یک واقعیتی که در کتاب فرضیه خوشبختی نویسنده بهش اشاره کرده، در اپیزود خلاصه کتاب در بیپلاس هم شنیدیم، در مصاحبهها و جاهای دیگر هم از جاناتان هایت میبینیم اینه که کتاب فرضیه خوشبختی در مورد خوشبختزیستن هست اما یک کتاب خودیاری و از این مجموعه اندرزهای حال خوب و خوشی رو قورت بده نیست.
نویسنده: گیتی عاصمی
واقعا هم نیست. یعنی کتاب به نظر من با یه زاویهی خیلی ظریف و تمیزی نوشته شده که یک فصلش رو میخونی دوست داری بری جلو بدون این که احساس کنی نویسنده یکی از این سخنرانهای جوانه روی استیجهای تاریک که میکروفون هندزفری داره (ما از کودکی به اینها میگیم میکروفون مایکل جکسونی) و یه جاهایی هم فریاد میزنه که جمع رو به هیجان و فریاد بیاره.
کتاب فرضیه خوشبختی به نظرم یک کتاب کاربردیه. نه به خاطر این که لحن نویسنده توش هدایتگره یعنی امر و نهی و بکن و نکن داره (این اذیتکننده نیست) بلکه به خاطر این که خیلی جزئیات هر فصلش برای ما آشناست، یا توی خودمون دیدیم یا اطرافیان. این راه رو برای پیدا کردن سر نخ و استفاده ازش راحتتر میکنه.
یک روانشناس اجتماعی بودن
ما در پادکست بیپلاس خلاصه کتاب ذهن درستکار رو هم از جاناتان هایت شنیدیم. بعضیها معتقدند اگر ذهن درستکار رو خونده باشی، که بعد از فرضیه خوشبختی نوشته شده، دیگه کتاب اول خیلی واسهت جذاب نیست؛ ولی من این طور فکر نمیکنم. هر دو کتاب لطف جدا دارند.
جاناتان هایت یک روانشناس اجتماعی است. روانشناسی اجتماعی به عنوان علم یعنی چی؟ یعنی مطالعهی رفتار اجتماعی یک فرد در تاثیر و حضور گروه یا جامعه. این حضور میتونه واقعی یا خیالی باشه. با اینکه به نظر میرسه خروجیهای یک مطالعهی روانشناسی اجتماعی میتونه قابل تعمیم به مطالعهی جامعهشناسی یا حتی مردمشناسی باشه اما دو تا فرق اساسی باهاشون داره: اول این که در روانشناسی اجتماعی رفتار هر فرد مهمه در حالی که اون دوتای دیگه بنا رو بر رفتار گروه یا جامعه گذاشتند. دوم این که به خاطر همین تمرکزش بر رفتار فردی، امکان مطالعهی عدد و رقمی توش بیشتره و یه جورهایی میشه گفت ساختارمندتر و ریاضیتره که چه بهتر.
در کتاب فرضیه خوشبختی هم جاناتان هایت همین کار رو میکنه. همون طور که زیر عنوان کتاب هم نوشته شده “یافتن حقیقت مدرن در خرد باستان” میاد فرمولهای خوشبختی خیلی قدیمی رو که اتفاقا بیشترشون منشا گروهی دارند روی رفتار فردی بررسی میکنه. این چرا زیباست؟ چون انگار یک قدم فیلی سادهتر شده: اجرا کردنش و کاربردش در زندگی روزمرهی خودمون این جوری سادهتره.
این فیل عزیز دردسرساز
فصل اول کتاب با توضیح فیل و فیلسوار شروع میشه. جاناتان هایت یک جورهایی رفتارهای آگاهانه و بخش استدلال گر ما رو فیلسوار میدونه و اون هیجانات و احساسات و بخش شهودی رو به فیل تشبیه میکنه. میگه کار اصلی ما اینه که این فیل رو چه جوری تربیت کنیم که یه کوچولو بیشتر به حرف فیلسوار توجه کنه؛ اون هم در شرایطی که میدونیم اگه حواسمون نباشه فیل خیلی –خیلی زیاد– علاقه داره که راه خودش رو بره. بدون شک شناخت ما از فیلسوار بیشتره و واسهمون سادهتره که ریشهی تصمیمها و رفتارهامون رو در فیلسوار جستجو کنیم اما امان از فیل.
جاناتان هایت معتقده ما تصورمون از خودمون یک من یکپارچه و منسجمه در حالی که این طور نیست. درون هر من یک هیاتی من هست که تصویری فکر کردن بهش یه کم بامزه و یه کم ترسناکه به نظرم. در این مورد عباس سیدین در همین وبلاگ بیپلاس خیلی کامل نوشته که خوندنش رو پیشنهاد میکنم.
تشخیص خود، اولین قدم
یکی از دیگر حرفهای آموزنده کتاب به نظرم تاکیدش روی بدبینی به عنوان یک الگوی رفتاری و ذهنی خراب در مقابل خوشبینیه که این موضوع خوشبختی از درونه. جاناتان هایت تکرار میکنه که آره خوشبختی فقط از درون نمیاد اما اگر مجبور بشیم برای احساس شادی بین تغییر تفکر خودمون و تغییر دنیا یکی رو انتخاب کنیم قطعا اولی راه سادهتر و در دسترستریه. حالا میگم ساده منظورم هم این نیست که سعی کن مثبت بیاندیشی و آب بنوش و ورزش کن، نه. ساده در مقیاس تغییر دنیا منظوره و جاناتان هایت خیلی هم خوب توضیحش میده که به طور خلاصه میشه: شناخت درمانی، مدیتیشن و استفاده از داروهای ضد افسردگی.
کمی بیشتر از شناختدرمانی حرف بزنیم
جاناتان هایت معتقده اگر مدیتیشن و مراقبه رو راه حل شرقی برای مشکلات زندگی در نظر بگیریم، شناخت درمانی نگاه غربی و در واقع بهروزتر به ماجراست. در توضیح همین شناخت درمانی در کتاب میگه: “فیلسوف چینی لائوتسه گفته بود که راه خرد از میان انفعال آرام و انتظار بیتمنا میگذرد اما رویکرد غربی برای حل مشکلات عموما بیرون آوردن جعبه ابزار و تعمیر کردن چیزی شکسته را شامل میشود”.
توضیح میده که آرون بک استاد روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیا چه جوری این جعبه ابزار رو در 1960 توسعه داد. آرون بک میگه سه باور اصلی توی ذهن آدمهای افسرده هست:
– من خوب نیستم
– دنیای من خیلی داغانه
– امیدی به آینده نیست
اینها به سهگانهی شناختی افسردگی بک هم معروفه. ذهن آدم افسرده یک چرخه از این فکرها میسازه، همین باعث میشه رفتارها و مواجهش با دنیا تحت تاثیر این ذهنیت باشه و باز موتور این چرخه تقویت بشه و حال بد روی حال بد.
شناخت درمانی میشه چی؟ با استناد به آرون بک، رفتار ناسازگار ما از همین چرخهی فکرهای غیرمنطقی و ناسازگارمون میاد. مثلا به جای واکنش به واقعیت یک وضعیت به طور خودکار به فکر غلط خودمون از اون وضعیت واکنش نشون میدیم (وقتی میگیم به طور خودکار حواسمون هست دیگه داریم از فیل حرف میزنیم). شناخت درمانی یعنی این الگوهای فکری غلط رو تشخیص بدیم و این چرخهای رو که باعث بازتولید این رفتارهای ناسازگار میشه بشکنیم.
یعنی من فیلسوار حالا که نسبت به وضعیت آگاه هستم فکرهایی رو که باعث احساس خوشبختیم میشه به من فیل هم یاد بدم، تمرین کنیم با هم که این لوپ هی ضعیف و ضعیفتر بشه.
جاناتان هایت میگه آرون بک این روش درمانی رو بارها امتحان کرده، شکست خورده دوباره از روشها و تمرینهای مختلف رفته و آخرش به این رسیده که درمان شناختی از خیلی روشها یا داروهای دیگه میتونه بهتر عمل کنه. با این تفاوت که دارو فقط تا وقتی مصرف میشه جوابه اما درمان شناختی دیگه فیل رو آموزش داده و یه روش موثر بلندمدته. هایت معتقده اگر ما از این چرخهی فکرهای سمی داریم، همین سه گانه آرون بک که بالا گفتیم و اگر واسهمون اضطراب و ناامیدی میسازه شناخت درمانی احتمالا میتونه روش خوب و ماندگاری واسهمون باشه.
در آخر
اپیزود خلاصهی کتاب فرضیه خوشبختی در پادکست بیپلاس اگر محبوبترین اپیزود برای من نباشه حتما یکی از پنج تاست. این نظرم هم فقط حرف نیست؛ به آدمهای جدید بخوام پادکست رو پیشنهاد کنم خیلی وقتها با همین اپیزود حرفش رو میکشم وسط، تا حالا چند جلد کتاب فرضیه خوشبختی به بقیه هدیه دادم، چند بار تا حالا بهش برگشتم و از یه جایی باز کردم دوباره به خوندن و از اون کتابهایی هم هست که حرف زیاد میده بهت چون توی هر گفتگوی کمی صمیمانهای معمولا صحبت به یکی از این مصائب فیل و فیلسوار کشیده میشه.
خود جاناتان هایت رو هم خیلی دوست دارم. در این یادداشت الگوریتم اینستاگرام هم اشاره کردم که در فیلم معضل اجتماعی هم میبینیمش، اون جا در مورد تاثیر این شبکههای اجتماعی در سازگاری با خود حرف میزنه و خطر جدی به خصوص برای دختران نوجوان رو میگه. حالا اون حرف دیگری است که اگر کنجکاوی دارید پیشنهاد میکنم این یادداشت رو هم در وبلاگ بیپلاس بخونید: وقتی اینستاگرام به ما احساس بدبختی میدهد
لینک های ارجاع داده شده در متن کار نمی کنند
https://castbox.fm/vb/179352909
James rhodes ارزش داره