یکی از چیزهایی که کتاب بدون فیلتر؛ داستان اینستاگرام رو جالب میکنه مواجه شدن با پشت ایدهها و تصمیمهاییه که این اپلیکیشن رو ساخته. درسته که کتاب خیلی مفصل در مورد موفقیت ساخت این اپلیکیشن و تبدیل شدنش به یک کسب و کار چند صد میلیون دلاری حرف میزنه و ممکنه در نگاه اول این جوری به نظر برسه که به به از این کتابهای رمز و راز موفقیت در سیلیکون ولی، برم بخونم و چند تا نکته یاد بگیرم و من هم کارآفرین موفقی بشم، اما برای ما که این طرف اون دره و اتفاقاتش نشستیم چیزهای دیگری هم وجود داره که کنجکاومون کنه. خیلی ساده هم هست. مثل اینکه اون فیلترهای روی عکس رو چی شد که گذاشتن؟ چرا اولش فقط برای کاربرهای آیفون بود؟ چرا سایز عکس همیشه مربع بود بعد تغییر کرد؟ استوری اینستاگرام از کجا اومد؟
در اپیزود خلاصه کتاب بدون فیلتر؛ داستان اینستاگرام در پادکست بیپلاس هم چند تا از این مثالها و تصمیمهای مهم رو میشنویم.
در این یادداشت من میخوام چند تا مثال از این تغییرها رو بگم و یه تعریفی از الگوریتم و هوش مصنوعی پشت این شبکهها رو با هم مرور کنیم.
نویسنده: گیتی عاصمی
آیا از اول ماجرا امتیازها و دردسرها مشخص نبودن؟
درسته که الان دیگه داریم مصرفش رو میبینیم و تاثیراتش روی رفتار اجتماعی ما بیرون و درون اون شبکه خیلی واضحه، درسته که دیگه بعد از یازده سال که از تولد اینستاگرام میگذره اثرات بلندمدت روانی و اجتماعیش رو میتونیم مثال بزنیم ولی این «ویژگیها» چه جوری ساخته شدن؟ «تصمیمهایی» که از ابتدا گرفته شد بر چه اساسی بود؟ «تغییرهایی» رو که بعد از پیوستنش به فیسبوک کرد روی چه پارامترهایی ساختن؟
یه حرفی که این طرف و اون طرف در مصاحبههای بنیانگذاران و در همین کتاب هم بهش برمیخوریم اینه که خیلی سعی دارن بهمون نشون بدن که خیلی چیزها بدون پیشبینی و بدون ایدهی اولیه بود. مثلا میگن آره سیستروم چون خودش خیلی قهوهباز بود و عکس قهوه از ابتدا در اینستاگرام زیاد به اشتراک گذاشته شد در نتیجه قهوه شد یکی از آیکونهای همیشگی که همه عکس قهوهشون رو پست میکردن و تا سالها محبوبترین عکسهای اینستاگرام توشون قهوه بود یا هشتگ قهوه از همه بیشتر استفاده شد.
بعد حالا بیایم این طرف قضیه: بازار قهوه در دنیا تقریبا دو و نیم برابر شد. قهوه در بازارهایی رشد کرد که اساسا نوشیدنی محبوبی نبود و بازیکنهای بزرگ این بازار توش وارد نشده بودن اما انگار اینستاگرام قهوه رو محبوب کرد. میگفتن استارباکس به عنوان یک کسب و کار بیشترین فعالیت بازاریابی رو در اینستاگرام کرده. منطقی و هوشمندانه هم هست دیگه. صدا و تصویر چیزی داره بزرگ میشه که کسب و کار شما مدعی شماره یک بازارشه، بشینی یه گوشه نگاه کنی؟
یا به عنوان مثال همین الان یه چرخ در اینترنت بزنیم و کلمه Instagramable رو جستجو کنیم میلیونها محتوایی وجود داره که برای پاسخ به این سوال ما بالا میاد. چیزهایی مثل لیست محبوبترین شهرها برای اینستاگرام، ده کافه اینستاگرامی استانبول که میشه عکسهای خیلی خوبی گرفت، اینستاگرامیترین لوکیشنهای پاریس و… .
یا مثال دیگهش: ترندهای کوتاه مدت یا اونهایی که دیگه عادت و نرم رفتاری ما میشن خیلیهاش دارن از همین اینستاگرام و تیکتاک و شبکههای اجتماعی مشابه میان. در مورد غذاها، لباس پوشیدنها، خونه چیدن و دکوراسیون، آرایش و مراقبت از پوست، سفر، کار کردن، ورزش کردن، رقص و خیلی چیزهای دیگه.
سازندههای موزیک جوری میسازن که مناسب وایرال شدن در تیک تاک باشه. یه آینهی بزرگ دیزاینشده در رستورانها و کافهها که فرصت سلفی گرفتن به مشتریها بده دیگه خیلی وقتها یه پایهی اساسی راه اندازی یه کافه است.
اینستاگرامیشدن تصادفی و غیرقابل پیشبینی نبود
واقعا نمیشه قبول کرد که اوه چه غافلگیری جالبی و از اول فکرش رو نکرده بودیم. شاید روز اول ایده به این بزرگی روی میز نبوده اما از همون اولین قدمهای توسعهش مشخصه که تمام این ویژگیها و مسیرهای درآمدی اینستاگرام از روی نقاط حساس مسیر درگیری کاربر و استفاده از اون گرههای بیشتر آسیبپذیرش طراحی شده.
مثلا به همین «لایک» فکر کنیم. گرفتن لایک بیشتر باعث افزایش رضایت بیشتر میشه، رضایت بیشتر یعنی تولید محتوای بیشتر. حالا فکر کنید تولیدکنندهی محتوا افتاده در دام گرفتن تایید -لایک- و مقایسه با دیگر تولیدکنندگان و محتواها و این جور هم نیست که شبیه به یک فیلمساز قدیم فاصلهی نوشتن فیلمنامه و ساخت فیلم و گرفتن اولین فیدبکها یکی دو سالی باشه. همه چیز خیلی سریعه. تولیدکننده در واقع در یک «الگوریتم» خیلی سریع داره تولید محتوا میکنه و این میزان رضایت یا سرخوردگی داره با سرعت بالا و در نتیجه فشار خیلی خیلی بیشتری درونش اتفاق میفته.
تقریبا از ده دوازده سال پیش به این طرف رو که نگاه میکنی ابزارها و شرکتهای بزرگ تکنولوژی مثل گوگل، فیسبوک، واتس اپ، اینستاگرام، تیک تاک، پینترست و امثال اینها بیشترشون به دست متخصصها و کارآفرینهایی درست شدن که دو سه ساله پرچم «انسانگرایی» و بدبینی نسبت به این شبکهها رو دست گرفتن. فیلم معضل اجتماعی که سال 2020 ساخته شده یکی از این نمونههاست. این مستند نتفلیکس اومد همین آدمها رو کنار هم جمع کرد و تقریبا همهشون گفتن
– بله یک مشکلی هست
– بله الگوریتم داره ما رو میبلعه
– بله هوش مصنوعی تصمیم میگیره که به ما چی نشون بده
– بله انگیزهی اقتصادی و جنگ قدرت اینجاست
– بله داریم توی دنیایی زندگی میکنیم که ارزش درخت مرده بیشتر از درخت زنده است
جاستین روزنشتاین یکی دیگه از همین دانشآموختههای استنفورد و کارآفرینهای مشهور سیلیکون ولیه. سالها با گوگل و فیسبوک کار کرده و شاید مشهورترین کارش اختراع همین دکمهی لایکه. در فیلم معضل اجتماعی میگه: زمانی که داشتیم دکمهی لایک رو طراحی میکردیم همه انگیزهی من این بود که انرژی مثبت رو در دنیا پخش کنیم اما برعکس شد.
چندتایی جامعهشناس و روانشناس اجتماعی هم در فیلم میبینیم که در مورد تاثیرات روانی کاری که این الگوریتمها با ذهن میکنن و بالا رفتن آمار خودکشی و خودزنی نوجوونها حرف میزنن. یکیش آقای جاناتان هایت که ما در بیپلاس با دو تا کتاب ذهن درستکار و فرضیه خوشبختی میشناسیم که این دومی رو من خیلی دوست دارم. البته هر دوش زیباست و آموزنده.
پیشنهاد میکنم این فیلم Social Dilemma رو ببینید اگر که تا حالا ندیدید. حواسمون هم باشه که فیلم خیلی یک طرفه است و در حد چند تا جمله از مزیتهای ارتباطات اجتماعی دیجیتال میگذره و از همون اول مشخص میکنه که قراره در مورد دردسرهای این ابزارها حرف بزنه. یه سوال بزرگ هم که توش میمونه همینه که تقریبا هیچ کس در مورد پیشبینیپذیر بودن این وضعیت حرف نمیزنه. همه آدمهایی هستن که مدیر محصول همین اپلیکیشنها بودن، سمتهای تصمیمگیری و تصمیمسازی داشتن اما چه جور ممکنه که حالا متوجه شدید اوه چه هیولایی شد ما فکرشو نمیکردیم. پس فکر چی رو میکردید؟
این الگوریتم الگوریتم که میگن چی هست؟
منظور از الگوریتم چیه؟ که به خصوص جدیدا خیلی هم میشنویمش. الگوریتم گوگل، الگوریتم اینستاگرام، فیسبوک، یوتیوب و تیک تاک و تقریبا همه. در واقع منظور از الگوریتم، سیستم توصیهگر یا همون هوش مصنوعی پشت این شبکههاست که دادههای میلیونها کاربر رو داره رکورد و رصد میکنه، براساس فاکتورهایی که واسهش تعریف شده تحلیلشون میکنه و یکی از کارهاش اینه که حالا چه محتوایی رو باید به کی چه موقع نشون بده. اگر از کاربرهای قدیمی فیسبوک و اینستاگرام باشیم احتمالا یادمون بیاد که پستهای صفحاتی رو که فالو میکردیم به ترتیب زمان انتشار میدیدیم (که بهش میگن وقایع نگاری یا کرونولوژی) اما الان ترتیب نمایش برای هر کاربر به صورت اختصاصی و براساس چند تا مورد تعیینکننده چیده میشه: میزان علاقهی کاربر به اون محتوا، میزان ارتباط دو طرفهای که کاربر با اون کاربر دیگر داره و تا حدودی میزان توجه باقی کاربرانی که با این کاربر در ارتباط هستند.
امیدوارم یه موضوع ساده رو خیلی پیچیده نگفته باشم. لب مطلب اینه که من به هر محتوایی و هر اکانتی بیشتر توجه و علاقه نشون بدم نه تنها همون رو بیشتر میبینم بلکه مشابه اون محتوا و اکانت هم هی بهم پیشنهاد داده میشه و یک قدم بیشتر اینکه یک هوشی اون پشت ماتریسی رو میچینه که بتونه حدس بزنه من چه چیزهای دیگری رو میتونم دوست داشته باشم. چرا مهمه؟ چون هر چی موفقتر عمل کنه یعنی که توجه بیشتری از من کاربر گرفته و زمان بیشتری رو در اون شبکه صرف کردم، محتواهای بیشتری رو دیدم، تعامل و فعالیت در موردشون داشتم و علاوه بر فرصتهای تبلیغاتی بیشتر –حالا مستقیم یا غیر مستقیم– فعالیت بیشتر من به اون هوش مصنوعی خوراک بیشتری برای تحلیل داده.
همهش سوء استفاده بدون هیچ نگاه انسانی؟
تریستان هریس رو میشناسید؟ کارمند سابق گوگل که سال 2013 یه ارائهی چند ده صفحهای درست کرد و به دوستان و همکارانش در سیلیکون ولی هشدار داد که توجه کنید کجا داریم میریم. خیلی حرفهای بحثبرانگیزی توش گفته شد، ارائهاش دست به دست از گوگل بیرون اومد و تریستان هریس چندین پاسخ دریافت کرد که موافقت یا مخالفت خودشون رو ابراز میکردن. نکتهی اصلی چی بود؟ اینکه این الگوریتمها و سیستمها که ما داریم میسازیم داره با ارزشترین چیزی رو که داریم یعنی زمانمون رو به زشتترین شکل ممکن ازمون میگیره؛ در مورد خطراتش هشدار داد و گفت چند تا مهندس جوان، عمدتا مرد بین 25 تا 35 سال، سفیدپوست و ساکن سنفرانسیسکو مشغول در سه تا کمپانی یعنی گوگل و فیسبوک و اپل همین جا در سیلیکون ولی دارن یه چیزهایی میسازن که زندگی میلیاردها انسان رو تحت تاثیر قرار میده. این هیچ وقت در تاریخ سابقه نداشته. گفت این خطرناکه، ما باید احساس مسئولیت کنیم، باید نسبت به این که این زمان داره روی چی خرج میشه و چه رفتارهایی رو میسازه سختگیر باشیم.
تریستان هریس تقریبا قهرمان این حرفها شد و یک مرکز هم با چند تا از دوستانش تاسیس کردن که کارش همینه که حواسها رو به این خطرها جمع کنه و حتی راه حل بده به کسب و کارها. پیشنهاد میکنم نگاهی به سایت مرکز تکنولوژی انسانی بندازید. اون ارائهی هشت سال پیش تریستان هریس هنوز هم به نظرم جالبه، اینجا میتونید ببینیدش.
حرفهای مشابه این و سروصداهایی که در مورد اثر مخرب این شبکهها به وجود اومد باعث شد همین طراحهای محصول و تصمیمسازهای این الگوریتمها واکنش نشون بدن و به سمت طراحی ویژگیهایی برن که حداقل روی کاغذ انسانیتر به نظر برسه، ویژگیهایی رو که اثر روانی منفی زیاد داشتن دوباره مورد بازبینی قرار دادن یا مثلا چیزهایی اضافه کردن تا به کاربر انتخاب بده که الگوریتم رو تربیت کنه. بالاخره حرکتیه ولی میدونیم دیگه همین هیولای ترسناک بالاخره ویژگیهای مثبت هم کم نداره و همین تضاد باعث متولدشدن دوباره و دوبارهی محصولات و سیستمهای جدید میشه.
در آخر دوست دارم این یادداشت رو با یک نقل قول بامزه از ادوارد تافتی تموم کنم که متخصص آمار و طراحی اطلاعاته:
فقط فروشندههای مواد مخدر و طراحان نرم افزارن که به مشتریهاشون میگن مصرفکننده، یوزر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تصویر اصلی یادداشت کار Benyamin Bohlouli است.
جالب بود