در اپیزود «آدمهای معمولی» پادکست خلاصه کتاب بیپلاس از گردان پلیس ۱۰۱ آلمان شنیدیم و از آدمهای معمولی که جنایتهای وحشتناکی کردن. در اپیزود به آزمایشهای روانشناسی اجتماعی مثل آزمایش میلگرام و آزمایش استنفورد هم اشاره شد و دیدیم که چیزی مثل اتوریته و اقتدار چقدر اثر میگذارد روی تصمیمهای افراد.
آزمایشهای روانشناسی اجتماعی مثل میلگرام دنبال این هستند که ببیند ما آدمها چطور تصمیم میگیریم و مثلا حضور بقیه، چه حضور واقعی و چه حضور انتزاعی، چه اثری روی افکار و احساسات و رفتار ما دارد. یکی از این آزمایشها، آزمایش معروف اش (Asch Experiment) است. در این یادداشت از این آزمایش حرف میزنم.
نویسنده: شیرین شاطرزاده
مفهوم انطباق اجتماعی و انواع آن
«ایدئولوژی پیروی از یک استاندارد و یکنواختی اجتماعی» تعریف خوبی برای انطباق اجتماعی است. به زبان سادهتر، انطباق اجتماعی به این مفهوم است که شما چقدر همرنگ جماعت هستید. هرچه منطبقتر باشید، به این معنی است که با نظر جمعی همسوتر هستید.
زمانی را در نظر بگیرید که من میخواهم شخصی را به عنوان شریک تجاری انتخاب کنم؛ اما از دوستم میشنوم که این شخص در کار و تجارت آدم قابل اعتماد نیست. ممکن است به حرف این دوست اهمیت ندهم؛ ولی اگر به جز او، ۱۰ نفر دیگر هم همین حرف را به من بزنند، به شک میافتم و فکر میکنم که: اگر فلانی واقعا مورد اعتماد بود، باز هم دوستانم درباره او اینجوری میگفتند؟
همه ما بارها با این شرایط روبهرو شدهایم. شرایطی که در زمان تصمیمگیری شناخت کافی از موقعیت نداریم و به همین دلیل از اطرافیانمان کمک میگیریم. از نظر انطباق، در این شرایط با جمع «تطابق اطلاعاتی» پیدا میکنیم؛ چرا که شهود کافی نداریم و فکر میکنیم نظر سایرین حتما درست است.
ولی زمانی که شهود کافی داریم و نظر جمع مخالف ماست، چه خواهیم کرد؟ آیا تحت تأثیر انطباقی که «انطباق اجتماعی و هنجاری» نامیده میشود قرار میگیریم؟
به عنوان یک مثال ساده، در نظر بگیریم که من از همان شخصی که قرار است شریکم بشود، آنقدر شناخت دارم که بدانم این شخص آدم مورد اعتمادی است و نظر بد سایرین نسبت به او، سوتفاهم است. ولی این حس را دارم که اگر با او شریک بشوم، اطرافیانم به من هم بدبین میشوند.
شما اگر در این موقعیت قرار بگیرید، چه کار خواهید کرد؟
احتمالاً بسیاری از شما معتقدید که در این صورت، با جمع انطباق پیدا نخواهید کرد چون که تصمیم خودتان درست است. تا وقتی که تحت فشار جمع قرار نداشته باشید، گفتن این حرف خیلی آسان است ولی در عمل و زیر فشار جمع است که تصمیم نهایی شما مشخص میشود.
در سال ۱۹۵۱ میلادی، سولومان (سلیمان) اَش (Solomon Asch)، روانشناس لهستانی-آمریکایی، آزمایشی را طراحی کرد تا میزان انطباق اجتماعی و هنجاری در افراد و دلایل آن را بسنجد. این آزمایش به آزمایش اَش مشهور شد.
آزمایش اش چگونه انجام شد؟
اش در آزمایشش از ۵۰ دانشجوی مرد کالج سوارتمور به عنوان سوژه آزمایش استفاده کرد. به این ۵۰ نفر گفته شده بود که آزمایش برای سنجیدن قضاوت بصری افراد انجام میشود. هر فردی که سوژه آزمایش میشد، به درون اتاقی میرفت که در آن به جز او، هفت نفر دیگر هم حضور داشتند و قرار بود در آزمایش شرکت کنند. چیزی که سوژه نمیدانست این بود که آن هفت نفر در واقع جزو دستاندرکاران آزمایش هستند و رفتارها و واکنشهایشان را از قبل با مسئول آزمایش هماهنگ کردهاند.
به سوژههای آزمایش دو برگه نشان داده میشد. روی برگه اول عکس یک میله و روی برگه دیگر عکس سه میله با طولها و شمارههای مختلف کشیده بودند. از افراد خواسته میشد که با صدای بلند و در حضور جمع بگویند به نظرشان طول کدام یک از سه میله برگه دوم، با طول میله برگه اول یکی است. ترتیب افراد در آزمایش هم جوری تنظیم شده بود که اول دستیاران آزمایش نظر خود را اعلام میکردند و نوبت آخر یا یکی مانده به آخر به سوژه آزمایش میرسید. این آزمایش برای هر گروه ۱۸ بار تکرار میشد.
در ۱۲ تا از این ۱۸ آزمایش که آزمایشهای بحرانی نامیده میشدند، دستیاران آزمایش از عمد، همگی به غلط یکی از گزینهها را به عنوان گزینه صحیح انتخاب میکردند. مثلاً اگر گزینه ۱ گزینه صحیح بود، همه آن هفت نفر میگفتند گزینه ۲ درست است. هدف آزمایش اش این بود که ببیند آیا فرد برای همرنگ شدن با جمع پاسخی را که میداند نادرست است، به عنوان پاسخ درست اعلام میکند یا خیر.
اَش همچنین برای گروه کنترلی، در مواردی به ۳۷ نفر از سوژههای آزمایش گفته بود که باید پاسخ خود را به صورت محرمانه روی برگهای بنویسند و تحویل بدهند. در این حالت سوژههای آزمایش پاسخ نادرست دیگران را میدیدند اما به دلیل بلند اعلام نکردن پاسخ خودشان، از حس قضاوت شدن در امان بودند و آزادانه پاسخ را مینوشتند.
آزمایش اش چه چیزی را نشان میداد؟
شاید فکر کنید که سوژههای آزمایش، پاسخ صحیح را میگفتند و متوجه میشدند که نظر جمع درست نیست؛ اما در واقعیت نتایج آزمایش خیلی غیرمنتظره خلاف این فرض بود:
در آزمایشهای بحرانی، ۷۵٪ از افراد حداقل یک بار دچار انطباق اجتماعی و هنجاری شدند و پاسخ غلط دادند.
تنها ۲۵٪ بودند که هیچ انطباقی در آنها دیده نشد و هیچ وقت سعی نکردند همرنگ جمع بشوند.
اش و همکارانش در ۹۰۰ باری که این آزمایش انجام شد، در حدود یکم سوم موارد (۳۲٪) انطباق فردی را دیدند.
از آن طرف در گروه کنترلی، زمانی که فرد هیچ فشاری را از سمت جمع تجربه نمیکرد، کمتر از ۱٪ افراد پاسخ نادرستی دادند. وجود گروه کنترلی نشان داد که تقریباً تمام سوژههای آزمایش، مشکلی برای تشخیص طول میلهها نداشتند و تحت تأثیر نظر جمع میله اشتباه را انتخاب میکردند.
همچنین در برخی آزمایشها، اش یک همدست برای سوژه آزمایش در نظر گرفته بود که پاسخ صحیح را برخلاف سایر دستیاران ارائه بدهد. نتایج به دست آمده نشان دادند که وجود یک همدست در مخالفت کردن با هنجارهای جمع تأثیر بسیاری دارد: زمانی که سوژهها همدست داشتند، مقاومت در برابر جمع برایشان آسان میشد و تنها ۵-۱۰٪ افراد دچار انطباق اجتماعی میشدند؛ در حالی که متفقالقول بودن جمع باعث میشد احتمال انطباق فرد بهشدت بالا برود.
نتایج جانبی آزمایش اش
پس از اش، افراد دیگری نیز به پژوهش درباره عوامل مؤثر بر انطباقپذیری پرداختند تا به سوالهای بیشتری جواب بدهند.
یکی از این سوالها این بود که آیا زنان و مردان به یک اندازه انطباقپذیر هستند یا خیر؟ نتیجه آزمایشها این بود که زنان دوبرابر مردان دچار انطباق میشوند.
سؤال دیگری که پیرامون آزمایش اش پیش آمده بود، درباره تعداد افراد لازم برای ایجاد انطباق بود: چه تعداد نظر مخالف در اطراف شما لازم است تا قید نظر خود را بزنید؟
پژوهشها نشان دادند که یک وجود تنها یک نفر در سوی مخالف شما، تاثیری در تصمیمتان ندارد. وجود ۲-۳ نفر هم تأثیر کمی بر تصمیم شما میگذارد؛ اما اگر ۴ نفر یا بیشتر در اطراف شما نظر متفاوتی داشته باشند، احتمال این که تحت تأثیر نظر آنها قرار بگیرید به شدت بالا میرود.
نتیجه آخر این که جو جامعهای که در آن زندگی میکنیم هم تعیین میکند که ما چقدر تمایل داریم همرنگ جامعه بشویم. (این یکی از ایرادهایی است که بعدا به آزمایش اش گرفتند) به عنوان مثال، آزمایش اش در دهه ۵۰ میلادی انجام شد: دوره اوج مککارتیسم، که در آن فعالیتهای ضدکمونیستی خیلی سختی وجود داشت و هر لحظه ممکن بود به هر آدمی اتهام همکاری با کمونیستها زده بشود. به همین دلیل افراد خیلی سخت تلاش میکردند که کاری نکنند که تفاوت زیادی با سایر اعضای جامعه داشته باشد و نشان بدهد که آنها متفاوت هستند.. تکرار آزمایش اش در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی، نشان داد که درصد کمتری از افراد دچار انطباق اجتماعی شدهاند.
از آزمایش اش چه درسهایی میگیریم؟
آزمایش اش باعث میشود که درباره میزان انطباق پذیریمان بیشتر فکر کنیم. نتایج اش نشان داد که در عمل، مقاومت کردن در برابر جمع کار بسیار سختی است. او نتیجه گرفت که برخلاف تصور، داشتن دانش و تحصیلات الزاماً باعث نمیشود که ما پذیرفتن نظر جامعه را انتخاب نکنیم.
زمانی که از افراد پرسیده میشد چرا پاسخ اشتباه را انتخاب کردهاند، پاسخشان بسیار ساده بود: آنها از قضاوت شدن، مسخره شدن و طرد شدن میترسیدند و نمیخواستند در جمع غیرعادی به نظر برسند.
چند نفر از ما در عمرمان به همین دلیل مطابق نظر جمع رفتار نکردهایم؟ هرکدام از ما حداقل یک بار در زندگی با نظر جمع مخالفت نکردهایم؛ فقط به این دلیل که دلمان نمیخواسته طرد بشویم! در واقع، نیاز به تأیید گرفتن از طرف دیگران و ادب و احترام، باعث میشود که ما خیلی وقتها برخلاف شهود شخصیمان کاری را انتخاب کنیم.
آیا گردان پلیس ۱۰۱ دچار انطباقپذیری اجتماعی شده بود؟
در ابتدای این مقاله به گردان پلیس ۱۰۱ آلمان اشاره کردیم و این که چرا دست به آن جنایتهای هولناک زدند؟ حالا که تأثیر آزمایش میلگرام و احترام به مافوق را در اپیزود آدمهای معمولی گفتهایم؛ خوب است که انطباقپذیری آنها از دیدگاه آزمایش اش را هم ببینیم:
تعدادی از مردهایی که عضو این گردان بودند، به وظیفه غیرانسانیشان عمل میکردند چرا که میدیدند همکارانشان هم این کار را میکنند. احتمالاً ترس از طرد شدن و گزارش شدن رفتار غیرعادی با مافوق تاثیر زیادی روی آنها داشت. این تاثیر گذاری انقدر زیاد بود که به کارشان ادامه بدهند. حتی در شرایطی که به آثار و نتایجش آگاه بودند.
سخن آخر
خواندن اتفاقهای تاریخی مانند ماجرای گردان ۱۰۱ با کمک روانشناسی اجتماعی به ما نشان میدهد که رفتار و کارهای ما چطور تحت تأثیر جمع است. بسیاری از ما پیش خودمان میتوانیم درست و غلط را از هم تشخیص بدهیم؛ اما زمانی که پای حضور در جمع به میان میآید، به این راحتی نمیتوانیم کار درست را انتخاب کنیم.
تصویر این یادداشت را از سایت فلیکر برداشتهام.