گاهی دوستانم از من میپرسند که چرا کتابهای توسعه فردی میخوانی؟ چرا سراغ کتاب موفقیت میروی و وقتت را برای کتابهای زرد تلف میکنی؟ و پرسشهای مشابه. هیچوقت نتوانستم خیلی روشن و دقیق به این سوالها جواب بدهم. این یادداشت تلاشی است برای اینکه برای خودم هم روشنتر کنم که چرا سراغ کتابهای توسعه فردی میروم.
نویسنده: عباس سیدین
چند مدل کتاب داریم؟
مورتیمر آدلر نویسنده کتاب «چطور کتاب بخوانیم» است که در اپیزود ۳۹ پادکست بیپلاس خلاصهای از کتابش گفتیم. آدلر در یک تقسیمبندی ابتدایی کتابهای غیر داستانی را به دو دستهی خیلی کلی تقسیم میکند: کتابهایی برای مطلع شدن و کتابهایی برای فهمیدن.
کتابهایی را میخوانیم تا دربارهی موضوعی اطلاعاتی را کسب کنیم؛ و کتابهای دیگری را میخوانیم تا از چیزی، از مفهومی سر در بیاوریم. البته در همین کتابهای دستهی دوم هم طبیعتاً از چیزهایی مطلع میشویم که شاید قبلتر نمیدانستیم.
خلاصه کتاب چطور کتاب بخوانیم را بشنوید
کتابهای توسعه فردی در دستهی دوم قرار میگیرند، با قید این نکته که در یک کتاب توسعه فردی همیشه یک جنبهی عملی هم وجود دارد. به عبارت دیگر، اگر بخواهم یک تعریف خیلی گلوگشاد از کتاب توسعه فردی بدهم کتابی است که به من کمک میکند تا از طریق فهمیدن مجموعهای از موضوعات و کسب دستهای از اطلاعات، یک مشکل عملی را در زندگی و کارم حل کنم. هدفم در اینجا ارائهی یک تعریف دقیق برای این کتابها نیست، بنابراین یک توصیف کلی -بهجای یک تعریف دقیق- کار راه انداز است.
تکلیف کتابهای دستهی اول تقریباً روشن است. اما کتابهای دستهی دوم -که کتابهای توسعه فردی هم جزو آنها هستند- دو تا مسئله را به همراه دارند. حالا ببینیم این مسئلهها ریشهشان کجاست و چی هستند.
زندگی کوتاه است و پیچیده
هر دو مسئله از این واقعیت ناشی میشود که زندگی هم کوتاه است و هم پیچیده. یعنی اول اینکه زمان و توان من برای خواندن محدود است و دوم اینکه خیلی چیزها هست که نمیدانم که باید بدانم!
دلیل اول برای من چنین معنایی دارد: اینکه من زمان و توان خواندن محدود و مشخصی دارم فقط به من محدود نمیشود. این مسالهی همه است. ما نمیتوانیم همهی کتابهایی را که فکر میکنیم برایمان مفید یا لازم باشد بخوانیم. موضوع هم فقط زمان نیست. من توان ذهنی محدود و مشخصی دارم و طبیعتاً خیلی موضوعات و حرفها هست که شاید فهمیدنش برایم سخت یا حتی غیرممکن باشد. بنابراین به کمک نیاز دارم.
توان و ذهن محدود یعنی چی؟
مثلاً من میتوانم سعی کنم که دربارهی سازوکار فعالیت مغز بخوانم تا بفهمم موضوع تمرکز از کجا نشات میگیرد و چرا آدمها در تمرکز کردن انگار مشکل دارند. اگر عصبشناس باشم یا روانشناس، این اصلاً بخشی از کار من است. اما من که نه عصبشناسم و نه روانشناس و نه وقت و توان مطالعهی این حجم بزرگ از دانش را دارم. اینجاست که کتابهایی مثل تمرکز، و کار عمیق به کار میآیند. اینها کتابهایی هستند که بخشی از این دانش را به شکلی قابل فهم به من منتقل میکنند. از یک جهت آنقدر غرق در مباحث فنی و پیچیدگیهای تحقیقاتی نمیشوند که جنبهی عملی ماجرا از دست من خارج شود، و از طرف دیگر آنقدر هم موضوع را جدی میگیرند که راهحلهای یک خطی و ناکارآمد ارائه نکنند. پس به کتابهایی نیاز دارم که بخشی از دانش مورد نیاز من را به زبانی جدی ولی قابل فهم به دست من برسانند.
خلاصه کتاب کار عمیق را بشنوید
چیزهایی که نمیدانم که باید بدانم
اما دلیل دوم: چیزهایی هست که نمیدانم که باید بدانم! من هیچ ایدهی روشنی ندارم که زمان شروع یک کار چه تاثیری در انجامش دارد. حرفی که کتاب کی در اپیزود ۳۷ میزند. یا اینکه اصلاً تا حالا به این موضوع برنخوردهام که کتابهای مختلف را میتوان -و باید- به روشهای مختلفی مطالعه کرد. موضوعی که نویسنده کتاب «چطور کتاب بخوانیم» در اپیزود ۳۹ به آن میپردازد.
خلاصه کتاب کی؛ ترفندهایی برای زمانسنجی عالی را بشنوید
کتابهای توسعه فردی میتوانند دریچهای بشوند برای ورود به یک دنیای جدید و البته از زاویهای عملگرایانه. یک مثال دیگر: من نمیدانم چرا آدمهای مختلف -با فرض اینکه بحث غرضورزی و/یا مغالطه در میان نباشد- نمیتوانند بر سر اهمیت یک موضوع توافق کنند. چرا برای بعضیها آزادی مهمتر است و برای بعضی دیگر امنیت؟ و اصلاً تصوری ندارم که روانشناسی و شخصیت در این ماجرا اولاً نقش دارد و دوماً چه نقشی دارد. تصورم احتمالاً این است که هرکس که مثل من فکر نمیکند حتماً این استدلالها را نمیفهمد و در نتیجه ابله است! کتابی مثل «ذهن درستکار» که در اپیزود ۳۵ خلاصهاش را شنیدیم سرنخی به من میدهد که دست کم از یک زوایهی خاص بتوانم این موضوع را به شکلی برای خودم صورتبندی کنم.
همانطور که از این مثال آخری بر میآید، شاید بتوان گفت خواندن هر کتابی با این هدف، توسعهی فردی است. از بحث دور نشوم!
این کتابها خلاصه و نتیجهی بحثهایی پیچیدهتر را به من میدهند که بتوانم در درجهی اول مشکل عملی زندگیم را حل کنم. و در درجهی بعد، با تشویق من به مطالعهی بیشتر در آن حیطهها، نگاه دقیقتری به دنیای اطرافم داشته باشم.
چرا کتاب موفقیت نمیخوانم؟
بگذارید این کتابها را کمی توصیف کنم. منظور من از کتاب موفقیت کتابی است که به دنبال نشان دادن راه میانبر است. کتابی که هدفش این نیست که خواننده با فهمیدن موضوعی یا با آشنا شدن با دانشی بتواند راه حل عملی بهتری برای مسایلش پیدا کند، بلکه میخواهد در پشتی یا میانبری نشان دهد که زود به مقصد برسد. با این کتابها دو تا مشکل دارم.
اول اینکه در دنیای واقعی هیچ چیز آنقدر ساده نیست که یک راه حل یک خطی داشته باشد.
دوم اینکه صرف دانستن یک فرمول و یک راه حل لزوماً مشکل من را حل نمیکند.
چرا راه حل یک خطی جواب نمیدهد؟
مشکل از اینجا میآید که در خیلی از این کتابها که عموماً به نام کتاب موفقیت میشناسیم نویسنده صرفاً دارد تجربهی شخصی خودش را به دیگران بسط میدهد یا هدفش ایجاد و القای یک نوع انرژی و سرخوشی و حال خوش است: «بشتابید که راه حل مشکل اینجا است! همین چند ده صفحه را بخوانید و عمل کنید!»
اما دنیای واقعی خیلی خیلی پیچیدهتر از اینها است که یک فرمول بتواند مسائل پیچیدهی من را حل کند.
پیچیدگی باز هم بیشتر
مشکل دوم، پیچیدگی را باز هم بیشتر میکند. اگر حتی فرض کنیم که برای مشکل من راه حلی کوتاه و مختصر و مفید وجود داشته باشد، دانستن آن راه حل کوتاه اصلاً تضمین نمیکند که من بتوانم آن را عملی کنم.
من آدمیزاد نیاز به درک عمیقتری دارم. هم باید راه حل را بدانم، هم باید آن را عمیقاً لمس کنم، و هم باید بتوانم آن را با دیگر جنبههای زندگیم و چیزهای دیگری که از دنیا میدانم در یک ساختار منسجم مرتبط کنم تا شانسی برای عملی کردن آن راه حل داشته باشم. کتابهایی که با برچسب کتاب موفقیت توصیفشان کردم این امکان را به من نمیدهند.
یک بار به شوخی به علی گفتم که من از کتابی که در عنوانش عدد باشد خوشم نمیآید! هفت عادت، ده پله، ۲۰ ساعت و… این شوخی از همینجا میآید.
- عکاس تصویر مطلب پائول سزارویسکی است و از Unsplash برداشتم.
متاسفانه تو حوزه منابع انسانی ؛ عناوین دوزاری کتاب زرد ، شده لقلقه دهن چند تا آدمی که طوطی وار این حرفها رو تکرار میکنن شده و به بهانه های روان شناسی نوین ،بعضا بسیاری از انسانهای نخبه رو با انگ های منفی نگری و هزار بهانه بی خود می چزونن . جوری میگن خواستن توانستنه انگار خودشون انسانهای موفق و شادی هستند
. ولی کافی ده دقیق باهاشون حرف بزنی تا ببینی اونها به جز سی دی راز و مجله مو… هیچی نخوندن . خرد همیشه یارتون .
این تفاوت بین کتابهای موفقیت و کتابهای توسعه فردی نکته ظریفی است. در تایید و تکمیل دیدگاه شما دو سه نکته به ذهنم رسید.
کتابهای موفقیت (مثل کتاب مشهور «بیندیشید و ثروتمند شوید» از ناپلئون هیل) در واقع کتابهای انگیزشی هستند و دوره طلائی آنها کم کم تمام شده است. ایده های انقلابی مانند اهمیت «عادت» (که در کتاب «قدرت عادت» از چارلز دوهیگ و کتاب «عادات اتمی» از جیمز کلر به زیبایی تبیین شده اند) در واقع این کلیشه که انگیزش نقش کلیدی در موفقیت انسان دارند را زیر سوال برده اند چون انگیزه انسان در روزها و ماه های مختلف بالا و پایین میشود و باید در قابل اتکا بودن آنها در دراز مدت شک کرد.
از طرف دیگر، کتابهای توسعه فردی در واقع دارند کار بسیار مهمی در زندگی آدمها انجام میدهند که حسادت بسیاری از آکادمیسین ها و نظریه پردازان را برانگیخته و به همین دلیل زیر تیغ دائمی نقدهای تند و تیز قرار گرفته اند. آن کار مهم چیست؟ یک کلام: آموزش و پرورش. این کتابها (مثل کتاب ارزشمند «کار عمیق» کال نیوپورت) راه و رسم زندگی به آدمها یاد میدهند؛ همان کاری که دستگاه های عریض و طویل آموزشی در همه جای دنیا – حتی کشورهای غربی – از انجام صحیح آن عاجز مانده اند.
بارها با خودم فکر کردم نکات این و آن کتاب توسعه فردی باید دقیقا چیزی می بود که در مدرسه به ما یاد میدادند. به جای اینکه آنهمه وقت و انرژی گرانبهای نوجوانی صرف آموختن مطالبی شود که کمترین کاربردی در زندگی عملی انسان امروز ندارند، باید این چیزها را به ما یاد میدادند. خیلی چیزها هست که لازم است بدانیم و نمیدانیم. حتی در حوزه اقتصاد زندگی مفاهیمی هست مثل «سواد مالی» که در برخی کشورها آموزش عمومی آنها شروع شده ولی هنوز در خیلی از کشورهای دیگر – حتی کشورهای مدرن – بسیاری از مردم نمیدانند چقدر مهم است که به سلاح علم و آگاهی هایی از این دست مجهز باشیم.
کار شما در معرفی این کتاب ها واقعا ارزشمند است. کتابخانه مجازی شما در این گوشه از اینترنت همان چیزی است که آدمها باید در اوقات فراقت خود بخوانند تا هم افق دیدشان گسترش یابد، هم با دنیای اطرافشان بهتر آشنا شوند و هم بتوانند با تکیه بر این آگاهی انسان موفق تری باشند. سپاس از شما