زبان داره

چون یکی از نتیجه‌های جنگ‌های ناپلئونی از بین رفتن امپراطوری مقدس روم بود. این یه نهادی بود که ناپلئون لی هم تحت تاثیر الکساندره انگار جمعش کرده بود و کسی هم دنبال برپا کردنش نبود و معنیش ابن بود که اون کنفدراسیون شل و ولی هم که این دولت شهرهای کوچیک و بزرگ آلمانی زبان وسط اروپا رو به هم وصل میکرد. الان دیگه نبود و اینها همه افتاده بودن بین دو قدرت بزرگ پروس و اتریش و هر دو یه نیم نگاهی هم به اینها داشتن. با این تفاوت که اتریش قدرت در حال افول بود و پروس در حال اوج گرفتن. که البته این رو الان دیگه واضح‌تر می‌دونیم و می‌بینیم که کمتر از یک قرن بعدش امپراتوری اتریش فروپاشید و پروس اینقدر بزرگ شد که عملا شد امپراتوری آلمان. 

این از اتریش و روس و پروس یه قدرت از این طرف اروپا. از اون ور کی بود سر میز؟ بریتانیا و فرانسه.

بریتانیا با وزیر خارجه

بریتانیا با وزیر خارجه شرکت کرده در کنفرانس. بریتانیایی که بخش زیادی از هزینه جنگ و شکست ناپلئون رو داده. اونها هم دنبال این هستن که نذارن یه قدرت مسلط در اروپا درست بشه و میخوان موازنه قدرت بشه و اینها. منتها یه فرق اساسی دارن اینها با بقیه. در بریتانیا یه دموکراسی مانندی هست همون موقع. یعنی برای بقیه حاضرین افکار عمومی کشورهاشون عملا نقشی در تصمیمی که می‌گیرن نداره. تزار الکساندر خیلی لازم نیست به این فکر کنه که حالا این تصمیمی که میگیره باعث میشه حکومتش در روسیه ضعیف بشه یا رقیب سیاسیش اینو علیهش استفاده کنه یا چی. اما در بریتانیا هم رقیب سیاسی هست هم مطبوعات هست و سیاستمدار بریتانیایی چون از یه سیستم شبه دموکراتیکی میاد با استانداردهای قرن نوزدهی دستش یه مقداری بسته تره. وقتی برمیگرده باید در یه جلسه چهار ساعته از بندهای توافق دفاع کنه جلوی پارلمان. یا بره جواب بده چرا زیادی قاطی این پارتی مهمونی‌های رقص سلطنتی‌های اروپا کردی خودتو و زنتو. 

و این بریتانیایی هم هست که قوی‌ترین کشوره بین این قوی‌ترین قدرت‌ها. دشمن بزرگش فرانسه شکست خورده و به کمک نیروی دریایی عظیمش حاکم بی رقیب آبهای دنیاست. درباره عمق استراتژیک گاهی می‌شنویم کشوری که عمق استراتژیک داره یعنی شهرهاش از منطقه‌های جنگی بالقوه خیلی فاصله دارن. بریتانیای قرن نوزده با تسلطی که روی همه آبراه‌های دنیا داشت امنیتی بی‌نظیر داشت در برابر اشغال. در طول تاریخ هیچ کشوری اینقدر خیالش راحت نبود از اشغال که بریتانیای این دوره بود. جمعیتش به نسبت بقیه خیلی زیاد نیست اما از جمله به کمک ابداعات و پیشرفت‌های انقلاب صنعتی بسیار ثروتمند شده. درباره اینکه چطوری اینطوری شده در اپیزود ۸۸ پادکست بی پلاس از قول کتاب دنیا چطور ثروتمند شد مفصل‌تر حرف زدیم خلاصه‌اش اینه که مجموعه‌ای از عواملن طبعا فرهنگش، نهادهاش، موقعیت جغرافیاییش، ترکیب جمعیتی، استعمار، همه‌ی این‌ها باعث همچین موقعیتی شدن. در طول همین جنگ‌های ناپلئونی از مستعمرات فرانسه اینجا و اونجای دنیا چندتا رو انگلیس برداشته برای خودش و همین‌ها وضعشون رو بهتر هم کرده. نمونه‌اش آفریقای جنوبی که اینجا قصه اش رو گفتیم

وضعیت داخلیش هم جالبه.بعد از قرنی درگیری و دوپارگی و جنگ داخلی لیبرالها در انگلستان بر محافظه کارها پیروز شده بودن و حالا قدرت پارلمان از پادشاه بیشتر بود. پادشاهی رفته بود پشت صحنه. قدرت حالا بیشتر از اریستوکرات‌ها و زمین دارها دست شهری‌ها و بیزنسی‌ها و صنعتی‌ها بود. کسانی که دنبال آزادی تجارت بودن، رواداری مذهبی، حقوق سیاسی بیشتر ضد برده داری. دولت اون موقع بریتانیا البته بر خلاف چند دهه قبلش یه هوا محافظه کاره به نسبت. احتمالا در واکنش به همین انقلاب فرانسه و اینها. نماینده بریتانیا هم در وین ادم مهمیه که اون هم محافظه کاره. Casterleagh خونده می شه kaser leyy ایشون طرفدار این بود که انگلیس نباید تو موقعیتی بیفته که لازم بشه نیروی نظامی بفرسته به اروپا. اروپا باید آرام و با ثبات بمونه که بریتانیا که الان دیگه عملا تنها قدرت استعماری دنیاست بتونه در اطراف دنیا به کارهاش برسه و از مستعمراتش پول در بیاره. انگیزه به کنار،  صلح و آرامش در اروپا برای بریتانیا مهم بود. اینکه اون طرف کانال یک هلند مستقل قوی متحد انگلستان درست بشه براشون مهم بود. که جلوی گسترش فرانسه رو از این ور بگیره. از اون ور هم مرزهای فرانسه با اسپانیا و ایتالیا سفت بشه. که خلاصه سه تا خط قرمز سفت اطراف فرانسه باشه که نتونن فکرهای دیگه بکنن برای بریتانیا مهمه. این‌ها خواسته‌هاییه که کم و بیش با این‌ها میره به وین.

فرانسه بازنده‌ی جنگ

اما اخرین قدرت سر میز. فرانسه.

یک کار خیلی جالب و درس آموزی که اینها کردن این بود که فرانسه رو هم دعوت کردن به وین. فرانسه‌ای رو که خب بازنده جنگ بود. یعنی همه فتنه از اونجا بود. الان هم شکست خورده در اشغال بود ولی همه می‌دونستن فرانسه به هر حال قدرت بزرگیه و هم نبودنش در مذاکرات ریسکه و هم بودنش کمک می‌کنه بتونن موازنه کنن مثلا قدرت روسیه رو. برای همین هم بریتانیا خیلی تلاش کرد فرانسه رو بیاره اونجا که الکساندر هرچی می‌خواد نگیره. دومین کشور پرجمعیت اروپا با ماهرترین ارتش اروپا.  

خلاصه فرانسه هم بود اونجا و دیپلمات نامی و قدری داشتن به نام Talleyrand از اینهایی که گربه مرتضی علی واقعا. با هر رژیمی در فرانسه تونسته بود کار کنه. هشت سال وزیر خارجه ناپلئون بود بعد رفته بود مذاکره با دشمنان اروپایی ناپلئون، یعنی کشورهایی که با فرانسه در جنگ بودن که ببینن فرانسه بعد از ناپلئون چه شکلی باید باشه. حالا هم اصلا امده بود طرف رژیم بعدی یا حتی تسهیل کرده بود امدن رژیم بعدی رو برگردوندن برادر پادشاه گیوتینی شده رو به قدرت. اونجا هم امده بود به نمایندگی ازشون که بالاخره فرانسه هم نه غرامتی بهش ببندن که بیچاره‌اش کنه نه اونقدری سرزمین ازش بگیرن که گرفتاری بشه. اون هم نمایش خیره کننده‌ای داره واقعا از دیپلماسی در وین. 

عشق و حال دیپلماتیک

اینها هم از نظر ابتکارات و حرکت‌هایی که برای منافع کشورشون در مذاکرات می‌کنن جالبه داستانشون هم ماجراهای شخصیشون در وین چون اینها قطع کن وصل کن ۹ ماه اونجا بودن. فقط هم نه این پنج قدرت. در واقع هر دولت اروپایی هیات نمایندگی فرستاد به وین در تابستان ۱۸۱۴ مذاکرات روزانه یه طرف پارتی‌های شبانه و موزیکال‌ها و مجالس رقص و بالماسکه و اینها یه طرف. رفته بودن وین از جمله چون وین شهر پارتی و موزیک بود. اینها با تیم و تشکیلات و هیات همراه رفته بودن جمعیت دویست هزار نفری وین شده بود سیصد هزار نفر. بتهوون سمفونی شماره ۷ رو برای مهمان‌ها اجرا کرد یک قطعه‌ای به مناسبت کنگره وین نوشت. رقص والتس رو همین فستیوال چند ماهه فراگیر کرد در اروپا. می‌گفتن کنگره‌‌ای‌ها پیشرفت مذاکراتشون تعریفی نداره ولی مهمونی‌های رقصشون خوب پیش می‌ره. رابطه عاشقانه مترنیخ با یکی از خانم‌های یکی از هیات‌ها داستانی بود که بر سر هر بازاری بود.   

یه پارتی معروف و تاریخی تزار الکساندر روسیه گرفته بود یک شبی شام مجللی برای همه هیاتهای دیپلماتیک و بعدش هم مجلس رقصی که تاریخی شد. بعد طبعا اینها هم توش لایه دیگری از مذاکرات سیاسی و تبادل نظر و اینها جریان داشت دیگه. ملکه روسیه Tsarina Elizabeth of Russia در رقص والسش با دیپلمات‌های اروپایی بخشی از مذاکرات رو هم انگار پیش می‌برد.

کلی دخترهای جوون خانواده‌های اریستوکرات رو مادراشون اورده بودن وین که شوهر مناسب پیدا کنن براشون بین اینهمه شاهزادگان و اشرافی که اومدن. 

 آشپزهای هیئت‌های مختلف، شف‌ها، در رقابت با هم چیزهایی به سلیقه غذایی وین اضافه کردن که بعضی‌هاش هنوز تو منوی کافه‌ها محبوبه. Wiener Kongresstorte  هر شب صدها نفر مهمان ضیافت امپراتوری هابسبورگ بودن. یه تعریف جالبی هست میگن مترنیخ گفته که در وین تزار روسیه یه جای همه سانتیمانتال و رمانتیک بود، پادشاه پروس به جای همه فکر می‌کرد، پادشاه دانمارک به نمایندگی از همه صحبت می‌کرد، شاه باواریا جای همه می‌نوشید، پادشاه Württemberg حای همه می‌خورد و امپراطور اتریش هم همه هزینه‌ها باهاش. 

 

نتیجه‌ی کنفرانس وین

نتیجه اش چی بود؟ نتیجه مهمش انگار تغییر فضای اروپا بود و ترسیم نقشه و سیستم تعادلی جدید. روی نقشه هم توافقات مهمی داشتن. تهدید اصلی رو فرانسه می‌دیدن. پس اطراف فرانسه بافر زون، سرزمین‌های حائل درست کردن. از بلژیک و هلندی که اون بالا درست شد تا راین لندی که دادن به پروس و جنوا به پایینی که دادن ایتالیایی‌ها. یا ثروتمندترین بخش‌های ایتالیا که اتریش تونست اضافه کنه به امپراطوری خودش. که هم جلوی فرانسه رو بگیره هم اتریش قدرتمندتر بشه.

باقی موضوعات کنفرانس وین

تقریبا جایی از اروپا نبود که نقشه‌اش یه دستی نخوره. سالزبورگ اصلا اونجا بود رفت تو اتریش ژنو به سوئیس. بی‌طرفی سوئیس اونجا دیگه به صورت قانون در اومد عملا چون به امضای همه اروپا رسید. هلندی رو که ناپلئون دوباره برده بود تو فرانسه جداش کردن به خواست انگلیس که خیالش از این طرف کانال راحت بشه.  نروژ در جریان همین کنفرانس مستقل شد از دانمارک و قانون اساسی که اون موقع نوشتن پایه قانون اساسی امروز نروژه. تغییرات نقشه ای زیاده و مهم. از جالب‌ترین‌ها داستان لهستانه که باشه برای جای دیگه. 

مهمترین تصمیمات احتمالا ولی اونایی بود که به آلمان امروز، فرمانروایی‌های مرکزی آلمانی زبان، بر می‌گشت که بعد از انحلال امپراتوری مقدس روم باید تکلیفشون مشخص می‌شد. مستقل بشن؟ بین اتریش و پروس تقسیم بشن یا یکی بشن؟ یکی شدنشون رو بریتانیا نمی‌پذیرفت چون یهو خیلی قدرتمند می‌شد. از اون ور نمی‌خواستن هم یه دولت‌های خیلی ضعیفی اونجا بشن که عملا همین قدرت‌های بزرگ همه‌اش دنبال این باشن که فرصت مناسب شد بپرن بگیرنشون. برای همین رسیدن به راه حل وسطی. یک کنفدراسیون شلی، اتحادی از دولتهایی که به جز در امور نظامی در بقیه مسائل مستقل هستن کامل. در امور نظامی هم مدل اینها که مدلش اینطوری باشه که نتونن ارتشهاشون رو بریزن به هم به یکی حمله کنن اما اگر یکی به یکیشون حمله کرد بتونن ارتش‌هاشون رو بریزن رو هم و دفاع کنن ازش. اتحادی نظامی قوی در دفاع و ضعیف در حمله. مستحکم ولی غیر تهاجمی. اتریش و پروس هم توش باشن. مرکزش هم در دولت شهر فرانکفورت باشه. 

پروس بعد از کنفرانس خیلی با نتیجه خوشحال نبود ولی هر چی گذشت اهمیت اون چیزی که به دست آورده بود بیشتر و مشخص‌تر شد. بعد از کنفرانس وین، پروس خیلی قدرت آلمانی‌تری شد و اتریش از آلمانی بودنش یه مقدار کمتر شد که این می‌دونیم در آینده چقدر مهم بود. تعادل در دنیای جرمن‌ها به نفع شمال به هم خورد.

از این موضوعات مهم و کشوری بود در کنگره تا موضوعات جزئی‌تر مثل حق کشتیرانی در آبراه‌های اروپا. درباره ممنوعیت تجارت برده خیلی بحث شد که از خواسته‌های بریتانیا بود و الان افکار عمومی در بریتانیا خواستارش بودن و نمی‌تونست مذاکره کننده بریتانیایی بهش بی‌توجه بمونه و نهایتا در توافقات کنفرانس هم بود. موضع البته همونقدر که اخلاقی بود سیاسی نظامی هم بود. ممنوعیت تجارت برده فاصله بریتانیا رو که در مستعمره داری از بقیه جلوتر بود با بقیه بیشتر می‌کرد. بعد هم معنیش این بود که نیروی دریایی قوی بریتانیا می‌شه پلیس برده داری و میتونه کشتی‌های بقیه رو نگه داره بگه واستا ببینم برده داری تجارت می‌کنی یا نه؟ به قول دیپلمات اسپانیایی میگفت بریتانیایی‌ها همیشه استاد این بود که منافع تجاری شون رو پا به پای موعظه‌های اخلاقی پیش ببرن. 

 کلا بریتانیایی‌ها با توجه به قدرتی که داشتن البته مهارتهای دیپلمات‌هاشون بیشتر چیزهایی رو که میخواستن گرفتن در این مذاکرات. هرچند بعدا گفتن دادن راینلند به پروس بزرگترین اشتباهشون بود.

 

سازمان ملل میراث کنگره وین

از اون فراتر شاید این سیستم کنگره‌ای بین کشورها که بعدا مدلش تغییر کرد تبدیل به جامعه ملل و بعدتر سازمان ملل شد به عنوان نهادی برای اداره امور جهان این هم مدلش روی همین کنگره وینه. اگر الان می‌بینیم شورای امنیتی داره سازمان ملل که توش قدرتهای برنده آخرین جنگ فراگیر نشستن، برنده‌های جنگ جهانی دوم یعنی، این در واقع همون الگوی کنگره وینه اساسش.

فرانسه و بریتانیا مقابل روسیه

یه جور دیگه هم که می‌شه وین رو دید اینه که بریتانیا و فرانسه از قدرت گرفتن روسیه در اروپای مرکزی نگران بودن و می‌خواستن سدی در برابر روسیه باشه اینجا. پروس اون سد شد. حالا پروس باید می‌شد قدرت بزرگی که سد راه روسیه بشه. امکانات و بلندپروازیش رو هم داشت و با کمک توافقات وین شد واقعا اون قدرتی که می‌خواست بشه و نهایتا همین پروس بزرگتر شد قدرتمندتر شد اینقدر که همه المان رو هم گرفت و اصلا شد امپراطوری بزرگ المان و بعد چی شد؟ همین پروسی که سد دفاعی فرانسه و بریتانیا می‌خواست بشه در مقابل روسیه، شد المانی که بعدا همون فرانسه و روسیه و بریتانیا متحد شدن که جلوش رو بگیرن. و دو جنگ جهانی سر همین بر پا شد. چه داستانی واقعا. الان می بینیم بدون دونستن تاریخ و زمینه اروپا چقدر تصویرمون از جنگ‌های قرن بیستم ناقصه. 

 

کنسرت اروپا؛ گفتگوهای منظم سفرای اروپا 

بعد از کنگره سفرای قدرتها در پاریس و لندن کنفرانسهای منظم داشتن. رابطه و گفتگوی منظم رو حفظ کردن که اختلاف‌هاشون رو با مذاکره و دیپلماتیک حل کنن در سیستم پنج قدرتی. در چیزی که معروف شد به کنسرت اروپا به خاطر هارمونی‌ای که درست کرده بود در قاره و خب اون تمرین بسیار پیچیده‌تر و تعادل ظریف‌تریه که باید در حرکت حفظ باشه. تعادل در یک لحظه درست کردن یه چیزه که کاریه که کنگره وین کردو تعادل رو در طول زمان، وقتی مهره‌ها دارن حرکت می‌کنن، جلو و عقب میرن، حفظ کردن اون کار پیچیده تریه که تمرین سخت دیپلمات‌های اروپایی بود در سال‌ها و دهه‌های بعد. ولی شروعش از وین بود که الان انگار می‌شه گفت موفق بوده. حتی اینکه سران کشورها الان میرن همدیگه رو میبینن برای گفتگو و رایزنی و مذاکره چیزیه که یک مورخی می‌گفت ادامه همون سنته. که خیلی جالبه.

یه دلیلش هم همین بود که سران کشورها یا نماینده های خیلی بلند مرتبه شون داشتن برای اولین بار اینطوری با هم ملاقات می‌کردن. با ایده مصالحه کردن به جای جنگ. پیشرفت بزرگی بود که هنوز در خیلی از مناطق دیگه دنیا اتفاق نیفتاده. چند قرن راه جنگ رو رفته بودن. حالا یاد گرفته بودن کامپرومایز و مصالحه کنن. نتیجه؟ همزمان شدن این دوره صلح با انقلاب صنعتی و پیشرفت‌های تکنولوژیک در تولید در حمل و نقل در ارتباطات. و عوض شدن جامعه ها از اکثریت کشاورزی به جامعه ای که حالا توش کارگر و کارمند و اینها هم هست و میاد. البته یه طرف اینکه اینها با هم نجنگیدن این بود که رقابتهاشون رو بردن جای دیگه. دعواهای سر مستعمرات بالا گرفت و قرن استعمار و بازی بزرگ و اینها روزگار مردمان بقیه جاهای دنیا رو سیاه کرد که اون موضوع دیگریه.

 

حضور فعال و مبتکرانه فرانسه

واسه همین چیزهاست که الان فکر می‌کنیم به کنگره وین. کنگره وین الان دویست سال ازش میگذره. الان نگاه‌ها بهش مثبت‌تر از اونیه که ۱۰۰ سال پیش در ۱۰۰ سالگیش بود. وودرو ویلسون رئیس جمهور آمریکا می‌خواست در پایان جنگ جهانی اول در ورسای به توافق صلحی برسن که برعکس کنگره وین بتونه صلح طولانی مدت بیاره. و نتیجه این بلندپروازی احتمالا کوته‌بینانه‌ی ویلسون هم این بود که صلح بعد از ورسای خیلی زودتر از صلح وین به جنگ جهانی دوم رسید.

چند تا نکته جالبی که درباره کنگره‌ی وین شنیدم و خوندم که خیلی کمکم کرد به بهتر فهمیدن بعضی از ارجاعات در تاریخ معاصر اروپا و حتی فهمیدن سیاست در دنیای امروز.

در کنگره وین فرانسه بازنده جنگ هم حضور فعال و مبتکرانه‌ای داشت. هر چند در طول کنگره باز ناپلئون لشکرکشی کرد حمایتی هم به دست آورد، هم در بین مردم و هم بین ژنرال‌های ارتش و تنبیه هم شدن فرانسوی‌ها به خاطرش.

 ولی ناپلئون باخته بود و تمام شده بود. فرانسه که البته اون هم باخته بود تمام نشده بود. به هر حال بازنده رو کسی رو که اصلا جمع شدن که قدرتش رو مهار کن در مذاکرات داشتن و باهاش هم خوب مذاکره کردن که احساس باخت نکنه. این هم ما رو یاد کاری می افته که با آلمان بعد از جنگ اول کردن حداقل به روایت پذیرفته تر جریان اصلی چنان غرامت و تنبیه سنگینی بستن براش که بعدا زمینه ساز ظهور هیتلر جنگ دوم شد.

 

رفتار با روسیه بعد از جنگ سرد

یک کارشناس دیگری هم توجه من رو جلب کرد به رفتار غرب با روسیه بعد از پایان جنگ سرد. می‌گفت که شاید اگر به خواسته‌هاش توجه بیشتری می‌شد و باهاش اصطلاحا رفتار بهتری می‌شد شاهد وضعیت امروز نبودیم. من یادمه یه بار پوتین هم اشاره کرد ارجاع تاریخی به تزار الکساندر اول داد که چطوری در اون زمان همکاری با قدرت‌های اروپایی دیگه موازنه قوا رو طراحی و اجرا کردن در اروپا.

 

کنگره وین در زمانی بود که دنیا چند قطبی شده بود. شبیه چیزی که برای دنیای امروز می‌گن که در مسیر چند قدرتی شدنه. این هم شاید دلیلی باشه که خوب باشه درباره کنگره وین کمی بیشتر بدونیم. سال‌هاست درباره‌ این صحبت می‌شه که ساختار شورای امنیت باید عوض بشه. شورای امنیت بازتاب موازنه قدرت دنیاست ۸۰ سال پیش در پایان جنگ جهانی دوم. قدرت‌های جدید هستن در دنیا و پرهیز از یک جنگ گسترده دیگه نیاز داره به اینکه موازنه قدرت بازتابی باشه از صحنه قدرت واقعی در دنیا. صحبت از هند بوده که اضافه بشه به اعضای دائم یا برزیل یا ژاپن یا آلمان یا آفریقای جنوبی یا نیجریه. یا اینکه اروپا یک نماینده باشه اونجا اصلا. منتها لازمه‌ی چنین چیزی یک لازمه‌اش اینه که امریکا و چین به عنوان قدرت‌های بزرگ فعلی هم بخوان این رو عوض کنن هم توافق کنن سر اعضای جدید. بحث اون نیست. بحث اینه که دنیای چند قطبی، موازنه چند قطبی لازم داره که یه نمونه اولیه‌اش در وین بود و نگاه بهش الهام بخش شاید باشه برای امروز. مخصوصا که امروز چالش‌هایی رو داریم یا می‌فهمیم خطرش رو که در زمان ورسای و وین نمی‌دیدیم اصلا. مثل وضعیت اقلیم و تغییرات اقلیمی که اساسا به جز در چهارچوبی اونطوری قابل حل کردن نیستن. و نیاز به چنین همکاری‌های جهانی‌ای رو مهمتر هم می‌کنن.

 

یا در بالکان بعد از یوگسلاوی سابق اونجا که شرایط ترکیب پیچیده‌ای بود از جنگ داخلی و حمله نظامی و بعدش که درگیری تمام شده بود می‌خواستن سامان جدیدی حاکم کنن اونجا. اونجا هم آمریکایی‌ها اومدن یه کنگره محدودی درست کردن برای تعیین تکلیف کوزوو یا بعدا بوسنی هرزگوین اونجا روسیه رو به عنوان شریک دیدن بخشی از راه حل دیدن حتی ایشون که مذاکره کننده اروپایی بود در اون کمیته در این ویدیو می گه سه طرفه روسیه آمریکا اروپا میگفت خیلی جاها پوزیشن روسیه به ما نزدیکتر از پوزیشن امریکا بود. پوتین هم چند بار به کوزوو اشاره کرده تو ارجاع هاش که ما اونجا با حسن نیت و برای کمک امدیم ولی پذیرفته نشدیم و اینها. جزئیات مهم زیاده موضوع حرف من اون نیست. ولی همین شریک دیدن روسیه کاری که مثلا می‌تونی ردش رو در تاریخ معاصر بگیری بیای جلو و ببینی که خیلی جاها تکرار نشده. حرف از اینکه موضع اخلاقی کی درسته نیست اینجا. حرف از اینکه این هم درس بزرگیه از کنگره وین که فرانسه رو که بخش بزرگی از مشکل بود به عنوان بخشی از راه حل دیدن. نادیده نگرفتن. کنار نگذاشتنش و احتمالا این هم نقش داشته در دستاوردهاش.

 

یکی از چیزهای دیگری که در این باره می گن مخصوصا وقتی از این حرف می‌زنن که چطوری اون کنگره و موازنه لحظه ای قوا تبدیل شد به کنسرت اروپا و صلح نسبی در دهه‌های بعدی اینه که کشورها دست و پاشون بسته نبود. برای اینکه بشه همچین کنسرتی داشت باید کشورها بتونن موقعیتشون رو ارزیابی کنن و ائتلاف‌هاشون رو عوض کنن. از کنار عثمانی بودن برن در برابر عثمانی و از کنار روسیه بودن برن در مقابل روسیه و از در مقابل فرانسه بودن برن در کنار فرانسه. و این یعنی یک انعطافی لازم دارن. دست و پاشون رو نباید ایدئولوژی‌های سفت یا احساسات شدید بین ملتهاشون بسته باشه. از این نظر کنگره وین هدف ساده‌ای داشت. امنیت. نه دنبال بسط دموکراسی یا اندیشه‌های دیگه بود نه ایده خاصی رو میخواست در دنیا یا اروپا حاکم کنه نه نرم‌های حقوق بشری خاصی رو. حرف جالبیه. بهش فکر می‌کنم بیشتر.

یه چیز دیگه که بهش فکر می‌کنم اینه که چقدر فرق می‌کنه زندگی احتمالا در منطقه‌ای که از دویست سال پیش تصمیم گیرانش شروع کردن با هم مصالحه کردن و پیمان‌های چند جانبه گذاشتن و از یه جاهایی نهادهای تجاری مشترک درست کردن، نهادهای مالی مشترک هم پیمان شدن، نهادهای سیاسی همراستا داشتن. در اروپایی که خیلی خیلی خون و جنگ بینشون بود چندین قرن کار رو به جایی رسوندن که از این سر قاره تا اون سرش رو ادمها بتونن برن و بیان. نه بهشته نه بی نقص ولی می‌شه فکر کرد به دنیایی که توش در آسیا و امریکای جنوبی و آفریقا و بقیه مناطق هم یک چیزهایی شبیه این بشه دید. 

گفتم به این عصری که با کنگره وین شروع شد میگفتن عصر مترنیخ. دیپلمات مبتکر و نامی اتریشی. گفتیم هم که اتریش و پروس دو برادر آلمانی بودن انگار بسیار متفاوت از هم. یه نشونه از تغییر اروپا در قرن نوزده همین بود که چطوری اتریش هی پایینتر و پایینتر رفت و پروس هی بالاتر و بالاتر آمد. اینطوری که ببینیم عجیب نیست که در دهه‌های اخر قرن یک سیاستمدار و دیپلمات المانی دیگه این بار از پروس با ابتکاراتی تازه برای موازنه قدرت میاد و عصر تازه‌ای رو شروع می‌کنه. درباره بیسمارک صدراعظم آهنین پروس و بنیانگذار امپراتوری آلمان این ویدیو رو ببینین یا اینجا درباره بیسمارک بخونین. 

 


منابع برای مطالعه‌ی بیشتر:

 

بیشتر کنجکاوی کنیم
داستان وین پایتخت هابسبورگ
داستان شهر وین، چند چهره زیبا

وین شهریه که توش قدم می‌زنی هم یه حسی بهت می‌ده از اروپای قرن هیجده و نوزده هم از اون بیشتر بخوانید

بیسمارک صدراعظم آلمان
بیسمارک که بود و چه کرد؟

نویسنده: علی بندری   در ماه ژوئن ۱۸۶۲ حدود ۱۶۰ سال پیش یک سیاستمدار ۴۷ ساله آلمانی رفت در مهمونی بیشتر بخوانید

تاریخ فرانسه در پادکست بی پلاس
تاریخ فرانسه از اول

نویسنده: بهجت بندری، علی بندری داستان فرانسه رو می‌خوایم بگیم. از اول اول. یعنی می‌خوایم بریم عقب تا قبل از بیشتر بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *