نویسنده: آرش بهشتی، علی بندری
آدم درست، در جای درست، در موقع مناسب. این اصطلاح برای اشاره به موقعیتهایی به کار میره که یه نفر در شرایطی قرار میگیره که دقیقاً مهارتهاش مورد نیازه. مهارتهایی که شاید در شرایط دیگه انقدری خواهان نداشتن، ولی در اون شرایط خاص و اون زمان و مکان خاص خیلی به این مهارتا نیاز بوده. این رو درباره خیلی از آدمها شاید شنیده باشیم، ولی یکی از مشهورترین کسانی که این قصه رو میشه دربارهشون به کار برد، ناپلئون بناپارته. کسی که در بحبوحه انقلاب فرانسه رشد کرد، انقلاب رو تصاحب کرد، بعضی از مهمترین آرمانهاش رو عملی کرد یا برای همیشه تثبیت کرد و بعضی از دستاوردهای انقلاب رو هم از بین برد. اولین امپراتور فرانسه شد، جنگهای زیادی کرد، سرزمینهای زیادی رو برای فرانسه تصاحب کرد، و فرانسه رو خیلی بزرگ کرد. در آخر هم بدون اینکه هیچ کدوم از اون سرزمینها رو بتونه برای فرانسه حفظ کنه، در اسارت دشمنانش در جزیرهای دورافتاده مرد.
ویدیوی ناپلئون از تولد تا امپراتوری رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
کودکی ناپلئون بناپارت
اینجا میخوایم یه سرکی بکشیم به زندگی ناپلئون بناپارت تا جایی که امپراتور فرانسه شد. ناپلئون معروفترین فرانسوی تاریخ که به یک معنای خیلی سختگیرانه فرانسوی هم نبود. متولد فرانسه هم نبود. ناپلئون در جزیره کورس، در کورسیکا که یکی از جزایر مدیترانه است و موقعی که ناپلئون توش به دنیا اومد تو جنوا بود. یکی از حکومتای ایتالیایی قبل از اتحاد ایتالیا و اصلا میخواست از اونا هم جدا بشه. میخواستن مستقل بشن. خانواده ناپلئونم اتفاقا جزو استقلالطلبان بودن. جزو مبارزان استقلال یا حالا تجزیهطلبان. اگه همدل باشیم میگیم استقلال طلب و اگه نباشیم میگیم تجزیهطلب بودن اینا. نتیجهاش ولی دور از هم نبود خیلی. اینا میخواستن جدا بشن. حتی یه جمهوری خودخواندهای هم اونجا اعلام کرده بودن ولی فرانسه اومد و اینجا رو گرفت و دیگه شد مال فرانسه. در همون سال تولد ناپلئون این اتفاق افتاد یعنی ناپلئون در این جزیهای که به دنیا اومد، اون موقع اینجا فرانسه نبود. خونوادشم اون فاز مبارزه استقلالشون رو نگه داشتن. قبلا جلوی جمهوری جنوا داشتن این قصه رو، الان جلوی فرانسه. مادر ناپلئون معروفه در حالی که حامله بود پابهپای بقیه چریکها توی کوهها و درهها داشت با نیروهای فرانسوی تعقیب و گریز و جنگ می کرد.
در فارسی چه جوری میگیم؟
یه نکته بامزهای هم که درباره اسم ناپلئون هست اینه که ما توی زبان فارسی این اسم رو به صورت ناپِلئون تلفظ میکنیم. درستش ناپُلیون یا ناپُلیونه بناپارته بوده ولی اون چیزی که ضبط معموله ناپُلیون بناپارته همونطوری که دایی جان ناپلئون توی سریال میگفت و ما بهش میخندیدیم یعنی من میخندیدم که از سر نادانی بود مثل خیلی چیزای دیگه که بهش میخندیم بعدا میفهمیم چون نمیفهمیدیم میخندیدیم. درستش همون ناپلیون بود ولی چون به فارسی همیشه ناپلئون میگیم، مام اینجا ناپلئون میگیم.
برنده شدن و کتابخوانی
نهایتا تلاش استقلال طلبان کورسی به جایی نمی رسه و آخرش فرانسه کورس رو تصرف میکنه. اهالی اونجا میشن فرانسویهایی که خیلیهاشون حتی درست بلد نیستن فرانسوی صحبت کنن. فرانسه نمیتونن صحبت کنن، چی صحبت میکنن؟ ناپلئون خودش از بچگی زبون خودشونو یاد گرفته بود. به زبون خودشون صحبت میکرد. کتاب هم که زیاد میخوند به ایتالیایی میخوند. دو تا چیز میگن خیلی دوست داشت: یکی بردن رو خیلی دوست داشت، یکی کتاب خوندن رو دوست داشت. بردن و برنده شدن انقدری براش مهم بود که تو همون بچگی کارش خیلی وقتا به دعوا و جرزنی و این چیزا میرسید. همین میل شدید به بردن هم شاید در بزرگسالی حالا جهتش رو یه جای دیگهای پیدا کرد که مهارتهاش رو، اراده و انگیزه و سختکوشی و ایناش همه رفت یه جایی که اونطوری براش اون همه پیروزی آورد. ولی این میل به بردن از اول توش بود. چیز دیگهای که خیلی دوست داشت، خوندن بود. کتاب، تاریخ، تاریخ روم باستان، شکوه فاتحان بزرگ،جولیوس سزار، اسکندر.
تغییر مسیر خانواده
خانواده اینام وقتی فرانسه شدن، دیگه تغییر مسیر داد. باباش اصلا اومد رفت خودشو یه طوری رسوند داخل سیستم کرد که اینا برن جزو طبقه اعیان فرانسوی؛ حالا اعیان خیلی بالایی نه ولی به هرحال اینا تو اون جزیره خودشون که بودن وضعشون بد نبود از نظر طبقاتی ولی خوب فرانسه حالا یه دنیای دیگهای بود دیگه. اینا نسبت به اعیان فرانسه زیرزمین بودن ولی در مقایسه با بیشتر مردم اون موقع حالا چه جزیره خودشون، یعنی کورسیکا، چه مردم دیگه تو فرانسه بالاتر بودن و وضع بهتری داشتن.
نماد فرانسه اما غیرفرانسوی
بعد هم میخواستن که این ناپلئون رو بفرستن فرانسه درس بخونه. درس خوندن به فرانسه هم خب طبعا به زبان فرانسه بود. اول باید میرفت زبان یاد میگرفت. فرستادنش یه مدرسه مذهبی و اونجا زبانشو یاد گرفت و بعدا هم رفت مدرسه نظام یعنی تا 9 سالگی که رفت فرانسه به زبان یاد گرفتن، فرانسوی رو بلد نبود. فرانسه رو یاد گرفت. میگن تا آخر عمر لهجهاش رو داشت که باعث میشد مسخرهاش هم بکنن و اینا. چندتا چیز هست که ناپلئون رو باهاش مسخره میکردن یه مدت زیادی. یکیش همینه. حتی بعضیا میگن نه زبان فرانسه رو خوب یاد گرفت، نه خیلی شیفته فرهنگ فرانسوی شد تا آخر. وقتی جوون بود هنوز هوادار استقلال کورسیکا از فرانسه بود. خیلی جالبه داریم در مورد مشهورترین فرانسوی تاریخ صحبت میکنیم. درباره کسی صحبت میکنیم که سالها برای فرانسه جنگید. امپراتوری فرانسه رو به بزرگترین اندازه تاریخش رسوند. نماد فرانسه است الان برای خیلیها حداقل از نظر قدرت سیاسی و اینا. و داریم میگیم این آدم نه تنها متولد فرانسه نبود اولش، بلکه در زبان و فرهنگ و لهجه اونطوری که شاید ما انتظار داریم فرانسوی نبود. در نه سالگی، ده سالگی رفت فرانسه ولی مهمتر از فرانسه رفتنش این بود که رفت مدرسه نظام. ناپلئون نظامی دوست، بلندپرواز، جاهطلب، حالا رفت وارد کالج نظامی شد. جایی که هم خیلی با پیشینه خانوادگیش مرتبطتر بود و هم با روحیهاش سازگار. اینطوری بود که پلههای ترقی رو با سرعتی باورنکردنی رفت بالا. در 15 سالگی از اون مدرسه فارغالتحصیل شد. یه سال بعدم رفت واحد توپخونه ارتش فرانسه، شد افسر جزء. در چه دورهای؟
انقلاب فرانسه
دور و بر سالهای انقلاب فرانسه. انقلاب فرانسه شاید مهمترین انقلاب تاریخ باشه اصلا. از مهمترین انقلابهای تاریخ قطعا هست. شروعش رو معمولا میگن با شورش زندان باستیله. با سقوط زندانه در 1789. وقتی که این شلوغی شروع میشه یکی از مهمترین اتفاقهای تاریخ اروپا، ناپلئون افسر نوزده سالهایه که 4 ساله اومده تو ارتش. و وقتی که این اتفاق میافته و این دوپاره میشه همه آدما تو فرانسه انقلابیان یا جزو سلطنتطلبان و طرفداران حفظ رژیم قبلی. ناپلئون کدوم طرفه؟اینوریه یا اونوری؟ طرف انقلابیونه یا طرف سلطنتطلباست؟ اولش هیچکدوم. حواسمون هم باشه که مساله ناپلئون تا اینجا فرانسه نیست. مسألهاش کورسه. اونجا دعوا سه طرف داره. استقلال طلبان کورسیکا هستن، انقلابیون و سلطنتطلبای فرانسه هم هستن. ناپلئون هم مدتی موضع محکمی نداره و بین استقلالطلبا و ژاکوبنها که تندروترین گروه انقلابیون بودن مدام در نوسانه. دلش البته با آرمانهای انقلاب فرانسه است. نهایتاً میره به اینا ملحق میشه. برمیگرده فرانسه و موفق میشه انقلابیون رو راضی کنه تا دوباره در همون واحد توپخانه ارتش رژیم انقلابی فرانسه استخدامش کنن. جایی که ستاره اقبال ناپلئون شروع به درخشیدن میکنه. در نبرد بسیار معروف و سرنوشت سازی به نام نبرد تولون.
نبرد تولون و درخشش ناپلئون
داستان چیه؟ انقلاب فرانسه پیروز شده. و انقلابیون سر لویی شانزدهم رو با گیوتین قطع می کنن. ولی هنوز به طور کامل نتونستن به کشور تسلط پیدا کنن. سلطنتطلبا که میخوان دوباره قدرت رو برگردونن به خودشون الان پشتیبانی خیلی از دولتای دیگه اروپایی هم دارن. از جمله انگلیسیها رو. از ترس سرایت انقلاب به کشورشون، انگلیسیا که سالها با فرانسه جنگیدن حالا اومدن دارن کمکشون میکنن. سلطنتطلبای فرانسه به پشتیبانی نظامیهای انگلیسی رفتن و یه شهری رو گرفتن و حالا ارتش فرانسه انقلابی میخواد بره این شهر رو از دست اینا دربیاره. میرن و اونجا ناپلئون میدرخشه. با چند تا تصمیم درست، با موضع رو خالی نکردن بعد از عقبنشینی اولیه دشمن؛ با حواس جمعی نیروی انگلیس رو که میاد غافلگیرشون کنه، غافلگیرش میکنن و تمام ناوگان مهاجم انگلیس رو نابود میکنه. بعد هم در حالی که بقیه واحدهای ارتش انقلابیون در حمله برای تسخیر شهر شکست خورده بودن، ناپلئون با یه ستون از نظامیان ذخیره حمله میکنه و شهر رو میگیره. یه زخمی هم بر میداره که بیشتر از درد و ناراحتی براش سرمایهی شهرت سیاسی میشه. شهرتش به گوش روبسپیر میرسه که از رهبران انقلابه و آدم خیلی مهمیه در این سالا تو سیاست فرانسه. بعد از این نبرده که ناپلئون میشه ژنرال و بعد هم فرمانده توپخانه یکی از مهم ترین لشگرهای ارتش فرانسه موسوم به ارتش ایتالیا Army of Italy که از قرن شانزدهم مستقر در مرزهای جنوب شرق فرانسه با سرزمین ایتالیا بود، میره اونجا مستقر میشه.
دوران رشد ناپلئون
از اینجا به بعد دیگه دوره رشد ناپلئونه. ناپلئون هنوز خیلی جوونه ولی دوباره میره تو نبردهای دیگه. توی داستان تاریخ فرانسه گفتیم دیگه. وقتی انقلاب میشه مدام این حکومت جدید فرانسه همچنان که در داخل درگیر هست، در مرزها هم همش جنگ داره. جنگای دفاعی هست، جنگای حملهای هم هست. چون واقعا هم اروپا یه مقداری آشوب شده. نگرانی هست تو این خاندانایی که قرنها دارن تو اروپا سلطنت میکنن که این وضعیت انقلابی سرایت نکنه به جاهای دیگه و از این طرف انقلابیون هم میخوان که این وضعیت سرایت بکنه به جاهای دیگه.
تقویم انقلابی فرانسه
نبرد بعدی که خیلی در شهرت ناپلئون تاثیر داشت نبرد روز سیزدهم واندمیر بود. یه سری تاریخهای مربوط به دوره انقلاب فرانسه هست اسمهای عجیب دارن چون اون موقع که انقلاب کردن گفتن انقلابه دیگه همه چی باید عوض شه تقویم رو هم باید عوض کنیم. تقویم گرگوری مسیحی هم مثل بقیه چیزهای مسیحی باید بره کنار. تقویم انقلابی باید بیاد جاش که هفته نداره و به جاش میشه دهه. هر سال ده ماهه و اینا. بعدا البته خود ناپلئون که اومد اینا رو برگردوند به تقویم میلادی. ولی خلاصه یه سری از این اسم سختها، یه سری اسمای معروف تاریخ فرانسه مال اون دوره به خاطر اینه که اسم تاریخا مال اون تقویمه. از جمله برومر یا واندمیر. اینا از ماههای اون موقع هستن. اینایی که آخرش «یر» داشت یعنی تو پاییز بودن.
شورش سلطنت طلبها
خلاصه این تاریخ سیزدهم واندمیر هم روز مهمی شد برای ناپلئون و تاریخ فرانسه. چون روزیه که سلطنتطلبا تو پاریس شورش میکنن و تلاش جدی میکنن برای براندازی رژیم انقلابی. اولش یه مقدار موفق هم میشن. نیرو جمع کردن حمله کردن پارلمان و نزدیک بود اوضاع از دست انقلابیون خارج بشه. اینجاست که ناپلئون تازه از جنگ برگشته باز در نقش ناجی انقلابیون ظاهر شد. ناپلئون میاد و سرکوب میکنه قیام رو. اون هم نه با سلاح سبک بلکه با توپ. توپ جنگی میآره وسط پاریس به کشتار طرفداران بازگشت سلطنت. همین ناپلئونی که شش سال پیش اصلاً توی جریانات انقلاب غیب شده بود و هیچ مشارکت خاصی توی جریانات انقلاب نداشت تو زد و بند و بازیهای سیاسی هم نبود. منتها الان با ترکیبی از هوش و جاهطلبی و بیرحمی میشه یکی از مهمترین چهرههای سیاسی فرانسه و ناجی انقلاب. یک نقطه خیلی مهمیه این تو زندگی سیاسی ناپلئون و تو تاریخ فرانسه. و مثلا اینجاست که میگیم ناپلئون آدم مناسب بود در زمان درست، در جای درست. همه چی به دردش خورد و اینم به درد اون شرایط خورد و تونست که بیشترین بهره رو ازش ببره و اینجا دیگه میشه گفت دوران پرآشوب انقلاب تموم شد و فرانسه شروع کرد کم کم رفتن به سمت ثبات.
فرانسه باثبات
تا اینجای انقلاب فرانسه خیلی از همه نظر آشفته بود. سیاسی، اجتماعی، اقتصادی. مشکل با سلطنتطلبا یا اونطور که اون موقع میگفتن ضدانقلاب یه مشکل بود. سلطنتطلبهایی که انگلیس هم پشتشون بود. این البته مشکل بزرگی بود، ولی تنها مشکل یا شاید حتی بزرگترین مشکل نبود.
انقلاب فرزندان خودش رو میخوره
انقلابیها خودشون هم چند دسته شدن. تندروها میانهروها رو زدن کنار. عصر وحشت شروع شد. هرکی باهاشون مخالف بود میشد ضدانقلاب و میرفت زیر گیوتین. خیلی از رهبران انقلاب اینطوری گردن زده شدن. از همونجا بود که گفتن انقلاب فرزندان خودش رو میخوره. از یه طرف خشونت انقلابی بود، از یه طرف این میل انقلابیون بود برای اینکه همه چی رو عوض کنن. از تقویم که ناموفق بود تا سیستم اندازهگیری که اتفاقا تو تغییر دادنش موفق بودن.
دنیای جدید بعد از انقلاب فرانسه
دنیای جدیدی میخواستن بسازن دیگه. حالا اینا یه داستانه دیگهایه که نگاه کنیم بعد از 200 سال ببینیم که چقدر دنیای دیگهای ساخته شد. چقدر نشد. چه تغییراتی کرد و چقدر نکرد. تغییراتی که میخواستن بدن بعضیش خوب بود، تصمیم درست بود، بعضیاش هم اشتباه بود. حالا یه وقتی اشتباه در کاریه به اندازه تغییر تقویم برگردوندنش نسبتا کم هزینه است. یه وقتهایی هم نه. ابعاد نتایجش دیگه فاجعهباره. اینو یه خرده بگیم که متوجه بشیم بعدا که ناپلئون مییاد بالا، تو چه فرانسهای مییاد بالا.
تولید پول فرانسه و فاجعه
انقلابیون سرمست از ایدههایی که داشتن و الان مانعی برای اجراش نمیدیدن افتادن به تولید پول. تا اون موقع مبادلات عمدتا با طلا و نقره بود که خب از یه مقداری حجم بیشتری تو دنیا ازش نبود. اینها آمدن پول کاغذی چاپ کردن. گفتن هر فرانک کاغذی یک فرانک طلاس. پول رو ریختن تو بازار و رونق هم آمد. سریع. پول اومده بود دست مردم. خرید میکردن. تولیدکنندهها دیدن بازار کشش داره بیشتر تولید کردن و همه راضی و خوشحال تا اینکه اقتصاد شروع کرد روی سفت واقعی خودش رو نشون داد، که هرچی رو شما بیش از حد عرضه کنی ارزشش میاد پایین. این همه جا صادقه از جمله در مورد خود پول. فرانک طلا و نقره رو نمیشد هرچقدر دلت میخواد بریزی تو بازار چون طلا و نقره محدود بود. ولی خرج پول کاغذی فقط یه چاپ بود دیگه. انقلابیون هم گفتن اشراف و لویی شانزدهم فاسد بودن، ماها که فاسد نیستیم و پول الکی حیف و میل نمیشه. پول چاپ میکنیم برای رونق اقتصاد نه برای دزدی خودمون. و پول چاپ کردن و رونق دادن و بعد هم به فنا رفتن. پول چنان بیارزش شد که میگفتن باید با فرغون فرانک بار بزنی تا بتونی بری چند تا نون آشغال بخری. وضع اقتصادی که سالهای آخر دوره لویی شانزدهم خیلی بد شده بود، به فاجعه رسید. همون مردمی که چند سال قبلش انقلاب کرده بودن که به جای اشراف «دولت مردمی» رو حاکم کنن، ریختن و چاپخونه پول کاغذی دولت انقلابی رو آتیش زدن.
بعد وضع اقتصاد و جامعه اینه، سیاسیها دارن چی کار میکنن؟ دارن میزنن تو سر هم که تو انقلابی واقعی نیستی تو ضد انقلابی، نه تو ضد انقلابی. مردم هم عصبانی و خشمگین که بابا اون لویی شونزدهم رو گردن هم زدیم باز همون گرسنگی و بدبختی ما ادامه داره که. بدتر هم شده که. به این دوره بر میگردیم ولی وقتی اوضاع فرانسه اینه ناپلئون کجاست و در چه کاریه؟
ناپلئون، فرمانده ارتش
ناپلئون رفته به جنگ. بعد از اینکه در سیزدهم واندمیر سلطنتطلبها رو سرکوب میکنه و پارلمان رو نجات میده میشه فرمانده ارتش. بعد هم میره به سمت شمال ایتالیا. چون اتریش هابسبورگ که دیده بود فرانسه شلوغ پلوغه رفته بود اونجاها رو که قبلا در تسلط فرانسه بود گرفته بود. شمال ایتالیا از همون موقع هم جای ثروتمندتر ایتالیا بود. میره سراغ پادشاهی ساردینیا که متحد اتریشه. بعد شروع میکنه حمله به اتریش. میره لومباردی رو میگیره. میره به سمت جنوب. ونیزی رو که یازده قرن بود مستقل بود کسی نتونسته بود فتحش کنه میگیره.
تو این پیروزیها هم غنیمت میگیرن هم غارت میکنن هم روحیه میگیرن و اهمیت سیاسی پیدا میکنن ناپلئون و نیروهاش.
نبوغ نظامی ناپلئون و توانایی رهبری
وقتی درباره نبوغ نظامی ناپلئون یا توانایی رهبریش حرف میزنن از همین جنگای اول نمونه مییارن. بسیار بسیار زیاد. وقتی از این جنگا برمیگرده پاریس انقدر دستش پره، از همین جنگای با هابسبورگ و اتریش و گرفتن ایتالیا و اینا که دیگه قهرمانه. محبوبه. میره تو سطح اول قدرت و شروع میکنه با یه آدم مهمی به نام تالیرند که اون موقع وزیر خارجه فرانسه است نقشه کشیدن برای حمله به دشمن اصلی. یعنی بریتانیا.
این تالیرند رو داشته باشین عجیب آدمیه این هم. وزیر خارجه بود قبل از ناپلئون. همین سمت رو حفظ کرد در دوره ناپلئون. بعدا هم رفت با کشورای اروپایی همکاری کرد که متحد شده بودن علیه ناپلئون. بعدم رفت تو کنفرانس وین شرکت کرد. بسیار شخصیت عجیب و جالبیه این هم.
اگر کنجکاوین درباره نقش تالیرند در کنفرانس وین بدونین ویدیو جنگها چطور تمام میشن رو ببینین یا اینجا درباره کنفرانس وین بخونین
حمله به کمپانی هند شرقی
خلاصه ناپلئون میخواد حمله کنه به انگلیس یه مدت برنامهریزی میکنن ولی میبینن از پس نیروی دریایی بریتانیا بر نمیان بیخیال حمله مستقیم میشن. به جاش میگن قلب تجارت بریتانیا الان در هنده. تو داستان کمپانی هند شرقی و تاریخ هند گفتیم چه اهمیتی داشت اون موقع هندوستان برای انگلیس. گفتن ما اگه بخوایم به اینها ضربه بزنیم راه راحتتر اینه که در هند هدف بگیریمشون. هم با تیپوسلطان که در هند با اینا میجنگه نزدیک و متحد بشیم، هم بریم از این طرف مصر رو بگیریم که تجارت با هند رو برای انگلیسیها سخت کنیم.
لشکرکشی به مصر و فتح اسکندریه
حالا میگیم مصر ذهنمون نره کانال سوئز. هنوز کانال سوئزی در کار نیست البته همونطوری که تو ماجرای کانال سوئز دیدیم دیگه، ولی اسکندریه هست و از اونجا پایگاه تجاری خوبی میتونه داشته باشه فرانسه در مدیترانه.
خلاصه لشکر میکشه ناپلئون به شمال آفریقا، مناطقی که دست عثمانیه. عثمانی رو شکست میده و مصر رو هم فتح میکنه. اینطور نیست البته که روی هر جا دست میذاره راحت بگیره و در هر جنگی پیروز بشه. مصر رو اولش فتح میکنه ولی بعد شکستهای مقطعی هم داره. از جمله یه شکست بدی از نیروی دریایی انگلیس توی نبرد نیل میخوره. انگلیسیها هم نمیخوان مصر کامل بیفته دست دشمنشون. میفهمن که اینجا جای مهمیه از دست بدن هند تو خطر میافته. اینه که با تمام قوای دریاییشون برمیگردن و ناپلئون رو توی دریا شکست میدن. یعنی ناپلئون همش پیروز نمیشه. پیروز میشه و شکست میخوره، اما اون چیزی که در ذهنها باقی میمونه فتح قاهره است. فتح اسکندریه است. اسکندریه خیلی جالبه دیگه. شهریه که اسکندر مقدونی ساختش. از فاتحان بزرگ تاریخ اروپا. بعد ژولیوس سزار رفت اونجا بعد از فتحش ادای احترام کرد به اسکندر و بعد از ۲۱ قرن ناپلئون هم فاتح جدید اروپا هم همون شهر رو گرفت و از قرار دنبال قبر اسکندر هم رفت.
کمپین مصربرای فرانسه و برای ناپلئون خیلی مهم شد. هم به شامات و خاورمیانه نزدیک میکنه ناپلئون رو، هم موقعیت تجاری فرانسه رو قویتر میکنه هم اینکه خود ناپلئون، درحالیکه یک اشفتگی سیاسی دوباره تو پاریس هست، داره یه جایی خارج از دعوای سیاسی برای خودش سرمایه سیاسی جمع میکنه و این باعث میشه هر وقت برمیگرده فرانسه، برمیگرده پاریس، دستش پرتر باشه. با دست قویتر برمیگرده سر میز. در حمله به مصر گروه بزرگی دانشمند و هنرمند و اینا هم با ناپلئون دارن میرن به کشف مصر در جستجوی تمدن باستانی. از پی همین سفر و اکتشافاتش هم هست که روزتا استون پیدا میشه و بعدا خط هیروگیلیف رمزگشایی میشه. اصلا رفتن ناپلئون به مصر لحظهی مهمی در تاریخ علم و باستان شناسی و علم تاریخ هم هست.
خلاصه کمپین مصر، مصر رو فرانسوی نمیکنه ولی ناپلئون رو قهرمان فرانسویها میکنه.
تندروهای انقلابی فرانسه
فرانسویهایی که انقلاب کردن، اعلامیه حقوق بشر نوشتن، همه دنیا هم توجهش به اونا جلب شده ولی الان نشستن وسط یه اقتصادی ورشکسته و درگیرن با فقر، بدبختی، بیثباتی و امورشون هم افتاده دست یه سری سیاستمداری که چنان به جون هم افتادن که امنیت جانی هم ندارن خودشون. دانتون رو داشتن گردن میزدن گفت سه ماه دیگه همینی که گردن منو میزنه گردنش رو میزنن. همین هم شد. جلوی چشم مردمی که از عصر وحشت خسته شده بودن گردن روبسپیر هم رفت زیر همون گیوتین. و از اینجاست که میانه روها تندروهارو سرکوب کردن و سیاست رو دستشون گرفتن. این زمان در تقویم جمهوری فرانسه ماه ترمیدوره. پایان دوره وحشت در انقلاب فرانسه است. بهش دوره ترمیدور میگن. اصطلاحیه که تا امروز هم میگن وقتی دولتهای تندروی انقلابی چرخش میکنن به سمت میانهروی میگن ترمیدور داره اتفاق میافته. خروشچف سخنرانی استالینزدایی که میکرد بعضیها میگفتن این ترمیدور انقلاب روسیه بود.
میانهروهای بیفایده
خلاصه عصروحشت تمام میشه. تندروها میرن. میانهروها میان. میانهروهایی که میانهرو هستن که خوبه ولی بیعرضه هم هستن که بده. کاری ازشون نمیآد. یه قانون اساسی میذارن یه سیستم پیچیدهای دیرکتوری درست میکنن برای اداره کشور. پنج تا یا ده تا اداره کننده داره. واقعا پیچیده است. یعنی اعدام و کشتار داخلی خیلی کمتر شده، ولی کشور عملاً اداره هم نمیشه.
یه کسی با یه دست قدرتمند مییاد
شرایط آدمو یاد چی میندازه وقتی اینطوری میشه؟ شرایطی که کاری از پیش نمیره. آدمو یاد این میندازه که الان یه کسی با یه دست قدرتمندی میاد و مردمم دنبال یه کسی هستن که بتونه یه کاری رو از پیش ببره دیگه. همین اتفاق میافته. ناپلئونی که از مصر برگشته و محبوب هم هست و قهرمان هم هست، کودتا میکنه یا دقیقترش اینه که به یه کودتایی که دارن میکنن میپیونده. کودتای هجدهم برومر. دو تا از این دیرکتورها فکر میکنن دارن از ناپلئون استفاده میکنن که خودشون قدرت بگیرن ولی ناپلئون نه تنها ابزار دست نمی شه، بلکه اصلاً کل بساط رژیم اینا رو جمع میکنه. یعنی ناپلئون کودتاگر کودتا در کودتا میکنه به کمک خیلی موثر برادرش و یه دولت موقتی درست میکنه و میگه از این به بعد این طوریه که تو دولت سه تا کنسول داریم خودمم یکیشونم و فرانسه رو با سه تا کنسول اداره میکنن. بعد هم قانون اساسی جدید مییارن. قدرت رو متمرکز میکنن بیشتر دست کنسول اول که کسی نیست به جز خود کودتاگرش. یه رایگیری هم میکنن. یه مشروعیت مردمی هم پیدا میکنه رژیم جدید. اعلام میکنن ۹۹.۹۴٪ رایدهندهها با این قانون اساسی جدید موافقن. این داستان از همون موقع تا حالا زیر سوال بوده اعتبارش و تعداد شرکتکنندههاش سوال برانگیزه و احتمالا هم بخش قابل توجهیش احتمال زیاد ساختگیه. ولی هر طور که هست به هر حال موفق میشه قانون اساسی رو تغییر بده، طوری که به جای پنج دایرکتور 3 تا کنسول کشور رو اداره کنند که کنسول اول هم خودشه. در سال 1802 به عنوان کنسول اول مادامالعمر در واقع به طور غیرمستقیم خودش، خودش رو منصوب میکنه و دو سالی به عنوان کنسول اول فرانسه حکومت میکنه.
کارهای مهم ناپلئون در قدرت
همه اینها که داریم میگیم مال قبل از اینه که ناپلئون بشه امپراطور فرانسه. اون دو سال بعد مییاد. ولی تو این دو سال تا برسه به جایی که تعارف رو میذاره کنار و بشه امپراتور، ناپلئون کارهای مهمی میکنه. که الان چندتاش رو میگیم. چون با ایناست که ناپلئون ناپلئون میشه. تا اینجا داشت سرمایه سیاسی جمع میکرد که باهاش اومد قدرت رو گرفت. حالا که قدرت رو گرفت ببینیم چه کار کرد. اما قبلش یه نگاهی هم بکنیم به دنیای زمان ناپلئون. زوم اوت کردن همیشه مهمه به نظرم و جالب. وقتی درباره ناپلئونی حرف میزنیم که برای دنیا نقشه و برنامه داشت ضروریتر هم هست.
در چه دنیایی هستیم
در چه دنیایی هستیم؟ ظهور ناپلئون آخر قرن ۱۸ اه. سالهای ۱۷۰۰ داره تموم میشه یعنی. قرن ۱۸ سرعت تحولاتش مثل قرن نوزده و بیست نیست. از نظر سیاسی البته. وگرنه در دنیای اندیشه انقلابی اتفاق افتاده با براومدن اندیشههای جدید و اون چیزی که بهش میگیم عصر روشنگری. Enlightenment. دورهی ما آدمها میتونیم خودمون فکر کنیم و با عقلمون توضیحی پیدا کنیم برای دنیا به جای اینکه نگاهمون به جاهای دیگه باشه. عصر خرد. پرسش. پیشرفت. و از نظر سیاسی، در اروپا عصر دولتهای پادشاهی با قدرت مرکزی قویه. حتی اوناییشون که دل دادن به ایدههای روشنگری یه قدرتی میخوان برای پیاده کردنشون که در نظام فئودالی که کلی اشراف و اعیان قدرتمند هستن ندارن. برای همین دنبال قویتر کردن قدرت مرکزی هستن که بتونن اون ایدههای روشنگری رو پیاده کنن. حواسمون باشه وقتی میگیم عصر روشنگریه نه اینکه همه مردم دنبال اینا بودن. یه گروه کوچکی از روشنفکرا هستن که خودشون گروه کوچکی از باسوادها هستن که خودشون گروه کوچکی از جمعیت اروپا هستن. یعنی فکر نکنیم این یه جنبش فکریه که همه مردم درگیرشن. مردم از نظر فکری خیلی جاشون فرقی با قرنهای قبلی و همون سیستم هزارساله فئودالی نکرده. اما در سطح قدرت خلاصه اثر داشته.
انقلاب آمریکا و اعلامیه حقوق بشر
اتفاق مهم دیگه انقلاب آمریکاست. انقلاب آمریکا در سال 1776، یه کم قبل از انقلاب فرانسه پیروز شده. به انقلابیون آمریکا خیلی انقلابیون فرانسه کمک کردن. پشتیبانی مالی و نظامی کردن. یعنی با کمک فرانسویا آمریکاییا کشور شدن. حالا فرانسه با همون بریتانیایی در جنگه که آمریکاییا داشتن باهاش میجنگیدن. بریتانیایی که حتی رفت کنار اون پادشاهی فرانسه ایستاد که انقلاب فرانسه پیروزتر نشه. و در نتیجه دولت جدید آمریکا موقعیت سختی داره.
در شروع انقلاب فرانسه جرج واشینگتن رئیس جمهور آمریکاست. از اون موقع تا وقتی که ناپلئون ميشه امپراتور دورهایه که آمریکا تازه داره خودش رو پیدا میکنه که چه جور حکومتی میخوان داشته باشن. چهطور اقتصادی و چه شکل رابطهای با اروپا. و اینکه حالا ما جامون رو در این دنیا با نگاه به گذشته تنظیم کنیم یا نگاه به آینده و ببینیم بعدا با کی میخوایم باشیم. اینا هر کدوم یه مسیر داشت. اینا اگه میخواستن به گذشته نگاه کنن خیلی ساده و سطحیش رو بگم اونطوری که من خیلی راحت میفهمم، باید وایمیستادن کنار فرانسه. ولی یه گروهی توشون بحث میکردن که نگاه کنین ما میخوایم کشور تجاری بسازیم. صنعتی بشیم و در تجارت میخوایم با انگلیس رابطه داشته باشیم. مدلمون میخواد اون مدل باشه پس اونچه که قبلا بوده و قبلا کی به ما کمک کرده و اینا داستان گذشته است. ما برای فردا باید بریم کنار انگلیس. تو ویدیوهای پلی لیست تاریخ آمریکا بیشتر درباره این گفتیم. تو این دورهای که واشنگتن در قدرته هم دورهای که ادامز هست اینا بیشتر متمایل به انگلیس بودن و هم توماس جفرسون که اصلا خیلی نزدیک و همدل بود با انقلاب فرانسه این معادله هی جابهجا میشه و این بحثا هی مطرح میشه.
اعلامیه حقوق بشر و شهروندی که انقلابیون فرانسوی مینویسن و پایه همین اعلامیه جهانی حقوق بشره که امروز سند سازمان ملل شده، خودش خیلی تحت تاثیر اون اعلامیه استقلال آمریکاست. رد فکرهای جفرسون در هر دوی اینا خیلی برجسته است. موقع جنگهای انقلابی فرانسه هم یه بحث خیلی داغی هست توی آمریکا که ما این همه اهدافمون و آرمانهامون نزدیکه به انقلابیون فرانسه، بریم در برابر انگلستان استعمارگر کمکشون بکنیم یا نکنیم؟ بیطرف بمونیم. خیلی جالبه که زور طرفداران بیطرفی میچربه به امثال جفرسون و طرفداران ایدههای اتحاد با فرانسه و آمریکا بیطرف میمونه که عملا بیطرف موندنش یعنی که در کنار انقلابیون فرانسه نمیره یعنی در کنار انگلیسیا میمونه. و باز جالبتر اینکه این وضعیت بعدا در زمان خود جفرسونم که رئیس جمهور میشه ادامه پیدا میکنه. این ولی خلاصه وضعیت آمریکاست. توی اروپا چی؟
در اروپا چه خبره؟
در انگلستان جرج سوم پادشاهه. مستعمراتی از دست داده مهمترینش امریکا. ولی از اون ور ایرلند جزو امپراتوریش شده. ناپلئون هم بیش از همه جلوی انگلیس در آمده. دشمن اصلیش اونه که البته دستش بهش نمیرسه. در قاره مستقیم فعلا درگیر نشده با انگلیس. گفتیم یه تلاشی میخواست بکنه که دید زورش به نیروی دریایی انگلیس نمیرسه. سعی داره میکنه ببینه جاهای دیگه دنیا چطوری میتونه بهش ضربه بزنه. چون امپراتوری انگلستان اون موقع خیلی گسترده است دیگه.
اطراف فرانسه دیگه چه خبره؟ اون ور اسپانیا از روزهای اوج قدرتش فاصله داره. این طرف ایتالیا هنوز متحد نیست. با یه سری پادشاهیهایی طرفیم یا حکومتهای محلی طرفیم که در شمال ثروتمندترن، در جنوب فقیرترن. پاپها هم اون وسطها هستن حکومت میکنن. دونه دونه اینا رو حالا ناپلئون باهاشون کار داره. بهشون بعدا برمیگردیم. بالاشون اتریش هابسبورگهان که اینا هم از روزهای اوجشون فاصله دارن. بعد از ۵۰۰ سال حکومت کردن البته سرپان ولی دیگه اون پرشوری گذشته رو ندارن. مخصوصا دیپلمات اعجوبهای دارن به نام مترنیک که کمی تو ویدیوی کنفرانس وین هم ازش گفتیم. از سیاستمدارهای بسیار موثر قرن نوزده اروپاست. بدنام و بین بعضیها خب خیلی خوشنام نه ولی خیلی مهم. اونجا البته امپراتوری مقدس روم هم بود. میدونیم دیگه هابسبورگیها اون تو هم بودن ولی اونم امپراتوری حساب نمیشد خیلی. روزگاری از وین اینا حاکم نصف اروپا بودن. ولی الان دیگه ضعیف شده بودن و حکومت یکپارچه مرکزی نبودن. ولی هنوز آلمان و بخشهایی از ایتالیا و غرب و مرکز اروپا یه جورایی در حکومت اینا بود. منتهی این قرنای آخر نه امپراتوری بودن نه مقدس بودن نه ربطی به روم داشتن. همونطوری که بارها از قول ولتر گفتیم. ولی خلاصه اونا هم بودن. بساط اونا رو هم بعدا ناپلئون برچید.
ایران قاجاری و عثمانیها
این طرف دنیا سمت ما چه خبره اون موقع؟ مسلمونا رابطهشون یه مقداری پیچیده است با ناپلئون. هم سلطان سلیم سوم عثمانی هم بعدا با ایران قاجاری. سلطان سلیم که گفتیم توی مصر مجبور میشه با ناپلئون بجنگه، منتها ناپلئونی که خیلی جنگ اصلیش با عثمانی نیست. توی مصر مسالهاش محدود کردن دسترسی انگلستان به شرقه. ولی از اونجایی که عثمانی با روسیه هم جنگ داره، سعی میکنه بعدش با ناپلئون علیه روسیه متحد بشه که این اتحاد البته منجر به اقدام نظامی مشترک قابل ملاحظه ای علیه روسیه نمیشه.
در ایران هم در زمان انقلاب فرانسه کریم خان زند حاکمه. نا آرامیهای بعد از انقلاب و عصر و وحشت و اینا در ایران هم میخوره به جنگ داخلی که نهایتا از توش قاجاریه در میاد بیرون. آقا محمدخان مییاد و بالاخره قدرت رو میگیره برای قاجارها. قرن نوزده ایران در واقع قرن قاجاری ایران اینطوری شروع میشه. حالا به داستان ایران قاجاری و ناپلئونم بعدا برمیگردیم. زمان امپراتور شدن ناپلئون البته شاه ایران فتحعلیشاهه. حالا به روابطشون هم میرسیم.
ناپلئون فقط ژنرال نبود
تا اینجا ما بیشتر درباره ژنرال ناپلئون گفتیم. اما ناپلئون فقط ژنرال نبود. دورهاش فقط به فتوحات و جنگ نگذشت. اصلا یکی از دلایلی که اینقدر دربارهاش حرف زده میشه، شاید همین باشه که اثرش بیش از فتوحات سرزمینی و تغییر نقشهای بود که خیلیش هم بعد از شکست خوردنش برگشت سر جای قبل. ناپلئن خیلی نقشه اروپا رو عوض کرد. منتهی بعد که شکست خورد نشستن توافق کردن تا کجا آندو بزنن برن عقب. همون کار رو هم کردن. اصلا انگار نه ناپلئونی اومده نه رفته. اما داستان ناپلئون فقط این نیست.
ناپلئون وقتی به قدرت رسید به عنوان کنسول اول و سیستم جدیدی رو تو اروپا تثبیت کرد. سرش به امور داخلی گرم شد کارهایی کرد و اتفاقاتی افتاد تو فرانسه که اتفاقا دورهای هم هست که الان براش عمدتا خوشنامی اورده.
تورم بنیان جامعه رو به هم ریخت
از جمله یه سری اصلاحات مهمی توی نظام مالیاتی و نظام بانکی میکنه. همون اول رسیدن به قدرت بلافاصله بانک مرکزی تاسیس می کنه. در ۱۸۰۰.
وضع اقتصادی فرانسه رو یادمونه در سالهای بعد از انقلاب چی بود دیگه. وقتی ناپلئون میاد فراتر از داغونه. یکی از اولین ابرتورم های ثبت شده توی تاریخ. یکی از اون تجربههای بشر مدرن که باعث شد دیگه سیاستگذار عاقل تا همیشه مثل چی از تورم بترسه. به خاطر همون وضعیتی بود که اون موقع اتفاق افتاده بود. چنان بلایی سر جامعه آمده بود که دیگه مشکل اصلا مشکل اقتصادی نبود دیگه. تورم به عنوان مسأله اقتصادی شروع شده بود ولی شده بود مسأله اجتماعی، مسأله اخلاقی. همین هم شد که اینقدر سیاستگذارها و سیاستمدارهای عاقل از تورم ترسیدن بعدش. دیدن چه میکنه با جامعه. برآوردها از تورم اون موقع فرانسه چند هزار درصده. قیمتها چند هزار برابر شده بود. پول بسیار کم ارزش شده بود و قیمتها وحشتناک. برای همینم تورم شده بود مشکل اخلاقی. بنیان جامعه رو داشت تهدید میکرد. داستان عجیب و ترسناکیه. من در این اپیزود پادکست دغدغه ایران شنیدمش و حتما پشنهاد میکنم گوشش بدین. اینجا همین رو بگم که این از بزرگترین بحرانهای اقتصادی تاریخ بود و شاید همه اشکالات و گرفتاریهایی که با ناپلئون برای فرانسه و اروپا پیش اومد هزینهای بود که برای حل چنین بحرانی دادن. چون از اون وضعیت درآوردن کشور کار کس دیگری نبود و کسی که اون قدرت رو داشته باشه خب خیلی قدرت داره دیگه. خیلی میتونه تبعات داشته باشه اون همه قدرت دست یه آدمی جمع شدن. خلاصه اصلاحات اقتصادی ناپلئون و اصلاحات نظام مالیش از کارای بسیار مهمی بود که وقتی به قدرت رسید کرد.
آزادی مذهبی و دوران مسیحیتزدایی
سال 1801 در پلیس و دادگستری و سیستم حقوقی اصلاحات اساسی کرد. توافقی که با پاپها در واتیکان کرد که نقطهی مهمی شد به جز تقسیمات سرزمینی و اینا. درباره آزادی مذهبی تو فرانسه. پذیرفتن که اکثریت فرانسویها کاتولیک هستن ولی مقرر میشه که آزادی مذهبی باید باشه. مدارای مذهبی باید باشه. ولی بعد از انقلاب فرانسه هم به خاطر تاثیر فیلسوفان ضد مذهبی عصر روشنگری و هم به خاطر خشم انقلابیون از همراهی کلیسای کاتولیک با رژیم سلطنتی و لویی شانزدهم، خیلی سخت با مذهب برخورد میکردن. به کلیسا حمله کردن. خیلی خراب کردن. تزئینات تو کلیسا رو صدمه زدن. اموالش رو به سرقت بردن. دورهای شروع شد که مشهور شد به دوره مسیحیت زدایی Dechristianization. راهبهها، کشیشها و اسقفهای کاتولیک مورد آزار و اذیت قرار میگرفتن و حتی کشته میشدن. در ده سال بعد از انقلاب حدود 30 هزار کشیش مجبور شدن فرانسه رو ترک کنند و چند صد نفر هم اعدام شدن.
ناپلئون میدونیم که خودش در یه خانواده کاتولیک متولد شده بود و غسل تعمید هم داده شده بود. بعد از اینکه به عنوان کنسول اول فرانسه انتخاب میشه حالا یا اون میراث کاتولیکش باعث میشه جلوی عدم مدارای دینی رو بگیره که این بار برعکس قرون وسطی و شاید بیشتر تاریخ، به شکل عدم مدارای بیدینها با دینداران، داشت اتفاق میافتاد رو بگیره. شایدم هم خاطر این بود که این نهاد مذهب بخش زیادی از قدرتش رو از دست داده بود اما هنوز جامعه مذهبیه چون مثلا وقتی مجلس شورای ملی تصویب کرد که زمینهای کشیشهارو بگیرن، مردم یه شورشی کردن و مخالفت کردن. برای همین هم ناپلئون میره و یه توافقی با پاپها میکنه و نهاد کلیسا رو برمیگردونه البته این بار با قدرتی محدود و تحت نظارت قدرت سیاسی ولی دیگه اون برخورد افراطیای که انقلابیون کرده بودن، یه خردهای عقبگرد شد ازش.
تقویم برگشت به مسیحی گریگوری
تقویم جمهوری رو هم که انقلابیون اختراع کرده بودن و به جای هفته، دهه داشت و مبداش هم تاریخ پیروزی انقلاب فرانسه بود رو کنار گذاشت و تقویم رو برگردوند به همون تقویم مسیحی گریگوری.
سیستم آموزشی استاندارد و یکپارچه
سیستم آموزشی رو استاندارد میکنن. سیستم آموزشی یکپارچه مرکزی میارن با طرح درس استاندارد که برای اون موقع تازه است.
تثبیت قدرت ناپلئون با رفراندوم
۱۸۰۲ مقام کنسولی خودش رو مادام العمر می کنه. تثبیت میکنه قدرت سیاسیش رو حالا باز با یه رفراندومی که چندان معتبر هم نیست.
قوانین تجاری جدید فرانسه
۱۸۰۳ قوانین تجاری می گذارن که کارهای بیزنس و کسب و کار اینها دیگه با حقوق مدنی رگولیت نمیشه.
فروش مستعمرات فرانسه
همون سال لوییزیانا رو هم میفروشه به امریکای جفرسون. لویزیانا مستعمره فرانسه بود در امریکا ولی نگاه می کنه عملاً حاکمیت موثری نمیتونه بکنه روش. بیشتر هزینه است تا درآمد و قدرت. میگه ما اصل کارمون اینجا با انگلیسه باید تا میتونیم خودمون رو برای این رویارویی قوی نگه داریم. پولش رو اینجا لازم داریم. امریکا هم ۱۵ میلیون دلار براش میده. پول رو بگیریم لوییزیانا رو بدیم بره.
آزادی و برابری در فرانسه
۱۸۰۴ در قدم بعدی Napoleonic Code رو میآره. وقتی میگیم ناپلئون اومد بعضی از ایدههای انقلاب رو عملی کرد درباره همین داریم صحبت میکنیم. انقلاب فرانسه یکی از شعارهای مهمش آزادی بود و شعار آزادی سرنوشت خیلی جالبی نداره توی دوره ناپلئون. ولی برابری هم از شعاراش بود و برابری واقعا وضعش خیلی بد نبود. جدا از اون نظام اقتصادی ای که باعث شده بود فقیرترینها یه مقدار وضع زندگیشون بهتر بشه، به لحاظ حقوقی هم تغییر مهمی رو ایجاد میکنه ناپلئون. قبل از انقلاب که اصولاً برابری به رسمیت شناخته نمیشد و کسی هم انتظار نداشت اشراف بپذیرن که حقوق مساوی با مردم عادی برای خودشون ببینن. انقلاب ولی قرار بود این حقوق اشرافی رو از بین ببره و باعث بشه همه لااقل در برابر قانون با هم مساوی باشن. اما اتفاقی که افتاده بود این بود که انگار طبق یک قانون اجباری فقط همه همدیگه رو «همشهری» خطاب میکردن. ولی اصول و قوانین فراگیری وجود نداشت که همه بدونن بر مبنای چه قانونی دربارهشون قضاوت میشه. هر دادگاهی در هر جا برای خودش قوانینی داشت که خیلی وقتا این قوانین با هم در تضاد هم قرار داشتن. چهل و دو مجموعه قانونی مجزا توی فرانسه وجود داشت. از طرف دیگه وقتی مجموعه قضایی انقدر غیرمنسجم بود، حکم دادن و قضاوت هم خیلی راحت تابع ترجیحات فردی و حتی عقاید سیاسی قاضی ها و قانون گذاران محلی میشد. امروز که تندروها قدرت داشتن، به اشاره روبسپیر گردن دانتون رو میزدن، فردا که مخالفان تندروها قدرت میگرفتن، تحت نفوذشون گردن روبسپیر رو با حکم دادگاه میزدن. برای همینم هر کی به قدرت میرسید، میتونست گردن اون یکی رو بزنه.
تصویب قانون مدنی ناپلئون
ناپلئون که اومد با از بین بردن خیلی از مقامات انتخابی، کنترل دادگاه ها، تمرکز قدرت توی پاریس و از بین بردن اختیارات مقامات محلی و اجازه ندادن به مخالفت سیاسی خیلی از آزادی ها رو از بین برد. ولی یه کار خیلی مهم و ماندگاری هم برای تثبیت حقوق عمومی کرد که هنوز به اسمش مونده: مجموعه قوانین ناپلئون یا Napoleonic code که شد پایه مجموعه قوانین مدنی فرانسه و بعد اغلب قانونهای مدنی مکتوب در دنیا.
مبنای این مجموعه قوانین، حقوق رومی-ژرمنی بود و نسبت به رویههای قضایی که اون دوران در فرانسه و بیشتر جاهای اروپا در جریان بود خیلی پیشرو بود. در بعضی جنبهها خیلی خیلی پیشرو بود. انقدری که تا امروز هم حتی فرانسویها تغییر زیادی توش ندادن. توی قرن بیست و یکم هنوز دادگاه عالی فرانسه معمولاً برای موضوعات جدیدی که پیش میاد فقط تفسیر جدید ازش میکنه. یکی از مهم ترین اصول این مجموعه قوانین این بود که هیچ قانونی رو نمیشه علیه هیچ شهروندی استفاده کرد، مگر اینکه قبلاً تصویب و منتشر شده باشه. قانون نه عطف به ما سبق میشه، نه میشه کسی رو به جرمی که قبلاً توی قانون مشخص نشده محاکمه کرد. برای اولین بار توی این قوانین مدنی همه مردان سفیدپوست با هم قانوناً برابر میشن، هرچند اون موقع سیاهان و زنان شامل این برابری نمیشدن. اصل برابری که آرمان انقلاب فرانسه بود اینجاست که توی قانون مدنی بازتاب نصفه و نیمهای پیدا میکنه.
ازدواج و طلاق مدنی شد
یه اتفاق خیلی مهم دیگه اینکه ازدواج به موضوع مدنی شد. چون تا اون زمان ازدواج بیشتر موضوع مذهبی بود تا مدنی. کلیسا بود که حقوق و مسئولیتهای زن و شوهر نسبت به هم رو تعیین میکرد. وقتی موضوع مدنی شد، حالا دیگه حق طلاق هم که در مذهب کاتولیک وجود نداره، راحت به افراد داده میشه.
این رو هم امروز رد پاش رو میبینیم دیگه. اینکه یه زوجی با هم ازدواج کرده باشن یا نکرده باشن، در خیلی از جاهای دنیا به خودشون مربوطه ولی از نظر حقوق قانونیای که از ازدواج ناشی میشه برای اینکه اون حقوق رو داشته باشن باید ثبت مدنی شده باشه.
قوانین مردانه و رسمیت بردگی
قوانینش خلاصه پیشرفتهای بزرگی به جلو هستن ولی دوتا کمبود بزرگ دارن از نگاه امروز. یکی اینکه اساسا مردونه هستن و دو اینکه نهاد بردگی رو میپذیرن. نه تنها میپذیرن که در واقع ناپلئون در سال 1802 بردگی رو که بعد از انقلاب برچیده شده بود، دوباره برقرار کرد، چون نیروی کار احتیاج داشت و با این مجموعه قوانین هم باز تثبیتش کرد. ولی همین مبنایی که گذاشت که با شهروندان باید برخورد قانونی برابر کرد، باعث شد بعداً که پذیرفته شد زنان و نژادهای دیگه هم با مردان سفیدپوست برابرن، این وضعیت شامل حال اونا هم بشه.
اعلام امپراتوری ناپلئون
بعد در حالیکه این برنامههای مهم اصلاحات اقتصادی و حقوقی و سیاسی در جریانه و قدرتش هم حالا دیگه تثبیت شده و مادام العمر هم هست در ۱۸۰۴ ناپلئون اعلام امپراتوری میکنه.
تصویر ما از ناپلئون جنگی
خیلی اینها کارهای تاریخی و مهم و عمدتا مثبتی هستن که ناپلئون تو دوره قبل از امپراتور شدن انجام داد. ولی تصویر ما از ناپلئون معمولا اینها نیست. تصویر ما از ناپلئون بیشتر تصویر از ناپلئون در میدان جنگه و درست هم هست. اصلا یه اهمیت این همه دستاوردهای داخلی اینه که خیلیهاش مال زمانیه که ناپلئون اساسا در حال جنگه. واقعا فکر کردن درباره اینکه همه این حرفا ظرف این چند سال اتفاق افتاده که حکومت این آدمی که داره این کارا رو میکنه در حال جنگ هم هست، اونم نه هر جنگی، جنگهای ناپلئونی که حالا الان میبینیم توش چه کار داره میکنه، واقعا حیرتانگیزه. بریم درباره جنگها هم حرف بزنیم.
مجموع جنگهای ناپلئونی
مجموعه جنگهای ناپلئونی یه دوره خیلی مهمی از تاریخ فرانسه و اروپاست. در ۱۷۹۹ گفتیم ناپلئون از مصر برگشت. کودتای ۱۸ برومر Brumaire ناپلئون خودش رو کرد کنسول اول فرانسه. بعد اولین کار خارجی که میکنه لشکرکشی دوباره است به ایتالیا. چون وقتی برگشته بود پاریس و مشغول سیاست داخلی شده بود، اتریشیها دوباره رفته بودن اونجا.
چرا ناپلئون نابغه نظامیه
کارهای نظامیای که در این دوره میکنه تبدیلش میکنه در چشم بسیاری به یک نابغه نظامی. همین حملهاش به ایتالیا بسیار تاریخیه. برای اینکه اتریشیها رو غافلگیر کنه، خودش و بخش بزرگی از لشکرش از وسط آلپ برف گرفته عبور میکنن و از کوتاهترین مسیر خودشون رو به شمال ایتالیا رسوندن. از آلپی که کسی فکرش رو نمیکرد بشه اینطوری حمله کرد. مسیر مهم و تاریخیه الان بین سوئیس و ایتالیا و خیلی اتفاق مهمیه که ناپلئون ارتشش رو بدون توپخانه سنگین، چون تخصص و نقطه قوتش همون توپخانهاش بود، با پیاده روی و حرکت با خر و قاطر از گذرگاههای خیلی باریک و خطرناک کوهستانی آلپ عبور میده.
پنج روز تو راهن. ۲۲ هزار بطری شراب خوردن تو اون سرما و خودشونو رسوندن و اتریشیا رو این طرف غافلگیر کردن و تو جنگ بسیار سختی شکست دادن. و افسانه قابلیتهای نظامیش رو اینجا هم اسرارآمیزتر میکنه تو این جنگ و هم ترسناکتر.
ناپلئون در نقاشیها
حرکتش شاهکاره. بعدا خیلی هم رمنتسایز میشه. نقاشی میکشن ازش. اون موقع که دوران اوج محبوبیت و قدرت ناپلئون بود اینطوری میکشیدنش در حال عبور از آلپ، سوار بر اسب، با شکوه، تنها، در اوج. پنجاه سال بعد که ورق برگشت و ناپلئون شکست خورده در تبعید مرد. بود همون صحنه رو اینطوری کشیدن. دیگه نه خبری از اسب هست، نه خبری از شکوه هست، نه خبری از اوج هست. هیچی. سوار قاطری خموده و خسته داره میره. احتمالا هم این دومی به واقعیت نزدیکتره.
تغییر صحنه سیاسی اروپا
خلاصه اتریش رو شکست میده از ایتالیا میفرسته بیرون. هم اوازه نبوغ و شکست ناپذیریش بلند میشه. هم خودش روحیه میگیره و مردمش و سپاهش و بعد پامیشن میرن سراغ پروس. پروس قدرت تازه المانی اروپاست. اتریش قدرت آلمانی قدیمی اروپاست. پروس قدرت آلمانی جدید اروپاست. اونا رو هم شکست میده. با اینکه کمتر از اونهاست نفراتش، میره برلین رو هم میگیره. کلی از پروس رو میگیره. فرانسه رو در اروپای مرکزی بزرگترم میکنه. بعد میره سراغ روسیه. در جایی که شرق پروس بود اون موقع الان در روسیه است با روسها درگیر میشه. اونا رو هم هل میده عقب. با تلفات سنگینی میفرستدشون عقب. میشوندشون پای میز مذاکره و دیگه هم روسیه هم پروس قدرت ناپلئون رو در اروپا میپذیرن. سیستم قارهای ناپلئون رو میپذیرن. یعنی چی؟ یعنی میپیوندن به فرانسه در مبارزهاش با انگلیس که مبارزهاش الان مبارزه نظامی نیست. مبارزه اقتصادیه. تحریم کالاهای انگلیسیه. میخواد قدرت فرانسه رو در اروپا اینطوری تثبیت کنه که کالای انگلیسی نتونه بیاد تو اروپا. به جاش کالای فرانسوی بیاد. در واقع ناپلئون داره اینطوری صحنه سیاسی اروپا رو عوض میکنه. واسه همینم خودشو جانشین لویی شانزدهم نمیبینه. خودش رو جانشین شارلمانی میبینه. جانشین کارل بزرگ میببینه. حاکم همه اروپا میبینه.
در ۱۸۰۲ با انگلستان هم پیمان صلحی امضا ميکنه ناپلئون که دیگه جنگ بسه. این پایان جنگهای انقلاب فرانسه است. انگلیس، جمهوری فرانسه رو میپذیره. در مقابل اون تحریم برداشته میشه. انگلیسیا میتونن دوباره تجارت کنن با اروپا. توافقات ولی واقعا همه گوشههای دنیا رو در بر میگیره. از آفریقای جنوبی تا آمریکا تا ترینیداد تا ناپل و واتیکان تا جبل الطارق. همه اینا تو توافق هست. تکلیف دنیا رو داره روشن میکنه. ناپلئون و انگلیس دارن تکلیف دنیا رو بین خودشون روشن میکنن.
جنگهای انقلاب تموم شد اینطوری. اون دوره چند سری جنگه دیگه. به اینها می گن French Revoloutionary WArs که البته صلحی که اورد کوتاه مدت بود. بعدش جنگهای ناپلئونی شروع شد و یک بار دیگه ناپلئون در برابر قدرتهای اروپایی قرار گرفت.
تازه ناپلئون 35 سالشه
چی دیدیم پس؟ داستان ناپلئون رو دیدیم که وسط قرن هجدهم وسط دریای مدیترانه به دنیا اومد. در جایی که فرانسه نبود. ۹ سالش بود رفت فرانسه مدرسه نظام. ۱۷۸۵ مدرسهاش تموم شد رفت ارتش پادشاه فرانسه. ۱۷۸۹ در فرانسه انقلاب شد. تا چهار سال اول بعد از انقلاب در حاشیه بود. در ۱۷۹۳ در باز پس گیری tullon برای انقلابیون نقش کلیدی بازی کرد. از ۱۷۹۵ هم آدم مهمی شد در سطح ملی. قیام سلطنت طلبها رو سرکوب کرد در پاریس. اونجا دیگه شد فرمانده ارتش فرانسه. و یک سال بعد در ۱۷۹۶ جنگهایی رو شروع کرد در مرزهای جنوب شرقی فرانسه با ایتالیاییها و اتریشیها و بعد به سمت مصر و اینجا دیگه خیلی سریع هم شهرت و هم اهمیت و هم قدرت و هم محبوبیتش داشت میرفت بالا. سریع هم داشت میرفت بالا. در ۱۷۹۹ پیوست به گروهی که داشتن علیه دولت انقلابی توطئه میکردن. کودتا کردن علیه دولتی که ۴ سال پیش خودش نجات داده بود ناپلئون از سرنگونی. اون دولت رو انداختن و بعدش ناپلئون ۳۰ ساله در میان تعجب همین همدستانش در کودتا قدرتش رو تبدیل کرد به قدرت سیاسی و خودش رو کرد کنسول اول فرانسه در واقع یعنی دیکتاتور فرانسه. بعد از یک دوره حکومتهای انقلابی فرانسه داره بر میگرده به حکومت اقتدارگرا این بار با ناپلئون.
تقریبا ۵ سال در این مقام بود. تو این پنج سال در داخل ثبات آورد. اصلاحات مهم و ماندگاری انجام داد در اقتصاد، در سیستم حقوقی و نظام آموزشی، مسایل اجتماعی و مذهبی و پروژههای زیرساختی بسیار مهم مثل راه سازی، پل، کانال، و آبراههای جدید توسعه بندرها و اسکلهها و پروژههای زیادی که هم در قویتر شدن فرانسه نقش داشتن، هم در چسبندگی ملی فرانسویها نقش داشتن. در شکل گیری دولت مدرن فرانسه، ملت سازی فرانسوی مهم بودن. از نظر عملی و اجرایی هم در زیباتر شدن مخصوصا پاریس.
در خارج از مرزها هم با پیروزیهای نظامی پشت هم. قلمرو فرانسه رو بزرگ کرد. در نهایتش با بریتانیا به صلح رسید هم در قاره و هم در مستعمرات. هم تغییراتی داد به نفع همین پایدار کردن شرایط سیاسی و اقتصادی در فرانسه.
اینطوری بود که ناپلئون شرایط رو کم کم آماده دید که در ۱۸۰۴ هم مقام خودش رو ارتقا داد به مقام امپراتوری مردمان فرانسوی Emperor of the French.
ادامه داستان ناپلئون در امپراتوری رو در کانال یوتیوب بیپلاس ببینین
منابع:
- تاریخ تمدن ویل و آریل دورانت – عصر ناپلئون
- Napoleon – The Beginning of the End
- The Age of Napoleon Podcast
- https://www.youtube.com/watch?v=VhbHdRRg1OY
- https://www.youtube.com/watch?v=JXUx7-VTtNU
- https://ehistory.osu.edu/biographies/napoleon-bonaparte
- https://khagarijancollege.co.in/online/attendence/classnotes/files/1621849693.pdf
- https://youtu.be/bxQ4TcTcPbI?si=VYJJ1XhV5X1dj1_2