من ذهن آشفتهای دارم و قدرت تصمیمگیری خوبی هم ندارم. اما در اپیزود ۳۸ پادکست بیپلاس خلاصه کتاب اصلگرایی رو گوش دادم که خیلی تاثیر گذاشت روم. برای خودم خلاصهنویسی کردم اینجا هم مینویسم شاید به کارتون اومد.
نویسنده مهمان: سپهر نصیری، مهندس صنایع و شاغل در حوزه آی تی، ساکن آلمان
اصلگرایی فقط درباره شغل و حرفه نیست
اصلگرایی رو توی خیلی از مسائل زندگی میشه بسط داد، مثل روابط اجتماعی، کسب و کار و… . مک کیون نویسنده کتاب اصلگرایی میگه وقتی ما میگیم وقت نداریم، در واقع وقت داریم فقط اولیتهامون فرق میکنه. برای تعیین اولویتها میتونیم از روش اصلگرایی استفاده کنیم که سه مرحله داره.
- بررسی و ارزیابی
- حذف
- اجرا
یعنی قبل از شروع هر کاری باید بگردی بررسی کنی، و در هر لحظه روی بهترین گزینه سرمایهگذاری کنی، بقیه رو حذف کنی و دست به کار بشی.
چرا حذف کردن سخته؟
مسلماً ما با هر کنار گذاشتن و حذف کردن یک فرصت رو از دست میدیم. اینه که نه گفتن گاهی برامون سخت میشه. چون هر انتخاب در هر لحظه میتنه درهای جدیدی رو به زندگیمون باز کنه، اما شانس باز کردن بعضی درهارو هم از دست میدیم. نکته اینجاست که اگر ما تصمیم نگیریم و انتخاب نکنیم کدوم در رو باز کنیم یکی دیگه برامون این کار رو میکنه. اگه اولویتهامون رو خودمون تعیین نکنیم یکی دیگه برامون تعیین میکنه.
چطور ذهنمون رو مرتب کنیم؟
یه مثالی میزنه آقای مک کیون از کمدی که میخوای لباسهاش رو مرتب کنی. میخوای لباسهای قدیمیرو بندازی دور، ولی دلت نمیاد. راهش چیه؟
اول باید تشخیص بدی که کدوما خوبن و کدوما بد. باید مدام تفکیک کنی چه چیزهایی موندنی هستن و چه چیزهایی رفتنی. و در آخر باید ببینی با اون لباس اضافیها چه کنی؟ برای اینکار باید یه برنامه و یه سیستم مشخص داشته باشیم و بهش متعهد و پایبند باشیم تا به نتیجه برسیم.
یعنی همون سه مرحلهی بررسی، حذف و اجرا. وگرنه یه بار انجام میدی یه بار انجام نمیدی.
چرا گاهی وسواس فکری داریم؟
جواب میشه اصلگرایی. کسی که اصلگرایی میکنه خیلی بیشتر از آدمای دیگه بررسی میکنه و وسواس به خرج میده. چون قراره بریزه دور، قراره حذف کنه و حذف کردن سخته.
ولی کسی که هر پروژهای رو میپذیره ممکنه سرش رو با پروژههای سطح پایین شلوغ کنه و اصلا فرصت اینکه دنبال کار خوب و موثر بره رو نداشته باشه. اونوقت اگه حتی کار خوبه هم گیرش بیاد اصلا متوجه نمیشه، چون سرش با کارهای دم دستی گرمه.
جالبه، مک کیون میگه تا دههی نود برای کلمهی اولویت اصلا جمع نداشتیم. یعنی اولویت همیشه یه دونه بوده و اگه اولویتهای بیشتری داشتی انگار اصلا اولویت نداشتی. ما همیشه باید برای اون کار عالیه آماده باشیم، نه اون کار خوبه.
چطور بفهمیم چه چیزی اصله؟
اگه به مثال برگردیم میگه اگه بخوای از خودت بپرسی من یه روز این لباس رو میپوشم یا نه هیچوقت نمیتونی لباساتو دور بندازی، باید از خودت بپرسی من این لباسم رو خیلی دوست دارم یا نه؟ اونوقت میتونی برای اون لباسهای محدودت جا باز کنی. موقع انتخاب کردن اگه اون انتخاب طبق معیارات نبود بهش بگو نه.
نترس و راحت حذف کن. اگه هدفت مشخص باشه راحت میشه تصمیم گرفت که به چه موقعیتی نه بگیم. ولی اگه هدف گنگ باشه همیشه فکر میکنی اوضاع خوبه، چون هیچوقت احساس شکستخوردن نداریم. ولی واقعیت این نیست.
اینم باید قبول کنیم که نه گفتن دلیل این نیست که میخوایم کسی رو ناراحت کنیم یا بیادب باشیم، فقط میخوایم از هدف خودمون دور نشیم و با انجام دادن اون کار چیزایی که مدّ نظرمونهرو از دست ندیم.
نه گفتن سخته ولی باید تمرین کنیم و یاد بگیریم. باید اصل «انتخاب کمتر ولی بهتر» رو در هر تصمیمی بیاریم جلو چشممون و این مراحل رو هی تکرار کنیم.
من دور انداختن برام خیلی سخته. چیزی که برام راحت ترش کرد این بود که چیزا رو به جای دورانداختن می دمشون به کسایی که لازمش دارن. فقط چیزای فیزیکی منظورم نیست، موقعیت ها، پروژه ها و یا حتی مطالعه یک کتاب.