ما دنبال قاعده و الگوییم، علاقهی شدیدی به الگوسازی داریم. یا کشف میکنیم این الگوها رو یا میسازیم. و خیلی وقتها حواسمون نیست که همهی اتفاقها از الگوی مشخصی پیروی نمیکنن.
نویسنده: بهجت بندری
تصادفی بودن رویدادها مارو به وحشت میندازه. ما دوست داریم در جهانی قابل پیشبینی زندگی کنیم. وقتی الگویی پشت اتفاقها پیدا نکنیم فکر میکنیم یک آشفته بازاری اون بیرون هست حس میکنیم الان همه چیز داره از کنترل خارج میشه. برای همین ذهن ما ترجیح میده پشت رویدادها و اتفاقها یک برنامهای ببینه که اونهارو قابل پیشبینی بکنه و به جهان بیرونی نظم بده تا بتونیم بهتر بفهمیم و براش برنامهریزی کنیم. اما واقعا تمام اتفاقهای دنیای بیرون ذهن ما از الگوی تکرار شونده پیروی نمیکنن. چون شانس و تصادف خیلی نقششون پررنگتر از چیزیه که معمولا ما فکر میکنیم.
البته پررنگ کردن نقش شانس و تصادف نباید مارو از اون طرف بوم بندازه پایین. یه مرز باریکیه بین اینکه فکر کنیم هر موفقیتی شانسیه و یا شانس هم فاکتوریه که در موفقیت دخیله. فرقی نداره موضوع بازار سهام باشه موفقیت یک کسب و کار یا آیندهی شغلی. توی همهی اینها با برنامهریزی و انضباط شخصی و تلاش و کوشش میشه به سطحی از موفقیت رسید چون همه چیز هم کاملا تصادفی نیست. اما نمیشه با همین انضباط و جد و جهد مطمئن باشیم که به ثروت بزرگی میرسیم. این مسیرها برای موفقیت لازمن و بدون اونها موفقیت ممکن نیست اما وقتی صحبت از درخشیدن و ستاره شدن به میون میاد دیگه باید سهم شانس رو پررنگتر ببینیم. همه چیز به شانس بستگی نداره اما نقش شانس بیشتر از چیزیه که فکر میکنیم.
یکی از جاهایی که با این حرفها آشنا شدم، کتاب نسیم طالب بود. پوست در بازی. خلاصهاش رو توی اپیزود ۳۳ پادکست بیپلاس از دست ندین. البته طالب توی کتاب قوی سیاه هم توضیح مفصلتری داره و میگه چه تلهها و اشتباهاتی ممکنه دانش و فهم ما از چیزها و موضوعات مختلف رو به خطا ببره. خلاصه کتاب قوی سیاه رو هم توی اپیزود ۶ پادکست فارسی بیپلاس میتونین بشنوین.
جهانی که هست و جهانی که باید باشد
ما نقش شانس رو درست ارزیابی نمیکنیم اما این تنها اشکالمون در پیشبینی نیست. خیلی وقتها برای برآورد پیامدها و پیشبینی یه اتفاق چشممون به دهن تحلیلگرها و روشنفکرهاست. کسایی که به عقیدهی طالب پوست در بازی ندارند. مستقیم با واقعیت درگیر نیستن برای همین هم نمیتونن خطرات رو درست درک کنن و ریسک رو درست ارزیابی کنن. بیشتر دانشگاهیها به خصوص اساتید علوم اجتماعی، مشاوران کسب و کار و بوروکراتها این ویژگی رو دارن که از واقعیت دورن. حرفهایی میزنن پیشنهادهایی میکنن، تحلیلهایی میدن دربارهی اتفاقی که باهاش درگیر نیستن و پیامد حرفی که میزنن به خودشون بر نمیگرده. برای همین هم از اشتباهشون درس نمیگیرن و این اشتباهها تکرار میشه.
این گروه ایدههایی توی ذهنشون هست و بر اساسش انتظار دارن جهان با یه نظمی حرکت کنه. شبیه به همون انتظار ما برای کشف الگوی تکرار شونده پشت هر اتفاق. اونا هم تصویری دارن از اینکه باید جهان چطور باشه. اما فاصلهی زیادیه بین اینکه جهان چطور باید باشه و جوری که جهان هست. چیزی که از دید این گروه پنهان میمونه واقعیت عینی جهانه. برای همین هر وقت با واقعیتی مواجه میشن که با منطق ذهنیشون نمیخونه و تطابقی با انتظاراتشون نداره میگن اینجا رفتار مردم غیرمنطقی بود. انگار هرجایی جهان مطابق انتظارشون نبوده مشکل از جهانه و نه انتظار و پیشبینی و تحلیل اونها.
این مدل نگاه کردن و تحلیل کردن کجا دردسر درست میکنه؟ تقریبا همه جا. تصور کنین یه مشاوری برای کسب و کارتون پیدا میکنین و بعد از چند جلسه گپ و گفت مفصل تصمیم میگیرین رو پیشبینی ایشون از آیندهی کسب و کارتون حساب باز کنین و پیشنهادهاشو عملی کنین. این مشاور هم بابت ایدههایی که داده و راهنماییهاش مبلغی رو میگیره از شما و میره. در عمل اما پیاده و اجرا کردن ایدههاش مشکلساز میشه. مشکلاتی که ایشون نتونسته ببینه چون هیچ وقت در جریان مراحل پیادهسازی ایدهها نیست. کارش مشاوره دادنه و نه اجرا کردن. نه ریسکهای پیادهسازی رو درست میبینه و نه میتونه براشون راهکاری بده و نه ازشون درسی میگیره که توی مشاورههای بعدی به کار ببنده. حالا در مقیاس کلان روشنفکرها این کار رو با جامعه میکنن و تحلیلگرهای مالی و بازار سرمایه با اقتصاد.
تجربهگراها در مقابل نظریهپردازان
طالب میگه نظریهپردازها، روشنفکران، اساتید علوم اجتماعی، منتقدها و مشاوران شناختشون از جهان مطابق با محیطهای آزمایشگاهیه و نه دنیای واقعی. اما نقطهی مقابلشون افراد عملگرا و تاجرهان. کسانی که به معنی واقعی کلمه تجربه گران وقتی میخوان تصمیمی بگیرن بر اساس تجربههای واقعی تصمیم میگیرن و نه انتظار و توقعشون از دنیای بیرون از ذهن. نه بر اساس چیزی که فکر میکنن باید باشه. مبانشون اون چیزیه که هست. چیزی که عینیت داره و نه ذهنیت صرف. و چون پیامد تصمیمهاشون رو میبینن و روی زندگیشون اثر داره، از تصمیمهای اشتباه درس میگیرن و به مرور تصمیمهای بهتری میگیرن. اون مشاور کسب و کار هم اگر بدونه دردسر اجرای ایدههاش یقهی خودش رو هم میگیره با حواس جمعتر ایده میده و نهایت تلاشش رو میکنه که تخمینش از ریسکهای پیادهسازی ایدهاش درست و دقیق باشه. وقتی هم در عمل میبینه که اشتباه برآورد کرده و چیزهایی دخیل بودن که ندیده یا سهمشون رو درست ارزیابی نکرده، ازشون درس میگیره برای دفعات بعد.
یکی از دلیلهای این دور شدن نظریه پردازها از ایدههاشون به عقیدهی نسیم طالب سلسله مراتبه. البته سلسله مراتب ذاتاً بد نیست اما وقتی به بوروکراسی منجر میشه خطرناک میشه. این بروکراسی باعث میشه تصمیمگیرها پیامد تصمیمهاشون رو درست متوجه نشن. سلسله مراتب باید وجود داشته باشه اما در سطح خرد و به شکل غیر متمرکز. توی همچین شرایطی فاصلهی بین تصمیم گیرنده و پیامد تصمیم انقدری کم میشه که پیامدها به خود اون طرف هم بر میگرده برای همین میزان خطا کم میشه. اما در شرایط بوروکراسی پیامدهای تصمیم خیلی وقتها متوجه تصمیمگیرنده نیست.
با همین نگاه نسیم طالب از ما میخواد تا به حرفی که روشنفکرها و مشاورها میزنند توجه نکنیم، ببینیم چقدر برای حرفی که میزنن و پیشنهادی که دارن حاضرن ریسک کنن. چقدر حاضرن برای حرفشون هزینه بدن.
نسیم طالب شخصیت جالبی داره. درست وقتی همه چیز علیهاش پیش میره، وقتی بهش برچسب کلاهبردار میزنن، رشد میکنه. اما چیزی که توجههارو سمت طالب جلب میکنه فقط این شخصیت بحث برانگیزش نیست. ممکنه در مواجهه با نثر طالب و لحنش احساس کنیم که نحوهی نگارش و انتقال ایدههاش متواضعانه نیست اما خوبه انتظار تواضع رو بذاریم کنار و ببینیم پشت این کنایهها و حرفهای نیشدار چیه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصویر اصلی یادداشت را از investificar برداشتم.