دیوید بروکس تو کتاب جادهی شخصیت از افزایش روزافزون علاقه به مشهور شدن حرف میزنه. میگه ۵۰ سال پیش در فهرست خواستهها و آرزوها، مشهور شدن انتخاب پانزدهم آدمها از ۱۶ انتخاب بود اما در سال ۲۰۰۷ در یک نظرسنجی دیگه، ۵۱ درصد جوانها گفتند که به شهرت رسیدن یکی از هدفهای اصلی زندگیه. ما در اپیزود ۱۶ بیپلاس خلاصهی کتاب جادهی شخصیت رو تعریف کردیم اما در این چند دهه چه اتفاقی افتاده که اینهمه رسیدن به شهرت مهم شده؟
نویسنده: مریم مهری
چه نیازی به مشهور شدن داریم؟
در سال ۲۰۱۲ مطالعهای روی بچههای ۱۰ تا ۱۲ ساله انجام شد که نشون میداد علاقه به شهرت صرفا به خاطر معروف بودن، هدف اصلی این بچهها در آیندهست و خیلی بالاتر از علاقه به شهرت برای موفقیتهای اقتصادی یا حساسیتهای اجتماعی ایستاده.
به نظر میرسه عطش شهرت به دنبال فردیتگرایی به وجود اومده باشه که دیوید بروکس هم توی جاده شخصیت ازش حرف میزنه. هم زندگیمون حول توجه به برتریهای فردی چیده شده و هم سیستم فرهنگ و آموزش داره بچهها رو این مدلی تربیت میکنه. دیگه در پرورش بچهها توجه به صداقت، فروتنی و وفاداری که زمانی جزو ارزشهای جامعه بود رنگ باخته و به قول بروکس در کتاب جاده شخصیت فضیلتهای رزومهای پررنگ شده.
سیستم آموزشی مدام دست به مقایسه و رتبهبندی ما میزنه و این رتبهبندی در محیطهای کاری و حتی خانوادگی ادامه پیدا میکنه. ما دو روش برای خنثی کردنش داریم. یکی اینه که از رتبهبندی مشروعیتزدایی کنیم و برای اینکار از سیاستهای هویتی الگو بگیریم همونطور که جنبشهای حقوق مدنی و مقابله با تبعیض جنسیتی تلاش میکنند تعریف دوبارهای از جایگاه افراد بدن و پیشفرضهای اشتباهی که در این رتبهبندی به وجود اومده رو از بین ببرند. راه دیگه اینه که اونقدر قدرت به دست بیاریم که بتونیم جایگاه خودمون رو به عنوان رتبهی برتر تثبیت کنیم و از امنیتی که ایجاد میکنه بهره ببریم تا آسیب کمتری بهمون وارد بشه. این راه دوم همونیه که ما رو مشتاق شهرت میکنه. وقتی مشهور باشیم آدم محترمتری هستیم و همه بهمون لبخند میزنن. شهرت سنگری در مقابل بیحرمتیه و جرات آدمهایی رو که میخوان بهمون ضربه بزنن ازشون میگیره. ولی افسوس که روی فرش قرمز جا برای همه نیست و باید در قرعهکشیای شرکت کرد که ممکنه توش برنده بشیم و ممکن هم هست نشیم.
آنچه شهرت رو خواستنی میکنه
وقتی میلیونها نفر از دیدن ویل اسمیت، لئوناردو دیکاپریو، جاستین بیبر و بیانسه از خود بیخود میشن، غیرطبیعی نیست که همه بخوان مشهور بشن. داشتن عشق بی قید و شرط و مهربانی کردن آدمهایی که اصلا نمیشناسیدشون، مدام هدیه گرفتن و رایگان مصرف کردن خیلی چیزها و اقامت در ویلاها و هتلهای لوکس، رفتار بهتری که با شما نسبت به دیگران میشه و اینکه لازم نیست خودتون رو معرفی کنید بلکه همه شما رو میشناسند، همه دلایل محکمی هستند که شهرت رو تبدیل به آرزو کنند.
در ظاهر اینطور به نظر میرسه که مشاهیر مزایا و امتیازهای زیادی دارند که آدمهای معمولی ازشون بیبهرهاند. این باعث میشه مردم باور داشته باشند که زندگی برای یه آدم مشهور خیلی آسونتر از دیگرانه و و معروف بودن همهی مشکلات رو حل میکنه و نمیذاره آدم فقیر و مطرود باشه. بیشتر مردم شهرت رو راهی برای احساس مهم بودن، دوست داشته شدن و مورد قدردانی قرار گرفتن میدونن.
نیاز به تایید شدن یکی از نیازهای اولیهی بشره. مثل غذا و آب میمونه برای آدم. واسه همینه که اگه به شهرتی در سطح کشور یا جهان نرسی دوست داری در پیرامون خودت هم که شده معروف باشی. مثلا اینفلوئنسر اینستاگرامی بشی یا تو یوتیوب بینندههای بیشتری جذب کنی و تو توییتر لایک و ریتوییتهای فراوان دریافت کنی. با این تعریف دسترسی به شهرت آسون شده و باعث شده همه سهم خودشون رو ازش بخوان. شبکههای اجتماعی هم این رو تقویت می کنند. مردم از نسخهی کوچیکتر معروف شدن تو این شبکهها لذت میبرن و اون برداشت سنتی از شهرت که فقط متعلق به موسیقیدانان بزرگ و سیاستمداران و ستارههای سینما و ورزش بود از بین رفته. حالا دیگه هر کسی میتونه برای جلب توجه و احساس مشهور بودن از شبکههای اجتماعی استفاده کنه.
ترکشهای مشهور بودن
اما شهرت روی دیگهای هم داره که غالبا نادیده گرفته میشه، چون اینقدر خواستنیه که بینقص به نظر میاد. یک سلبریتی میتونه بیشمار طرفدار داشته باشه اما کسانی هم هستند که نفرتی کور رو روانهش کنند. مثل سرنوشتی که جان لنون پیدا کرد و یکی از طرفداران سابقش اون رو به قتل رسوند. الویس پریسلی و مرلین مونرو و پرنسس دایانا هم به نوعی گرفتار این عشق و نفرت کور بودند. شناخت نیاز اولیهی ماست. لازمه آدمها رو بشناسیم تا بتونیم بهشون نزدیک بشیم یا باهاشون ارتباط برقرار کنیم اما درمورد مشاهیر شناختی که آدمهای ناشناس دنبالشند میتونه خطرناک بشه و دنیا رو براشون تبدیل به قفس کنه. هیچ حریم شخصی وجود نداره و تمام محتوایی که از زندگی شما دیده میشه خوراک مردم و رسانههاست که دربارهش حرف بزنند و داستانپردازی کنند.
غریبهها بدون اینکه دلیلش رو بفهمید بهتون حمله میکنند و کامنتهای پر از فحاشی و نفرتپراکنی میذارند و سعی میکنند چهرهتون رو تخریب کنن. صفحههات سلبریتیها تو شبکههای اجتماعی پر از نظرات منفی و اعلامیههای انزجاره. بعضیها دوستدارن اصلا وجود نداشته باشید. شهرت در نگاه خیلیهایی که بهش نرسیدن بدون شایستگی به دست میاد و همین باعث خشمشون نسبت به آدم معروف میشه. اینجاست که میشه فهمید شهرت فقط قدردانی طرفداران و رسیدن به قلههای محبوبیت نیست. شهرت خیلی از ناامیدیهای غیرضروری رو به وجود میاره که میشد با گمنام موندن ازشون جلوگیری کرد.
باید از شهرت دست کشید؟
با وجود عطش روزافزون شهرت، سادهانگارانهست که از آدمها و بخصوص جوانها بخوایم که از این آرزو دست بکشند. اما کاری که میتونیم بکنیم اینه که نگاهی واقعبینانه به امتیازها و هزینههای شهرت داشته باشیم. میدونیم بیشتر کسانی که در آرزوی شهرتند بهش نخواهند رسید. اونها مارک زاکربرگ بعدی نخواهند شد. پس شاید بهتر باشه این ایده رو تقویت کرد که اگه مشهور نباشی زندگیت عاری از اهمیت و ارزش نیست.
همهی ما کسانی دور و بر خودمون داریم که میتونیم کیفیت زندگیشون رو بهتر کنیم و براشون موثر باشیم. یه مطالعهی تحقیقاتی نشون داده نوجوانهایی که کارهای خونه رو انجام میدن، بیشتر از بقیه احساس میکنند که تو زندگیشون هدف دارن. چرا؟ به این دلیل که اونها در کار بزرگتری سهیم هستند: خانوادهی خودشون. مطالعهی دیگهای نشون داده که تشویق یک دوست به کار موثر، فعالیتیه که در زندگی یک جوان معنی ایجاد میکنه. افرادی که شغلهای خودشون رو فرصتی برای خدمت به جامعه میدونند هم معنای بیشتری در کار خودشون پیدا میکنند. خواه حسابداری باشند که به مشتری کمک میکنه یا کارگر کارخونهای که حقوقش سطح زندگی خانوادهش رو ارتقا میده. هیچکدوم هم شاید هرگز آدمهای مشهوری نشن و مثل کسانی که ۵۰ سال پیش در اون نظرسنجی شرکت کردن، شهرت انتخاب یکی مونده به آخرشون از ۱۶ انتخاب باشه.
برای نوشتن این متن از این منابع استفاده کردهام:
– You’ll Never Be Famous — And That’s O.K
– Why Everyone Wants to Be Famous (and why it’s a problem)
– Why Do You Want to Be Famous?
– Fame promises an escape from ghettos, both real and imagined
تصویر این پست کار آنتونی دلانویکس است.
خیلی تاثیر گذار بود! صمیمانه از متن خوب و موثری که نوشتید سپاسگزارم. من هم از آن دسته نوجوان های ۱۴ ساله ای هستم که دلم می خواهد همه در دنیا مرا دوست داشته باشند.