با کریستفر رابرت براونینگ در اپیزود چهلم پادکست بیپلاس، «آدمهای معمولی»، آشنا شدیم. سوال اساسیای که در این اپیزود مطرح شد این بود که چطور افرادی از طبقهی متوسط تحت تاثیر آمیزهای از انگیزهها تونستن مرتکب جنایت بشن؟ در نامه سیام از خبرنامههای بیپلاس به این سوال جواب دادیم. خلاصهای از نامه سیام رو اینجا منتشر میکنیم، اما اگر دوست دارین مطالب تکمیلی رو دربارهی اپیزودها و کتابهای بیپلاس بخونین پیشنهاد میکنیم عضو خبرنامه پادکست بیپلاس بشین.
نویسنده: آمنه محمدی
ما درباره چگونگی انجام کشتارها و قساوتهای بزرگ در تاریخ یه اطلاعاتی داریم، اما دربارهی احساس و اندیشهی مرتکبین این جنایات چطور؟ این آدمها وقتی کشتار میکردن چه احساسی داشتن؟ بعد از ارتکابش چی؟ از این جنایتی که انجام دادند چه تاثیری گرفتند؟ و از همه مهمتر چه بر اونها گذشته که تونستن چنین جنایاتی رو مرتکب بشن؟ صحبت از مردان معمولی و هزاران سربازی است که در میدان کشتارهای تاریخی تونستن مردم معمولی از جنس خودشون رو شکنجه کنن، به قتل برسونن و مرتکب انواع و اقسام جرم و جنایت بشن. جنایت در حق مردم معمولی، نه سربازان مسلح!
چی از آدمهای معمولی جنایتکار میسازه؟
در دهه ۶۰ میلادی این گردان پلیس آلمان به دلیل فعالیتهای هولناکی که در زمان جنگ جهانی دوم انجام داده بود، توسط دادستانهای آلمان غربی مورد بازجویی قرار گرفت. در طول این تحقیقات، ۲۱۰ عضو سابق بازجویی شدن و ۱۲۵ مورد از شهادتها اونقدری دقیق بودند که آقای براونینگ بتونه از دادههاشون استفاده کنه و اونا رو مورد بررسی قرار بده. این دادهها، هم نحوهی عملکرد واحد رو گزارش میکرد و هم اطلاعات خوبی در مورد احساس اعضای اون واحد نسبت به مشارکت در فجایعی که مرتکب شده بود، ارائه میداد. جناب براونینگ حواسش بود که این دادهها محصول گزارش خود افراده و ممکنه از این نظر سوگیریهایی داشته باشه، اما در مجموع به این نتیجه رسید که دادههای به دست اومده به قدری گویا هست که بشه باهاش کتاب «آدمهای معمولی» رو نوشت.
بعد از همهی این بررسیها، جناب کریستفر معتقده هیچ پاسخ واحد و سرراستی وجود نداره که نشون بده افراد عادی چطور میتونن دست به جنایت بزنن. احتمالا مجموعهای از عوامل وجود داشته که تونسته از آدمهای معمولی جنایتکار جنگی بسازه. اگه بخوایم چند تا از فاکتورهای موثر رو نام ببریم میتونیم از قول آقای براونینگ بگیم که شیوع و رواج احساسات و افکارنژادپرستانه، تجربهی درگیری در جنگ دائمی، احترام به قدرت مافوق و باور به برتری نژادی در اثر تبلیغات گسترده در تبدیل این افراد به جنایتکار موثر بودن. البته اعتراف بسیاری از خود این مردان رو هم نباید نادیده گرفت که معتقد بودن تمایل به همراهی با گروه در ارتکابشون به جنایت نقش مهمی داشته.
نسخهی کامل نامه سیام رو میتونید توی «چطور جنایتکار میشویم» بخونید.
قدرت از چه مکانیزمی برای پرورش جنایتکار استفاده میکنه؟
یکی از مهمترين عواملی که به اعتقاد جناب براونینگ تونسته از آدمهای معمولی جنایتکار بسازه، شگرد نظام دیوانسالار برای از ميون برداشتن قبح جنايت و ايجاد عادت در ارتکاب به جرم و جنایته. چه شگردی؟ شگرد «تقسیم کار».
با تقسيم کار چند تا اتفاق میافته: یکی اینکه در واقع اين حس به لحاظ روانی به فرد القا میشه که مسئوليت ارتکاب جنايت بین اون و ديگران تقسيم شده. اقدام به اعمال خلاف اخلاق و غيرانسانی اگر در چارچوب يه مجموعه و يا گروه انجام بشه، از يک طرف به افزايش حس جرات و از طرف ديگه به کاهش احساس گناه در افراد منجر میشه و اعمال جنایت رو برای مرتکب تحملپذیرتر میکنه. اعمال خشونت سازمانيافته در چارچوب نظام دیوانسالار میتونه گاهی تا جایی پیش بره که دیگه آدمها کوچکترين رابطهای بین کاری که انجام میدن با نتيجهی نهايی کارشون برقرار نکنن.
يکی دیگه از نتايج مهم دیوانسالاری، «فاصلهگذاری» بین عاملان جنایت با قربانيان جنایته. فاصلهگذاری، قبح جنایت رو کم میکنه و از افراد معمولی جنایتکار درست میکنه. فاصلهگذاری با ایجاد «بیحسی روانی»، مانع از این میشه که مرتکب جنایت با قربانی احساس همدلی کنه. «بیحسی روانی» یعنی ناتوانی فرد در همدلی و درک احساسات دیگری. نقش اول رو هم در ايجاد فاصلهی روانی ميان عامل سرکوب و قربانی سرويسهای پروپاگاندا و دستگاههای تبلیغاتی بر عهده دارن. بعد از اون هم عادت به قساوت و جنایت شکل میگیره. در وضعیت عادت به جنایت هم افراد به سادگی به اعمال جنایت تن میدن و استمرار اون براشون عادی میشه. به گفته جناب کریستوفر «یک بار آدمکشی، این جنایت رو به سرعت [برای اونها] تبدیل به عادت کرد…». عادتها هم در طولانی مدت برای انسان به صورت رفتارهایی بدون فکر و نیمه خودکار در میآد که قشر مغز دخالت چندانی در انجامشون نداره.
چرا مهمه که خودمون رو جای جنایتکارهای تاریخ بذاریم؟
جامعهی متمدن چطوری میتونه فرآیند تبدیل رو سخت کنه؟
حواسمون هست که خیلی از این عوامل در زندگی روزمره اکثر ما هم وجود داره، پس اگر مردان معمولی در گردان پلیس آلمان در چنین شرایط مشترکی به قاتل قسیالقلب تبدیل شدن، از کجا معلوم که این اتفاق برای افرادی مثل ما یا آدمهای معمولی دور و برمون نیفته؟ این بحثها در میانهی دهه ۹۰ میلادی در نسلکشی رواندا و قتل عام مردم بوسنی توسط صربها در ۱۹۹۶ هم ادامه داشت.
از مطالعات و کتاب جناب کریستفر رابرت براونینگ، میشه استنباط کرد که انسانهای معمولی قادر به اجرای وحشتناکترین دستورات هستن. اونچه بین تمدن و نسلکشی فاصله میذاره، احترام به حقوق و زندگی همهی انسانهاست. بنابراین جوامع باید برای محافظت از حقوق همه افراد به صورت مستمر تلاش کنند. آلمان نازی پیشزمینهای ایدئولوژیک و همچنین روانشناختی فراهم کرد که اقداماتی هولناک نظیر مورد مطالعاتی آقای براونینگ رو تغذیه میکرد. حالا جوامع متمدن میتونن بر عکس آلمان نازی، با پاداش دادن به رفتارهایی که حامی حقوق همهی انسانهاست، از زندگی و عزت همه محافظت کنن و جلوی تکرار چنین فجایعی رو بگیرن.
اگه مایلید بیشتر در مورد این کتاب بدونید پیشنهاد میکنیم منابع زیر رو دنبال کنید:
- مردانی که ماشهها را شلیک کردند – نیویورک تایمز
- صفحهی ویکیپدیای انگلیسی آقای کریستوفر براونینگ
- صفحهی کتاب آدمهای معمولی در گودریدز
- آدمهای معمولی – ژورنال دانشگاه شیکاگو
- آدمهای معمولی – پابلیشرز ویکلی
- تصویر این یادداشت مربوط به عکس دادگاه نورنبرگ است که از آدمهای معمولی؛ همدلی و قضاوت در دادگاه هولوکاست از سایت pietistschoolman برداشتم.
سلام
با تشکر از زحمات شما و همه همکاران گرامیتون.
کار شما فوق العاده فوقالعاده فوق العاده عالیه.
بازم ممنون.
من متاسفانه لینک کوتاهی که در مطلب گذاشتین رو واسه نسخه کامل نامه سی ام، نمیتونم باز کنم. از bit.ly به https://bpluslinks.ir/jUC2 ریدایرکت میشه ولی این لینک باز نمیشه. ممنون میشم بررسی بفرمایید.