نویسندگان: معین فرخی، علی بندری
این ویديو درباره سیاستمداریه که کارش رو با تهدید و تطمیع، از آدمها پرونده داشتن و رگخواب نمایندهها رو بلد بودن، پیش میبرد. کارهایی که ناپسندن. معمولا همچی سیاستمداری رو تحسین نمیکنیم. ولی چی میگین اگر بگم همین آدمبیش از هر رییس جمهور دیگری حق یک سری از محروم نگه داشتههای جامعه رو بهشون برگردوند؟ از رسیدگی به طبقات پایین تا حقوق سیاهان در آمریکا. اون وقت میبینیم این جا واقعیت از این دنیای سفید و سیاه و خیر و شرِ گاهی سادهای که ما میبینیم پیچیدهتر و البته جالبتره.
رییس جمهور ۳۶ ام آمریکا کسی بود که قوانین مدنی رو اصلاح کرد و سیاهها در دورهاش به یه سری از حقوق مهمشون رسیدن. آدم اجراییای بود که پنج سال رییس جمهور بود. بیش از هزارتا تا قانون تصویب کرد و از نظر حجم کار با روزولت مقایسهاش میکنن. آدمی بود که میگن فحش از دهنش نمیافتاد، وسط جلسه در کاخ سفید میرفت توالت درو باز میذاشت. از همونجا شرکت میکرد در جلسه و از همهی اینها مهمتر و جنجال برانگیزتر: رییس جمهوری بود که پای آمریکا رو کامل کشید تو باتلاق جنگ ویتنام. این ویدئو داستان یکی از مناقشه برانگیزترین رییس جمهورهای آمریکاست. لیندن جانسون.
لیندن جانسون، قلدر مفید در کاخ سفید رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
لیندن جانسون، کودکی و نوجوانی
لیندن جانسون در آگوست ۱۹۰۸ به دنیا آمد. در تگزاس هیل، شهر دورافتادهای که نه برق داشت نه آب لوله کشی. پسر اول خانواده بود. سم الی جانسون جونیور، پدرش، یک دوره در مجلس نمایندگان آمریکا عضو بود. در سیاست یه مقام و نفوذی داشت ولی عقل اقتصادیش خیلی موفقیت براش نیاورده بود. در صنعت نساجی سرمایهگذاری کرده بود که نتیجهاش شده بود بدهیهای زیاد و خانوادهای که واقعاً در فقر زندگی میکرد. یعنی به سر و وضع زندگیشون که نگاه میکردی اصلاً معلوم نبود این خانواده تحصیلکردهان و سیاستمدار بودهان.
کودکی لیندن به این گذشت که پدرش بتونه کمی از ثروتش رو بازیابی کنه. سم جانسون هم در ده سالگی لیندن جانسون دوباره در انتخابات مجلس نمایندگان شرکت کرد و لیندن در کمپینهای تبلیغاتیاش شرکت میکرد. لیندن در همان دوران نوجوانیاش واقعاً تحت تأثیر فضای سیاسی و انتخاباتی قرار گرفته بود و به همکلاسیاش میگفت روزی رئیسجمهور میشم. هر چند بعدها که بعد از ترور کندی رئیسجمهور شد تو سخنرانی تحلیفش گفت «دلم میخواست هر کاری میکردم که الان اینجا سخنرانی نکنم». چون جانسون از اون رییس جمهورای آمریکاس که با بردن انتخابات نرفت کاخ سفید. معاون رییس جمهور بود کندی ترور شد و مرد. جانسون نشست جاش. حالا میرسیم به اونا. الان هنوز ۴۰ سال مونده. تو دهه بیستیم.
اولین قدمهای سیاسی جانسون
دوره رکود بزرگ برای آمریکا و ورشکستگی برای پدر جانسون و وضع بد خانواده. جانسون رفت کالج معلم شه ولی قبول نشد. سه سالی رفت واسه خودش کالیفرنیا چرخید دوباره اپلای کرد و این بار قبول شد. میرفت یه مدت یه سری مدرسه مکزیکی آمریکایی درس میداد تا شد ۲۳ سالش و دوست باباش میخواست نامزد کنگره شه. این هم دوست داشت کار سیاسی و اینا رو. دید فرصت خوبیه رفت تو ستاد تبلیغاتی این. درگیر کمپین انتخاباتی شد برای اولین بار و بعد هم طرف برد و راهی واشنگتن شد و جانسون هم رفت باهاش واشنگتن. واشنگتن واسش جای خوبی بود. مینشست پروتکلای کنگره رو میخوند و با آدما حرف میزد و تخلیهی اطلاعاتیشون میکرد. دیگه اینجا بوی قدرت به مشامش خورده بود و خوشش هم اومده بود از این دنیای سیاست.
تأثیرپذیری از روزولت و ادارهی ملی جوانان (National Youth Administration)
تو این زمان رییس جمهور آمریکا کیه؟ FDR یعنی فرانکلین روزولت. (ویدیوی فرانکلین روزولت رییس جمهور رکوددار امریکا و پیروز جنگ جهانی دوم رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید) جانسون هم خب از بچگی اثر رکود رو دیده بود. کارهای روزولت رو تو نیودیل دیده بود و حالا از نزدیکتر میدید. واسه خودش یه الگویی و یه مدلی پیدا کرد. یکی از طرحهای نیودیل این بود که تو هر ایالتی دفتری تأسیس شه که کارش این باشه که به جوانان آموزش بده تا آمادهی کار بشن. جانسون هم دید فرصت خوبیه خودش رو جا کرد تو این برنامه. شد رییس اداره ملی جوانان در تگزاس. جاه طلب بود و پرکار هم بود. اینقدر کار میکرد که برنامش تو ایالت تگزاس حتی از برنامهی فشرده و سختگیرانهی روزولت هم جلوتر حرکت میکرد. سال ۱۹۳۷، که جانسون هنوز ۳۰ سالش هم نشده بود یه نماینده کنگره مرد. جانسون جوان جاه طلبِ فعال رفت تو انتخابات و تونست برنده بشه. برنامه انتخاباتیش حمایت از نیودیل و روزولت بود و اتفاقا بعد از برنده شدن با روزولت هم شروع کرد از نزدیکتر کار کردن و نشونش داد که چقدر فعاله و چقدر جاهطلبه.
جاهطلبی رییسجمهور آمریکا
این جاه طلبی و دنبال پیشرفت بودن رو درباره خیلیا میشنویم و طبعا کسی نیست که رییس جمهور آمریکا یا هر جای دیگهای شده باشه، به قدرت رسیده باشه و جاهطلب نبوده باشه. ولی درباره جانسون وقتی میگیم جاهطلب اصلا یه چیز دیگه است. چنان دنبال رشد و قدرت بود که زندگی نامه نویسش میگه توش هیچی نبود از ایدئولوژی، اصول فلسفه، باوری، هیچی. فقط برو بریم بالا و بالاتر. و البته حالا بعد میبینیم که وقتی به این قدرت میرسید باهاش چه میکرد. کارهای بسیار مهم و تاریخی و ماندگاری کرد جانسون در قدرت.
شرکت در انتخابات سنا
اون دوره سال ۴۱ یه صندلی سنا هم خالی شد و رفت تو انتخاباتش شرکت کرد و باخت. شانسش کلا کم بود. انتخابات خاصی هم بود. خیلی کار کرد و خیلی هم رشد کرد رأیش، ولی نهایتا به سنا نرسید. هر چند چیزهای خوب و مهمی یاد گرفت از اون شکست میلیمتری.
آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد
بعد از پرل هاربر هم جانسون رفت به جنگ جهانی دوم. حضورش در جنگ کوتاه بود ولی یه مدال نقرهی افتخار گرفت از ژنرال مک آرتور به خاطر عملیات شناسایی و جمعآوری اطلاعات هوایی که رفت به گینه نو در صحنه آسیایی جنگ با ژاپن. این مدال یه چیزی بود که تا آخر عمر بهش افتخار میکرد. ستارهی نقرهای بود که به پاس خدماتش در جنگ جهانی دوم نصیبش شده بود. سال ۱۹۴۲. در جنگ جهانی دوم افسر نیروی دریایی بود. بعدها که وارد کنگره شد همین نشان رو به بقیه اعضای کنگره نشون میداد که ببینید من چه زحماتی برای این کشور کشیدم و این حرفا، منتها اینو دیگه نمیگفت که کلاً یه مأموریت رفته بود.
حضور تو جنگ براش یه مزیت دیگه هم داشت، اون هم اینکه متوجه شد که تجهیزات جنگی بازار خوبی دارن. تکنولوژیای جدید جنگی اومده و باید توش سرمایهگذاری کنه. بر عکس پدرش که تو نساجی رو به افول سرمایهگذاری میکرد، لیندن جانسون واقعاً سود کرد.
سال ۴۸ انتخابات سناتوری تو تگزاس برگزار شد. کرسی تگزاس خالی شده بود و جانسون هم آدمی نبود که کرسی خالی رو رها کنه. جانسون جوون بود ولی این الان انتخابات دومش بود. این بار اما درسش رو خوب یاد گرفته بود. تا میتونست حریفش رو تخریب کرد. حرفایی هم از تقلب تو انتخابات پیچیده بود و اینکه رأیسازی کردن و خلاصه سه روز انتخابات طول کشید و تو انتخاباتی که یه میلیون نفر رأی دادن، با ۸۷ رأی برنده شد. دیگه هم پشت سرش رو نگاه نمیکرد که چی شد برنده شد و این حرفا، براش مهم نبود. جلوی روش براش مهم بود. سرعت رشدش شگفتانگیز بود.
برابری حقوق سیاهان
تو این دوره انتخابات بعضی زندگینامه نویساش و مورخین میگن صحبتاش رو نگاه کنی خیلی رویکرد برتری سفیدان بر سیاهان داره. یعنی برابری حقوق سیاهان نیست توش. حالا یا چون رأی سفیدای جنوب رو میخواسته یا هرچی. و این مهمه چون بعدا خب پیگیری حقوق سیاها یکی از برجستهترین دستاوردهای زندگی سیاسی جانسون میشه. دوزاده سال تو سناس جانسون. از ۴۹ تا ۶۱.
مجلس سنای آمریکا
سنای آمریکا رو من کمتر دربارهی نقشش میدونم. ما بالاخره رییسجمهور رو میشناسیم و سیاستای آمریکا رو در هر دوره عموما از چشم رییسجمهور و حزب حاکم کاخ سفید میبینیم. میگیم ترامپ رئیس جمهوره جمهوری خواهها این کار رو کردن، اوباما رئیس جمهوره پس اوباما این کارهارو کردده. واقعیتش اینه که سنا تصویر ما رو از سیاست آمریکا خیلی کاملتر میکنه. تو بعضی سالهایی که جانسون رهبر اکثریت سناست، مجلس سنا میشه مرکز سیاست آمریکا. اونجاییه که اتفاقها میافته. زندگینامه نویسش میگه استاد سنا بود. یعنی چی؟ یعنی یه سری چیزهایی میخواست این آدم، میگه اون چیزایی که میخواست از یه مهربانی (compassion) میآمد که جانسون داشت، مخصوصا نسبت به محرومین جامعه، ولی این کافی نیست. این از تو سناتور خوبی نمیسازه که تو دلت به حال مردم بسوزه یا مثلا به فکر محرومان باشی. اینکه بتونه این رو تبدیل کنه به لایحه و طرح قانونی، این خیلی بیشتر کار کرده، خیلی بیشتر جلو برده موضوع رو نسبت به کسی که در دلش خیلی هم به فکر محرومانه، با همهی تبعیضها هم مخالفه. و هرچی بیشتر تاریخ رو میخونم این رو بیشتر متوجهش میشم، اینکه سیاستمدار آدم خوبی باشه نه تنها کافی نیست خیلی وقتها اصلا لازم هم نیست. یعنی میتونه واقعا لازم نباشه. میتونه بیربط باشه کلا اینکه من آدم خوبیم یا بد. اونی که مهمتره بعضی وقتها اونی که در تاریخ و آینده اثرگذارتره اینه که من میتونم کار خوب و درست رو بکنم یا نه. و من ممکنه آدم خوبی نباشم ولی اون کار درستتر رو بکنم. و من خیرم ممکنه در نهایت برای جامعه بیشتر هم باشه. درباره این حرف میزنم آخرش وقتی داستان جانسون کامل شد.
دورهی رییسجمهوری آیزنهاور
این دههای هم که جانسون در سنا هست برای دموکراتهای هم حزبیش دههی درخشانی نیست. آیزنهاور جمهوریخواه و محبوب رییسجمهوره. اولش که اکثریت هم در سنا هم در کنگره با جمهوریخواهاست. این دورههای افول معمولا چهرههای جدید ظهور میکنن و میان بالا در حزب. قدیمیها و برجستهها کمکم اعتبارشون رو از دست میدادن یا میرن کنار. اینجا جانسون یکی از همین تازهرسیدههای پرانرژی و جاهطلبه که در ۱۹۵۴ میشه از سران اصلی حزب دموکرات. ۴۶ سالش بود و جوونترین رهبر اقلیت سنا در طول تاریخ هم هست. Miniority whip شد اول بعد دموکراتا تو انتخابات اکثریت سنا رو بردن و شد اصلا رهبر اکثریت دموکرات در سنا.
موفقیت جانسون در رهبری دموکراتها
بسیار هم در این پست میگن موثر بود. مورخینی میگن هیچ کس دیگهای در این پست در طول تاریخ اندازه جانسون موفق نبود. اصلا حرفایی بود که این سنا اصلا کارکرد خاصی نداره در سیاست آمریکا. میخوایمش، نمیخوایمش؟ تا لیندن جانسون شد رهبر اکثریت و کاری کرد در سنا که نه کسی قبلش کرده بود نه بعدش.
خیلی خوب بود در اطلاعات جمع کردن و فهمیدن اینکه هر سناتوری داستانش چیه؟ گیر کارش کجاس؟ دنبال چیه؟ نقطه ضعف و قوتش کجاس؟ و خیلی خوب میتونست کارش رو پیش ببره و چیزی رو که میخواست بگیره ازشون. یه رفتاری داشت معروف به Treatment .میرفت جلوی طرف وامیستاد. رو به رو. صورتا تو فاصله نزدیک و با یه لحن ترکیبی حرف میزد باهاش که هم توش استمداد داشت، هم سرزنش، هم شکایت داشت، هم آه و ناله. هم تلاش میکرد قانعش کنه. هم بگی نگی تهدیدش میکرد. سریع و با قدرت حرف میزد در این رودررویی دو طرفه که ممکن بود پنج دقیقه باشه. ممکن بود دو ساعت طول بکشه. تند و تند حرف میزد ابروش رو بالا پایین میکرد و در یک حال هیپنوتیسم طوری میبرد مخاطبش رو که خیلی وقتا جواب هم میداد. بده بستون میکرد با اینا. زد و بند میکرد. اینا باز چیزاییه که ما معمولا میگیم زد و بند کردن خوب نیست، سیاسیکاری اینا خوب نیست ولی باید ببینیم که اینا برای چی این کار رو میکنن. اصلا مکانیسم کار کردن اینها در کنگره در سنا چیه؟ یه سیستم انتصاب سناتورا تو کمیتههای مختلف قبلا داشتن انگار بر اساس سابقه و پیشکسوتی و اینها بود. این رو جانسون عوض کرد و تبدیل کرد به چیزی که خودش میتونست کمک بکنه که یه کسی در این کمیسیون بره یا نره. در نتیجه حالا یه ابزاری داشت که میتونست باهاش به اینا امتیاز بده و بگیره از سناتورا و اینطوری اداره کنه کمی. بسیار موثر بود دورهاش در سنا. من صحبتم دربارهی این نیست که کاراش درست بود یا نبود. صحبتم دربارهی اینه که موثر بود. مفصل دربارهی دورهی سنای جانسون صحبت شده و کتاب نوشته شده.
روزی شصت نخ سیگار میکشید
تو همین دوره سکته هم کرد که برای آدم ۴۶ ساله زوده. ولی جانسون ۴۶ سالهای بود که روزی ۶۰ نخ سیگار میکشید. این سکته چند ماهی انداختش ولی سیگار رو ترک کرد و وزن هم کم کرد و برگشت به میادین. کمی هم میگن این ماجرای سکته روش تأثیر گذاشته بود که وقتی بیوقفه و تخت گاز بری صاف، ته تهش معلوم نیست که چی میشه.
در سنا چه کارهای موثری برای اقلیت کرد
از کارهای مهمش در سنا دو تا لایحهایه که درباره حقوق مدنی تونست تصویب کنه. اینا قدمای البته نه خیلی بزرگ ولی بسیار مهمی بودن در مسیر احقاق حقوق سیاهان آمریکا و حرکت به سمت برابری نژادی و جانسون نقش انکار نشدنی داشت تو قانع کردن نمایندهها و آوردن جامعه پشت اینها. میشه گفت دیر بود و کم بود و درست هم هست ولی نمیشه گفت مهم نبود. مخصوصا در سنا.
سالها بود سدی شده بود سنا در برابر هر اصلاح حقوق مدنی. این رو یه کم ببینیم یعنی چی. یهنی چی سیاهان حقوقشون رو نداشتن؟ تصویرمون از این اصلا چیه؟ نمیدونم چقدر واقعی میفهمیم. مثلا میگن سیاها خب خیلیاشون نمیتونستن رأی بدن. اونایی هم که میتونستن خیلیا ثبتنام نمیکردن، رأی بدن. اونایی هم که از همه موانع میگذشتن و ثبتنام میکردن باز کلیشون رأی نمیدادن روز رأیگیری. چرا؟ چون اگر رأی میدادن اون سفیدی که علیهش رأی داده بودن زندگی رو براشون میتونست تباه کنه. به گرسنگی میافتادن. تو آمریکای دهه پنجاهی که در یه سری جاها هیچ جایی رو هم نداشتن برن. نه پلیسی حامیشون بود نه هیچی. و کلی لایحه که برای اصلاح این وضع میومد تو سنای آمریکا، سنا جلوش رو میگرفت. سنا هم این قدرت رو واقعا داره. سنا از اول طوری طراحی شده توسط پدران بنیانگذار که جلوی سرکوب اقلیت رو بگیره. کاری کنه اکثریت نتونن اقلیت رو سرکوب کنن. کاری کنه رییسجمهور نتونه خیلی قدرت بگیره. محدود کنه قدرت حتی مردم رو در یه شرایطی. حالا اگر یه بار دربارهی سنا و تاریخچه و کارکردش حرف بزنیم شاید بهتر بشه فهمید اینو. اما خلاصه همچین جایی داشت جلوی قوانین بهترکننده وضع سیاها رو میگرفت عملا تا وقتی خود جانسون اومد پشت قصه.
ریشهی برابریخواهی در کودکی جانسون
چرا این کار رو کرد؟ شاید بشه ریشهاش رو در کودکی خودش دید. در اینکه محرومیت دیده بود. آدمی بود که علیرغم همه شهرتی که در سیاست و جاهطلبی و روش سیاستورزیش هست، میگن وقتی به قدرت میرسید کاری که با قدرت میکرد خیلی وقتا برای آدمهای محروم و ضعیف بود. البته حواسمون باشه که جانسون از جنوب هم اومده بود. با رأی دموکراتای جنوب آمریکا رسیده بود واشنگتن. سناتورای جنوب همونایی بودن که هشتاد سال بود نمیذاشتن هیچ لایحهای برای حقوق مدنی سیاها تصویب بشه. جلوش رو میگرفتن. جانسون هم جزوشون بود البته. بیوگرافینویسش میگه تا ۱۹۵۶ همونطوری عمل میکرد خودش هم. بسیار هم موثر بود کارش. یه سناتور مهمی رو که دنبال یه لایحه حقوق مدنی بود به گریه انداخت تو سنا. اما همین آدم در ۱۹۵۷ کلا عوض میشه. و میگه پشت این عوض شدن دو تا پایهی مهم زندگی سیاسیش هست: ambition and compassion هم جاه طلبی و هم مهربونی. و با مانورهای واقعا حیرتانگیز سیاسی این دو تا لایحه رو از تصویب سنا میگذرونه. هم خودش تو نوشتن و درست کردن لایحه خیلی درگیره هم تو آوردن سناتورها پشتش.
تو سنایی که حتی لایحه علیه Lynching کردن (اعدام غیرقانونی در ملاعام با ضرب و جرح منجر به مرگ توسط یک گروه که معمولا برای تنبیه متجاوز یا ترساندن گروهی اقلیت انجام میشه) نمیشد توش تصویب کرد. حاضر نمیشن بگن همچین کار وحشیانهای جرمه. همین سال ۱۹۵۶.
در همون سنا این لایحه رو تصویب میکنن و یه قدم موثر در مسیر درست برمیدارن. اصلا میگن نبوغ پارلمانی بوده این کار. از نظر ریاضی شدنی نبود. ولی جانسون این کار رو کرد. و اسمش برای همیشه با این دستاورد موندگار شد در تاریخ.
افسانه رهبر قدرتمند
میگه اینجاها ما دو جور رهبری موفق داریم: یه جور رهبری بازتعریف کننده داریم و یهجور متحولکننده. یه رهبرایی رو داریم که تو یه سیستمی بدون اینکه سیستم رو تغییر بدن اومدن غیرممکن رو ممکن کردن؛ بازتعریف کردن سیستم رو. هیچکس فکر نمیکرده که بشه در اون زمان. حقوق مدنی، حقوق مدنی برای سیاهای آمریکا تصویب کرد. ولی لیندن جانسون کسی بوده که اومده و تونسته از اون سیستم این کار رو بگیره. در اون سیستم این کار رو بکنه. این یه رهبر بازتعریفکننده اس. چون غیرممکنی رو در سیستم ممکن کرده. روزولت اینطوریه. مارگارت تاچر اینطوریه. یکی هم هست که میآد سیستم رو متحول کنه و تغییر میده؛ نه با انقلاب؛ انقلاب رو فصلش رو جدا میکنه. درباره رهبر انقلابی نیست اینجا. درباره اون کساییه مثل ماندلا، مثل گورباچف، مثل دنگ شیائوپینگ.
جانسون حالا به چی معروف شده؟
مسیر حرفهای جانسون خلاصه اینطوری پیش میره و ساخته میشه تا سال ۱۹۶۰ که دیگه جانسون شاخصترین سناتور حزب دموکرات بود. معروفه که آدمها را بولی میکرد. هر کسی هم که میخواست درجاتش در حزب بالا بره یه جوری باید با جانسون مواجه میشد. رفتار جانسون با آدمای اطرافش نوعی قلدری توش داشت. معروفه که میرفت تو توالت مینشست و لنگش رو باز میکرد جلوی منشیاش که داشتن نتبرداری میکردن از صحبتاش. خیلی رفتارای زنندهی اینطوری ازش میگن. اون مدل رفتارش رو گفتیم با همکارهاش در صحن علنی سنا.
یه گوشه گیر مینداخت سناتورا رو و صورتش رو میآورد تو کمترین فاصله با اونا، یا مدام با انگشت میزد به سینهشون و تهدیدشون میکرد که فلان سرنوشت در انتظارتونه. قد و قامت و جثهی بزرگی هم داشت، خوی زمختِ کودکیش رو هم حفظ کرده بود. میشه گفت رفتارش در شأن اون جایگاه نبود. میتونی هم نگاه کنی ببینی چطوری با همین رفتار جواب میگرفت و کارش رو پیش میبرد یعنی منافع حداقل مردمی که نمایندگی میکرد رو پیش میبرد.نظم و دیسیپلین داده بود به سناتورای دموکرات و همینطوری هم لایحههای مهمی مثل حقوق مدنی رو تونست مصوب کنه. و از اون مهمتر سنا رو بکنه مرکز سیاست تو آمریکا. جایی که فقط نقشش مانع شدن در برابر قدرت اجرایی نیست. فقط واکنشی نیست کارش. پروژه سیاسی و طرح جدید از سنا میاد بیرون و نیروی سیاسی درست میشه توش و کارهای بزرگ رو میتونه شروع کنه سنا.
تقابل جانسون و کندی
دم انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۶۰ انقدر نفوذش زیاد شده بود که فکر میکرد خیلی راحت میشه نمایندهی حزب دموکرات تو انتخابات. اما از اقبال بدش به بد کسی خورد. خورد به کندی که اتفاقا سایهاش تا ابد روی سر جانسون موند. کندی از اون آدما بود که جانسون راحت بولیش میکرد. جوون بود، کاتولیک نزار و نحیف؛ بچهپولدار. خوراک این بود که یکی با قد و هیکل و رفتار و سابقه جانسون دستش بندازه. یه آدم خودساخته جلوی بچهپولداری که تازگی شده ستارهی آمریکا.
کمپین رو دیر شروع کرد جانسون. دست کم هم گرفت کندی رو و تلاش و کاری رو که تو کمپین انجام داد و از اونور هم کندی به طور غافلگیرکنندهای خوب کمپین کرد و البته پول زیادی هم خرج کرد و انتخابات رو برد. آمریکا هم دنبال چهره جدید و جوون بود و کندی دل آمریکا رو برده بود. توی ویدیوی کندی داستانش رو تعریف کردیم. متن ویدیوی جان اف. کندی نماد تغییر آمریکارو اینجا بخونین
ویدیوی جان اف. کندی، نماد تغییر در آمریکا در کانال یوتیوب بیپلاس ببینید
جانسون شد معاون رییسجمهور آمریکا
اما گفتیم تو ویدیوی کندی این رو که JFK نگران انتخابات سراسری بود و رأی تگزاس رو نیاز داشت براش و تگزاس هم ایالت جانسون بود و نفوذ داشت توش. واسه همین کندی در کمال تعجب همگان، جانسون رو کرد معاون رئیسجمهور. حرکت کندی عجیب بود از اون عجیبتر حرکت جانسون بود که قبول کرد این رو که بیاد بشه معاون کندی. با اون همه جاهطلبی یه مقدار ازش بعید بود. ولی قبول کرد. انتخابات رو هم بردن. ژانویهی ۱۹۶۱ جانسون معاون رئیسجمهور آمریکا بود، یعنی شد معاون کسی که همیشه آرزو داشت روی صندلیش بشینه.
معاون رییسجمهور پست یه خرده عجیبیه تو آمریکا. میتونه کلا هیچکاره باشه تقریبا. اصلا تو بازی هم راش ندن. سر ترومن هم دیدیم اینو. جانسون ولی آدمی نبود که بخواد بشینه یه گوشه یه قل دو قل بازی کنه. اول تلاش کرد همون کارایی رو که تو سنا میکرد از این افیس جدید بکنه که نشد. بعد یه امضا از کندی گرفت که تو کلی از کارا بتونه نظارت داشته باشه و نهادا بهش گزارش بدن. دفتر کارش رو خواست بیاره کنار اتاق بیضی و کارمند دفتری دایم و مفصل و اینا بگیره که کندی موافقت نکرد.
دور و بریای کندی هم خیلی تحویلش نمیگرفتن. مخصوصا بابی کندی. این هم جنسش فرق میکرد خیلی. همچین نخراشیده بود نسبت به اینا. یه خرده مسخرش میکردن.
جانسونم خودش سعی کرد یه نقشی درست کنه واسه خودش. برنامههای فضایی و برخی برنامههای نظامی تو دوران جنگ سرد رو پیش میبرد، اما واقعاً تو حلقهی نزدیکان کندی نبود. ناامنی و اضطراب و قدرتطلبی جانسون زد بالا. حسادت هم میکرد به کندی. رابرت کندی که دست راست جکی بود نگاه از بالا به پایینی بهش داشت، به نظرش اون روستایی بیسوادی بود و کلاً کندیها براشون مهم نبود که جانسون معاون رئیسجمهوره و دههها تجربهی کار سیاسی داره. جانسون هم دیگه به آیندهی سیاسیش داشت شک میکرد. بعید نبود با این وضع قدرت و تأثیرگذاریش رو از دست بده.
جانسون رییسجمهور آمریکا شد
اما تاریخ بازیای پیچیدهای داره؛ جانسون به آرزوش رسید، اما نه به اون شکلی که خیال میکرد. ساعت ۱۲:۳۰ ظهر روز ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ زندگی جانسون برای همیشه تغییر کرد. دو تا ماشین پشتِ ماشین کندی بود که کندی تیر خورد. دو ساعت بعد که جانسون به بیمارستان رسید جان اف. کندی مُرده بود. همسرش که معروف بود به لیدی برد Lady Bird و همسر کندی، ژاکلین، تو هواپیمایی بودن که بقایای جسد کندی را به واشنگتن میبرد.
زنگ زد اتورنی جنرال که همون بابی کندیه که رابطهاش گفتیم با جانسون شکراب بود. اون بهش گفت که شما بهتره که همون دالاس قبل از پریدن هواپیما سوگند رو بخوری. یه قاضی آوردن و سوگند رو خوند تو هواپیمایی که رو زمین نشسته با یه موتور روشن فقط که سیستمای تهویه و برق و ایناش کار کنن. تو کابین هواپیما جمعیت هم چپیدن تو هم، هوا نیست و صدای هق هق گریه هم میاد و جانسون سوگند میخوره. تمام اتفاقای اون روز صحنه یه صحنهاش تاریخی و عجیبه. فرستاد به ژاکلین کندی گفتن اگر بخواد میتونه بیاد کنارش بایسته اون هم خیلی مسلط به خودش اومد. حالا رو دامنش و رو پاش هم قطرههای خونه هم خردههای استخون. اومد. جانسون آوردش مرکز صحنه خودش ایستاد کنارش و اون طرفش هم همسر خودش لیدی برد جانسون ایستاد. بین دو بانوی اول جدید و سابق سوگند ریاستجمهوری خورد. انقدر هم عجلهای بود همه چی. هنوز سه ساعت نشده بود کندی مرده بود. اصلا رو کتاب اشتباهی هم قسم خورد انگار.بعدش هم نذاشت تقریبا کسی بیاد بهش تبریک بگه مجلس، مجلس عزا موند و همونطوری برگشتن واشنگتن.
سخنرانی بیایید ادامه بدیم
همون روز اولین سخنرانیش رو تو مقام ریاستجمهوری ایالات متحدهی آمریکا کرد. سخنرانیای که به نام «بیایید ادامه بدیم» معروف شد Let us Continue. از زمانهی سوگ گفت و گفت که تو این شرایط بیشترین تلاشش رو میکنه و فقط همین کار ازش برمیاد. از فرصت همون سخنرانی هم استفاده کرد همونجا کارش رو شروع کرد. گفت هیچ یادمان و یادبودی برای کندی بهتر از این نیست که این قانون حقوق مدنی رو که انقدر براش مهم بود و براش جنگیده بود تصویبش کنین.
تصمیم گرفت به کابینهی کندی دست نزنه. نمیخواست کاری کنه که انگار از فرصت پیش اومده استفاده کرده تا قدرت خودش رو تحکیم کنه. خودش رو فرزند خدوم ملت میدونست. معاونی وفادار. اما همه میدونستند چه خبره و چه تغییری اتفاق افتاده. کندی اگر رو این صندلی گهوارهای چوبیها مینشست، این جانسون از رو زین اسب اومده بود. و در آینده هم این تفاوتهارو نشون داد.
هدف و کارهای ریاستجمهوری جانسون
ریاستجمهوری جانسون تو شرایط خیلی خوبی شروع شد. اقتصاد تو رشد خوب پایدار، نرخ بیکاری پایین، هیچ بحران بینالمللی مهمی هم تو کار نیست حداقل تا وقتی جنگ ویتنام شروع شه جدی. توجه جانسون رفت به مسائل داخلی که براش مهم بود. حقوق مدنی، خدمات عمومی، درمانی، آموزش، هنر، مبارزه با فقر و رسیدن به طبقات محرومتر.
جانسون شده بود قانونگذار اصلی. ولی دورنمای خوبی پیش روش نمیدید. خودش به عینه دیده بود که تو دورهی ترومن محافظهکارا چقدر برای بهبود خدمات بیمه سنگ انداخته بودن و تو دورهی کندی سر حقوق مدنی و مالیات چقدر پروسه سخت و خستهکننده شده بود. کندی بعد از دو سال گفته بود «موانعی که سد راه ما هستن تا به نتیجهی مطلوب برسیم بیشتر از تصور منن.» جانسون هم که اومد با قوانینی روبهرو شد که خودش میگفت از دورهای که در کنگره بوده روی میز رئیسجمهور بودن. اما جانسون خودش مدتها تو کنگره بود و خیلی خوب میدونست موانع رو چطور باید پشت سر گذاشت: اختیار تام به رئیسجمهور و عدم دخالت کنگره.
برنامهی من گفت اینه که The Great Society بسازیم. یه جامعه عالی. که توش فقر کاهش پیدا کنه و تحصیل و حقوق بهداشتی در اختیار همه باشه. شهرها، بهخصوص شهرهای جنوبی، رو توانمند کنه و خونههای ارزون در اختیار مردم بگذاره. هدفش این بود. چطوری دنبال این هدف میرفت؟ با همون روشهای همیشگیش که سالها تو سنا و کنگره و جاهای دیگه کارش رو پیش برده بود. با دور زدن قانون. فشار آوردن به آدما، قلدری، تهدید. روشهای ناپسند برای رسیدن به اهداف پسندیده. برای این اگر دنبال نمونه خواستین بگردین لیندن جانسون یه نمونه خیلی مناسبه به نظرم. جاهطلب بود و به شدت دنبال قدرت و حالا که به قدرت رسیده بود خیرش به محرومترینها و ستمدیدهترینهای جامعه خیلی میرسید.
ژانویهی ۱۹۶۴ سخنرانی کرد و گفت کنگره باید برای حقوق سیاهپوستا کارهایی رو بکنه که تو این صد سال نکرده. به قوانین مالیاتی انتقاد کرد. گفت باید خونه و مدرسه بسازیم و تا همین تابستون هم بسازیم. از گستردگی فقر میگفت و فوریت میساخت. فشار میآورد. و از هر آب گلآلودی ماهی میگرفت. طرحهاش هم بیشباهت به نیودیل فرانکلین روزولت نبود. مدام پای تلفن بود. زنگ میزد به اعضای کنگره. با ارعاب، با وعده و وعید، با تندی، با نرمخویی زنگ میزد و تأییدشون رو میگرفت و همهی قوانینش رو هم تصویب کرد.
تا اون موقع سابقه نداشت رئیسجمهوری تو آمریکا بیاد و اینقدر برای بهبود وضع اقتصادی فقرا قانون تصویب کنه. البته فقط قانون تصویبکردن هم نبود. اما مشکل جای دیگری هم بود. جانسون ۱۱ میلیارد دلار بودجه از کنگره میخواست، تهش ۱ میلیارد بودجه گرفت. اما با وجود اینا، قوانینش بیتأثیر نبود. سال ۱۹۵۹ حدود ۲۱٪ جمعیت آمریکا تو فقر زندگی میکردن، یه دهه بعد این عدد به ۱۲٪ رسید. تا سال ۱۹۶۵، ۱ میلیون از جمعیت بیکار آمریکا وارد نیروی کار شده بودن.
روشش در پیشبرد تصویب قوانین حقوق مدنی هم همین بود. پروژهای که مدتها بود رئیسجمهورای آمریکا سرش دستدست میکردن. بحرانی شده بود وضعیت تبعیض و دو پارگی جامعه. جانسون بهار ۱۹۶۴ قانون را به مجلس سنا داد. قانونی حتی قویتر از چیزی که کندی میخواست تصویب کنه. کلا کندی یه خرده تو این مورد دست دست میکرد و مطمئن نبود واکنش بخشای تند جامعه سفید رو میتونه کنترل کنه یا نه. با این لایحه سیاها و زنان میتونستن فرصت کاری برابر داشته باشن. قوانین تبعیضآمیزی که تو برخی ایالتا علیه سیاهپوستا وجود داشت برداشته شد. مثلاً جدا سازیها. که بتونن سیاه و سفید تو اتوبوس کنار هم بشینن. رستوران و موزه و کتابخونه و زمین بازی جداسازی نشده باشه. قانون ۱۹۶۴ هر گونه جداسازی را ممنوع میکرد. خیلی از این قوانین قبلاً هم تصویب شده بودن. اما جنبش حقوق مدنی آمریکا دنبال این بود که دولت فدرال بیاد و جلوی نقض قوانین تو ایالتای محافظهکارتر رو بگیره.
جانسون اون رئیسجمهوری بود که خودش از ایالت جنوبی تگزاس اومده بود. تبعیضها رو میشناخت،جنوب سفید رو هم میشناخت، محرومیت رو هم میشناخت و اونطوری که تو جاهای دیگه از زندگیش هم دیدیم انگار آدم قلبا مهربونی هم بود. اون مدرسهای که گفتیم تو جوونی میرفت به دانشآموزهای مکزیکی درس میداد. زندگینامهنویسش میگفت هیچکی براش مهم نبود این بچهها چیزی یاد میگیرن یا نه. میرفتن درس میدادن میاومدن. جانسون براش مهم بود. بعدا هم بارها دربارهاش حرف زد. به جز این از نظر سیاسی هم شاید فهمیده بود این کار، کار درستیه. میگم شاید چون حتی همه همحزبیاش موافقش نبودن و بعضیهاشون فکر میکردن در نهایت باعث میشه رأیشون بریزه و انتخابات بعدی را ببازن، ولی جانسون خیلی آدمِ حرفگوشکنی نبود. روز ۲ جولای ۱۹۶۴ نشست جلوی جمعیت که مارتین لوتر کینگ رهبر مبارزات مدنی هم جزوشون بود، و قانون حقوق مدنی رو امضا کرد. قانونی که جلوی خیلی از تبعیضها و جداسازیها رو میگرفت. و نه تنها این کار درست رو انجام داد که حتی تاریخ نشون داد دربارهی تاصیرش در انتخابات هم حق با جانسون بود.
بیشترین رأی مردمی که یک رییسجمهور در آمریکا به دست آورده برای جانسون
نوامبر ۱۹۶۴ نشون داد حق با جانسون بود: نوامبر ۱۹۶۴ دوباره رئیسجمهور شد. با ۶۱درصد آرای مردم (نه الکترال) که هنوز هم که هنوز است بیشترین رأی مردمی است که یک رئیسجمهور در آمریکا به دست آورده. یه لقبی داشت landslide که یعنی دیگه درو کرده انتخابات رو. با پیروزی چشمگیر تو این انتخابات تونست دوباره بشه Landslide Lyndon
سیاهپوستا رو وارد کابینه و دادگاه عالی کرد. بعد از انتخابات هم ادامه داد به تصویب قوانین برای حقوق مدنی. قانون حق رأی. اینجا هم نگرانیهایی بود که اگر سیاها حق رأی پیدا کنن واسه دموکراتها خوب نمیشه. فشار از طرف سیاها و مارتین لوترکینگ که حالا جایزه صلح نوبل هم گرفته بود، زیاد بود. اعتراض، تظاهرات، تظاهرات طولانی و صلحآمیز که با برخورد خشن پلیس روبهرو میشد. یکیاش بهطور خاص تو تلویزیون پخش شد. تظاهراتکنندگان تو ایالت آلاباما از سلما Selma به مونتگومری Montgomery میرفتن که روی پل پتوس Pettus Bridge روی رود آلاباما پلیس محلی به اونا حمله کرد. تصاویر دردآوری تو تلویزیون مخابره شد که خشم عمومی رو برانگیخت. تو سلما هم چهار مرد سفیدپوست یکی از هواداران لوترکینگ رو با ضرب و شتم کشتن. اوضاع برای جانسون پیچیده شده بود. یه هفته بعد سخنرانی کرد و گفت تو تاریخ پیچهایی اتفاق میافته که سرنوشت یه ملت رو تغییر میده. ارجاع داد به ارزشهای آمریکا. و گفت که اگه میخوایم دشمنان رو شکست بدیم و ثروتمون رو دو برابر کنیم و خوشبخت باشیم نمیتونیم جلوی این خشونت بیتفاوت باشیم. میبازیم این طوری. ملت آمریکا میبازه اینطوری با ادامه این وضع. We will have fail as a people and as a nation. بر اهمیت حق رأی سیاهپوستا تأکید کرد و گفت این مبارزه اینجا تموم نمیشه. سیاهپوستا باید از موهبت زندگی تو آمریکا برخوردار باشن. مسألهی اونا مسألهی ما هم هست. و سکوتی کرد و دستاش رو بلند کرد و گفت We shall overcome. حالا ادبیاتش کمی صحبت هست سرش. هم حساسیت شاید به اندازهی الان نبوده الان حساسیت بیشتره هم شاید قصدی هم داشته.ولی این دیگه داستان نداره که بسیار کارهاش موثر بوده.
تو ماههای بعد واقعاً برای این قانون جنگید. طبق قانون اگر تو ایالتی از قوانین سرپیچی بشه، دولت فدرال میتونه خودش رأی آدما رو بگیره. جانسون این قانون را تو همون اتاقی امضا کرد که آبراهام لینکلن قوانین پایان بردهداری رو امضا کرده بود. در طول سه سال، مشارکت سیاهپوستا تو ایالت میسیسیپی از ۶.۷ درصد به ۵۹.۸ درصد رسید. و این شد بزرگترین یادگاری شاید مثبته جانسون در آمریکا.
داستان جانسون و جنگ ویتنام
پس اینا رو که میبینیم، میبینیم جانسون خیلی رییسجمهور موفقی بوده و انتظار داریم اولا دورهاش طولانیتر بشه یعنی دور بعد هم نامزد بشه و رأی بیاره و هم اینکه اگه به هر دلیلی نشد از رییسجمهورای موفق ارزیابی بشه تو رنکینگا.
اما اینطوری نیست. هیچوقت رتبهاشو من ندیدم تو این نظرسنجیا یک رقمی بشه و علت اصلیش هم جنگ ویتنامه. البته جانسون اولین رییسجمهوری نبود که نیرو فرستاد ویتنام. زمان کندی نیرو فرستاده بودن ویتنام ولی در حد مشاوره و اون هم کمتر از ۲۰ هزار نفر. اشتباه بزرگ جانسون از نظر خیلی از آمریکاییایی که الان بررسیش میکنن هم اسکلیت کردن (escalate) ویتنامه یعنی بالا بردن سطح درگیری آمریکا در ویتنام و هم اینکه این کار رو با دروغ و فریب کرد.
داستان ویتنام رو جای دیگه میگیم ولی نکتهی خیلی مهم اینه که در ۱۹۶۴ گزارش اومد که نیروهای هو چی مین به کشتیای آمریکایی حمله کردن. هو چی مین هم خودش انتظار این حمله رو نداشت و دنبال این میگشت که بفهمه چه اتفاقی افتاده که به کشتیای آمریکایی حمله کردن. جانسون تو واشنگتن تحت فشار بود که دخالت کنه. هم میخواست نشون بده بالاخره در سیاست خارجی هم قویه مخصوصا که رقیب انتخاباتیش از این نظر بهش حمله میکرد و هم اینکه نمیخواست مثل ترومن که بدون موافقت کنگره درگیر کره شد بار اون بدنامی رو تنهایی بکشه. از کنگره یه قانونی گرفت که رئیسجمهور حق داره از همهی اختیاراتش استفاده کنه تا قائلهی خلیج تالکین حلوفصل شه. جامعه هم اون موقع حامی این بود که آمریکا قویتر دخالت کنه و جنوب ویتنامم حفظ کنه که دومینو اتفاق نیفته و اینا یکی یکی بیفتن دست کمونیستا. خود جانسون هم اعتقاد داشت به این تئوری دومینویی و در همون سپتامبرِ ۱۹۶۴ گفته بود نمیخوام رئیسجمهوری باشم که اجازه میده سرنوشت جنوب شرق آسیا مثل چین بشه. خلاصه قصه اینکه تصمیم فاجعهبار درگیر شدن کامل آمریکا در ویتنام رو جانسون گرفت. دز ۱۹۶۵ بمباران ویتنام شمالی شروع شد. حمله مخالفایی داشت تو سنا و تو کاخ سفید. خود جانسون بعدها اعتراف کرد که میدونسته هر کار کنه به صلابه کشیده میشه.
میگفت این طرح Great Society زنیه که دوستش دارم، جنگ یه زن تنفروش بود. و من نمیخواستم اونو به خاطر این ول کنم همه زندگی و خونهای که ساختم از بین میبره. ولی کرد و واقعا هم از بین رفت. «عملیات تندر غلتان» Operation Rolling Thunder رو جانسون طرحریزی کرد تا پیغامی به هو چی مین بده. عملیات بهطور خلاصه این بود که آمریکا از طریق دریا و هوا بهطور پیوسته مقرهای استراتژیکی رو در ویتنام شمالی بمباران کنه. اما بعد از یه سال اوضاع بهتر نشد. نیروهای ویتنام جنوبی به شدت آسیبپذیر بودن و هیچ حکومتی حتی یه سال هم دوام نمیآورد. جانسون هم اعتمادی رو که ساخته بود از دست رفته میدید. برنامههایش از Great Society به جنگ در آسیا رسیده بود و طبیعتاً جامعهی آمریکا ناراضی بود. دو راه پیش روش بود: یکی اینکه جلوی ضرر رو بگیره و از جنگ بیرون بکشه که نشان ضعف آمریکا بود و تأثیرش تو جامعهی جهانی رو کم میکرد. دومی اینکه همون وضع رو ادامه بدن که در واقع معناش این بود که تصمیمگیری رو عقب بندازن.
راه سومی هم وجود داشت. اینکه آمریکا فشارش رو تو جنگ بیشتر کنه. نیمهی اول سال ۱۹۶۶ نیروهای آمریکایی تو جنگ به ششصد هزار نفر رسید. جانسون البته به جامعهی آمریکا این رو نمیگفت. حتی از کنگره هم مخفی کرده بود که آمریکا بیشتر و بیشتر وارد جنگ شده. نگفته بود نیروهای آمریکایی بیشتر شدن و اجازه پیدا کردن حملاتشون رو تشدید کنن. خود جانسون و دولتش میگفتن این کار برای گمراهکردن ویت کانگه، اما در واقع برای این بود که آرای جانسون در انتخابات بعدی نریزه. آمریکا حضورش تو ویتنام رو بیشتر میکرد، اما انگار نیروهاش تو جنگلای ویتنام گیر افتاده بودن. از آن سو نیروهای هو چی مین به جنگای چریکی و شرایط پیچیدهی جنگ تو جنگلای ویتنام مسلط بودن. جانسون خودش رو از تکوتا نمینداخت و مدام از پیروزی و همراهی با مردم ویتنام جنوبی میگفت.
اما وقتی دوباره مطرح شد که آمریکا باز هم نیرو بفرسته به ویتنام، جانسون هم دیگه به شک و تردید افتاده بود: میپرسید اگه ما نیرو زیاد کنیم، آیا تضمینی هست دشمن هم نیرو زیاد نکنه؟ و اگر زیاد کنه، پایان ماجرا کجاست؟ سربازان آمریکایی میمردن، ویتنامیها کشته میشدن، و جنگ ادامه پیدا میکرد. بیش از ۲ میلیون آمریکایی در دورهی جانسون در ویتنام جنگیده بودن.
تو سال ۶۷ تظاهراتکنندگان تو واشنگتن و شهرهای دیگه آمریکا به خیابونا ریختن. شعار میدادن hey hey LBJ, how many kids did you kill today؟ تصاویر جنگ مدام از تلویزیونا پخش میشد. تصاویر دلخراشی که آمریکاییا رو کفری و غمگین میکرد. سناتوری گفت Great Society تبدیل شده به Sick Society. ما جامعهی مریض شدیم به جای جامعهی بزرگ درخشان. راستای افراطی هم جانسون رو محکوم میکردن به اینکه به اندازهی کافی قاطع عمل نکرده. تو ویتنام شمالی صدها هزار مردم عادی کشته شده بودن. این شد که ویتنام باتلاقی شد که نه فقط میلیونها ویتنامی رو بلکه کلی سرباز آمریکایی رو و آخرش خود رییسجمهور آمریکا رو کشید تو خودش و غرق کرد.
جانسون میتونست یه دور دیگه کاندید ریاستجمهوری بشه. اما دیگه اون اعتبار سابق رو نداشت. حزب دموکرات هم سر مسألهی ویتنام یه نظر نداشت و چند پاره شده بود و ازش حمایت کامل نمیکرد و نمیخواست اعتبارش رو سر حمایت از رئیسجمهوری که دستش به خون آلوده است، به خطر بندازه. جانسون مدام در ملأ عام هو میشد و رابرت کندی، برادر جان اف کندی اعلام کرد میخواد کاندید دور بعد بشه. ریاستجمهوری برای جانسون به پایان رسیده بود.
رابطهی جانسون با ایران
جانسون تو دورهای که معاون کندی بود به ایران سفر کرده بود. یه کاری که کندی کرده بود که هم مشغولش نگه داره هم دور از کاخ سفید، این بود که می فرستادش به مأموریتهای دور دنیا. تهران هم اومد. تو سال ۱۳۴۱. تو خیابون ملت به صف شدن از ماشین پیاده شد و دیدار و ضیافت شام کاخ سعد آباد و رفت آرامگاه رضاشاه و ادای احترام و قرآن و یه سر هم بردنش امیریه. یه لوستر هم از امیریه خرید. با میوهفروشها و سبزیفروشهای راه آهن یه گپی زد. گزارش تلویزیونی اون موقع رو تو این ویدیو ببینین کاملش رو جالبه (https://youtu.be/Y0Wb3JFDWQg). بعد هم رفت ورامین. زندگی روستایی رو دید. به مردم وعده داد که کمک میکنیم وضعتون بهتر بشه. مدرسه و بهداشت و اینهای شما واسه ما هم مهمه. و بعد هم خدافظ رفت آمریکا. ولی این سال ۴۱ بود. بین این سفر و رییسجمهور شدن جانسون 15 خرداد اتفاق افتاد، درگیری و سرکوب و کشتار و بعد شاه قدرتش رو تثبیت کرد. مخالفان مذهبی رو به نظر میرسید که سرکوب کرده. تو آستانهي دهه چهله که ما البته الان میدونیم چه دهه درخشانی و بی مانندی شد برای اقتصاد ایران.
سیاستای جانسون جلوی شاه اولش تغییری نکرد. همون سیاستای کندی بود و شاه رو پذیرفته بود بهعنوان چهرهای که همراهه با سیاستای آمریکا در ایران. کمکای جانسون به شاه تقریباً بیمحدودیت بود. نیازهای مالی و نظامیش رو برطرف میکرد و قانونی هم تصویب کرد که ایران میتونست تا سقف ۲۰۰ میلیون دلار از آمریکا سلاح بخره. این کمکا تا سال ۴۶ ادامه داشت. اما ورود آمریکا به جنگ ویتنام اوضاع رو پیچیده کرد. تو می ۱۹۶۵ بود که آمریکا رسماً ایران رو از فهرست کشورایی که کمک مالی میگیرن حذف کرد. طبیعتاً تو شرایطی که خود آمریکا هم وارد جنگ شده، فروش سلاح به ایران قطع شد.
شاه هم که واقعاً میخواست هر جور هست قوای نظامیش را قوی کند، رفت سراغ شوروی و بهمن ۱۳۴۵، یعنی فوریهی ۱۹۶۶، رسماً با مسکو قرارداد بست که سلاحش رو از شوروی بخره. این سیاست خارجی شاه تو دهه چهل هم البته چیزیه که بعدا باید بهش برگردیم ولی تو یه مقطعی دنبال این بود که حداقل نشون بده که میتونه با شوروی هم کار کنه و نشون هم داد. که این شد مقدمهای برای دور جدیدی از روابط ایران و آمریکا در زمان رئیس جمهور بعدی نیکسون که نزدیکتر بود و کمکهای آمریکا توش خیلی بیشتر شد.
تماس تلفنی جانسون با شاه
دربارهی برخورد جانسون با آدمها حرف زدیم. یه نمونهی جالبش رو بگیم اینجا. یکیش یه تماس تلفنیش با شاهه. مکالمهی خیلی کوتاهیه، ولی بهطور خلاصه نشان میده که رابطهی جانسون و شاه چطوری بود. ۲۱ فروردین هزار و سیصد و چهل و چهار یکی از اعضای گارد شاهنشاهی سعی میکنه شاه رو ترور کنه که البته میدونیم موفق نمیشه. بعد از اون ترور بود که شاه و فرح سفر حدوداً یکماههای رفتن آمریکای جنوبی. برزیل و آرژانتین رفتن و سری هم به کانادا زدن. وقتی داشتن برمیگشتن از راه نیویورک برگشتن که اونجا شاه زنگ میزنه به جانسون. تو همون مکالمه جانسون از شاه میپرسه آقا رفتی برزیل و آرژانتین، نظرات نسبت به ما چی بود؟ بهخصوص سرِ ویتنام. که شاه هم میگه همه خیلی حامی بودن؛ ته دلشون همه راضی و خوشحال بودن از این جنگ و کلاً همهچی عالیه. مکالمه جالبیه. هم تبریک میگه بهش به خاطر پیشرفتهای ایران، هم شفافه که جانسون چی میخواد از شاه. یعنی در مقابل حمایت از شاه، ازش حمایت میخواد از جمله در ویتنام. ضمن اینکه البته اون موقع مجادلات اسرائیل و فلسطین هم بالا گرفته بود و آمریکا نمیخواست یکی از مهمترین حامیانش در منطقه رو از دست بده و شاه هم میخواست همزمان با سرکوب داخلی، ایران رو از نظر نظامی تبدیل به قدرقدرتی کنه که بتونه تو منطقه تأثیرگذار باشه که بعد میبینیم که کرد. وقتی ایران دهه چهل شمسی رو مرور کنیم میبینیم که شاخصهای اقتصادی چه وضعیت درخشانی دارن. قبل از گرون شدن نفت.
چه نامی از جانسون موند
دورهی ریاستجمهوری جانسون میتونست با نام نیکی بمونه، اگر جنگ ویتنام نبود. جانسون اولین رئیسجمهور آمریکا بود که واقعاً به حقوق اقلیتها اهمیت میداد، دغدغهی گسترش سواد و بهداشت عمومی داشت و براش هم سخت جنگید و دستاوردهایی داشت که هنوز هم که هنوزه مونده. عملگرایی جانسون، شخصیت مقتدر و بهنوعی قلدرش باعث شد چند سال اول جانسون براش رؤیایی باشه. دورهی اون دورهی اوج لیبرالیسم آمریکایی بود. یه نگاه به لیست طرحها و لایحههایی که تو تصویبشون نقش مهم داشت، بکنیم دستمون میاد.
Civil right act, voting right act, Medicare, Medicaid, ESEA Education act, immigration and nationality act, Fair housing act, economic opportunity act
کسی که War on poverty یعنی جنگ علیه فقر رو شروع کرد و موثر پیش برد. مقایسهاش کنیم با جنگ علیه موادمخدر نیکسون و جنگ با تروریسم بوش که جامعه آمریکا با عواقبش درگیره تا دههها بعد.
یه مقدار با آمریکا و جامعهاش آشنا باشیم میبینیم اثر خیلی از اینها ماندگار بوده و همچنان هم هست. اما شهرت جانسون گره خورده مثل خیلیهای دیگه به اشتباههای بزرگش.
اما همین قلدری و بیگدار به آبزدنهاش در سیاست داخلی رسید به تصویب قانونهایی که خیلی وقت بود باید اعمال میشدن و در سیاستهای خارجی رسید به اینکه فکر کرد میتونه وارد ویتنام بشه و جنگ رو راحت ببره. جانسون از جنگ عقبنشینی نکرد. بیشتر توش فرو رفت و در نهایت راهِ بازگشتی نداشت. رئیسجمهوری که اومده بود جامعهی بزرگی بسازه، در نهایت با شورشهای خیابونی روبهرو شد. ننگِ جنگِ ویتنام هیچوقت از کارنامهاش پاک نمیشه، حتی بین آمریکاییها هم محبوبیتش از بین رفت و مجبور شد خیلی زودتر از چیزی که آرزوش رو داشت از صحنه کنار بره.
کتابهای زندگینامه لیندن جانسون
نویسنده برنده پولیتزر Robert Caro زندگینامهای نوشته از جانسون تو پنج جلد. رو هم بیش از سه هزار صفحه کتابه. که من البته تقریبا هیچیش رو نخوندم. ۴۰ سال تقریبا گذاشته روی تحقیق و فکر کردن و نوشتن دربارهی لیندن جانسون ایشون. من چند تا مصاحبه ازش دیدم که توش دربارهی جانسون حرف میزنه. دید من نسبت به جانسون خیلیش اینطوری شکل گرفته. مطمئنم برای خیلیهای دیگه هم مستقیم و غیر مستقیم همینطوری بوده. هم جذاب نوشته هم خب خیلی جزئیات داره. چهار جلد نوشته هنوز به دوره ریاست جمهوریش نرسیده در واقع. جلد پنجم رو هم داره همچنان در ۸۷ سالگی روش کار میکنه. الان بیش از ده ساله میگه دارم کار میکنم و خودش میگه Truth Take Time یعنی حقیقت رو گفتن طول میکشه. و چقدر درست و زیبا می گه.
اسم چهار جلدش رو ببینیم. یه مروری هم هست روی زندگی جانسون
The Path to Power
Means of Ascent
MAster of the Senate
The passage of Power
از خلال این زندگینامه تاریخ سنا هم میبینیم که تو دهه پنجاه چطوری کار میکرد، چطوری قوانین مهمش تصویب شد و از اون مرجعهایی میشه که تا دههها و شاید قرنها بعد آدمها نگاش کنن که ببینن سیاست تو آمریکای میانه قرن بیستم چطوری کار میکرده.
به جز این یه یادآوریه برای من از چند جهت. یک Truth take time. کار حسابی کردن طول میکشه و باید به این فرآیندش احترام گذاشت. دو حواسمون باشه این ویدئوها چی هستن. ویدئوی یک ساعته ممکنه طولانی به نظر بیاد. ما چند هفته یا چند ماه روی یه ویدیو کار کنیم ممکنه فکر کنیم خیلی دیگه تحقیق کردیم. اما یه نفر آدم محقق مطلع به اندازه بیش از طول عمر من داشته روی همین یه رئیسجمهور کار میکرده و زندگینامهاش رو مینوشته و هنوز تموم نشده. همون لحظهای که فکر میکنیم دیگه خیلی چیز میدونیم دقیقا همین حس نشونهی اینه که چیز خاصی نمیدونیم.