یوهان هری در کتاب روابط از دست رفته میگفت نُه رابطه در زندگی هست که اگر خراب باشن و درست کار نکنن به سمت افسردگی میریم. اولی رابطهی ما با کارمان بود.
نویسنده: علی بندری
جلوگیری از افسردگی با کار معنیدار
فکر میکنید استرس ناشی از کار در چه کسانی بالاتر باشه؟ مدیران سطح بالا که مسئولیتهای سنگینتر دارن یا کارمندهایی که کار تکراری و روتین میکنن؟
نویسندهی کتاب روابط از دسترفته میگفت اونهایی که اجازهی تصمیمگرفتن ندارن در کار، اون کارمندهایی که فقط باید کاری رو که بهشون میگن و اون طوری که بهشون میگن انجام بدن هر روز که میرن سر کار کمی از جونشون کم میشه. احساس بیقدرت بودن آدم رو بیمار میکنه، هم جسمی، هم احساسی و هم روانی.
دربارهی رابطهی مرتبهی شغلی و سلامت، پیشنهاد میکنم ماجرای آزمایش whitehall رو بخونین. پایهی خیلی از حرفهای یوهان هری هم در این بخش همون مطالعه است.
اصل حرف نویسنده تو این بخش این بود که اگر با کارمون رابطهی بدی داشته باشیم ممکنه افسرده بشیم. پس یک جواب برای سوال چطور افسرده نشیم اینه که با کارمون رابطهی خوبی داشته باشیم. کاری بکنیم که توش اختیار عمل بیشتری داشته باشیم. طوری کار کنیم که اعتماد به نفسمون بره بالا. البته خود نویسنده هم اعتراف میکنه که برخلاف خیلی دیگه از توصیههاش تو این کتاب، در این مورد از خیلی از آدمها کاری بر نمیآد. آدمهای کمی امکانش رو دارن که کاری رو بکنن که دوستش دارن. یا جایی کار کنن که بهشون اختیار عمل میدن. وقتی این رو میدونیم، سفارش به اینکه کاری رو بکن که دوست داری و دنبال آرزوهات برو و از این دست توصیهها اگر بیرحمانه هم نباشه نشونهی بیملاحظه بودنه. میشه مثل خیال آب روشن که به تشنگان نشونش بدیم، جز خرابتر کردن جراحت جدایی و برانگیختن حسرت کاری نمیکنه. پس چه کنیم؟
ولی من که نمیتونم کارم رو ول کنم
راه حل باید نه در تغییر کار بلکه در تغییر روش کار کردن باشه. واقعیت اینه که برای اینکه جامعه به درستی کار کنه بسیاری از کارهای غیرجذاب و روتین و حوصلهسربر هم لازم هستن. نمیشه همه رو تشویق کرد به اینکه به سمت شکل خاصی از کار خلاقانه برن. کاری که میشه کرد اینه که تلاش کنیم هر کاری رو که داریم میکنیم هنرمندانه و خلاقانه بکنیم. اینکه بدونیم همونطور که برای افزایش حقوق، همونطور که برای صندلی کنار پنجره، همونطور که برای اجازهی ثبتنام در دورهی آموزشی تلاش میکنیم باید تلاش کنیم تو کارمون اختیار عمل هم به دست بیاریم. اینکه فکر کنیم هرچی مسئولیتمون کمتر باشه کمدغدغهتر خواهیم بود درست نیست. همون مسئولیت کوچک و اختیارعمل محدودی که به خاطرش به دست میآریم میتونه قدم اول معنیدار کردن کارمون باشه و احتمال افسردهشدنمون رو کم کنه.
برای همین، هم باید خودمون دنبال مسئولیت باشیم و هم مهمه که تلاش کنیم محیطهای کاری درست کنیم که توش آدمها کنترل و آزادی عمل بیشتری داشته باشن. بتونن اثر کارشون رو ببینن و مستقیم از نتیجهی کارشون سود ببرن. مطالعههای زیادی هست که نشون میده آدمها وقتی احساس کنن پایین هرم کاری هستن و فقط دستور میگیرن احساس افسردگی میکنن. به نظر میرسه یکی از در دسترسترین راه حلهاش همینه که به همدیگه در کار فضای بیشتری بدیم برای کار و تصمیمگیری و باور کنیم که این هم به نفع خودمونه و هم به نفع سازمانمون.
کلمهی کلیدی در این طرز فکر چیه؟ کار معنی دار.
کار معنیدار چیه؟
کار معنیدار لزوماً کاری نیست که خوشحالمون میکنه. کاریه که توش اجازهی تصمیمگیری داریم. کاریه که روی دیگران اثر مثبت داره. در کسی شوقی ایجاد میکنه. کسی رو به دونستن چیزی مشتاق میکنه. به کسی که میخواد زندگی خودش و اطرافیانش رو بهتر کنه کمک میکنه. دنیا با کار یک نفر و دو نفر جای بهتری نمیشه. ولی زنجیرهای از کارهای معنیدار آدمها که مثل تسمه نقاله بار رو از طبقهای به طبقهی دیگه میدن و بالا میبرن میتونه دنیا رو جای بهتری کنه.
دنبال کردن کار معنیدار، پذیرفتن ریسک، رها کردن کار و مسیر راحت و مشخصتر البته ترسناکه. منتها این خطر خطریه که به چشم میبینیم و برای همین ازش میترسیم. خطری که ممکنه به چشم نبینیم و در نتیجه ازش نترسیم خطر فرسوده شدن در اثر تکرار کار بیمعنی و کم اثره. چیزی که یک دفعه اتفاق نمیافته و ممکنه زهرش بعد از سالها کار ذره ذره در روحمون بره و بیمارمون کنه. برای اینه که بالاترین فضیلت ریسک کردن، رها کردن کار راحت و کمدردسر و پرمنفعت و کار به صلاح، به نفع کار نامطمئن ولی معنیداره.
کار معنیدار فقط مال آدمهای مرفه نیست
کسی که گرفتار مسئولیتهای زندگی باشه میتونه دنبال کار معنیدار بره؟ بله. کار بیمعنی روان و جسم ما رو بیمار میکنه. اولین مسئولیت ما اینه که مواظب روان و جسممون باشیم. اگر کاراییمون کم بشه بعدا هر چقدر هم زیاد تلاش کنیم کم اثر میمونیم. رفتن دنبال کار معنیدار یکی از کارهاییه که باید در راستای سالم نگه داشتن خودمون بکنیم. باید نسبت به خودمون و آیندهمون مسئولانه نگاه کنیم، برای خودمون هدفگذاری کنیم و برای رسیدن به هدفها برنامه بریزیم. کاری که در راستای رسیدن به این مدل هدفها میکنیم میشه کار معنیدار.
دنبال کار معنیدار رفتن خودخواهی نیست؟
درسته که کار معنیدار در قدم اول برای خود ما که کنندهاش هستیم معنی داره، اما اگر باز به کتاب روابط از دسترفته برگردیم میبینیم که همهی ماجرا این نیست. اگر کار ما برای دیگران معنی داشته باشه میتونه رابطهی ما با بقیه رو بهتر کنه و حتی این توان رو داره که، اگر روی بقیه اثر خوبی بگذاره، حس احترام و پذیرفتهشدن رو هم در ما ایجاد کنه. کار معنیدار ما برای بقیه هم معنی داره. در زندگی و خوشبختی بقیه هم اثر داره.
اینطوری که نگاه کنیم دنبال کار معنیدار رفتن نه تنها فقط مال آدمهای مرفه نیست و چیزیه که همه باید بهش فکر کنیم بلکه اصلاً بخشی از مسئولیت اخلاقی ماست در قبال خودمون و جامعهمون.
کار معنیدار یکی از موضوعاتیه که تو چند تا از اپیزودهای بیپلاس دربارهاش حرف زدیم. تو این پست بیشتر به کتاب روابط از دست رفته یوهان هری برگشتیم. بعداً باز هم به این موضوع برمیگردیم و بعضی از چیزهایی رو که در اپیزودهای دیگه در این باره شنیدیم مرور میکنیم.
تصویر کار رابی آیتکن است که از یادداشت درک تامسون در آتلانتیک برداشتم.
سلام وقت بخیر، ضمن تشکر از مطالب واقعا مفید شما. کاش میشد به جای این رسمالخط عامیانه که نگارش در آن رعایت نشده، از زبان نوشتاری رسمی فارسی استفاده میکردید.
بسیار مشتاقم اقای بندری اظهار نظر کنن در این مورد،
یا از بیخ یه بررسی کامل انجام بدن و بگن ایا درسته که رسم الخط رسمی رو زنده نگه داشت؟ یا همین نوشتار عامیانه خوبه؟
ممنونم
من در مورد خودم میگم.برای من.خوندن این نشتار عامیانه راحت تره و سریع تر جلو میرم واحساس میکنم بهتر متوجه میشم و احساس بهتری هم میگیریم انگار که یه نفر داره باهام حرف می زنه.البته خوب میشه اگه یه نظرسنجی گذاشته بشه
حالا رسمی یا عامیانه فقط یکیش باشه. مثلاً `جسممان و جسممون` که یه خورده اذیت میکنه.
لزوما کار معنی دار کردن و آغاز این تحول در زندگی را بنظرم میتوانیم با قدمهای کوچک استارت بزنیم. مثلا کارمندی که در بایگانی اداره ثبت احوال در زیرزمین یه ساختمان فرسوده ،پشت یه میز فلزی و بین انبوهی از پرونده ها و پوشه ها ،به اصطلاح داره خاک میخوره ،یا بقول شما ذره ذره از جونش کم میشه ،شروع کار معنی دارش میتونه از خوش خط نوشتن پاسخ نامه ها و کاغذهای اداری باشه تا تبدیل کردن اون بایگانی به یه گلخانه ی کوچک ،با خریدن چنتا گل و گیاهی که نیاز به آفتاب چندانی ندارند و رسیدگی بهشون و وقتی این پروسه ،این روند ،آغاز بشه ،قدمهای بعدی بسرعت خودشون رو نشون میدن و شخص میتونه جلو و جلوتر بره تو این زمینه .
تو یکی از طبقات اداره دارایی شهرمون ،یکی از کارمندها همین مسئله ی گل و گلدون رو پیاده کرده و برای من بغیر از کاری که کرده ،نگاه های مشتاق مردم و حتی حرفهای خوبی که بهش زده میشه ،همیشه جالب بوده
خیلی مثال خوبی زدید.
حالا سوای از اینکه هر یک از ما میتونیم با یه سری جزئیات کارمون رو معنی دار کنیم، یه سری کارهایی هم هست که باز میشه انجام داد و داشتنِ اراده مون رو ثابت میکنه
مثلا ورزش کردن یک تصمیم برای سلامت مونده، به مغزمون(کتاب خوندن و پادکست گوش دادن)، سرمایه گذاری و درست خرج کردن و…. اینها همه کارهای معنی دار هستند، همه یک هدف (رشد شخصی) رو دنبال میکنندو به ما نشون میدن که قدرت تصمیم گیری داریم. عملا این بهانه ست که آدمها نمیتونن کار معنی دار کنن. حتی عضو شدن توی یک خیریه کاریه که هر کسی میتونه انجامش بده.
به نظرمن در عصر حاضر ما با بحران معنا مواجه هستیم.برخلاف بیشتر تاریخ بشر به نقطه ای رسیدیم که دیگه با مسئله ی بقا دست و پنجه نرم نمی کنیم و تقریبا مطمئنیم که زنده می مونیم.یعنی منبع اصلی ما برای معنادار شدن زندگی ازمون گرفته شده وحالا به دنبال جایگزین هستیم.