در اپیزودهای مجمعالجزایر گولاگ و مقبرهی لنین پادکست بیپلاس دربارهی بخشی از تاریخ قرن بیستم در کشور شوروی شنیدیم. این تکه از تاریخ به چندین دلیل برایم جذاب است. یکی از دلایل این جذاب بودن این است که تا زمان فروپاشی شوروی، ایران عملاً با این آخرین امپراطوری بزرگ همسایه بود و تاریخ معاصر ما در برخی جنبهها عملاً به تاریخ شوروی گره خورده است؛ مثل فعالیت گروهها و احزاب چپ، مثل حزب توده و بعد گروههای دیگر چپگرا.
نویسنده:عباس سیدین
خانه دایی یوسف
بعد از انقلاب و با ممنوعیت فعالیت گروههای چپ، بعضی از این گروهها راه نجات را در مهاجرت به شوروی دیدند. کتاب خانه دایی یوسف سرگذشت بخشی از اعضای گروه فداییان اکثریت را با زبانی روان و خودمانی بیان میکند. اتابک فتحاللهزاده نویسنده کتاب خانه دایی یوسف، در جوانی با شور انقلابی مجذوب ایدهها و ایدئولوژی چپ است؛ اما با مهاجرت به شوروی متوجه میشود که انگار همهی ماجرا را به او و امثال او نگفتهاند. منظور نویسنده از «خانه دایی یوسف» کشور شوروی است. یوسف تلفظ فارسی جوزف، اسم استالین است. این مهاجران چپگرا واقعاً منتظر بودند که به خانهی یک دایی مهربان بروند؛ به کشوری که تمام آرمانهای آنها را عملی کرده و الگویی برای تمام مبارزان راه عدالت در جهان است و تازه قرار است از این اقوام کوچکترش -یعنی گروههای کمونیستی دیگر کشورها- حمایت هم بکند.
دنیای واقعی انسان کمونیست
اتابک فتح اللهزاده دو موضوع کلی را در کتاب بیان میکند. اول اینکه میگوید ما افراد گروه فداییان -حتی در ردههای بالا- هیچ اطلاعی از واقعیات جامعهی شوروی نداشتیم. میگوید وقتی برای اولین بار یک گدا را در خیابان دیدیم، یا وقتی کسی یکی از وسایلم را دزدید با تعجب میگفتیم مگر ممکن است در شوروی دزد یا گدا هم باشد. شوروی قرار بود بهشت روی زمین باشد. دوم اینکه مواجه شدن با این واقعیات باز انگار تاثیری روی بخشی از افراد گروه فداییان نداشت و همچنان سفت و سخت پایبند ایدئولوژی کمونیستی بودند.
مواجه شدن با واقعیات سخت جامعهی شوروی، از بیکاری و شرایط سخت اقتصادی تا خشونت نیروهای امنیتی تا دخالت حکومت در تمام جنبههای زندگی مردم و البته این مهاجران سیاسی، چیزی است که به تدریج باعث میشود نویسنده هرچه بیشتر از ایدههای کمونیستیش فاصله بگیرد و بعد از مدتی از عضویت گروه فداییان انصراف بدهد.
بعضی افراد ناچار میشدند تا با سیستم امنیتی شوروی -کا گ ب- همکاری کنند. بعضی دیگر مغلوب سختیها میشدند و امیدشان را از دست میدادند. نویسنده کتاب خانهی دایی یوسف مفصل نقل میکند که برای رفتن به فرانسه برای دیدن برادر و مادرش چه سختیهایی متحمل شده و چقدر سیستم اداری و امنیتی کارشکنی کرده تا جلوی سفر او را بگیرد اما او کوتاه نیامده.
ایرانیهای دیگر در شوروی
اعضای فداییان که در این کتاب سرگذشت بعضی از آنها را میخوانیم یک مزیت مهم داشتند: آنها پناهندهی سیاسی تلقی میشدند. یعنی بالاخره بعد از مدتی به آنها خانه و کار داده شد. اما کسان دیگری هم بودند که وضعشان این نبود. مهاجران ایرانی از نسلهای قبل. از اعضای فرقهی دموکرات آذربایجان و اعضای قدیم حزب توده. اتابک فتحاللهزاده در بخشی از خاطراتش نقل میکند که یک روز یکی از این ایرانیان مهاجر قدیمی به خانهی من آمد. از اینکه بعد از مدتها یک هموطن را میدید خوشحال بود. اما خیلی هم ناراحت بود. او گفت این محلی که به شما خانه دادهاند قبلاً محل یک اردوگاه نگهداری زندانیان بود. اینجا روزی هفت هشت نفر ایرانی در اردوگاه میمردند. این خانهها درست روی قبرهای آن ایرانیها ساخته شده.
-
اگر این مطلب برایتان جالب بود پیشنهادم خواندن کتاب خانه دایی یوسف و کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود است در صفحه از کجا بخریم لینکهای خرید کتاب هست.
-
تصویر این پست کاری از آنت رزتسکی است که از Unsplash برداشتم.
این دو کتاب خعلی خوبند… کتاب شورشیان ارمان خواه هم در تکمیلش جذاب هست….