باورهای ما چسبنده‌تر از واقعیت هستند

مسیر تغییر باورهای اشتباه چندان هموار نیست.

تغییر باور تغییر تصمیم گیری

 چی میشه که یه چیزی رو باور می‌کنیم؟
نویسنده: بهجت بندری

همه‌ی ما یک مجموعه باورهایی داریم که به صورت پیش فرض پشت تصمیم‌هامون جاخوش کردن. خیلی وقت‌ها حواسمون بهشون نیست یا از وجودشون بی‌خبریم. اما حتی اگر آگاه هم باشیم ازشون گویا چندان تفاوتی نداره چون باورها چسبنده‌ان و تغییرشون به این راحتی‌ها ممکن نیست. 

 

چطور یک چیز را باور می‌کنیم؟

قبل از اینکه برم سراغ تغییر باور بذارین از چند قدم عقب‌تر شروع کنم. اگر از شما بپرسم چی میشه یه چیزی رو باور می‌کنین چی می‌گین؟ احتمالا مسیری که برای رسیدن به باور ترسیم می‌کنین همچین چیزیه
۱-چیزی رو می‌شنوین

۲- دربارش تحقیق و بررسی و مداقه می‌کنین و  در صورت صحت اطلاعات نظر غایی‌تون رو اعلام می‌کنین.

۳- اون ادعا رو باور می‌کنین.

خبر بد اینه که ما شاید دلمون بخواد این مسیر رو بریم و فکر کنیم که داریم در مواجهه با شنیده‌هامون همچین مسیری رو می‌ریم اما در واقع مسیرمون این شکلیه.

۱-چیزی رو می‌شنویم.

۲- اون رو باور می‌کنیم.

۳- گاهی اگر فرصت کنیم و میل داشته باشیم شاید درباره‌ی صحت اطلاعات و چند و چونش تحقیق و بررسی کنیم.

 

چرا چیزی که می‌شنویم را باور می‌کنیم؟

آنی دوک تو کتاب تفکر نامطمئن خیلی جالب درباره‌ی مکانیزم باورها توضیح میده. برای فهمیدنش باید سفری به تاریخ تمدن بشر بکنیم. جایی که هنوز زبان دست کم به شکل امروزیش تکامل پیدا نکرده بود. اون زمان اجداد ما یک چیزی رو تجربه می‌کردن، در اثر تجربه باورش می‌کردن و بعد به ندرت اگر موارد نقض زیاد می‌شد توی باورشون تجدید نظر می‌کردن. الگویی که ما هنوز مطابقش چیزی رو باور می‌کنیم. 

مثلا سرشون رو بلند می‌کردن می‌دیدن آسمون توی روز آبیه و شب سیاه میشه. آنی دوک میگه همین تجربه از روشنی روز و آبی بودن آسمون و تاریک بودن شب براشون تبدیل به یک باور میشد. یا می‌دیدن که خرس به آدم حمله می‌کنه، این رو می‌دیدن و باور می‌کردن. تا اینجای ماجرا همه چیز بی اشکال به نظر میاد. باورها برمبنای چیزی ساخته میشن که ما تجربه می‌کنیم. 

اما ماجرا وقتی پیچیده شد که زبان تکامل پیدا کرد. ساختارهای زبانی به ما این امکان رو دادن تا از چیزی حرف بزنیم که خودمون تجربه نکردیم. اجداد ما با زبان تونستن از دنیای تجربه نشده با هم حرف بزنن. ما امکان جدیدی به نام زبان داشتیم که به صورت پیوسته پیچیده‌تر و ساختارمندتر هم می‌شد اما مکانیزم ذهنی‌مون برای باور مثل سابق بود. یعنی چی؟ ما چیزی که می‌شنویم رو به عنوان یک تجربه‌ی مستقیم می‌پذیریمش در حالی که خودمون تجربه‌اش نکردیم. برای همین اون سه مرحله‌ی تجربه، باور، و بعد در صورت دیدن موارد نقض زیاد تردید در باور رو نگه داشتیم اما ورودیمون دیگه تجربه‌های بلافصل خودمون نیست، تجربه‌های باواسطه‌ی دیگریه که هی به این زنجیره‌ی واسطه‌ها هم زیاد میشه. 

همینه که ما خیلی از باورهامون مبنایی در دنیایی واقعی ندارن و بر پایه‌ی واقعیت بنا نشدن. اجداد ما قبلا درخت رو می‌دیدن و دیگه نسبت به وجود داشتنش شک نمی‌کردن هرچیزی که می‌دیدن رو باور می‌کردن. ما هم الان داریم همون کار رو می‌کنیم. با این تفاوت که ما شنیده‌هامون رو هم مثل دیده‌هامون ادراک می‌کنیم. در صورتی که شنیدن مثل دیدن نیست. اما وقتی شنیده‌ها در ذهن ما به یک باور تبدیل می‌شن دیگه تغییر دادنشون خیلی سخت میشه. و یک مشکل ماجرا هم اینه که ما از دریچه‌ی همین باورها هر چیزی رو تحلیل می‌کنیم، می‌فهمیم و دربارش تصمیم‌ می‌گیریم. حالا تصور کنین وقتی اصل و پایه‌ی یک تصمیم روی باور اشتباهی باشه چقدر در نتیجه‌اش اون تصمیم از واقعیت دور میشه و برآوردمون از واقعیت فاصله می‌گیره.

 

راه حل برای تغییر باور چیه؟

راه حل پیشنهادی خانم آنی دوک اینه که بیایم خودمون رو توی موقعیت شرط بندی بذاریم. ببینیم حاضریم برای درستی باورمون شرط ببندیم. مثلا فرض کنیم شما باور دارین که انسان‌ها معمولا از ۱۰٪ ظرفیت مغزشون استفاده می‌کنن. ببینین حاضرین روی این باورتون شرط ببندین؟ اگر من شمارو توی این موقعیت قرار بدم و ازتون بپرسم حاضری شرط ببندی چی؟ 

وقتی پای شرط‌بندی به میون میاد شما دقیق‌تر به این باور فکر می‌کنین. راه‌کار آنی دوک اینه که بیایم و یک مجموعه سوال از خودمون بپرسیم. ببینیم این رو از کجا شنیدیم؟ مثلا شما کجا شنیدین یا خوندین که انسان‌ها از ۱۰٪ ظرفیت مغزشون استفاده می‌کنن؟ یادتون میاد منبع این باورتون چیه؟ اطلاعاتی که داره درستی این باور رو تقویت می‌کنه از کجا جمع کردین؟ از کی شنیدین؟ چقدر این منابعتون معتبرن؟ چقدر شما به این منابع اعتماد دارین؟ این اطلاعات مال چند وقت پیشه؟ دیروز، هفته‌ی پیش یا پنج سال پیش؟ به چه چیزهای دیگه‌ای که شبیه این باور بود قبلا اعتماد داشتین و فهمیدین که اشتباه بوده؟ بقیه‌ی گزینه‌هایی که دارین چیه و سوال‌های دیگه که تو کتاب بیشتر و مفصل‌تر ازشون حرف زده. این مدل پرسش‌ها کمک می‌کنن تا به باورهامون شک کنیم و قبل از تصمیم‌گیری بر مبنای این باورها بسنجیم چقدر با واقعیت منطبق هستن.

البته درباره‌ی این باور خاص که ما از ۱۰ درصد ظرفیت مغزمون استفاده می‌کنیم باید بهتون بگم که بهتره شرط نبندین.  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصویر اصلی یادداشت کاریه از Tim Johnson 

بیشتر کنجکاوی کنیم
راه‌هایی که کمک می‌کنند بهتر تصمیم بگیریم
راه‌هایی که کمک می‌کنند بهتر تصمیم بگیریم

خیلی از ما به‌طور ناخودآگاه تصمیم‌هایی که می‌گیریم رو بر اساس نتیجه‌ای که دارن ارزیابی می‌کنیم نه اینکه اون نتیجه بیشتر بخوانید

ارزیابی تصمیم با تفکر نامطمئن
من آینده، من امروز: ارزیابی تصمیم‌ با سفر در زمان

برای تصمیم‌گیریِ بهتر باید بتونیم نتیجه‌ی تصمیم‌هامون رو از قبل تصور و تجسم کنیم. نویسنده: گیتی عاصمی سفر به آینده بیشتر بخوانید

کاربرد احتمالات در زندگی روزمره
برنامه‌ریزی با ارزیابی احتمالات در زندگی روزمره

برای خیلی از ما احتمالات بخشی از درس‌های مدرسه است، نه چیزی که در زندگی روزمره به‌کار بیاید. اما انی بیشتر بخوانید

یک نظر برای “باورهای ما چسبنده‌تر از واقعیت هستند

  1. زمانیکه عینک اعتقادی بچشم ذهن میزنیم، بیشتر در دنیای تخیلات حول محور چند اصل ساده و غیرقابل اثبات و ادعایی زندگی میکنیم تا واقعیات. بجای تفکر منطقی و واقعیت نگری، خود را مقید به ادابی مشقت بار میکنیم تا بطور اتفاقی از باورها نتیجه بگیریم و نتیجه موردی را به تمام امور زندگی و جهان تعمیم میدهیم. هرچه عینک تیره تر، باورها عمیقتر و تفکر از واقعیت دورتر میشود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *